سایر منابع:
سایر خبرها
فرزندم مدافع حرم شد، خودم مدافع مردم در امدادرسانی
[ مریم رضاخواه] پدر شهید علی عسگری، نخستین شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) استان چهارمحال وبختیاری، لباس سرخ و سفید هلال را به تن کرد و عضو داوطلب جمعیت هلال احمر شد. شهید علی عسگری متولد 10 بهمن ماه سال 1362 است که هم زمان با روز تولدش در تاریخ 10 بهمن ماه 1391 در سوریه به مقام رفیع شهادت نائل شد. شهید عسگری از اهالی شهر طاقانک از توابع شهرستان شهرکرد زمانی به شهادت رسید که به طور روشن و شفاف ...
آرزوی کودکی اش با شهادت تحقق یافت
شهید می گوید: از همان دوران کودکی وقتی از او می پرسیدیم می خواهی چه کاره شوی؟ می گفت پلیس. پلیس شدن را دوست داشت. درسخوان بود. در زبان انگلیسی مهارت خاصی داشت. مدتی هم زبان تدریس کرد، اما علاقه اش به نظام باعث شد او به سمت خدمت در نظام برود و وارد فراجا شود. حدود یک سالی از مأموریتش را در تبریز بود و بعد از آن به زنجان آمد و در زنجان هم شهید شد. بسیج و کمک های مؤمنانه پسرم اهل ...
شهید نَنه سی ام من ؛ آمده ام تا مادری کنم
و در منطقه سنندج به شهادت رسید. مادرجان چگونه از شهادت پسرت باخبرشدی؟ روز عاشورا ساعت سه بعد از ظهر بود گفتند شهید آوردند ولی نمی دانیم برای کدام خانواده است، روز بعد از طرف سپاه به روستا آمده و گفتند شهید از خانواده حبیبی است و دو روز بعد از طرف بنیاد شهید پیکر مطهر شهید عزیزم را آوردند. پرسیدند کجا تشییع و دفن کنیم. من اجازه ندادم در تبریز دفن کنند گفتم پسرم را در همین ...
شب قبل از شهادتش گفت دلم برای گلزار شهدا تنگ شده است
اصرار پدر و مادرم بر حسب شناختی که داشتند مرا برای جلسه اول خواستگاری راضی کردند. بعد از صحبت های اولیه پذیرفتم. ما 28 اردیبهشت 1398 عقد و دو ماه بعد یعنی در 16 تیر همان سال مراسم عروسی مان را برگزار کردیم. برای من هیچ وقت جنبه سخت همراهی با یک فرد نظامی مد نظر نبود. آقا سجاد وقتی به خواستگاری آمد شش سال سابقه خدمت در نظام را داشت. ما نزدیک چهار سال با هم زندگی کردیم، اما صاحب فرزندی نشدیم. ایشان ...
تواضع و صبر یوسف را به مقام والای شهید رساند
که خمپاره دشمن روی سرشان می افتد و همگی آنها شهید می شوند، بعد از اینکه پسرم به شهادت رسید طبق خواسته او صبور و شکیبا بودیم. پسرم بسیار متواضع بود هر کاری که می خواست انجام دهد قبل از آن با بزرگترها مشورت می کرد. بسیار خوش اخلاق و باوقار بود و در برابر هر مشکلی با وقار و صابر بود و به نماز جماعت بسیار اهمیت قائل بود. انتهای خبر/ ...
ازدواج با مرد بی بند وبار روانی ام کرده است/ خواسته های او شرم آور است+جزییات
زندگی عاشقانه ای را برایش فراهم کنم. خلاصه یک سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان صاحب یک فرزند پسر شدم و تصور می کردم با تولد آراد، زندگی ما زیباتر خواهد شد اما نمی دانم چه حادثه ای رخ داد که این زندگی عاشقانه رنگ باخت و روابط من و انوش سرد و بی روح شد. با این که بیشتر از یک ماه از تولد فرزندم نمی گذشت ولی دیگر همسرم توجهی به نیازهای عاطفی و روحی من نداشت، به گونه ای که هر روز ...
تکاوری که عاشق حراست از مرز های کشورش بود
. شهادت لیاقت می خواهد. اگر لیاقت شهادت را داشته باشم چه بهتر که جانم را در این راه فدا کنم. هدیه به یک زوج یکی از کار های خیر جواد که همسرش نیز خبر نداشت، کمک به نقاشی خانه یک زوج جوان و نیازمند بود که تازه ازدواج کرده بودند. برادرم بابت این کار، هیچ پولی نگرفته بود. بعد از شهادتش ما از طریق همین زوج جوان متوجه کار خیرش شدیم. آن ها گفتند به آقا جواد گفتیم اگر مهلت بدهید چند وقت ...
