گفتم علی جان صبر کن، برای رفتن به جبهه عجله داری!
سایر منابع:
سایر خبرها
به سبک بزرگمردان کوچک
، مادر شهید جوادی درباره فرزند شهیدش می گفت: جنگ تازه شروع شده بود و او تنها 12سال داشت. می خواست بدون اطلاع ما به جبهه برود که به خاطر تصادف و آسیبی که به دستش رسید، از اعزام باز ماند. فعالیت در پایگاه بسیج محله را ادامه داد و ما هم سعی کردیم او را به خاطر سن کم، از رفتن به جبهه منع کنیم. یک روز برای فیزیوتراپی دستش از خانه خارج شد و دیگر به خانه نیامد. پس از پرس و جو متوجه اعزام او به جبهه شدیم ...
گریه هایم را نگه می داشتم برای خلوت و سحر
روی مزار محمد خم شدم و گفتم: محمد جان! پسرم، هر چی خواستی همان شد . پسرم می خواست پیکرش مثل بدن اربابش امام حسین (ع) سه روز در روی خاک های بیابان بماند و اینطور هم شد. در روایات داریم که تا بنی اسد بخواهد شهدای کربلا را دفن کنند، پیکرشان بین یک الی سه روز روی خاک های کربلا مانده بود. محمد هم دوست داشت که پیکرش روی خاک بماند و مدت ها بعد پیکرش را به شهر منتقل کردند... روز دفن محمد به او ...
برای رفتن به جبهه دست به دامان رهبری شد
دارد راه بیندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید. حضرت آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می فرمایند: ما را دعا کن، پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان و... اینطور شد که او حکم جهادش را از رهبری گرفت و حدود 2سال در جبهه حضور داشت و در نهایت 21اسفند 1363با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در 14سالگی در جزیره مجنون به شهادت رسید. ...
10 شهید نوجوان که در جنگ تحمیلی به شهرت رسیدند+عکس و فیلم
...: اگر نگذارید به جبهه بروم و همین جا از دنیا رفتم چه جوابی خواهید داد؟! برای همین پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود. خودش می دانست شهید خواهد شد، می گفت: باید بروم، سید مرا به جبهه دعوت کرده. دوستانش بعدها می گفتند، صادق می گفت امروز هم گذشت و شهید نشدم. به دوستانش گفته بود 25 روز بعد، شهید خواهد شد. همین طور هم شد . شهید حسین کیانی نیا اولین بار که به جبهه رفت 13 سال ...
مادر به پدر گفت تو دیگر حسین را نمی بینی
: خبر شهادت محمد حسین را رادیو اعلام کرد و گفت که پسر بچه 13 ساله ای خود را زیر تانک دشمن انداخته تا آن را منهدم کند؛ خودش نیز شربت شهادت نوشیده است. در آن لحظه بلافاصله بعد از شنیدن این خبر مادر گفت این حسین من است. پدر از صحبت مادر ناراحت شد و به او گفت من فردا حسین را پیدا می کنم و او را می آورم تا هر کسی طوری می شود تو نگویی این حسین من است. اما مادر در جواب ایشان گفت تو دیگر حسین را نمی بینی و ...
آرمان، شیوه شهادتش را در خواب دیده بود
فضای باز را دارم و یک دوره باید بروم آموزش ببینم. من داشتم فیلم می گرفتم. آرمان گفت: صبر کن لباسم را درست کنم، 4 روز دیگه شهید می شوم حداقل چند تا عکس خوب از من داشته باشید. من از این حرف آرمان ناراحت شدم. هر وقت آرمان حرف شهادت می زد، گریه ام می گرفت. مادر آرمان هم با او دعوا می کرد و می گفت: همین رو می خواستی؟ چرا اشک خاله را درمی آوری؟ ...
