سایر منابع:
سایر خبرها
تو مثل من نشو باباجان، زندگی کن
دونه انگشت نداشته، بهش جواب رد داد؛ اونجا بود که هرچی فریدون کلاس موفقیت و عزت نفس رفته بود، دود هوا شد! چندسالی گذشت و فریدون با دختر خوبی ازدواج کرد، میگفت خوب، چون فریدون رو با انگشت نداشته ش خواسته بود! بعد چندسال زندگی، فریدون فهمید غم عشقش اونقدرا هم دردناک نبوده و بی جهت عمری غصه شو خورده است. درد بدتر اینه که هنوز بچه ای نداشت؛ تو حین و بین دوا درمون؛ مادر فریدون ...
ترجمه وسوسه به کتابفروشی ها آمد
. (مکث مختصر) همون جا بود... سایه ای رو دیدم روی علف ها، مثل لکه جوهر. (خنده مضحک) مقابل چشمام. لکه تاریک انگار فیلم دیگه ای باشه. خودش بود. (مکث مختصر) افتاده بود. نیدده بوده که نرده نداره. دستشو گرفته بودم، اما بهش نگفته بودم که نرده نداره. تقصیر من بود. چون هیچی بهش نگفتم، نزدیک اومده بود و افتاده بود؛ به همین راحتی. چن دقیقه بعدش، تو رسیدی. گریه ام بند نمی اومد. پلیس فهمیده بود. گفتی برم طبقه بالا خودمو قائم کنم. این کتاب با 66 صفحه، شمارگان 500 نسخه و قیمت 72 هزار تومان عرضه شده است. کد خبر 5935132 فاطمه میرزا جعفری ...
خلاصه داستان قسمت 68 سریال ترکی ذغال اخته
هستند که قرار است شعله مراسمشونو برگزار کنه جواهراتی روبرویش می گذارد و میگه هدایایی هست که قرار است به عروس داده شود و همانند ساعت خوشحال می شوند که یک تکه جواهر هم خودش انتخاب کنه و بردارد بعد از رفتن اون مرد سولماز متوجه می شود اشتباه کرده. آیلین به فاتح زنگ میزنه و میگه متوجه شدم که خانواده همسرتون قدر شما رو نمی دونن خواستم زنگ بزنم چون نگرانتون شدم اگه خواستین حرف بزنین من هستم فاتح میگه همه ...
خلاصه داستان قسمت 67 سریال ترکی ذغال اخته
نامه را به دست نورسما برسونم. وکیل عامر به فاتح و مته خان و عبدالله خان میگه برن خونه و استراحت کنند چون اونجا کاری از دستشون بر نمیاد باید منتظر رای دادگاه باشند سپس به عبدالله خان میگه اگه مجرمو پیدا نکنیم عامر تو دردسر بزرگی میوفته. شب نیلای سر میز شام به دوعا میگه چرا آذرخش خانم بی فکر همچین کاری کرده؟ دوعا ناراحت میشه و جوابشو میده که مته خان با خشم رو به دوعا میگه نیلای راست میگه ...
واکنش سه چهره سرشناس دنیای بدنسازی به هادی چوپان! / ما تو رو به عنوان قهرمان انتخاب کرده بودیم!!
که دو نفر اونها جز 18 انسان تاریخ هستن که قهرمان مسترالمپیا بودن! اولین اونها دکستر جکسون هست که نوشته تو فوق العاده بودی داداش و من تو رو برنده انتخاب کرده بودم بعد از اون هم سمیر بنوت رو داریم که حسابی بعد از اعلام نتیجه عصبی بود و اون هم نوشته که وقتی قبل از مقدماتی توی بک استیج دیدمت گفتم همه چیز تموم شده، به هرحال تو همین الان هم قهرمان مسترالمپیا هستی. و در آخر ریچ گاسپاری هم یکی ...
