سایر منابع:
سایر خبرها
قصه تلخ زنِ 25 ساله ای که در تجریش و ناگهان فهمید پیر شده
دارها را می خنداندیم و جوری در مغازه ها می ماندیم که انگار، هیچوقت قرار نیست به خانه برگردیم. آن روز اما ده سال از آن روزها گذشته بود و من در آستانه بازار ایستاده بودم و فکر می کردم چه بلایی به سرم آمده. من آن زمان کجا غیبش زده بود؟ اصلا کی اینطور بی خبر ترکم کرده بود؟ احساس می کردم حتما بدون اینکه بفهمم و بخواهم بخشی از مغزم را جدا کرده بودند که حتی مرور خاطرات آن روزها تا این حد ...
روایت های مادرانه از آنچه در مسیر نجف تا کربلا گذشت
هم خواست که داخل کالسکه برگردد، پیاده روی اش شد قدّ همان رزق گوش هایم. بچه ها زود راضی می شوند نزدیک ظهر بود، هرم گرما از زمین و آسمان به سمتمان روانه بود، خانمی که خستگی از سر و کولش بالا می رفت به همراه دخترکش وارد استراحتگاه موکب شد و خودش را بغل دستمان جای داد. بعد از برداشتن روسری اش، به سرعت موهای پشت سرش را بالا بست. خانم ها خوب می دانند که وقتی کار زیاد یا فوری دارند ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین چه شد؟
. حرفی برای گفتن نداشتم . زندگی ام داشت برایم مرور می شد. بزن بزن ها، دزدی ها. رفته بودم تو خودم.آن شب به بابام نگاه کردم دیدم چقدر پیر شده، چقدر داغون شده. برادر بزرگم را نگاه کردم که زندگی برایش نگذاشته بودم. به مادرم که از بیمارستان مرخص شده بود و مثل یک تکه گوشت گوشه ای افتاده بود. نگاه کردم دیدم در این پنج شش سال به اندازه 15 سال پیرتر شده. آن شب نشستم زمین جلوی پای مادرم ...
گوشه ی خُرم
هر وقت حسین در رجزخوانی های کودکانه مان می گفت حسین شعله ای است که خاموش نمی شود من هم فریاد بزنم ابوحامد امام محمد غزالی. همان زمان هم می دانستم که وزن این دو رجز برابر نیست و یک جای کار ایراد دارد. تا این که عموجان یک روز توضیح داد ابو یعنی پدر و این بیشتر به درد بابا می خورد تا من و من دیگر صدایش را در نیاوردم. دو سال بعد کلاس سوم دبستان بودم که معنای جمله در ذهنم کلاً دگرگون شد. چهارشنبه ...
حاشیه نگاری دیدار هیئت های دانشجویی با رهبر انقلاب کد خبر: 886375 / دیروز, 19:41 / ایران
از همان اول صبح مشغول تهیه گزارش بود! نشاط و همهمه عجیبی بر جلسه حاکم بود و حسینیه رفته رفته پُرتر می شد. حوالی ساعت 9.00 جای سوزن انداختن نبود! همین حدود بود که یک نفر آمد سرود را با هم کار کنیم. انصافاً سخت بود. تا قبل از حضور آقا سه بار کار کردیم، دست آخر هم خوب اجرا نکردیم! دوبار اینجا کار کردیم و یک بار هم بعداً. یک محتوای بسیار خوب، در یک ظرف سخت ریخته شده بود، بگذریم ... بعد از ...
تعدد راویان ریشه در گستردگی روابط اجتماعی شهید داشت
، البته به خاطر نزدیک شدن به ایام اربعین، هنوز به صورت گسترده معرفی نشده است. درباره مواجهه خودتان با شهید بگویید. بعد از اینکه تصمیم گرفتید کتاب را بنویسید با شهید آشنا شدید یا قبل تر چیزی از آن شنیده بودید؟ از اواخر سال 1401 که پروژه اغتشاشات در ایران کلید خورد، من به عنوان یک پژوهشگر و مستندنگار به خصوص در جبهه پایداری، چه دفاع مقدس، چه مدافع حرم، چه مدافعان امنیت و مدافعان سلامت ...
13 جنایت بنی امیه در ماجرای کربلا
السلام) را به شهادت رساندند و اوج دشمنی و کینه جاهلی خود را در سال(61ق) یعنی پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) به سیدالشهدا(ع) نشان دادند. این کینه و دشمنی در کانون شرارت یزیدبن معاویه بن ابی سفیان نمود پیدا کرد. در این یادداشت نگاهی به برخی جنایات بنی امیه در به شهادت رساندن امام حسین(ع) و حوادث پس از آن خواهیم داشت تا دنیا بیشتر به خباثت جریان سیاسی و فاسد اموی پی ببرد و بهانه ای برای ...