پ؛ مثل پیراهن؛ مثل پلاک
را به لباس آماده ترجیح می دادند. چای های خوش عطر رضا مرتضی مشعوف ، برادر شهید رضا مشعوف از جبهه رفتن رضا می گوید: رضا پاسدار بود. کلید اسلحه خانه مسجد امام خمینی(ره) را به او می سپردند. وقتی شهید شد، مدت ها کسی در مسجد میلش به چای نمی رفت. آنها را برده بودند پل طلاییه. عملیات خیبر بود. کسی ندیده بود رضا شهید بشود فقط می گفتند، مجروح شده است. اسفندماه بود. خواستند عید برای ما 5 ...
پاهایی که چشمش به دست ها است/ محرومیتی که باعث زمین گیر شدن علی شد
در یکی از مناطق محروم شهر نورآباد مرکز شهرستان دلفان کودکی دو ساله به نام علی از همان لحظه ای که چشم به جهان گشود خود را برای گذراندن بیماری مادر زادی اش آماده کرد و اینکه باید سالیان سال با پاهای مشکل دار علاوه بر اینکه از هیاهوی دوران کودکی بی بهره شود باید ادامه زندگی خود را با درد و رنج بگذراند. علی دو ساله در یک خانواده مستضعف و بی درآمد زندگی می کند و تمام چشم امیدشان پس از ...
آن قدر دنبال هادی رفت که از داوود چیزی باقی نماند!
داشت و در عین صفا و پاکی در عملیات بدر آسمانی شد. شما بار اول در نبود والدین تان به جبهه رفتید، کاظم که بین پسر ها از همه کوچک تر بود، چطور توانست رضایت پدر و مادر را برای جبهه رفتن بگیرد؟ اجازه بدهید این سؤال را از زبان مادرم پاسخ بدهم. مادرم می گفت روزی که کاظم می خواست به جبهه برود، برگه رضایتنامه را جلوی من گذاشت و با شیرین زبانی و البته بسیار مودب گفت مادر جان شما چه این برگه را ...
رابطه شرم آور زن مشهدی با مرد متاهل
زندگی با او ادامه می دادم. اما هفت سال بعد از این ماجرا بود که باردار شدم و شوق زندگی به خانه ام بازگشت. با این حال سیاوش همچنان در خانه نبود و من خودم را با دخترم سرگرم می کردم. چهار سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد و من دیگر گرفتار بچه داری شده بودم. تا این که آن ها راهی مدرسه شدند و دوباره من در تنهایی خودم فرو رفتم. شرکت هرمی در همین روزها بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم ...
عباس شاخه گل نامزدش را کجا پنهان می کرد؟!
نامزدی اش. یک بلوز معمولی پوشیده بود و با همان سر و وضع به خانه ما آمده بود؟ اگه اول زندگی خرج تراشی کنم بعد یه مدت باید همه فکر و ذکرم پس دادن قرضام باشه! خوشبختی که به لباس و خونه نیست دل آدم با محبت زنده س! اساس زندگی زناشویی محبته. به بابا گفتم نمیخوام برام کت و شلوار بخری ولی گفت حتماً باید برات کت و شلوار دامادی بخرم پدرم که از دور شاهد صحبت های ما بود اشاره کرد که پیشش بروم ...
باید از روزی ترسید که آرمان ها نباشند
اندیم و بعد دوباره به منزل برگشتیم. برای آنکه اقوام مان در شهرستان، ماجرای مضروب شدن آرمان را شنیده و قرار بود برای ملاقاتش، به منزلمان بیایند. مادر این شهید مدافع امنیت افزود: صبح روز جمعه که همراه با فامیل به بیمارستان رفتیم. مسئولان بخش اجازه ملاقات با آرمان را نمی دادند. هرچه می گفتم: اجازه دهید بروم بالا و آرمان را ببینم ، اجازه نمی دادند. گویا همان زمان آرمان شهید شده بود و با ت ...
