به خانواده ام توهین شود، دیگر زمین فوتبال حالیم نیست!
سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرم از خانه بیرونم کرده تا بچه ام را سقط کنم
به فکر تولد فرزندی باشی. این بود که با اصرارهای همسرم مجبور به سقط جنین شدم به طوری که این موضوع تاثیر بدی بر روابط عاطفی ما گذاشت چرا که خانواده ام معتقد بودند اگر فرزندی به دنیا نیاورم بالاخره روزی عرفان مرا طلاق می دهد و با دختری کوچک تر از خودش ازدواج می کند. این بود که دوباره باردار شدم اما روزی که عرفان این موضوع را شنید مرا تهدید به طلاق کرد. من چند روز به شهرستان می رفتم و زمانی که خشم ...
زندگینامه + عکس های قدیمی و دیدنی ناصر ملک مطیعی
مودبانه تر است که کنار برویم چرا که اگر ما می آمدیم، مورد احترام نبودیم. شاید به این خاطر بود که جوان ها آمده بودند و می خواستند کاری کنند و عقاید ما را قبول نداشتند. فکر نمی کردم که این کنار کشیدن این قدر طولانی شود، فکر می کردم یکی، دو سال بیشتر طول نکشد. بعد از مدتی رفتم ایالات متحده به پسرم سر بزنم. قصد این را داشتم که مدت طولانی آنجا بمانم و نمی شد که هیچ کاری نکنم، آنجا به یک سوپرمارکت رفتم ...
تهدید وحشتناک مرد بی احساس به زایمان زنش / نمی خوام برای دومین بار سقط جنین کنم!
به گزارش زیرنویس ، زن جوان در بیان این که دریک تردید عاطفی سختی قرار گرفته ام، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری فراجای مشهد گفت: پدرم کارگر ساده ای است که به زحمت هزینه ها و مخارج زندگی ما را تامین می کرد. من هم که در سال آخر دبیرستان تحصیل [...]
فدریکو والورده: شاید نیمی از داستان رفتنم به آرسنال درست باشد؛ برای یک هفته به لندن رفتم، اما راحت نبودم
طرفداری | فدریکو والورده ستاره اروگوئه ای رئال مادرید برای Players’ Tribune و در ستون آن دل نوشته ای زیبا نوشته که در بخشی از آن به داستان رفتن اش در 16 سالگی به آرسنال می پردازد. فده والورده در مورد داستان سفرش به لندن برای حضور در آرسنال می نویسد: اگر اسم من را در گوگل، جستجو کنید، داستان هایی را می خوانید و می بینید که من در 16 سالگی تقریبا به آرسنال رفته بودم. شاید نیمی ...
وقتی کیم کارداشیان کریستیانو رونالدو را با لیونل مسی اشتباه می گیرد!
که پیراهن مسی را بر تن داشت دیده شده است، اما پس از گاف اخیرش، این سوال مطرح شده که او واقعا تا چه اندازه به فوتبال علاقه دارد. کیم کارداشیان در مصاحبه با GQ گفته بود: در ایتالیا بودم و ارلینگ هالند را در آنجا دیدم. از دیدن هالند در آنجا یکه خوردم، چون پسرم، سنت، طرفدار اوست و به پسرم گفتم حدس بزن که چه کسی را دیده ام؟ در ادامه کارداشیان به عشق پسرش به تیم اینتر میامی گف ...
نگاهی به زندگی شهید دانیال رضازاده، شهید مدافع امنیت، به روایت مادرش
.... آرام و قرار نداشتم. من هم با داماد برادرم به اورژانس عدالتیان رفتم. چه غلغله ای بود! دو نفر زخمی و دو نفر شهید آورده بودند. شلوغی جمعیت مرا گیج کرده بود. به من این طور گفتند که دانیال در اتاق عمل است و دارند پایش را جراحی می کنند. دعا می خواندم و ذکر می گفتم. منتظر بودم عملش تمام شود، اما عملی در کار نبود. دو ساعت بعد برادرم آمد با اشک و بغض گفت: آبجی! دانیالت شهید شد. ...