مصرف سیگار یا موادمخدر توسط والدین چه پیامی به فرزندان منتقل می کند؟
این بود که زمانی همسن تو بودم مواد اعتیادآور مصرف کردم. اگرچه گفتن این مطالب برایم دشوار است ولی چون تو را دوست دارم می خواهم تو را از انتخاب نادرست دور نگه دارم. تو می توانی بدون تکرار تجربه من، از اشتباهاتم درس بگیری و آن را تکرار نکنی. من مواد مصرف کردم چون می خواستم دست به کارهای پرخطر بزنم، ولی خیلی زود متوجه شدم که کنترل از دستم خارج شده؛ در حالی که بعدا متوجه شدم برای هیجان طلبی ...
بازگشتن به خط امام حسین(ع) به روایت علی ایران / حُرِ عشق آباد
زندگی را کشیده و بعدِ یک افسردگی چندساله، شده این آدم توبه کرده ای که الان هست. • افسردگی تان چطور شروع شد؟ هفت هشت سالی هست که درگیر افسردگی ام. البته حالا دیگر به لطف امام رضا(ع) روبه راه شده ام، ولی کمابیش... همه چیز از یک جر و بحث کوچک خانوادگی شروع شد. • جر و بحث کوچک درنهایت به یک ناراحتی ختم می شود و تمام؛ این طور نیست؟ بله، ولی وقتی زیاد بهش فکر ...
آن لحظه شگفت انگیز
احساس کردم. دست هایم را دراز کردم. فکر می کردم مادرم باشد، ولی کس دیگری آن ها را گرفت. من میان بازو های او بودم. کسی که آمده بود تا روشنایی بهم بدهد. همه چیز را برایم آشکار کند و بیشتر از همه چیز دوستم داشته باشد. آن روز داشتم با عروسک جدیدم که هدیه خانم سالیوان بود بازی می کردم. همان موقع خودش رسید. عروسک قدیمی ام را توی دامنم گذاشت و کف دستم هجی کرد ع-ر-و-س-ک . او سعی کرد به من ...
اگر نِی پرده ای دیگر بخواند
باقی نمانده بود. یک حلقه انسانی در شعاع یک کیلومتری حرم تشکیل شده بود و امکان نداشت از این ازدحام جمعیت یک قدم هم جلوتر بروم. توی عمرم این همه آدم ندیده بودم. از هر خیابانی که می رفتیم به همین سد انسانی برمی خوردیم. انگار همه دست به دست هم داده بودند که نرسیم. خیابان های کربلا را آن موقع بلد نبودم. شارع جمهوری را اما می شناختم. همانی که از باب التوریج به سمت غرب می رود. همانی که به آخرین سیطره ...
من آمده ام تا خاک پای زائران حسین (ع) را توتیای چشمانم کنم
تو هم یکی از زائران کربلا هستی، حال و هوایم عوض شده بود و بهم ریختم، مانده بودم که چرا و به چه دلیل در میانه راه جز عشق بازی چیزی نمی دیدم؛ می خواستم عشق بازی و عاشقی را تصویر کنم. اول باورم نمی شد حقیقت داشته باشد اما به راستی حقیقت داشت. وقتی به میعادگاه رسیدم، در کوچه پس کوچه های کربلا عشق بود که موج می زد و عاشقان حضور داشتند که دل می دادند و عاشقی کردند؛ هرکس به گونه ای فعالیت می ...
بردار سر زخاک منم خواهرت حسین // از شهر شام آمده ام با سرت حسین
نبود تیر نگاه وغیرت زخمیّ یار تو بزم یزید و تشت طلا چوب خیزران بوی شراب و لعل لب مشک بار تو؟!! ما را در آن میان به تماشا گذاشتند خون می چکید از نگه بی قرار تو حالا که گریه کردنمان بی کتک شده خالی است جای شاخه گل نوبهار تو برخیز و فکر موی سپید رباب کن گم کرده او دوباره تن شیر خوار تو #اربعین#امام_حسین_علیه_السلام ...
چطور با فردی که در کماست معاشرت کنیم؟
ساعت ملاقات عمومی بیمارستان بود اما مطمئن نبودم که می توان از بیماران بخش مراقبت های ویژه هم ملاقات کرد یا خیر!؟ برای احوالپرسی جوانی می رفتم که در اوج ناباوری دوست و آشنا چند روزی به کما رفته بود. حالا آمده بودم برای ملاقات اما این احوالپرسی چقدر اثرگذار بود؛ نمی دانستم! خدا خدا می کردم که حداقل خانواده اش همان اطراف باشند بلکه آنها را ببینم ؛ و الا که بیمار به کما رفته از دنیا بی خبر است! در ...