روایت تاثیرگذار این راننده تاکسی اشکتان را درمی آورد
دانشگاه به قیمت {تاکسی} ازت پول میگیرم. حقیقتا هم دلم شکست از دیدن اینکه یه نفر از صبح تا شب و شب تا صبح باید دنبال دراوردن یه لقمه نون باشه هم با دیدن دخترش که اینجوری با عشق کمک پدرش میکرد خوشحال شدم. بخاطر اینکه اولین مسافرش بودم کرایه رو دو برابر بهش دادم و گفتم خدا کنه دستم برات خوب باشه. پ ...
اینجا خانه ما| پهلوانان کجای مجلس نشسته اند؟
بارها درباره این صحبت می کردیم که وقتی سجاد کاری می کند که واقعا او را عصبانی می کند، چطور جلوی خودش را بگیرد. یک روز سجاد با بی خیالی همه جنگنده هایی را که علی با تلاش زیاد با لگو درست کرده بود و گوشه اتاق شان گذاشته بود تا بعدا با آنها جنگ بازی کند را تکه تکه کرده بود و به قطعات ریز اولیه تبدیل کرده بود و ریخته بود توی جعبه لگوها. علی که از مدرسه آمد، فوری رفت سراغ سازه های ...
انتشار داستان زندگی شهید حججی برای نوجوانان به قلم ابراهیم حسن بیگی
... خب این که بد نیست. تجربه دارم، بهتر می جنگم. می دونم اما به من گفتن فقط یه نفر رو همراهت به یار، همین. خواست مرا از سرش وا کند، شروع کرد به صحبت با بقیه. مانده بودم چی بگویم که قبول کند. وای... اگر نمی شد، دیوانه می شدم. دلشوره و نگرانی نشست توی قلبم. اگر این بار نمی شد، دیگر بعید بود اتفاقی بیفتد و بروم. فکری به ذهنم رسید... علاقه مندان برای تهیه این کتاب می توانند به وبسایت انتشارات خط مقدم مراجعه کنند. انتهای پیام/ ...
547سال حبس به علاوه 6 ماه!
از گفت وگوی یعقوب توکلی با او که در کتاب حقیقت سمیر از سوی انتشارات سوره مهر چاپ شده است. انگار بیدار شده بودم... مرا به اتاقی بردند و چشم بندهایم را باز کردند. تعدادی افسر و سرباز ایستاده بودند... اتاق شبیه مطب بود. یک میز پزشکی هم در گوشه ای قرار داشت. پیرمردی به ظاهر پزشک به زبان عربی صحبت می کرد... گفت: حالا درمانت می کنم. البته به روش خودم. فکر بیهوشی و مُسکن رو هم از سرت بیرون کن ...
آدینه با داستان/ رفته ها در باران برمی گردند
سیاهی که روزها زیر آفتاب تابستانی مانده باشد. از آن روز شب ها از کابوس گربه ی سیاه رنگ و رو رفته و روزها از وحشت رسیدن شب و رنگ سیاه آن، بی قرار و پریشان بود. صدای راننده ی ماشین از کابوس گربه ی سیاه، کشاندش بیرون: - یه گربه ی مریضی رو چند روزه آوردم خونه نون و آبش میدم. راننده داشت از توی آینه ی جلو به عقب نگاه می کرد که یعنی مخاطبم تویی. چشم های شان در آینه یکدیگر ...
با سهیل کوچکی که آسیب نخاعی دید اما شکست را نپذیرفت/ قدرت اراده و امید
دوچرخه ای داشتم اما به نظرم اینکه بعدها دوچرخه جزئی از زندگی من شد به آن برنمی گردد. نوجوان که بودم همچنان بسکتبال بازی می کردم و یادم هست همان ایام، دوچرخه ام را دزد برد و من بی دوچرخه شدم. چون علاقه شدیدی به رایانه داشتم، برای تحصیلات دانشگاهی شهر خودم را انتخاب کردم و به دانشگاه لاهیجان رفتم. کارهای مختلفی را تجربه کردم؛ مثلاً چون عموهایم آرایشگر بودند، من هم دیپلم آرایشگری گرفتم و یک سال پیش آن ها ...