لعنت به آن پیامک ناشناس که زندگیم را نابود کرد/همسرم با خانم منشی روی تخت من بود که ...
دهانم کوبید و خون صورتم را پوشاند. از همان جا به خانه مادرم رفتم و ماجرا را بازگو کردم اما چند روز بعد از بخت و اقبال بدم متوجه شدم باردار هستم بالاخره یک ماه بعد با وساطت عموهایم به خانه بازگشتم اما تا روزی که فرزندم به دنیا آمد با هم قهر بودیم و فقط بنا بر ضرورت با یکدیگر سخن می گفتیم. حواسم را جمع کرده بودم تا بهانه ای دستش ندهم باوجود این او به بهانه اخراج دو تن از کارمندانش شب ها را ...
ظرفیت اعتماد شوهرم را نداشتم /به شوهرم خیانت کردم تا لذت رابطه با یک پسر جوان را تجربه کنم و...
ماهواره می نشستم و با آرایش های غلیظ و پوشیدن لباس های نامناسب وضعیت ظاهری خودم را تغییر داده بودم من پا را فراتر گذاشته بودم و از یک حجاب معمولی به یک بی حجاب و بد لباس تبدیل شده بودم. یک روز همسرم خیلی راحت اجازه داد برای آن که از تنهایی بیرون بیایم در یک شرکت تولیدی کار کنم همه کارگران آن شرکت زن بودند و در شبکه های اجتماعی تلفن همراه عضویت داشتند من هم با خرید گوشی گران قیمت تحت ...
پیام هدی حجازی بانوی زینبی لبنان: خوشحالم دخترانم شهید شدند
...، دل بسته جنوب و بوی جنوب بودند و راهی بیروت شدیم. بعد از اینکه خانواده ام خیلی اصرار کردند که به خاطر بچه ها نمانید -با اینکه عادت کرده بودند و دوست داشتند بمانند- رفتیم و 5روز در بیروت ماندیم، دوباره برگشتیم و شنبه و یکشنبه دوباره رفتیم و سخنرانی جناب سید حسن نصرالله را گوش دادیم. استقبال دخترانم از سخنان سید مقاومت قدرت کلام ایشان را شنیدیم این که به ما وعده پیروزی داد ...
من و دوست دخترم برای تفریح چند شب ویلا رفتیم/ الان پدرش میگه باید عقدش کنی و...+جزییات
...؛ به همین خاطر هر چیزی که اراده می کردم پدر و مادرم برایم فراهم می کردند. احساس غرور عجیبی داشتم و می خواستم همیشه بهترین اسباب بازی ها یا امکانات رفاهی را که دیگران آرزوی داشتن آن را در سر می پروراندند، داشته باشم. به همین دلیل حتی لوازم تحریری که استفاده می کردم با دیگر همکلاسی هایم فرق داشت مادرم هم در خیلی از میهمانی های خانوادگی لوازمی را که برایم خریده بود، به رخ دیگر بستگانمان می کشید و ...
فدریکو والورده در مورد درگیری با الکس بائنا: خانواده شوخی بردار نیست
زمین فوتبال، می توانید مرا با هر اسمی صدا کنید، اصلا اذیت نمی شوم و برایم مهم نیست، محض رضای خدا اروگوئه ای هستم! اما خطوط قرمز مشخصی وجود دارند که نباید از آنها عبور کرد، بحث فوتبال هم مطرح نیست، بحث انسانیت است. وقتی پای خانواده در میان می آید، دیگر فوتبال مطرح نیست. والورده ادامه داد: آن روز از آن خط عبور کردند. باید واکنش نشان می دادم؟ شاید نه، شاید باید فقط به خانه می رفتم و با پسرم همبرگر می خوردم. اما من انسان هستم و گاهی اوقات لازم است به خاطر خودم و خانواده ام پا پس نکشم. ...
