همت و پشتکار ستودنی جانبازی با یادگاری از کربلای 4
سایر خبرها
شهادت نادر انگیزه دیگران برای رفتن به جبهه شد
چه سالی به جبهه اعزام شدید؟ من متولد سال 1345 هستم. اولین بار آبان 1362 وقتی دانش آموز 17 ساله بودم به صورت داوطلب بسیجی به عملیات والفجر 4 رفتم. در عملیات والفجر 4، نصر 3 و عملیات مرصاد حضور داشتم. حدود 25 ماه در جبهه بودم. در منطقه مریوان کرمانشاه، کرندغرب، اسلام آباد، دهلران، موسیان، نهرعنبر و پیچ انگیزه که بعد از پل کرخه بود و دشت عباس حضور داشتم. در جبهه مجروح شدید؟ ...
شرط عجیب یک شهید برای طلاق همسرش!
و تو راه شما قدم می زد، ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه ها رو برداشت و رفت. خودم را یک آن در وضعی که او می گفت تجسم کردم. همه وجودم انگار زیر و رو شده به خودم آمده بودم. حالا دیگه از خجالت سرم را بلند نمی کردم. بعد از آن هر وقت می رفت جبهه و هر وقت می آمد کاملا رضایت داشتم. دلگرم بودم به خشنودی دل حضرت صدیقه ی کبری( س). ...
ژنرال های فاتح خرمشهر/ از تسخیر لانه جاسوسی تا فتح خرمشهر در گمنامی
هم به او داده بودم. این شد که در جواب گفتم: برادر محمودزاده، شما مرا این جا نیاوردی که حال مرا بپرسی؛ قصه چیست؟ تک سرفه ای کرد و در حالی که جَهد میکرد نگاهاش با نگاه من تلاقی نکند، گفت: ببین برادر همدانی؛ جنگ است دیگر. توی همین عملیات، از روز اول تا به الان، خودت دیدی چه بچه های گلی را از دست دادیم. محسن وزوایی رفت، حسین قجه ای رفت، احمد بابایی، عباس شعف و ... خلاصه، همه ی ما، باید این ...
روزی که دیگر شهید قپانی تصمیمش را گرفته بود + فیلم
اسلامی درآمد . مسولیت وی در آنجا کار تخریب وآرپیچی زدن بود. بعد به چهار راه آرامگاه واقع در شهرری منتقل و در لشکر صد هزار نفره محمد رسول الله مشغول خدمت شد و دیگر به طور قطعی به جبهه و خط مقدم اعزام گشت و حقی را که به گردن داشت ادا کرد . ایشان در خیلی از عملیاتها ، حضور فعال داشت . در عملیات کربلای پنج شلمچه مجروح شد و حدود یک ماه در بیمارستان بستری بود . ایشان طی چند عملیات دیگر هم ...
یازهرا اسم رمز گردان نمازشب خوان های دفاع مقدس
دور آماده اند، از همان سال هایی که نوای یازهرا گفتنشان و مادر مادر خواندنشان قطع نمی شد و یکی پس دیگری به آرزویش که شهادت در راه خدا بود، می رسید. بچه های شهر این نسل های جوانی که جبهه و جنگ ندیده اند اما قلبشان برای مادری پهلوشکسته می تپد، هیئتی به یاد و نام همان گردان خط شکن، گردان یازهرا(س) راه انداخته اند. انگار این علاقه به مادر پهلوشکسته ارثی است که از نسل های گذشته به جوانان این ...
این شهید مکتب الصادق را بیشتر بشناسیم
سید الشهدا (ع) رساندیم تا در عملیات بیت المقدس 4 شرکت کنیم. از بین ما که حدوداً بیست نفر می شدیم، چند نفرمان متولد 1350 و 1351 بودند؛ یعنی زیر شانزده سال داشتیم و اگر مسئولان می فهمیدند، بی تردید باید برمی گشتیم تهران یا لااقل با ارفاق به پشت جبهه منتقل مان می کردند و اجازه حضورمان را در عملیات نمی دادند. چند شب بیشتر به حرکت بچه ها به سمت خط نمانده بود و شورونشاط و جنب وجوش ...
روایت جانباز 70 درصد سرخه ای؛ از تبلیغ در جنگ و لبنان تا تألیف و ترجمه روی تخت!
، احساس انرژی و روحیه بیشتری در وجودم دارم. از اینکه بتوانم در نسل نوجوان و جوان به خواست خداوند متعال تأثیری بگذارم، لذت می برم. ️حجت الاسلام نظنزی در میان رزمندگان دوران جنگ تحمیلی فارس: چند سالگی راهی جبهه شدید؟ نطنزی: حدود 18 سالگی راهی جبهه شدم و به صورت پراکنده در جبهه حضور داشتم و به شکل مستمر نبوده است. درمجموع، نزدیک به یک سال و نیم تا 2 سال به ...