می گفت ببینید حاج قاسم چه عظمتی دارد آدم باید اینطور بدرقه شود
...، اما زیاد رفت و آمد نداشتیم که بخواهیم همدیگر را ببینیم، اما در مراسم عمویم که به رحمت خدا رفته بود، همدیگر را دیدیم و با هم صحبت کردیم. او از رشته حسابداری پرسید و من هم توضیحاتی به ایشان دادم. چند روز بعد مادرشان با مادرم تماس گرفت و گفت پسرم از ساناز خوشش آمده است. اجازه می دهید ما برای خواستگاری بیاییم. مادرم گفت چه کسی بهتر از آقا اسماعیل. اسماعیل پسر خوبی بود و من هم در اولین ...
اگر شهید شدم مرا داخل پتوی خودم بگذارید!
آقامحمد زد و همان لحظه به شهادت رسید. در واقع آقامحمد اولین نفر بود که در آن مأموریت به شهادت رسید. دوستان پیکر پاکش را آوردند و طبق وصیتش داخل پتوی خودش گذاشتیم. با آقامحمد همکلاس بودیم و هم اینکه در منطقه باهم مأموریت می رفتیم؛ برای همین شهادت او خیلی برایم سخت بود و تا دو روز بی اختیار گریه می کردم. قاب عکس هایی که بعد از شهادت محمد، دلخوشی خانوده اش بود درباره شهید ...
گفت وگو با همرزم شهید جواد نجیبیان/ درآمدش را صرف قرآن آموزی دوستانش می کرد
خوابم برد. همانجا خواب عموی شهیدم را دیدم که آمد و گفت عمو جان در مورد پدرت هیچ کاری از دست من برنمی آید. از خواب که بیدار شدم به افراد داخل اتومبیل گفتم پدرم فوت کرده است. گفتند تو از کجا می دانی؟ گفتم عموی شهیدم در خواب این خبر را به من داد. چند روز بعد هم که پیکر پدرم را از عربستان به ایران منتقل کردند. سخن پایانی؟ شهید نجیبیان مصداق بارزی از شهدایی است که هرکدام نمونه های ...
با پاداش هانگژو یک ماشین می خرم!
خدا را شکر که تصمیم ما عوض شد. ولی ناگهان تصمیم تغییر کرد؟ در کاپ جهانی فرانسه همه رقبای اصلی ام آمده بودند؛ همه آنهایی که قرار بود در هانگژو باشند. در آن مسابقات من بهترین بازیکن ایران شدم. بعد از آن بود که تصمیم گرفتند دوباره مسابقه انتخابی بگذارند. من و رقیبم، اسکیت باز البرزی 6 مسابقه دادیم و من همه را بردم. من تنهایی از اصفهان به تهران آمده بودم ولی رقیبم با همه دوستانش در ...
روایت های کوتاه یک خادم الشهدا از سندِ افتخارِ مردانِ خانواده اش
.... عبدالرسول امینی ، چند صباحی است که خادم گلستان شهدای اصفهان شده است و روایت تمام قطعات آن را از بَر می داند، حضور پدرش در بهداری لشکر 14 امام حسین (ع) در جبهه، شهادت عمو، دایی و دو نفر از پسرعمه هایش و ارادتی که به گلستان شهدا دارد، ما را با او همراه می کند و پای چند روایت از شهدای خانواده و پدر رزمنده اش می نشینیم. شاعری مبارز و انقلابی که پایش به جبهه هم باز شد ...
این شهید روی بدنش من دیوانه خمینی ام را تتو کرده بود
.... مادرش از دست شاهرخ خسته شده بود. مرتب از دعواها، دستگیری ها، دسته گل ها و خرابکاری های پسر برایش خبر می بردند. سند خانه را آماده روی طاقچه گذشته بود و منتظر، تا برود کلانتری و از بازداشت خلاصش کند. نارضایتی های مادر تا شب خاطره سازی ادامه یافت. به گفته مادرش، شبی ناراحت و غمگین بعد از نماز سر بر سجاده گذاشتم و بلند بلند گریه کردم. در مناجات با پروردگار گفتم خدایا از دست ...
سردار رفت پیش پدر...
بهمن 95 در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید. از این شهید دختران 8 و 6 ساله به نام های ریحانه و مهرانه به یادگار مانده است. روایت همسر شهید مهدی نعمایی اقوام برای تسلیت با منزل مان تماس می گرفتند و من نمی توانستم صحبت کنم و فقط زار زار گریه می کردم. ریحانه و مهرانه بعد از شهادت سردار خیلی ناراحت شدند و حتی چند روز بعد از شهادت سردار نتوانستند به مدرسه بروند. حرف سردار هر روز در خانه مان ...