چه کسی برای این دختر بچه فلسطینی پدر و مادر می شود؟
فلسطینی 14 تن از اعضای خانواده اش از جمله پدر مادر خواهر و برادرانش در حملات هوایی اسرائیل را از دست داد. *درد من در برابر او هیچ بود... تنها دو هفته بود که بی پدر شده بودم. یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون. خودم را بدبخت و تنها ترین دختر دنیا می دیدم. تا اینکه مادر با گریه فیلم یک کودک فلسطینی را نشانم داد. کودکی که پیکر بی جان پدرش را رها نمی کرد. تنها همین نبود. هر روز بیشتر ...
رهبر 13 ساله
، امام خمینی(ره) این نوجوان 13 ساله را رهبر قلمداد فرمودند زیرا نام و یاد او منشأ حماسه های سترگ شد و تحولی شگرف در شیوه دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام با کفر فراهم کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت . محمد حسین فهمیده در 1346 خورشیدی در قم و در خانه ای محقر و کوچک در محله پامنار به دنیا آمد و در محیطی مذهبی و خانواده ای متدین پرورش یافت. پدرش محمدتقی و مادرش ...
شهیدی که زندگی مردم فلسطین را در صحنه تئاتر اجرا کرد
متجاوزان بعث عراقی قرار گرفتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. تأثیر شهادت برادرم بر مردم دیلم مرحوم حاجیه خانم فاطمه فانوسی، مادر شهید غلامرضا کشتکار می گفت: علاقه زیادی به غلامرضا دارم. بچه ها به مادرم در زمان حیاتش می گفتند تو غلامرضا را خیلی دوست داری . که مادرم دلیل این علاقه را نبود غلامرضا در خانه می دانست و می گفت: پسرم بیشتر اوقات در جبهه است، من خیلی نگرانش هستم ...
روایت هایی از یک دانش آموز شهید
این مدرسه است. مرتضی رضایی همرزم این دانش آموز روایت می کند: آذر ماه 1366 و قبل از عملیات بیت المقدس 2 بودکه در دبیرستان، شور رفتن به منطقه اوج گرفت و بازار تهیه برگه خروج از مکتب توسط من و عامر محمدی گرم بود. یعنی هرکس می خوانست از مکتب خارج شود، ما برگه خروج تهیه کرده بودیم. اتفاقی، محمدی اوجان را دیدم؛ گفتم: جبهه نمی ری؟ گفت: چرا. گفتم: من دارم می رم پادگان ولی عصر (عج) اعزام انفرادی ...
کنایه جالب امیرغفارمنش به علت ممنوع الکاری بازیگران / ناگفته های آقای بازیگر از رنج های دوران بازیگری!
زمانی که سواد بازیگر از کارگردان هم بیشتر باشد باز هم همچنان در حال یاد گرفتن است. زمانی که در تئاتر بازگشت از خانه کار می کردم گفتم تئاتر لذتی دارد که من می توانم به جای فرد دیگری زندگی کنم ؛ بعد ها دیدم اکثر دوستان و هنرمندان در مصاحبه های خود از این جمله من استفاده می کنند. حرفه ای ترین بازیگر تئاتر کیست؟ یکی از بازیگران بسیار حرفه ای در تئاتر امیر کربلایی زاده ...
لبخندی که راز شهادت محسن شد
کوچه منتظرم هستند. پسرم ناهار آماده است بیا غذایت را بخور و بعد برو این را هر وقت مادر شدید، می فهمید... آبگوشت مادر به راه بود و بویش تمام خانه را که نه کل کوچه را برداشته بود، هر کسی می پرسید حاج خانم رمز این همه خوشمزگی و رنگ و لعاب چیست گوشه لبش کِش می آمد و می گفت این را هر وقت مادر شدید می فهمید. سفره را وسط اتاق پهن کرده بود و سبزی خوردن تازه که ...
