مدافع حرمی که با پای خودش به اسارت رفت
سایر منابع:
سایر خبرها
سارق هنگام دزدی خوابش برد
کار خلاف کنم، اما در این مدت به دختری دل بستم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. چون برای این کار به پول نیاز داشتم با خودم گفتم چند تا سرقت می کنم و پولهایم که جمع شد دست از سرقت می کشم و توبه می کنم. با باندی آشنا شدم و شبانه سرقت از خانه ها را انجام می دادیم که گیر افتادم. انتهای پیام/
خیانت مرا کشت روزی که بدون اطلاع به خانه رفتم و صدای زنم از اتاق...!
فرشته افتادم . با خودم فکر می کردم وقتی سرآغاز عشقی در خیابان باشد عاقبتی جز این نخواهد داشت . تازه آن جا بود که فهمیدم همسرم در دوران مجردی اش و با معرفی یکی از دوستانش نیز با جوان دیگری ارتباط داشته است. زمانی که من به خواستگاری اش رفتم با آن جوان قطع ارتباط کرده است و ... این در حالی است که همسرم به خاطر همین آشنایی خیابانی به من نیز اعتماد ندارد ...
رابطه پنهانی مرد افغانی مهربانو زن مطلقه را به دردسر انداخت
کس مرا با خودش سر کار نمی برد. به همین دلیل دست به سرقت زدم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم ولی طولی نکشید که ماموران انتظامی سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. وقتی برای اولین بار دستگیر شدم چند ماه بیشتر در زندان نبودم چون با کمک آشنایانم رضایت شاکیان را گرفتم و آزاد شدم اما سرم به سنگ نخورد و دوباره به کارهای خلاف ادامه دادم. تا این که چهار بار سابقه کیفری پیدا کردم و روزهای جوانی ام ...
شقایق های دربند
پوشانده بود. از آب رد شده و در سرمای شدید دی ماه می لرزیدیم. اولین عراقی که در اسارت به من رسید به عربی پرسید: چرا می لرزی؟ ؛ مترجم داشت. گفتم: هوا سرد است. بعد به مسخره پرسید: چرا عملیات کردید؟ و من پاسخ دادم: چون امام دستور داده اند. چنان سیلی محکمی به صورتم زد که سرم گیج رفت و چشم هایم سیاهی رفت. شب با همان سر و تن خاکی و گلی وضو گرفتیم و نماز خواندیم. وقتی سپیده زد دور و برم را ...
پلیس سارق را از خواب بیدار کرد
رفتم و در جاده با خودروی شاسی بلند گرانقیمتی تصادف کردم. من روی زمین افتادم و راننده هم از خودرو پیاده شد و وقتی مرا خونین دید فکر کرد فوت کرده ام و از ترس فرار کرد. با همان حال هرچقدر صدایش زدم که مرا به بیمارستان منتقل کند، صدایم را نشنید و از محل دور شد. به هر حال راننده ای عبوری مرا دید و به بیمارستان منتقل کرد و خانواده ام برای نجات جانم هزینه زیادی کردند. پس از چند ماه مرخص شدم، اما کارم را از ...
چند روایت زنانه معتبر از روزهای دفاع مقدس/ از حضور بنی صدر در آبادان تا دیدار با شهید رجایی در بیمارستان
ماتم زده ایستاده بودند. بعد از مراسم خاک سپاری پیکرهای مطهر شهدا در حالی که هوا رو به تاریکی می رفت آرام از کوه پایین آمدیم 25 دی 1359 ، ماهشهر/ دختربچه ای در آتش منافقان عادت داشتم اول اخبار را گوش کنم و بعد بیرون بروم سوار تاکسی شدم تا به سپاه بروم هر روز این مسیر را چهار بار می رفتم و برمیگشتم و هر روز شاهد اتفاقی بودم عجیب و غریب چند روز پیش نزدیک پارک سر بازارچه، منافقین ...
اظهارات عامل تهیه ی فیلم های غیر اخلاقی از زنان/ 20 فقره اخاذی و تهیه فیلم سیاه از زنان
.... همین شد که به فکر سرقت افتادم. در فضای مجازی یا پارک هایی مثل پارک دانشجو و سفره خانه ها افراد مسن را شناسایی و به آنها نزدیک می شدم. می گفتم دانشجو هستم و وضع مالی خوبی ندارم. برخی از آنان مرا به خانه شان دعوت می کردند و من در فرصتی مناسب در نوشیدنی آنها قرص خواب آور می ریختم و وقتی بی هوش می شدند کارت بانکی شان را سرقت می کردم.رمز کارت شان را به این بهانه داشتم؛ قبل از اینکه خانه آنها بروم ...
