سایر منابع:
سایر خبرها
به پسری که 20 سال از خودم کوچکتر بود دل باختم، شوهرم فهمید و...
تغییر وضعیت ظاهری خودم و پوشش های نامناسب از خانه بیرون می آمدم. به طوری که مورد اعتراض شدید همسرم قرار گرفتم. ولی وقتی اعضای شرکت از من تعریف و تمجید می کردند. آشنایی با سپهر دیگر به خواسته سیاوش اعتنایی نداشتم و حتی با او لجبازی هم می کردم تا این که در یکی از همین جلسات با سپهر آشنا شدم. او جوان 25ساله ای بود که هر روز مرا از محل جلسات به منزل می رساند و بین راه ...
پایان شوم درگیری 2 رفیق؛ مرگ تلخ همسر و فرزند قاتل!
...، برداشتم و فقط برای دفاع از خودم یک ضربه به سر فرهاد زدم. فکر نمی کردم ضربه ای که به او زدم منجر به مرگش شود، اما همان یک ضربه نه تنها رفیقم را بلکه همسر و بچه ام را هم از من گرفت. همسر و فرزندت را دیگر چرا از دست دادی؟ بعد از درگیری پلیس مرا دستگیر کرد، اما در مدتی که فرهاد در بیمارستان بود، خانواده ام به او سر می زدند. سه روز قبل از اینکه فرهاد فوت کند، همسرم به بیمارستان ...
عباس شاخه گل نامزدش را کجا پنهان می کرد؟!
. اواسط فروردین 1395 یک روز به او گفتم: این گلها گران است؛ فکر زندگی تان باشید، پولها را باید جای دیگری خرج کنید. این گلها بعد از چند روز خشک می شوند... جواب داد: ارزشش را دارد که یک لبخند بر چهره همسرم ببینم... *** دو سه هفته ای از نامزدی مان می گذشت. در این مدت چندباری متوجه شدم که زودتر از اذان صبح بیدار می شود و نماز شب می خواند به کسی نمی سپرد که بیدارش کند. هر وقت از شب ...
داستان 3 شوهر برای یک زن
خیابان به تعقیب من می پرداخت و از ارتباط من با اطرافیانم نیز جلوگیری می کرد. هرچه به او می گفتم این رفتارها مرا آزار می دهد ولی انگار دست خودش نبود و باز هم به این رفتارهای ناشایست ادامه می داد. کار به جایی رسید که حتی نسبت به خواهر و مادرم هم حساس شده بود و آن ها را هم زیر نظر داشت.بالاخره دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و سال گذشته از فرید هم طلاق گرفتم و به خانه مادرم بازگشتم ولی اکنون که برای انتقال لوازم و اموالم فرید دوباره عصبانی شد و مرا به شدت کتک زد اما ای کاش.....الان مانده ام که چه کنم؟ بیشتر بخوانید: مطلبی که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند ...
گفتگو با قاتلی که 3 افسر مرزبانی را به شهادت رساند | قاتل: نیم ساعت بالای چوبه دار بودم
...> دست خودم نبود. از سر بی رحمی این کار را نکردم. ناخواسته این اتفاق افتاد. لحظاتی که بالای چوبه دار بودی چطور گذشت؟ دیگر فکر می کردم که همه چیز تمام و حکم اجرا می شود. اشهدم را هم گفتم اما در آخرین لحظات اولیای دم من را بخشیدند. مادر یکی از شهیدان گفت از این به بعد نماز بخون. صلوات بفرست. من هم قول دادم و از آن روز تا به حال آدم دیگری شده ام. حالا با وجود منتفی شدن حکم ...
شهیدی که درس شجاعت را از مکتب امام حسین (ع) برگرفته بود
شما پدر و مادر عزیزم پس از عرض سلام سلامتی شما را از خدای متعال خواهانم؛ پدر و مادر عزیز من در مکتب حسین در جبهه ها درس شهادت را گرفتم و آموختم که در نهضت حسین باید درس شجاعت را آموخت از شما می خواهم که صابر باشید و در مقابل مشکلات ایستادگی کنید و در هر لحظه امام را دعا کنید و مرا حلال کنید و از جانب من از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کنید. لحظاتی دیگر به عملیات نمانده؛ قلب ها به عشق حسین ...
پ؛ مثل پیراهن؛ مثل پلاک
های رضا انجام بدهم. مادر دوباره پر از بغض می شود: ماه رمضان به تابستان افتاده بود. من روزه می گرفتم. رضا با پول توجیبی هایش بستنی یخی برای افطار من می خرید. می گفت یواشکی بخور ننه، پولم نرسید برای همه بخرم. بچه ها هوس می کنند. بزرگ تر که شدم کار می کنم برای همه می خرم. یک بار شیرینی خرید از آن شیرینی هایی که من دوست ندارم. یکهو از دهنم پرید. شیرینی را برداشت تا نصفه شب ببرد امیریه عوض کند. نقش ...