ما به اهمال کاری اعتیاد داریم
صبح روز جمعه 12 آبان در کمپ ترک اعتیاد رهایی واقع در شهرستان لنگرود استان گیلان یک آتش سوزی رخ داد و به دنبال آن 32 نفر فوت و 17 نفر مصدوم شدند. در خبرهای اولیه علت آتش سوزی، آتش گرفتن پرده یکی از اتاق ها از طریق بخاری و سرایت آن به دیگر بخش های کمپ معرفی شد. اما با این وجود همچنان ابعاد و چگونگی وقوع این حادثه مبهم بود. از این رو برای شنیدن روایت شاهدان حادثه به لنگرود رفتم. در دقایق پایانی نگارش این گزارش و نقل روایت خانواده جان باختگان و مصدومان حادثه، فرمانده نیروی انتظامی گیلان اعلام کرد متهم آتش سوزی کمپ لنگرود دستگیر شده و به آتش زدن کمپ اعتراف کرده است. ...
دلجویی ائمه سامرا از زائر معترض (حکایت اهل راز)
بچۀ عرب در چند جای اطراف صحن مطهّر نان می فروختند. در آنجا دکان نانوایی نبود، نان را بسته ای آورده بودند و هر کسی می خواست از اینها می گرفت. من به رفیقم گفتم: قبل از اینکه برویم حرم مقداری نان تهیه کنیم. گفت: نه، حالا برویم حرم، نان تا هر موقع بخواهیم هست. اوّل مغرب بود و نماز جماعتی هم تشکیل نمی شد، ما بودیم و حرم؛ ما دو نفر. وارد حرم شدیم و آداب زیارتی و نماز را به جا آوردیم. به رفیقم ...
غوغای ناقضان حقوق بشر در غزه
ماهیت پنهان رویکردی که ایالات متحده همواره زیر پوست دفاع از حقوق بشر در پیش گرفته باقی نمی گذارد. بنابراین دیگر کسی فریب این دروغ آنتونی بلینکن که گفته فرزندان خودش را در تصاویر بچه های فلسطینی کشته و زخمی در غزه می بیند، نمی خورد. او در حالی این را بر زبان می آورد که همه فلسطینی ها به او نگاه می کنند و می گویند: دست های شما آغشته به خون است. نارضایتی داخلی ابعاد زیر پا گذاشتن ...
ایرج امینی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک
.... چند روز بعد، نتیجه اعلام شد. دور اول موفق شده بودم. دور دوم، صحنه ای از ریچارد سوم، اثر شکسپیر، و نقش ریچارد را انتخاب کردم که شاید برای سنم مناسب نبود. به هرحال به گفته استادم یک نمره کم آوردم و رد شدم. البته 18 سال بیشتر نداشتم و می توانستم چند بار دیگر در کنکور شرکت کنم اما آزرده شده بودم. دیگر شوق قبلی را برای هنرپیشگی نداشتم. البته درس هایم را ادامه دادم. اما در ضمن فکر می کردم شاید بهتر ...
توطئه علیه قالیباف؛ صندلی ریاست زیر پای آقای رئیس لرزان شد
پورمحمدی و منوچهر متکی- دو چهره ای که این روزها مکررا درباره انتخابات مجلس صحبت می کنند- در همایش اخیر مبنا مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. علاوه بر اینکه چهره های مختلف شورای وحدت در ماه های بعد از انتخابات مجلس یازدهم از عدم توجه برای سهم کافی به گزینه های این شورا انتقاد داشتند و در دو ماه اخیر نیز در صف اول منتقدان قالیباف قرار گرفتند. منوچهر متکی، سخنگوی شورای وحدت هفته نخست مهرماه سال ...
حل و فصل 200 میلیارد پرونده بدهکاری طی سال گذشته در خراسان رضوی | گذشت شاکیان از بدهکاران 4 برابر کمک ...