چاله های تکراری
به گزارش اصفهان زیبا ؛ پایم رفت توی یک چاله و پهنِ زمین شدم. - پس آسفالت اینجا رو کِی می خوان درست کنن؟! این جمله را بلند گفتم؛ جوری که آدم های دوروبرم بشنوند و شروع کردم به تکاندن لباس هایم. پیرمردی که نزدیک خانه شان زمین خورده بودم، دستش را گذاشت روی پله جلوی خانه ، کمی نیم خیز شد و گفت: – دخترم، کمک نمی خوای؟ به عصای سورمه ای رنگی که کنارش به دیوار ...
پسر شیرازی، با تصور خیانت نامزدش، دختر دیگری را به قتل رساند / قرض گرفتن باعث قتل شد!
در شهر سمیرا را می بینم که دست در دست پسر دیگری راه می رود. پسر جوان در ادامه گفت: وقتی به شیراز رسیدم، در همین فکر بودم که یکباره سمیرا را دیدم که از خانه شان بیرون آمد. او با پسری دست داد و او را بغل کرد. انگار آب جوش روی سرم ریختند، نفهمیدم چه شد. لباسی را که من برای تولدش خریده بودم، پوشیده و با جوانی دیگر به من خیانت کرده بود. آن قدر عصبانی شدم که دیگر نفهمیدم چه می کنم. به سمتش ...
دختر دبیرستان در چنگال تعرض جنسی سه جوان شیطان صفت
نگاه می کرد و چیزی نمی گفت و هر کاری می کردم دست از من بر نمی داشتند و مرا مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادند. نمی دونستم چطوری از چنگال آن شیاطین خودم را خلاص کنم. آنها تهدیدم کردند که اگر به کسی درباره این اتفاق چیزی بگویم، دست از سرم بر نمی دارند، حتی آنها گفتند که از من فیلم تهیه کرده اند. تا چند روز مات و مبهوت بودم جرأت گفتن به کسی را هم نداشتم و از آن موقع چند بار خواستم ...
عکس گرفتن با صدام از اسارت سخت تر بود
با افتخار سوار شوند. کابل های اسارت از حیاط کوچک زندان، صدای فریاد و ناله می آمد و صدای برخورد کابل با بدن آدم ها. از پنجره کوچک روی در سرک کشیدم. گروهی که لباس نظامی ارتش عراق به تن داشتند، زیر ضربات کابل، از کوچه به محوطه زندان وارد می شدند. آنجا به دستور، کمربندهای شان را باز می کردند و می انداختند گوشه ای. بعد سیگار، عطر، دستمال و هر چیز دیگری را که در جیب های شان بود درمی ...
به شهدا قسم مشکلم برطرف شد
اطراف حرم معطل ماشین بودم. ماشینی ما را به مقصد رساند و همین که خواستیم هزینه را پرداخت کنیم، او گفت شما میهمان امام رضا(ع) هستید، ولی فقط برای من دعا کنید، چون مشکلی دارم. من به او گفتم حتما به برادر شهیدم ابراهیم هادی می گویم شما را دعا کند. مرد راننده متعجب گفت من خودم عضو گروه جهادی ابراهیم هادی مشهد هستم و امشب به حرم رفتم و ابراهیم هادی را واسطه کردم تا مشکل من برطرف شود و اینکه خواهر خودشان را در مسیر من قرار داد، خیلی مبارک است و من هنوز به تهران نرسیده بودم که او مجدد به من زنگ زد و گفت قسم به شهدا مشکل من برطرف شد. ...
ماجرای سارق خوش خیالی که در محل دزدی خوابید
کار می رفتم. حدوداً 20 ساله بودم که یک شب وقتی با موتورسیکلتم به خانه برمی گشتم راننده یک خودرو سانتافه به من زد و فرار کرد و آن تصادف سرنوشت مرا عوض کرد. این متهم که با کوله پشتی و ابزار باز کردن قفل دستگیر شد ادامه داد: راننده آن شب از ماشینش پیاده شد و بالای سرم آمد. از او خواستم مرا به بیمارستان برساند، اما او سوار ماشینش شد و فرار کرد و بعد از آن من که پایم از چند جا شکسته بود درگیر ...
سارق بدشانس هنگام سرقت خوابش برد + گفتگو
سال قبل یک خودروی هیوندای شاسی بلند به موتورم کوبید و من که راکب بودم نقش زمین شدم. راننده هیوندا که پلاکش تهران بود از ماشین پیاده شد و وقتی دید وضعیت من وخیم است به جای اینکه کمکم کند و مرا فورا به بیمارستان برساند، در اوج خونسردی سوار ماشینش شد و فرار کرد. من از شدت درد به خودم می پیچیدم تا اینکه راننده ای که از آن جاده خلوت عبور می کرد مرا دید و به اورژانس زنگ زد. این تصادف زندگی مرا دگرگون کرد ...