پیشنهاد صداوسیما برای رفع نیاز عاطفی، جنجالی شد
...: برنامه مادر، کودک محصول شبکه سلامت با اینکه قرار است درباره بیماری های ناشی از تماس با حیوانات در کودکان صحبت کند، اما بخش زیادی از صحبت هایش را معطوف به داشتن حیوانات خانگی مانند سگ و گربه می کند. کارشناس برنامه دلیل نگهداری از حیوانات خانگی را براساس نیازهای افراد معرفی می کند، او می گوید: یک موجود زنده که گرم و نرم کنار فرد است و توقع زیادی هم ندارد و چیز زیادی هم نمی خواهد و ...
برای رفع نیاز عاطفی سگ بیاورید!
...، رسانه سازمان تبلیغات اسلامی نوشت: برنامه مادر، کودک محصول شبکه سلامت با اینکه قرار است درباره بیماری های ناشی از تماس با حیوانات در کودکان صحبت کند، اما بخش زیادی از صحبت هایش را معطوف به داشتن حیوانات خانگی مانند سگ و گربه می کند. کارشناس برنامه دلیل نگهداری از حیوانات خانگی را براساس نیازهای افراد معرفی [... ...
تا کاری به نتیجه نرسد رهایش نمی کنم
. مجبور شدیم برویم جاده ساوه. بعد از چند لحظه مکث دوباره ادامه می دهد: یک قطعه زمین گرفتیم و با هر سختی که بود ساختیم. 6 ماه بیشتر در آن نبودم. همسرم آن را فروخت. یک قطعه زمین دیگر خرید که بتواند زیرش مغازه بسازد. همین کار را هم کرد. خواروبار فروشی باز کردیم. صبح ساعت 7 کرکره مغازه را بالا می دادم و تا بعدازظهر کار می کردم. همسرم نیروی خدماتی یک اداره بود. وقتی از سرکار برمی گشت جایمان را با هم عوض ...
خاله شهید علی وردی: آرمان، شیوه شهادتش را در خواب دیده بود
. می گفت: من مشکل تشخیص شمال و جنوب در فضای باز را دارم و یک دوره باید بروم آموزش ببینم. من داشتم فیلم می گرفتم. آرمان گفت: صبر کن لباسم را درست کنم، 4 روز دیگه شهید می شوم حداقل چند تا عکس خوب از من داشته باشید. من از این حرف آرمان ناراحت شدم. هر وقت آرمان حرف شهادت می زد، گریه ام می گرفت. مادر آرمان هم با او دعوا می کرد و می گفت: همین رو می خواستی؟ چرا اشک خاله را درمی آوری؟ پایان پیام/ ...
مزاحمت های رستوران دار هوسران برای زن 20ساله مطلقه/ تنها در خانه بودم که مرا آزار داد
های زندگی و اجاره سوئیتی را نمی داد که بعد از طلاق آن جا زندگی می کردم. خلاصه پس از جست وجوهای زیاد در یک رستوران مشغول کار شدم و خیلی زود با کارکنان آشپزخانه و دیگر کارکنان آن جا خو گرفتم. همه افرادی که در آن رستوران کار می کردند، رابطه خوبی با من داشتند و حتی کارفرما نیز که او را مهندس صدا می زدند، به من احترام می گذاشت؛ ولی از نیمه دوم مرداد گذشته حادثه ای رخ داد که سرنوشت مرا نیز ...
در رسانه| سایه امینان بر سر فرشتگان زمینی
آسا خبر: پس از دو روز انتظار راهی تهیه گزارش از مراسمی می شوم که برای شرکت در آن دست از پا نمی شناسم و بی صبرانه منتظر فرارسیدن موعد برنامه هستم. از صبح همه ی کارهایم را راست و ریس کرده ام تا به موقع به برنامه برسم. با اینکه نخستین بار است که در چنین برنامه ای شرکت می کنم، اما خوب می دانم که برنامه متفاوت و فوق العاده ایست. یک ساعت مانده به مراسم راهی محل برگزاری آن می شوم، فاصله خانه ...
قتل یک بی گناه در مثلث عشقی زن شوهردار + جزییات
اکثرا تا 3 ماه منزل نمی آیم و جنوب هستم، وقتی هم می آیم نهایت تا یک هفته می مانم و دوباره سرکار برمی گردم؛ بنابراین لطفاً شماره تماس خود را به همسرم بدهید تا هروقت خودرواش خراب شد و نیاز به تعمیر داشت، بتواند با شما تماس بگیرد. احسان نیز متقابلاً شماره تماس خود را به ناهید می دهد. روزها می گذرد و خودروی ناهید دوباره خراب شده و در یکی از خیابان های تبریز از کار می ایستد، ناهید ...