که نمی کردند. آن قدر شیطنت کردند که همان زن خیر درون اتاق من غش کرد، سریع به اورژانس زنگ زدیم. خود من هم فشارم بالا رفته بود. وقتی تکنیسین اورژانس رسید و حال خودم را دید، گفت وضع خودتان بدتر از این زن است. از موقعی که مسئول ستاد دیه استان شده ام، دچار مشکل فشارخون هم شده ام. یک روز در ستاد نشسته بودم، رنگ چهره ام قرمز رو به سیاه شده بود. یکی از خیران که بهش می گوییم مارکوپولو، چون خیلی ...
ماجرای ما و مافیا
داخل کادر به اون کوچکی جا نمیشه و ثانیا هر مدل نقاشی که بکشی پاسخ نامه تصحیح نمیشه. حالا من چیزی می دانستم که بقیه داوطلبان گرامی کنکور نمی دانستند. برای همین شب را با خاطر آسوده خوابیدم و صبح کنکور با مداد مشکی نرم پررنگی که همراه خود داشتم، به 98 درصد سؤالات پاسخ صحیح دادم و توانستم رتبه اول شوم. بعد از خواندن این برگه از مافیا به خاطر تلاش های خستگی ناپذیرش تشکر و همانجا آرزو کردم تک تک کسانی که در کلاس های کنکور مافیا شرکت می کنند، رتبه اول را کسب کنند. ...
زینب موسوی کیست؟
دوستش دارم و نمی خواهم ازش دست بکشم چون فکر می کنم اگر ازش جدا بشوم به ریاکاری می رسم و ترجیح می دهم بیشعور باشم تا ریاکار 7 سال طراح وب بودم من برای 7 سال طراح وب بودم، طراح وب خوبی هم بودم، درآمد خوبی هم داشتم ولی یه روزی یه جایی وقتی از کارم استعفا دادم و تو خونه نشسته بودم و به بی پولی و بیکاری فکر میکردم که این کانالو زدم و به اون چیزی که همیشه رویاشو داشتم فکر کردم و ...
عباس شاخه گل نامزدش را کجا پنهان می کرد؟!
حجم انبوه فعالیت هایش یکی دو سالی بود که برای رفتن به سوریه به من اصرار می کرد. من به او می گفتم عباس! نه! زمان رفتنت رو من مشخص می کنم؛ الان هم می گم هنوز وقتش نشده... در این یکی دو سال دوره های نظامی از جمله جنگ افزار را گذراند. در همان مدت بود که نامزد کرد. مدتی که از نامزدی اش گذشت به او گفتم تو از اون مردای عاشق پیشه میشی چون به نامحرم نگاه نمیکنی. خندید. چند روز که گذشت پیش من آمد و گفت: حاجی ...
چند داعشی گوشم را بریدند!
...: آب شهادت اش رو خورده پسرم. _آبجی من بگم ناراحت نمی شی؟ _نه، داداش گلم! بگو؛ هم تو آروم میشی، هم من. همه چیز به خوبی پیش می رفت. عذرا اون روز هم با شما حرف زد. آمد گفت: اکبر، صادق می گفت قاسم هم میاد پیش ما هر دو، برای آمدن قاسم خوشحال بودیم. مثل هر روز سرکار بودیم. محمدرضا آمد و گفت: داداش این دور و برها چند نفر مشکوک می زنند. فرید رو کرد به ما و گفت: بچه ها سرگرم کارتون ...
رازهایی که این چند نفر فاش کردند، تکان دهنده شد!
هم برنداشت بدنم ، سالمِ سالم این مرحله رو رد کردم با حقیقتی که طرب تعریف کرد، احتمالا او تا کنون باید دستگیر میشد!: در سن 7 سالگی، یک دختر بچه ی 3 ساله رو دزدیدم آوردم خونه مون. چون قشنگ بود و می خواستم نگهش دارم برای خودم ساعید هم الکی الکی الگوی بقیه شد: برا مسابقات شعر نماز مدرسه از اینترنت شعر کپی میکردم و اینجوری 3 سال پشت سر هم نفر اول کشوری شدم و کلی جایزه گرفتم، تازه ...