یک شب سرزده کلید انداخته و به خانه رفتم که صدای زنم را از اتاق...!
مرد میانسالی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری داستان خیانت زنش را تعریف کرد. به گزارش وقت صبح ، مرد 44 ساله گفت: 24 ساله بودم که روزی هنگام بازگشت از محل کارم چشمان دختری بلند قامت مرا در گوشه خیابان میخکوب کرد . فقط در یک لحظه به آن دختر دل باختم به طوری که گویی همه سعادت و آینده ام در گرو یک لبخند او بود. بعد از ازدواج دیگر به رفتارهایش مشکوک شده بودم . ...
مسافرت با جسد همسر ا ز مشهد تا تهران
از بستگانم گذاشتم به خانه خودم برگشتم و دوباره مثل همیشه با همسرم مشاجره لفظی کردم و به او گفتم به رفتارهایش مشکوک هستم. او از صحبت هایم عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. یک لحظه خشم تمام وجودم را فراگرفت و با دستانم گلوی همسرم را فشار دادم، ناگهان متوجه شدم که نفس نمی کشد. بعد از قتل چه کار کردی؟ وقتی به خودم آمدم، دیدم کار از کار گذشته و همسرم نفسی در بدن ندارد. چند ساعتی بالای جسد او ...
متوجه شدم، همسرم تمایل به چندهمسری دارد
...> کسی شوهرم را به ما معرفی کردند و ایشان به همراه خانواده به منزل ما آمدند و با چند جلسه صحبت، رفت و آمد و مشورت با پدر و مادرم انتخاب شان کردم. در جلسات خواستگاری به ایشان علاقمند شدم و در واقع تصمیم نهایی با خودم بود. روزی که عقد کردیم، شناخت نسبی از ایشان داشتم، ولی بعد از عقد و ازدواج این شناخت بیشتر شد. من از همان اوایل ازدواج متوجه شدم که ایشان تمایل به چندهمسری دارند . ...
اسارت دختر تهرانی در ویلای آقای رییس ! / در دخمه شیطان از من فیلم سیاه گرفت !
به گزارش رکنا، 5شهریور ماه ساعت 12 ظهر زن 34 ساله ای با مراجعه به کلانتری ولنجک خبر از ربوده شدن خودش به وسیله مدیرعامل شرکتی که در آن مشغول به کار بوده را اعلام کرد و گفت: 2 روز تمام در اسارت این مرد خیانت کار قرار بودم. پس از اطلاع مامورین در خصوص جزئیات ابتدایی این پرونده ، بازپرس غلام حسین صادق زاده از شعبه 7 دادسرای امور جنایی تهران دستور تحقیقات ویژه برای روشن شدن جزئیات این ...
تعرض بیشرمانه راننده تاکسی به دختر جوان | عفتم لکه دار شد
گناهم فکر می کردم و اینکه چرا با هوس آنی و زود گذر خام او شدم دلم می خواست زمین دهن باز کند و مرا در خود فرو ببرد ولی افسوس که پشیمانی سودی نداشت و به قولی خود کرده را خود تدبیر نیست... وقتی به دست های ترک خورده پدرکارگرم فکر می کردم از خودم متنفر می شدم که چرا دست به چنین حمقتی زده ام. اگر پدرم موضوع را می فهمید سکته می کرد. بعد از این ماجرا تا چند روزخبری از آرش نبود و به تلفن هایم جواب ...
اسوه های ایثار درمحضر یار
با بچه های پایگاه بسیج راهی مأموریت شد. ساعت از نیمه شب گذشت و به خانه نیامد. صبر کردم و گفتم احتمالاً تا لحظاتی دیگر برسد، اما خبری نشد. ساعت حدود 5/3 نیمه شب بود، به همسر دوست سلمان پیام دادم و گفتم همسر شما هم به خانه نیامده؟ ایشان گفت نه، با اینکه می دانست سلمان شهید شده به من حرفی نزد. کمی شک کردم و رفتم اخبار را رصد کردم. خبری که شهادت سلمان را نوشته بود، خواندم و متوجه شدم او شهید شده است ...
همیشه خدا را در یاد داشته باشید
افتخار کنید که چنین فرزندی را زهرا (س) گونه تقدیم انقلاب کردید مادر جان ناراحت نباش اگر من شهید شدم دست خودم نبود دست خداوند است که این امانت را به شما داده و پس گرفته است. اگر من شهید شدم فرزند دیگری خداوند به شما خواهد داد، پدر و مادر عزیزم به بچه ها سلام بنده را برسانید و از قول من بگویید که نماز بخوانند، همیشه خدا را در یاد داشته باشید و از امام خمینی (ره) پشتیبانی کنید. برادران و ...