امروز همه برای تجدید پیمان با شهدا آمده بودند/ روایت خبرنگار تسنیم از کنگره ملی 6555 لاله پر پر لرستان + ...
...> رنگ چشم هایش در هم می غلتد. دست هایش را آورده بالا و رد اشک را پنهان می کند. با زبان شعر حرف می زند؛ به لهجۀ برآمده از داغ: پسرم که جبهه رفت، ما تنهاتر شدیم؛ همسرم چند سال زودتر از او شهید شده بود و حالا ستون خانه مان خمیده تر شد. ما این سال ها در داغ خم به ابرو نیاورده ایم؛ شهادت رنگ خدا را دارد و پسرم حالا رزق خانه مان شده است. سکینه حالا پیر و بیمار است و گوش هایش سنگین شده است ...
مهاجرت چرا؟ و به کجا؟
. موضوع مصاحبه را که مطرح نمودم در ابتدا دخترش که خود را برای کنکور آماده می کند، لب به سخن می گشاید: بله دائم یکی از جدال های ما در خانه رفتن از نی ریز است. می گوییم اگر در شیراز بودیم امکانات تحصیل و رفاه بیشتر فراهم بود. اگر کنکور قبول شوم و به شهر دیگری بروم قطعاً برای ادامه زندگی نی ریز را انتخاب نخواهم کرد! خواهر 15 ساله او نیز هم عقیده خواهرش است و مادر خانواده نیز می ...
متجاوز به 50 زن در تهران زندانی شد | جزئیات آزار و اذیت 50 زن تهرانی
اعلام کرده بودند، از آنها سوءاستفاده می کرد، با تلاش کارآگاهان پلیس پایتخت دستگیر شد. وی با اشاره به انتقال این فرد به زندان افزود: متهم از طریق آگهی جستجوی کار در فضای مجازی به آنها زنگ می زد و ادعا می کرد به یک پرستار یا کارگر برای نظافت منزل نیاز دارد البته او از قبل یک خانه مجردی را به صورت موقت (ساعتی) اجاره می کرد سپس در زمان حضور زنان و دختران در این مکان، با تهدید چاقو آنها را مورد ...
سرنوشت متفاوت دو کشتی گیر / رقیب حسن یزدانی با واکر راه می رود، رقیب دیوید تیلور طلای جهان می گیرد + عکس
را در کارنامه داشت، روز 18 آبان سال 98 در راه بازگشت از باشگاه دچار تصادف و در پی واژگونی اتومبیلش، با آسیب نخاعی بسیار شدید مواجه شد. جوان کنگاوری تا امروز چندین جراحی سخت و مراحل درمانی دردناک را پشت سر گذاشته و حالا به مرحله ای جدید رسیده است؛ لمس دوباره زمین با پاهایش با واکر. زارع در حالی همچنان تلاش خود را برای راه رفتن بدون کمک گرفتن از واکر دنبال می کند که رقیبش بعد از کشتی خوبی ...
وقتی پیکر فرزندم را دیدم گفتم خوش به سعادتت/ افتخار می کنم، مادر شهید هستم
این حرف ها دلم را آرام می کرد و سرانجام هم داوطلبانه از سوی بسیج به جبهه رفت. مادر شهید مهدی علی پوربشری اضافه می کند: پسرم 19 روز در پادگان قزوین، آموزش های نظامی را گذراند و بعد از گذراندن این آموزش ها، به خرمشهر و از آنجا به شلمچه رفت. وی خاطرنشان می کند: وقتی خرمشهر آزاد شد، مردم در خیابان ها شیرینی پخش می کردند، شور و نشاط عجیبی بین مردم بود و همه خوشحال بودند. در همین ...