لرزش زندگی
...> سرگرد عصبانی شد و گفت: بسه خجالت بکش و این قدر دروغ نگو. دختر مردم رو کشتی، پشت هم دروغ میگی؟ حیدر با تعجب به سرگرد و مصیب نگاهی انداخت و گفت: چی میگی سرگرد؟ سرگرد گفت: بله، درست شنیدی. گل بانو رو رفیق عزیزت کشته. مصیب فریاد زد و گفت: دروغه، من کسی رو نکشتم. سرگرد گفت: دو شب قبل از زلزله اومدی روستا، خودت رو از همه پنهان کردی و بعد هم رفتی خونه کدخدا دخترشو توی آب خفه کردی ...
اوبی میکل: وقتی پدرم را گروگان گرفتند، آبراموویچ قصد داشت افرادش را برای آزادی او بفرستد
... چلسی حمایت بزرگی از من کرد. به یاد دارم رومن آبراموویچ گفت دوست داری چند نفر را به آن جا بفرستم؟ میدونم اگر چنین کاری انجام بدم می تونم پدرت را آزاد کنم . واکنشم این گونه بود که چطور می خوای این کار رو انجام بدی؟ آبراموویچ در پاسخ گفت نگران نباش، فقط اگر دنبال این گزینه هستی بذار من انجامش بدم . پدرم وقتی تماس می گرفت گریه می کرد و از من می خواست هر چه آدم ربایان می خواهند فراهم ...
پایان دلهره های شبانه در جنوب شهر
تا ارتباط بگیرم. کمتر خانه می روم چون به فضای باز نیاز دارم. دلالی بنگاه می کنم. علم ژنتیک بلدم. دمای بدنتون رو بیارید پایین و با ماه و ستاره ارتباط بگیرید. پشت سر مددکاران راه افتاد و داخل ون رفت و یک لحظه از حرف زدن دست نکشید. مانور موادفروش ها کف خلازیر چند نفر از معتادان متجاهر به ون ها منتقل می شوند، اما پشت سر آنها ماشین هایی تردد می کنند تا مطمئن شوند چه کسانی منتقل شده اند ...
بهترین رستوران سنتی تهران + رستوران خاص در تهران
... رستوران سنتی عالی قاپو رستوران سنتی عالی قاپو در سال 1358 خورشیدی افتتاح شد و یکی از قدیمی ترین رستوران های پیشرو در سبک سنتی به شمار می رود که با بیش از 40 سال سابقه، در محل کنونی خود فضایی دلنشین برای میهمانان ایجاد کرده است. معماری این رستوران با وجود طاق های قوسی شکل رنگی و مزین به آینه، گچ بری های زیبا، آینه کاری سقف و نقاشی روی دیوارها هر بیننده ای را مجذوب خود می کند. ...
هفت راهکار کلیدی استاد تراشیون برای تربیت فرزند
بگی امروز او بیاد کمک تو دو تایی اتاق تو رو مرتب کنید، فردا هم برید خونه او اتاق اون رو مرتب کنید هم اینکه دوستش کنارش قرار می گیرد انگیزه اش بالا می رود و هم ما گزارشاتی از خانواده ها داریم که می گویند، بچه ها آبرو داری می خواهند بکنند، خودشان بلند می شوند و بخشی از اتاق را مرتب می کنند. حکایت آقایی که می گفت به خانمم گفتم چون شما خسته می شوید، می خواهم شنبه و یکشنبه یک نیروی خدماتی ...
نقل عیسی خان وکیل باشی و دسته موزیک دارالایتام
پرورشگاه مژدهی فرستاده بود. من با برخی از بچه های اداره موزیک همکلاس بودم به خوبی به یاد دارم که پیاده از خانه خودمان در پل بوسار می آمدم باقرآباد و در همین مکان با همکلاسی هایم می رفتیم مدرسه. مدرسه ما در همان زیر کوچه بود. مرحوم احمد علی دوست، یک سال پیش از فوت، در گفت وگو با نگارنده تاکید داشت که اداره موزیک شهرداری رشت در محله استادسرا بوده و مدرسه موزیک دارالایتام مژدهی که با بودجه ...