سر هایی که تاریخ نوشتند + فیلم
حسین(ع) در پادگان شهید قاسم پور آموزش دیدم و بعد به لشکر ولیعصر قسمت بسیج عشایر رفتم. مردم و عشایر دزفول نقش مهمی در جنگ داشتند. چهار مرتبه به جبهه اعزام شدم. کوشک، شهرهانی، پاسگاه زید از جمله مناطقی بودند که به عنوان نیروی زرهی در آن جا حضور داشتم. در یکی از عملیات ها تک تیرانداز دشمن پیشانی ام را هدف قرار داده بود، اما خدا رحم کرد و گلوله او به فاصله ناچیزی از کنار صورتم عبور کرد، آنقدر این گلوله ...
وقتی برادر شوهر کثیفم از خیانت من با خبر شد خودش هم...!
با ما در ارتباط نبودند . از چشمی در نگاه کردم .برادر فربد پشت در بود و از ظواهر مشخص بود خیلی اوضاع عادی نیست . کوروش را فرستادم تو اتاق و در را باز کردم ،محمود وارد شد . بی مقدمه یه کشیده خوابوند زیر گوش من و فریاد زد کجا قایمش کردی ! دنیا رو سرم خراب شد ،فقط یادمه به پای محمود افتاده بودم . می گفتم ببخش غلط کردم کاری باهاش نداشته باش . ...
ناخواسته معتاد رابطه های شرم آور شدم و هر روز باید...!
...> که دیگر رفتن به سرکار فقط بهانه ای برای بیرون آمدن از منزلم بود . آپارتمان های خالی و درآمد هنگفت به فرو رفتن بیشتر در مرداب خیانت کمک کرد. دیگر به این ارتباط های شرم آور معتاد شده بودم و توجهی به خانواده ام نداشتم. پسر کوچکم کلیه اش را از دست داده بود. ولی من حتی اشک های حنانه و چهره زرد و زار پسرم را هم نمی دیدم و تنها به هوسرانی های خودم می ...
اینجا خانه ما| کبریت بازی بچه ها و آتش عذاب وجدان مامان!
داری در حد یه آدم هجده ساله رفتار کنه. سخت می گیری بهش. بابا اونم بچه ست هنوز! و صحنه های بی حوصلگی و کم کاری ام، در ذهنم اکران می شدند و با خودم فکر می کردم که چه مادر جنایتکاری هستم! اصلا من که کم حوصله و بی خلاقیتم، چرا مادر شدم؟ نکند وقتی بچه ها بزرگتر شدند، نتیجه مادری بدم را ببینم و بچه ها به بیراهه بروند؟ آن موقع دیگر جز حسرت خوردن چه کاری از دستم برمی آید؟ افتاده بودم ته چاه ...
در دنیای کتاب قاچاق چه خبر است؟
. کتاب ها را جمع کردم و داخل کتابفروشی شدم تا مرد برود. از جلوی کتابفروشی رد شد و مشخص بود دنبالم می گردد. وقتی که رفت بیرون آمدم و به سمت امیر، آن پسر و مرد لوازم التحریر فروش رفتم و خودم را معرفی کردم. از نوشتن گزارش این دو روز گفتم و اجازه گرفتم تا درموردشان بگویم. وقتی سوار ماشین شدم نگاهم به پیاده رو بود و صف دستفروشان. خیابان انقلاب فقط معدن فروش کتاب های قاچاق دستفروشان نیست و کتاب های ...
نخستین حرکتم برای ثبت خاطرات جنگ منجر به بازداشت شد!
معلم بودند شاید هم دانش سرایی بودند. چون فامیل و مجرد بودند مادرم بعضی مواقع غذا درست می کرد که برایشان ببرم. آنها انواع کتاب های سیاسی را به دستم می رساندند. یادم است در جلد روزنامه می پیجاندند و به من می دادند. من در جریان راهپیمایی ها با بچه های انقلابی دیگر آشنا شدم و در مسیر حرکت مردم قرار گرفتم. وقتی عموی من چند ماه قبل پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد، به تهران رفتم و پای صحبت های او از فضای ...
از "شریف قنوتی" تا "چمران و آوینی"؛ ماجرای روحانی آزاده ای که دوست نداشت آزاد شود
ت می کرد؛ ولی چون در حقیقت فارسی زبان نیست، شک می کند که توانسته مفهومش را به من القاء کند یا نه. گفتم: آها! ببخشید من کفش دارم. رفتم و از کوله یک جفت کفش درآوردم و تقدیم کردم و گفتم: بفرمایید. با چوبی که در دست داشت، زیر کفش ها زد و گفت: من کفش نمی خواهم. می بینی که لباس و کفش به تن دارم. بگو: خمینی کفش. بعد من خودم را به نفهمی می زدم که من نمی فهمم تو چه می گوی ...