معلّق داستان کوتاه برگزیده جایزه ادبی یوسف
جبهه آخه؟.... گند زدی به شناسایی بسِت نیست حالا داری تنبلی هم می کنی؟! دندان هایم را برهم فشردم و به سمتش خیز برداشتم و با او دست به یقه شدم. همان لحظه فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شده ام! مسعود خیلی راحت مرا هل داد و به پشت روی علف های خشکیدة کف نخلستان افتادم. اسلحه اش را از دوشش آورد پایین و گفت: اگه آدم نشی به گلوله حرومت می کنم بچه پر رو! از روز اول همش منو تحقیر می کنی... بسه ...
دار زَن به کتابفروشی ها آمد
.... از روی تشک جستی بلند شدم. از خستگی یادم رفته بود. نگاهی به ساعت دیواری کردم. دیشب تا صبح با حمید کنار جاده پست دادیم و ماشین ها و آدم ها را تفتیش کردیم. وقتی آمدم، چیزی نفهمیدم تا الان که ساعت نُه است. بلند شدم و رفتم توی حیاط. خاله خانه نبود. فاطمه داشت ایوان را جارو می زد. امان الله و خدیجه و عابدین هم مثل همیشه با مرغ ها سرگم بودند. در حیاط را باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم. خبری از ...
قهوه تلخ در مرصاد ، روایتی از ایثار و فداکاری کادر درمان در کرونا
، علاوه بر بخشی از گلچین آن خاطرات، روایت هایی خواندنی از تکنسین های شریف عرصه تشخیص، مانند آزمایشگاه ویروس شناسی و بخش تصویربرداری پزشکی و همچنین عزیزان خدماتی و انتظامات بیمارستان، از روزهای اوج کرونا، به چاپ رسیده است. در بخشی از این کتاب می خوانیم: بچه که بودم، خاطرم هست پدرم زیاد به جبهه می رفت و همیشه در عالم کودکی برایم سوال بود که او چطور زن و بچه هاش را راحت می گذارد و ...
قرار نبود عملیات بیت المقدس بیست وچندروز طول بکشد
آغاز آتش بس در جنگ، ریش هایشان را پرفسوری زدند و کت و شلوار گاباردین به تن کردند و تا همین امروزه روز به بچه های جبهه زخم زبان می زنند و می گویند چشم تان کور، دندتان نرم، مگر ما گفتیم جبهه بروید؟ می خواستید نروید! (صفحه 86) نکته دومی که این فرمانده جنگ یادآوری می کند این چنین است: در سال های بعد از جنگ که خاطره گویی و خاطره نویسی خیلی باب شد؛ از این نکته غافل شده ایم که در راه آزادسازی خرمشهر و طی ...
تولدی دوباره؟!
. این را نگه دار؛ خدا کمک می کند. بچه اولش را وقتی فهمید باردار است، سه ماهه بود و قلب بچه می زد. می رود تا سقط کند. آدرس مطبی را گیر می آورد تا داروی سقط بگیرد: رفتم پیش دکتر و 500 هزار تومان دستی گرفتند و گفتند فقط باید نقد پرداخت کنی که مشکلی برای ما پیش نیاید. دارو را برایم تجویز کردند و وقتی مصرف کردم، چند ساعت بعد بچه سقط شد؛ اما لحظه سقط یادم نمی رود. خیلی سخت بود. مُردم وزنده شدم ...
سرباز بعثی فریاد زد: الله اکبر، خمینی رهبر، صدام کافر
) و آرم سپاه را از خودتان جدا کنید. با این همه من پاک فراموش کرده بودم زیر توری کلاهم عکس امام (ره) دارم. سرباز عکس را گرفت جلوی چشم هایم. گفتم الان است که رگبار را خالی کند رویم. برای همین چند بار اشهدم را خواندم. عراقی دستش را برد سمت کلاهم و آن را درآورد و گرفت جلوی صورتم. چشم از روی کلاه درب و داغانم برنداشته بودم که دیدم سرباز عراقی که 40 ساله به نظر می رسید، فریاد زد: الله اکبر ...
اسیدپاشی زن همسایه روی پسر ناشناس
چه کار می کنی و برای چی اینجا ایستاده ای او در پاسخ گفت به تو ربطی ندارد. از آنجا که در نزدیکی خانه مان، موادفروش ها پاتوق دارند به تصور اینکه با آنها کار دارد به خانه رفتم اما دقایقی بعد وقتی برگشتم و مرد جوان را همان جا دیدم دوباره اعتراض کردم، اما این بار شروع به فحاشی کرد و گفت با تو کاری ندارم. من هم عصبانی شدم و به خانه رفتم و مایع لوله بازکنی را که مدتی قبل خریده بودم برداشتم و ...