گریه هایم را نگه می داشتم برای خلوت و سحر
توانستم راه بروم و از همه مهم تر اینکه نمی توانستم امور مؤسسه خیریه را انجام بدهم. بعد از مراجعه به پزشکان و شکسته بند های سنتی، بهبود حاصل نشد. یک شب بعد از 10 روز درد و ناراحتی بالاخره خوابیدم و خوابی دیدم. در عالم رویا، دسته عزاداری در محله مان راه افتاده بود که دیدم شهدای محله هستند. محمد هم بین آن ها بود. پسرم در خواب جلو آمد و از من پرسید مادر چی شده؟ گفتم پایم درد می کند. بعد شال سبزی به پایم ...
تماس معشوقه زن خیانتکار : من زنت را کشتم!
برد و شروع کرد به فحاشی. هرچه به او گفتم صدایش را پایین بیاورد، گوشش بدهکار نبود. گلویش را گرفتم تا صدایش قطع شود، اما ناگهان بی حال شد و روی زمین افتاد. بعد هم با شال دور گردنش را محکم بستم. او را دوست داشتم و نمی خواستم کار به اینجا بکشد. متهم به قتل گفت: ترسیده بودم و مغزم کار نمی کرد. جسدش را داخل زیرزمینی که چندسالی متروکه شده بود انداختم و از خانه خارج شدم. با شماره همسرش تماس ...
اعتراف زن قاتل از کشتن همسرش | قتل وحشتناک همسر با همدستی مرد غریبه
تحمل فشار تنهایی به طور اتفاقی در فضای مجازی با مرد جوانی به نام سیامک آشنا شدم و بعد از مدتی به هم علاقه مند شدیم. او حرف هایم را می فهمید و با صحبت هایش مرا درک می کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم اما او حاضر به جدایی و طلاق من نبود. وقتی موضوع را به سیامک گفتم عصبانی شد و گفت برای اینکه با تو ازدواج کنم حاضرم شوهرت را به هر طریقی از سر راه بردارم. برای قتل ...
خاطرات 200 رجل سیاسی و فرهنگی از آیت الله خامنه ای در آستانه انتشار / نظر رهبر انقلاب درباره کم لطفی به ...
تعطیلی حوزه بنا داشتم به مشهد بروم. برادرم، آقا شیخ هادی، گفت: نامه ای از آیت الله پسندیده هست. این نامه را بگیر و در مشهد به آقای خامنه ای بده. نامه را گرفتم و عازم مشهد شدم. مغازه ی دایی ام در چهارراه شهدا بود که آن روزها به آن چهارراه نادری می گفتند. آقا را دیدم که در حال عبور از آنجا بود. از مغازه بیرون آمدم، سلام کردم و گفتم: فلانی هستم از قم. نامه ای را آیت الله پسندیده داده اند که خدمتتان ...
گفتم علی جان صبر کن، برای رفتن به جبهه عجله داری!
سپاه آمده بودند، بلافاصله با همسرم تماس گرفتم و گفتم حاج آقا، علی زخمی شده است بیا خانه ملاقاتش برویم که بعد از ساعتی همسرم آمد و گفت: پسرت شهید شده کسی که بهت گفته زخمی شده به خاطر این بوده که هول نکنی. بعد از شنیدن خبر شهادت اشک از چشمانم سرازیر شد. هر روز قربون صدقه علی می روم مادر شهید همتی بیان می کند: هر روز قربون صدقه علی می روم. با فرزندم حرف می زنم، دردودل می کنم و ...
وزیر اول اسکاتند: تنها می توانم برای زنده ماندن والدین همسرم در غزه دعا کنم
شب را زنده بمانند. چه تعداد بچه دیگر باید بمیرند تا جهان بگوید دیگر بس است؟ حمزه یوسف پیش از این درخواست برقراری آتش بس فوری در نوار غزه و افزایش حمایت های بشردوستانه برای این منطقه را مطرح کرده بود. او چند روز پیش نیز فاش کرد، والدین همسرش در هر شب اطمینانی از اینکه به شب بعد زنده برسند، ندارند. او روز دوشنبه گذشته گفت، الیزابت نخلا و همسرش ماجد، پدر و مادر همسر ...
آرمان گفت: اگر گذاشتید یک لقمه شهادت گیرمان بیاید!