والورده : به خاطر شرایط پسرم وقتی تنها بودم ساعت ها اشک می ریختم
. همسرم جسمی و روانی تحت فشار شدیدی بود و درد داشت و من همه چیزم را از دست داده بودم. عادت داشتم به دستشویی بروم و برای 10 تا 15 دقیقه صورتم را در دستم بگیرم و گریه کنم. وقتی تنها بودم ساعت ها اشک می ریختم. صبح روز بازی به جای این که روی هر دیدار تمرکز کنم و آرام شوم، در تخت دراز می کشیدم و به فرزندم فکر می کردم. گاهی بد بازی می کردم و صدای سوت ها را می شنیدم اما حرفی نمی زدم تا کسی ...
نقشه شیطانی پسر پلید برای دختر نوجوان/ تجاوز به دختر 16ساله در پارتی شبانه+جزییات
که من اوضاع روانی خوبی نداشتم، به من تجاوز کرد... حدود 12 شب به بعد سمیرا و بقیه آمدند و من با گریه ماجرا را به او گفتم. او هم خیلی خونسرد گفت، حالا مگه چی شده ما با هم دوستیم و باید راحت باشیم... 5 روز بعد هم به همین منوال گذشت تا اینکه پلیس آگاهی با شکایت والدینم محل اختفای ما را پیدا کردند. در بازجویی ها به آنها نگفتم که مورد تجاوز قرار گرفته ام. چند روز پیش به مادرم گفتم که خیلی عصبانی شد و مرا بشدت کتک زد. از رفتارهای مادرم خسته شده ام. از طرفی از بلایی که سرم آمده هم عصبانی هستم. دلم می خواست آغوش مادرم را داشتم تا بتوانم این درد عظیم را تحمل کنم. ...
روایت های تلخ آوارگان در بیمارستان الشفا از محاصره و کوچ در زیر آتش حملات
غرب و خیابان صلاح الدین در شرق رسیدیم. زمانی که به تقاطع خیابان دهم با خیابان صلاح الدین رسیدیم، ایست امنیتی رژیم صهیونیستی را دیدیم که نیروهای این رژیم مشغول تفتیش عابران بودند. همسرم و کودکانم شروع به گریه کردند. یک سرباز به ما اشاره کرد که نزدیک شویم. سرباز از من پرسید: حماس یا جهاد؟ من گفتم: من با خدا هستم. نگاهی به وسایلی که با خود داشتیم کرد و از من خواست در آن را باز کنم و بعد از ما خواست به ...
کلنا عباسک یا زینب
...> چندی پیش از اعزامش به سوریه به کلی تغییر کرده بود. نمازهای اول وقت، وصیت نامه نویسی و زمزمه های عاشقانه اش، گویای این دگرگونی بود. پدر گرامی شهید در مورد ماجرای شهادت فرزندش می گوید: پسرم تنها یک هفته بعد از حضور در سوریه شهید شد. شهید امیدواری از همرزمان برادرم قبل از اعزام خواب می بیند که در حرم حضرت زینب(س) مدافعان حرم صف کشیده اند. حضرت رقیه(س) می آیند و از بین صف چند نفر را نشان ...
شهادتی مانند امام حسین (ع) و صبری مانند حضرت زینب (س)
... در راه فرودگاه مدام در حال ذکر گفتن بود و بی قرار رفتن. چند بار خواستم با او صحبت کنم، اما حال و هوایش عجیب بود و من ترجیح دادم او را از این حال در نیاورم. قول داد یک روز در میان به من تلفن بزند و رفت. با رفتنش دل مرا هم با خود برد. دلشوره عجیبی داشتم که ناشناخته بود. سه شنبه آخرین تماس عبدالله با من بود. قبل از آن با بچه ها صحبت کرده بود و طبق وعده یک روز در میان به من زنگ می ...
سرنوشت تلخ دختر کرمانی در دخمه وحشت جوان شیطان صفت
کنم تا از که مادرم را من ساخته بود رها شوم جلوی آینه ایستاده بودم نه پای رفتن داشتم و نه پای ماندن دیگر هر چه بود تردید را از خود کنار زدم و با برداشتن کوله مدرسه ام با چند لباس از خانه فرار کردم به کافی شاپی رفتم که بیشتر اوقات با سیامک آنجا باهم قرار داشتیم سیامک وقتی موضوع فرار مرا شنید اولش باور نکرد و فکر کرد شوخی میکنم اما بعد که فهمید قضیه جدی است شوکه شد به اصرار من بود که مرا به خانه اش ...