برادران شهیدی که به دست کومله سوزانده شدند
خاله ام خواب می بیند که کسی بچه ای به او می دهد و می گوید این را بده به خواهرت، اسمش را بگذار علی اصغر و دو ماه محرم و صفر به تنش لباس مشکی بپوشان. وقتی اصغر به دنیا آمد مادرم همین کار را کرد و دو ماه محرم صفر مشکی تن بچه بود. همیشه پدر و مادرم درباره برادرانم می گفتند که این ها امانتی بودند که خدا داد و خدا هم از ما گرفت. بعد از شهادت برادر ها چندباری رادیو و تلویزیون از مادرم مصاحبه گرفتند، آن زمان ...
اسیری که زیر شکنجه بعثی ها شهید شد اما پیکرش سالم ماند
های او در گوش اسرا مانده بود و تکرار می شد. دیدن آثار شکنجه محمد برای اسرا بسیار آزاردهنده بود و طاقتشان را طاق می کرد. عباسعلی مؤمن درباره روزهای بعد از شهادت محمد رضایی می گوید: یک روز که اول صبح آمار می گرفتند، اول بچه های نجاری و نقاشی و بنایی می رفتند مرافق همان(توالت ها)، بعدش بچه های آسایشگاه. من و مجتبی از دوستان دیگر چشممان به یک کابل آغشته به خون افتاد که کنار دیوار کاهگلی و دیوار سیم ...
زن همسرکش: دختر 12 ساله ام قرص برنج را در سوپ پدرش ریخت
به گزارش سیتنا، پدر این مرد 45 ساله گفت: چند روزی است که پسرم ناپدید شده است خیلی نگرانش هستم چون با همسرش اختلاف داشته و هر چه از عروسم سراغ پسرم را می گیرم مدعی است که از او خبری ندارد. وقتی زن جوان برای تحقیق احضار شد منکر اطلاع از سرنوشت شوهرش شد اما در ادامه تحقیقات دختر جوانی که از دوستان عروس خانواده بود با مراجعه به پلیس راز هولناکی را فاش کرد و گفت: دوستم شیما با شوهرش خیلی ...
چند روایت کوتاه از 5 شهید پاکستانی زینبیون/تا حرم در امنیت نباشد بازنمی گردیم
شهید می شود. ولی چون خودش خیلی اصرار داشت با تکفیری ها بجنگد به او اجازه دادیم راهی را برود که خودش انتخاب کرده بود. اولین بار که پیکرش را بعد از شهادت دیدم، اول از همه خدا را شکر کردم که عاقبت به خیر شد و بعد شهادت را به پسرم تبریک گفتم. زاهد در میان رزمندگان زینبیون محبوبیت زیادی داشت و همرزمانش بسیار تحت تأثیر او بودند. مدتی که از حضورش در سوریه گذشت، پدر از زاهد می خواهد به پاکستان باز ...
قتل دختر جوان به دست پدر عصبانی در جنوب تهران
...: ظهر شنبه مرد میانسالی قدم در کلانتری غیاثی گذاشت و گفت: من دخترم را کشته ام، جسد خونینش در خانه خودش است. مرد میانسال وقتی این جمله را به زبان آورد، افسر پلیس با بازپرس جنایی تهران تماس گرفت که با دستور وی، گروهی از ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران راهی آدرس خانه دختر جوان شدند. تیم جنایی به محض ورود با پیکر خونین دختر خانواده مواجه شدند که در آشپزخانه افتاده بود. او حدودا ...
آنقدر التماس کرد تا به سوریه اعزامش کردند
آنقدر به اتاق من آمد و برای رفتنش اصرار و حتی التماس کرد که ترسیدم اگر اجازه ندهم برود، مرا نفرین کند. بنابراین با رفتن او موافقت کردم. پسرم سال 90 سپاهی شد. زمانی که تنها 21 سال داشت. چهار سال بعد هم که در 25 سالگی به شهادت رسید. اجازه فرمانده اش یک بحث است و اجازه پدر و مادر و خانواده بحث دیگری، خود شما چطور راضی به رفتنش شدید؟ علی از خیلی وقت پیش بحث رفتنش را جسته و ...
سرگذشت ما از سر گذشتن است
بودم و در ایتا خبر شهادت او را خواندم خیلی نگران پدرم شدم، اما از طرفی هم در دلم می گفتم آرزوی پدرم شهادت است و به این هم فکر می کردم که دوست دارد به آرزویش برسد، 10 روز بعد در حال رفتن به خانه خواهر شهید جیلان بودیم که از سوریه تماس گرفتند با پدرم صحبت کردم. گفت خبرهای خوبی در راه است من هم به او گفتم سردار سلیمانی که پایان شجره خبیثه داعش را اعلام کرد پس شما هم برگردید گفت دیگر این دفعه می آیم و ...
روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران؛ ورجوی آبادی شهدا
روح ام را گرفته و پرت شدم در این جغرافیای که با شهادت عجین شده است! رفتم به یک سفری ناب! جایی که همه چیز یک جور دیگر قشنگ است، یکجوری که انگار روح ات سرکش می شود از همه دنیا و غرق می شود در عطر جامانده بهشتی در وجب به وجب خاک ورجوی؛ اینجا همان قلب تپنده شهادت است". مادر محمدعلی راست می گفت، اینجا بدون دعوت نامه نمی توانی بیایی! آخر چطور می شود از همان ورودی روستا؛ آوخ ات، شهدا شوند! ...
امیرعبداللهیان: بعد از سخنرانی سیدحسن نصرالله برخی از دوستان ارزشی تماس گرفتند گفتند ما انتظار دستور ...
منطقه ربط دارد. بعد از سخنرانی سیدحسن نصرالله برخی از دوستان ارزشی در وزارت خارجه با ما تماس گرفتند و گفتند که ما انتظار دستور حمله گسترده به رژیم صهیونیستی را داشتیم. ما به گروه های مقاومت دستور نمی دهیم و آنها بر اساس تصمیمات خود اقدام می کنند. وی یادآور شد: در عمیات طوفان الاقصی در 7 اکتبر واقعاً اسرائیل فروریخت. در رژیم صهیونیستی 7 سرویس امنیتی به طور شبانه روز با پیشرفته ترین ...
مرتضی بسیار خوش اخلاق بود
سرانجام در 20 فروردین 1397 در پایگاه T4 سوریه به دست رژیم صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل شد. بسمه تعالی از طرف اینجانب مرتضی بصیری پور خدمت پسرم، عزیزم، طاها بصیری پور. الان که این نامه را برای جنابعالی می نویسم، شب سفرم به سوریه می باشد. ممکن است که بنده با این سفر دیگر برگشت نداشته باشم، از جنابعالی خواهش دارم مواظب قلب من یعنی مادرت باشی و بدانی که ...
هیچوقت از مجروح بودن ناله و شکوه نکرد
در عملیات والفجر 8 مجروحیت شیمیایی یافت و سال بعد در کربلای 5 قطع نخاع شد. او آن زمان 19 سال داشت و تا سال 1397 که به شهادت رسید، 32 سال تمام با عوارض مجروحیت هایش دست و پنجه نرم می کرد. حسین متولد سال 1346 در روستای پنجک بخش شیب آب شهرستان هامون استان سیستان و بلوچستان بود بیشتر سال های عمرش را روی ویلچر گذراند. در گفتگو با سهیلا سرگزی همسر شهید، گذری به زندگی او و همسر شهیدش انداختیم. ...
چلسی فرصت خرید ستاره رئال را رد کرد!
قرار است در هوای سرد لندن زندگی کنم. اما شب ایجنت پسرم تماس گرفت و گفت که مالک چلسی از قرارداد منصرف شده، زیرا مبلغی که قرار است برای اندریک بپردازند باعث بالا رفتن قیمت سایر بازیکنان می شود. در مجموع قرار بود 60 میلیون یورو پرداخت کنند و اندریک که در آن زمان 16 سالش بود دو سال بعد به چلسی می رفت. سپس رئال وارد شد و ما با آنها صحبت کردیم. ...
پدرم می خواست صدای مردم باشد
گفت و گو با فرزند شهید مولوی عبدالواحد ریگی امام جمعه خاش که به دست تروریست ها به شهادت رسید فاش نیوز - پدر زمانی که به شهادت رسید، 76 سال داشت. ایشان روحانی و مدرس حوزه علمیه و امام جمعه مسجد امام حسین (ع) خاش بود. پدر در امور و شورای حل اختلاف هم حضور داشت. عضو دادگستری و عضو شورای حل اختلاف قومی و طایفه ای بود. پدر 18 فرزند از دو همسرش دارد که اکثر فرزندان ایشان حافظ قرآن و روحانی ...
قاتل زن جوان: او را کشتم چون با یکی از دوستان شوهرش ارتباط داشت!
همسرش آشنا شدم و مراوده کاری داشتیم بعد از مدتی من به او حدود 2میلیون تومان بدهکار شدم. میترا مدام پولش را طلب می کرد تا اینکه روز حادثه او را سوار موتورم کردم و به مزرعه ای در حوالی قرچک بردم تا با هم حرف بزنیم. وی افزود: وقتی به مزرعه رسیدیم میترا دوباره پولش را خواست و من از روی عصبانیت چاقویی را از جیبم بیرون آوردم و به سمتش گرفتم. در حالی که بشدت ترسیده بود گفت اصلاً نمی خواهد پولم ...