خداداد: دوستان خوشحال بودند که من رفتم!
، آرزو می کنم که تیم ملی قهرمان شود. این بازیکنان لیاقتش را دارند که یک موفقیت بزرگ به دست بیاورند. در ادامه حتما بخوانید خداداد عزیزی: به دلیل مسائل شخصی از تیم ملی جدا شدم بعد از تساوی با ازبکستان، گفتید که تیم ملی یک نیمه بد داشت و مصدومیت قدوس هم برنامه های تیم ملی را به هم ریخت. برخی رسانه ها گفتند صحبت های شما به مذاق برخی از اعضای کادر فنی تیم ملی خوش نیامده است. در این ...
سرقت های خشن مرد نقابدار از رهگذران صبحگاهی در پایتخت
و گوشی را به او دادم. با شکایت پسر جوان، تحقیقات از سوی کارآگاهان اداره یکم پلیس آگاهی پایتخت آغاز و چند روز بعد گزارش سرقتی دیگر اعلام شد. این بار مرد موتورسوار از دو مرد تنها که در حال عبور از خیابان آبشار بودند، سرقت کرده بود. شاکی گفت: ساعت 8:17 صبح به سمت نانوایی می رفتم که مرد موتورسوار، با نقاب و کلاه، گوشی تلفن همراهم را با تهدید اسلحه سرقت کرد. مرد جوانی هم پشت سر من داشت راه ...
اولین گفتکو با سارق مسلح پایتخت / سارق مخوف: سرقت را در اینستاگرام یاد گرفتم
... همه اش این نبود. دلیل اولم مشکلات مالی بود. من حتی نمی توانستم خرج مدرسه فرزندم را بدهم. تنها فرزندم در مدرسه غیرانتفاعی درس می خواند و باید هزینه آن را می دادم. علاوه بر این زندگی خیلی خرج داشت که از پس آن برنمی آمدم. تجربه هیجان در رتبه بعدی بود. مگر کار نمی کردی؟ کار که قبلا یک جورهایی دلال بودم. خرید و فروش کالا می کردم. یعنی از این دست می گرفتم و از دست دیگر می ...
خانم! پسرانت رفته اند سوریه تو می خندی؟!
ای در تهران در زمین های کشاورزی کار می کرد. سال 92 تشییع یکی از شهدای مدافع حرم بود. وقتی از مراسم به منزل آمدم، سیداسحاق گفت: مادر! من می خواهم به سوریه بروم. آن موقع سیداسحاق 17 سالش بود. با توجه به اینکه همسرم به دلیل حضور در جبهه افغانستان، دچار موج گرفتگی شده بود و تا پایان عمرش درگیر عوارض ناشی از جنگ بود، به همین دلیل با رفتنشان به جنگ مخالفت کردم. تا اینکه محرم سال 92 دیدم که بچه ها برای ...
تغییر ناگهانی خانم مجری محجبه صدا و سیما ! / چی بود و چی شد ؟!
حامی و پشت و پناهی وارد تلویزیون شدم. من در سن 17 سالگی از طریق آزمونی که باشگاه خبرنگاران جوان برگزار کرده بود وارد تلویزیون شدم. ما در آن زمان 4 نفر بودیم که وارد بخش خبر جوانه ها شدیم. همزمان بعد از آن وارد شبکه جام جم شدم. یعنی تمام نوجوانی من در تلویزیون گذشت. بعد از آن در رشته روانشناسی بالینی ادامه تحصیل دادم. گوینده خبر و تازه ها تقریباً 7 سال هرروز گوینده خبر جوانه ...
گزیده ای از خاطرات شهید مرتضوی به مناسبت درگذشت مادر گرامی شان
برگشتم چند نفر از بچه ها آسمانی شده بودند. عرفان هم در همان حال که پشتش آرپی چی بود، شهید شده بود. عملیات با موفقیت تمام شد. من در منطقه ماندم که آنجا خالی نماند. بعد از عید از تبریز دو مینی بوس نیرو آمد. حاج ناصر به من گفت که تو برو. من نیروهای خودمان را سوار یک مینی بوس کردم و به تبریز آمدم و ماشین را به سپاه تبریز تحویل دادم و خودم به ممقان رفتم. خانواده و رفقا خیال می کردند که من و بقیه ...