پدر آرمان بعد از یک سال از شکنجه های پسرش چه گفت؟ | برای اعتقادتش تا پای جان ایستاد
رهبر کتک خورد، شکنجه و شهید شد. افتخار می کنم پسرم به آرزویش رسید. آرمان دشمن را روسیاه کرد داغ از دست دادن جوان جگرسوز است اما چه چیزی باعث شده تا این مادر این داغ را چنین عاشقانه به جان بخرد. خودش می گوید: نمی توانم ادعا کنم که با داغ آرمان کنار آمدم. مخصوصا داغی که با شکنجه و شهادت مظلومانه پاره تنم در خیابان های محله مان برای ما رقم خورد. برای مادر که طاقت ندارد یک خار به ...
4 آبان در اکباتان تهران چه گذشت؟ / روز شهادت شهید علی وردی چه گذشت!؟
، فقط به دکتر گفتم: این آرمان من نیست. آرمان من صبح که از خانه بیرون رفت، این شکلی نبود! وقتی به خودم آمدم، آرمان را از ابروهایش شناختم. دیدم این آرمان من است. در بیمارستان ما فقط خدا خدا می کردیم، که هرچه سریع تر آرمان از کما بیرون بیاید، چون وضعیت سلامتی آرمان، خیلی بد بود. صبح روز جمعه ششم آبان که همراه با فامیل به بیمارستان رفتیم. مسئولان بخش اجازه ملاقات با آرمان را نمی ...
پیام شهدا| در راه امام حسین(ع) سعادتمندم
به گزارش بلاغ ، شهید شعبانعلی قاسمی هشتم شهریور 1345، در شهرستان بابل به دنیا آمد. پدرش علیجان و مادرش سیده مرضیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم شهریور 1362، در باغ شیخ عثمان (سروآباد) بر اثر اصابت تیر مستقیم به گردن و گوش و پا، شهید شد. مزار او در ارامگاه معتمدی تابعه زادگاهش واقع است. پیامی برای مردم شهید پرور و رزمندگان اسلام ...
شهادتی غریبانه در جوار امام غریب
تور گیر کرد و زمین خورد، این زمین خوردن فرصت را در اختیار ضارب از خدا بی خبر قرار داد تا بنشیند روی قفسه سینه اش و سرش را از گردن مجروح کند و بعد قفسه سینه و قلب و داد از دل مادری که تازه از کربلا برگشته و وای از صبری که خدا به او داده است. بله، دعاهای مادر در سفر کربلا اجابت شد و دانیال با شهادت، عاقبت به خیر شد و مزارش شد گلزار شهدای مشهد، بهشت امام رضا ( ع) . کد خبر 699530 ...
این مرد برای همسر قهرمانش سنگ تمام گذاشت|هیچ وقت معلولیتم را به رخم نیاورد
بودم که فلج اطفال گرفتم. پای راستم از کار افتاد. راه رفتن برایم خیلی سخت بود. مجبور بودم وزنم را روی پای دیگرم بیاندازم که همین پای چپم را هم دچار انحراف کرد. چندبار جراحی کردم تا بتوانم با کمک عصا راه بروم. وقتی به مدرسه می رفتم نگاه دانش آموزان و رفتار آن ها اذیتم می کرد. باید کفش های آهنی می پوشیدم. با این که درسم خوب بود اما سال دوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. بعد از ترک تحصیل به ورزش رو آوردم ...
وحشت اسرائیل بعد از حمله به یک پاسگاه با دوچرخه حامل بمب /طالبان، روسیه را تهدید کرد /جوابیه روزنامه های ...
گذاشته است. اعلان شد که بعد از دو ماه تلاش، پنج جسد از اجساد قربانیان زیردریایی اتمی کورسک روسیه را بیرون آورده اند. طالبان، روسیه را تهدید کرده که اگر به کمک به جبهه متحد شمال افغانستان ادامه دهد، ضرر خواهد کرد. وزیر دفاع روسیه با احمدشاه مسعود ملاقات کرده و اخیراً کمک های روسیه به مخالفان طالبان، افزایش یافته است. ترکیه اعلان کرده که از سال آینده، شرکت دختران محجبه در ...