آزار مرگبار پسر 4 ساله در زندگی پنهانی مادرش
...، ماموران پلیس را باخبر کردند چراکه آثار کبودی روی بدنش مشهود بود و به نظر می رسید او مورد آزار جنسی هم قرار گرفته است. به این ترتیب جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و لیدا، مادر آریان، تحت بازجویی قرار گرفت. او گفت: پسرم دچار مشکل مغزی بود و گاهی بیهوش می شد. روز حادثه هم بیهوش شده بود. من با دوستم زندگی می کردم. وقتی پسرم بیهوش شد با هم او را به بیمارستان رساندیم و بعد هم پسرم فوت شد ...
مردی که بعد از سه ازدواج، در آرزوی زن اولش است
الحسنه در قرعه کشی خانوادگی را گرفت، با آن که همه آن ها حقش بود. من هم دراین شرایط به خانه پدرم رفتم، ولی هنوز دلم با حمیده بود. او برای گذران زندگی در یک فروشگاه لباس کار می کرد و همان جا هم با مرد دیگری ازدواج کرد. درهمین روزها نیز مادرم اصرار کرد تا به خاطر پسرم با لیلا ازدواج کنم.او اهل یکی از روستاهای اطراف مشهد بود که خودش تا به حال ازدواج نکرده بود، ولی من از او خواستم فقط با پسرم ...
دردسر های زندگی با همسر بلاگر
خلاصه شده البته که همین فضای مجازی باعث ازدواج ما شد، اما دیگر از حد گذشته است. من عکاس هستم و یک صفحه در اینستاگرام دارم. یک بار مهرسا در مورد یکی از عکس های من اظهارنظر کرد و همین باعث آشنایی ما شد. کم کم بیشتر با هم صحبت و ملاقات کردیم و من عاشقش شدم. مهرسا در فضای مجازی بلاگری و تولید محتوا می کرد. وقتی به خواستگاری اش رفتم و جواب مثبت گرفتم حدود 5 ماه بعد ازدواج کردیم. زندگی خوبی ...
16 سالگی و شنیدن خبر شهادت همسرت حس غریبی دارد!
یادکردی از این شهید گرانقدر دفاع مقدس با شرف هاشمی، همسر شهید همکلام شدیم. زینب محمودی عالمی آشنایی و ازدواج تان با شهید چطور رقم خورد؟ من متولد 1349 هستم. از شهید پنج سال کوچک تر بودم. همشهری و اهل توابع اقلید فارس بودیم. شهید را نمی شناختم. چون اهل یک محل بودیم خانواده هایمان از هم شناخت داشتند. چون مسجد می رفتم، شهید مرا دیده بود. البته او برای کمک به باغ پدرم هم می آمد ...
3 فرزندمان را به من و مرا به خدا سپرد و رفت
... خبر شهادت در مدرسه روزی که خبر شهادت همسرم آمد، من اطلاع نداشتم. آن روز به مدرسه پسرم رفته بودم که یک خانمی به من گفت شوهرت به جبهه رفته است. گفتم چطور؟ گفت چیزی نشده، فقط از بستگانم در مورد خوبی های همسرتان شنیده ام، خواستم همین را بگویم... با صحبت های آن خانم، دلم شور افتاد. گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. داشتم در حیاط مدرسه به پسرم آب می دادم که شنیدم خانمی به یکی می گفت این همسر ...
آلوارو موراتا: حاضرم تمام گل های ملی ام را با قهرمانی در یورو یا جام جهانی عوض کنم
انگلیس داشتم. با همسرم صحبت کردم و او گفت شاید باید به باشگاهی بروم که از آن شناخت دارم و فشار کمتر است. تاثیر شبکه های اجتماعی؟ به شبکه های اجتماعی نگاه نمی کنم، زمانی ندارم که بخواهم خودم را سرزنش کنم. اسپانیا و یورو؟ ما می توانیم قهرمان یورو شویم. حاضرم تمام گل های ملی ام را با قهرمانی در یورو یا جام جهانی عوض کنم. نمی توانم کسب یکی از این جام ها با اسپانیا را تصور کنم. قهرمانی در لیگ ملت ...