مجروح شد، طوری که از شدت شکنجه از هوش رفت. سلمان سپهر درباره این روز می گوید: از ساعت 8 صبح مأموریت استقرار در شهرک اکباتان به گردان 505 محول شد. با توجه به شواهد مطمئن بودیم که آن شب درگیری سنگینی در شهرک اکباتان رخ می دهد. بچه ها را جمع کردم و با آنها صحبت کردم و گفتم: امشب خیلی مراقب باشید. هر چی شعار دادند و ناسزا گفتند، کسی حق پاسخ دادن، ندارد. همین طور که داشتم صحبت می کردم، آرمان گفت: آقا ...
4 آبان در اکباتان تهران چه گذشت؟ / روز شهادت شهید علی وردی چه گذشت!؟
...، به آرمان گفتم: شب به منزل عزیز بیایید، چون ما هم آنجا هستیم. آرمان گفت: باشه مامان، من کلاس دارم، اما اگر توانستم حتما می آیم. ساعت 3 بعدازظهر بود، که با آرمان تماس گرفتم و کمی صحبت کردیم. بعد از آن دوباره خودش نزدیک به ساعت 4، تماس گرفت. یک مقدار با هم صحبت کردیم و بازهم تأکید کردم: امشب زودتر بیا، ممکن است خیابان ها شلوغ باشد. آرمان هم گفت: باشه مامان، به همه سلام برسان، یاعلی ...
وقتی پیکر فرزندم را دیدم گفتم خوش به سعادتت/ افتخار می کنم، مادر شهید هستم
این حرف ها دلم را آرام می کرد و سرانجام هم داوطلبانه از سوی بسیج به جبهه رفت. مادر شهید مهدی علی پوربشری اضافه می کند: پسرم 19 روز در پادگان قزوین، آموزش های نظامی را گذراند و بعد از گذراندن این آموزش ها، به خرمشهر و از آنجا به شلمچه رفت. وی خاطرنشان می کند: وقتی خرمشهر آزاد شد، مردم در خیابان ها شیرینی پخش می کردند، شور و نشاط عجیبی بین مردم بود و همه خوشحال بودند. در همین ...
جنایت برای پاکوتاه ! +عکس
نجات دهد. دوست همراه ماهی نیز با دیدن این وضعیت اسفناک، به طرف منزل دوستش رفت تا خانواده او را در جریان نزاع خون آلود قرار دهد. از سوی دیگر اهالی و رهگذران با اورژانس تماس گرفتند این در حالی بود که اصغر خردو پیکر نیمه جان دوست قدیمی اش را روی نیمکت پارک گذاشت و تلاش می کرد تا از شدت خون ریزی او بکاهد ولی تیغه چاقو قلب ماهی را شکافته بود! دقایقی بعد خودروی اورژانس 115 آژیرکشان وارد پارک ...
بازسازی صحنه کربلا در کوچه های تهران؛ دهه هشتادی که جانش را داد اما آرمانش را نه
خبرگزاری فارس-تهران؛ نیاز گلی: پس از آن که تحصیلاتش را در حوزه به پایان می رساند، در شغل مناسب و مورد علاقه اش مشغول به کار می شود. مادرش هم چند وقت پیش آستین بالا زده و با خانواده دختری همسطح و در شأن آرمان که از مدت ها پیش زیر نظر داشت قرار مدار خواستگاری را می گذارد. بالاخره روز ازدواجش فرا می رسد. پدر و م ...
نتوانستم حقوق والدین خود را ادا کنم
ن است تا خود را آماده کنند برای دفاع از اسلام و قرآن و مستضعفین و از خداوند می خواهم به شما صبر بزرگی عنایت بفرماید. پدر و مادرم خانواده ام را سپردم به شما و آنها را به آغوش خود بگیرند زیرا میثم و محسن دیگر بابا ندارند و سرپرستی آنها را به عهده خود بگیرید، اگر جسدم به دست شما نرسید ناراحت نباشید و اگر رسید هر کجا خود شما صلاح دانستید دفنم کنید اگر جسدم نرسید شما هیچ گونه قبری برایم درست نک ...
شهادتی غریبانه در جوار امام غریب
شهادتی به سبک شهدای کربلا حسابی آش رشته دوست داشت، آن روز آخر مادر برایش پخت، ظهر که شد زنگ زد و گفت: برایت آش رشته پختم ، دانیال هم خوشحال شد و گفت: مامان زود برمی گردم خانه، اما دیر کرد، مادر زنگ زد، اما جواب نداد، نگرانی ها در تمام تن مادر ریشه انداخت، یکی یکی به دوستانش زنگ زد تا یکی از رفقایش گفت: دانیال در درگیری های خیابان کمی زخمی شده است و او را به بیمارستان برده اند. ...