جانبازی مصطفی رازی بود که بعد از شهادتش به آن پی بردیم
داشتند حس امنیت به همرزمان شان بدهند. آن دو نفر شهید شدند و ما می گفتیم نکند مصطفی شهید نشود؟ نحوه شهادت مانور مقاومت در مناطق کوهستانی گیلان روز 13 تیر سال گذشته انجام شد. به عنوان راننده جیپ از پسرم دعوت کرده بودند، حضور داشته باشد. مصطفی بار اول، صبح زود می رود چند نفر را می رساند و برمی گردد. نزدیک ظهر که می خواست دو نفر دیگر را هم برساند دوستانش می گویند یک چای بخور بعد ...
اعترافات جاسوس موساد و سی آی ای درباره فعالیتش در عراق و سوریه
به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری صدا و سیما ؛ به نقل از النجباء،این جاسوس اسرائیلی گفت: اسم من الیزابت تسورکوف است. من شهروند اسرائیل هستم. 37 سال سن دارم. من اسرائیل را ترک کردم و به آمریکا رفتم. برای موساد و سی آی ای کار کردم. در سوریه برای برقراری روابط میان اسرائیل و نیرو های سوریه دموکراتیک (قسد) در شمال شرق سوریه کار کردم. سال 2022 از طرف موساد و سی آی ای به این کشور سفر کردم. ...
سرهنگ ثریا من هستم
کنار شما خانواده های دیگر هم بودند؛ عزیزان آنها چطور گرفتار شده بودند؟ اعضای گرفتار چند دسته اند؛ یک عده در زمان جنگ تحمیلی در اردوگاه های عراقی فریب داده شده و جذب سازمان شده اند. بعد از عملیات مرصاد، وقتی نیروهای این سازمان ریزش پیدا کرد، صدام ملعون اجازه داد تا سران این سازمان ازجمله ابریشمچی به میان اسرای ایرانی در اردوگاه های عراقی بروند و جوانان ما را فریب داده و شست وشوی مغزی بدهند. یک ...
مدافع حرم بود و شهید امنیت شد
...> چند فرزند دارید؟ دو فرزند دارم. محمدصالح فرزند بزرگم متولد 18 آبان 1383 است و پسر کوچکم احمدرضا که عرض کردم الان کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کند و 11 سال دارد. سالروز شهادت همسرتان 17 آبان 1401 است، یعنی ایشان شب سالروز تولد پسرش به شهادت رسیدند؟ بله. روز بعدش تولد پسرم محمدصالح بود. 17 آبان سال گذشته که این اتفاق افتاد، ما اصلاً انتظار شهادت آقا مجید را آن هم در دل وطن ...
هیچ چیزی نمی تواند جای خالی اش را پُر کند
و کمی تلفنی صحبت کردیم. به من گفت در پادگان هستم و حالم خوب است. اصلاً فکرش را نمی کردم که شرایط کاری اش طوری باشد که در شرایطی قرار بگیرد که شهادت نصیب او شود. فردای آن روز از صبح چند مرتبه با تلفن مالک تماس گرفتم، اما پاسخ نداد. کمی نگرانش شدم. من و مالک در طول روز چند باری با هم تماس می گرفتیم. اما آن روز هر چه انتظار کشیدم خبری از تماس های مالک نبود. حدود ساعت هفت ونیم غروب بود که یکی از ...
سردار شهید مازندرانی که به بنی صدر گفت تکه تکه ات می کنم+تصاویر
کاظمی و خواهر شهید ولی الله کاردگر هستم، سال 1352 با شهید کاظمی ازدواج کردم که ثمره ازدواجم با ایشان چهار فرزند بود، زادگاه من و همسر شهیدم، روستای بالاده بود ولی در حال حاضر در ساری ساکن هستم. از همسرتان بگویید، او را چگونه یافتید که با ایشان ازدواج کردید؟ ما بچه های یک محل بودیم، شناخت کاملی از خانواده شان داشتم، من مادرم را در هشت سالگی از دست داده بودم، به نوعی برای ...