اصرار شهید اسدی برای ورود به گردان خط شکن برای چه بود؟
.... ایشان پذیرفت و من به جای دیگری رفتم. فرمانده بودم و مسئولیت داشتم؛ لذا باید این طرف و آن طرف می رفتم و بچه ها را هدایت می کردم. از اسدی که جدا شدم شاید تنها چند دقیقه به شهادتش باقی مانده بود. شهادت اسدی چطور رقم خورد؟ اتفاقا لحظات عجیب این صوت 30 دقیقه ای هم همین جا است؛ می گوید خدایا من را ببخش... بله، اسدی یک رزمنده مذهبی و بسیار معتقدی بود. وقتی که من مسئولیت یک دسته ...
عباس باز هم نیامد/چشمی که به راهش سفید شد
برای دین و کشور خود جان فشانی کنند سختی های بسیاری کشیده بودم راضی کردن پدر، مادر، خدارحم و خواهرانم کار آسانی نبود اما بعد از راضی کردن آنها هم کار تمام نشد و مرحله بعد راضی کردن مأموران اعزام به جبهه بود. سن پایین من باعث می شد دیگران مانع از اعزامم به جبهه شوند اما از نظر من دفاع از اسلام، کشور و ناموس سن و سال نمی شناسد این موضوع را من بعد از اعزامم به جبهه بهتر درک کردم، در بین ...
قدیمی ها ورزش را فرار ازکار می دانستند
شیراز شدم. دانشگاهمان علی آباد کمین نام داشت و با وجود این که دانشسرای کشاورزی بود، در آنجا انواع رشته های ورزشی از جمله فوتبال، بسکتبال، شنا، پرتاب نیزه، پرتاب دیسک، پرش سه گام و ... کار می شد. از آنجا که علاقه زیادی به ورزش داشتم در اکثر این رشته ها فعال بودم، به طوری که همان زمان سه سال در رشته پرتاب نیزه دانشگاه های استان اول شدم. همچنین توانستم دو سال پیاپی در رشته های ...
قتل مرد غریبه در خانه / زنم خیانتکار بود
گرفت و خواستار قصاص متهم شد. وقتی نوبت به متهم رسید او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: سال 1400 در اوج کرونا من به همسرم مشکوک شدم. او قبلاً هم به من خیانت کرده بود و به خاطر اینکه بچه دوقلو داشتم او را بخشیدم و همسرم هم قول داد خیانت نکند. وقتی در روزهای کرونایی به همسرم مشکوک شدم با خودم فکر کردم احتمالاً دوباره حالت های افسردگی سراغم آمده است. با خودم می گفتم لیلا دوباره این کار را تکرار نمی کند ...
کشتار، کشتار می آورد؛ جنگ، جنگ می آورد!/ جنگ منطق شناسایی خودی و غیرخودی ندارد
حجم کار زیاد بود؛ غافل گیری و به هم ریختگی بود. برنامه ای هم برای سامان دادن به وضعیت پزشکی جبهه نبود. آنچه که در حوزه سلامت، بهداشت و درمان دفاع مقدس گذشته در مکتوبات به ویژه با تکیه بر اسناد اندک است. هر جا که کتابی درباره جنگ های بین المللی را باز می کنیم مانند جنگ جهانی اول و دوم، جنگ ویتنام و ... اسناد و مکتوبات بسیاری وجود دارد. برای این که به جنگ به شکل یک پدیده تاریخی نگاه می کنند و برای ...
شوهرم در زندان ایدز گرفت، من مبتلا شدم و دخترم با بیماری به دنیا آمد
پریسا زنی مبتلا به ایدز است که بیماری قند و سرطان غدد لنفاوی هم دارد. دختر او نیز با ویروس اچ آی وی متولد شد. او گفت: چند سال قبل که شوهر کردم، حامله شدم. بچه ام دختر بود. بچه ام چندماهه بود و یک روز وقتی داشتم بچه را شیر می دادم یکهو حالت خفگی به بچه دست داد. بچه را بردیم بیمارستان اما مرد. آن وقت نفهمیدند بچه چرا مرد. گفتند خفه شده است. تا اینکه دختر دیگرم موژان به دنیا آمد ...
دیگر نمی توانم با زن معتاد زندگی کنم، طلاق می خواهم
شکیب قصد دارد از همسرش جدا شود. او می گوید در سال های اعتیاد همسرش سختی بسیار زیادی را تحمل کرده است. شکیب برای سایت جنایی از زندگی با زن معتاد و مشکلات آن می گوید. *چرا می خواهی از همسرت جدا شوی؟ همسرم اعتیاد دارد. من 6 سال پیش متوجه شدم و در تمام این سال ها تلاش کردم ستاره اعتیادش را ترک کند اما این کار را نکرد. *بچه هم دارید؟ بله یک دختر دارم. حضور ...
زنگ شهدا
، ادامه می دهد: بعد از تمام شدن مراسم برای تشکر از بچه ها به خاطر نظمی که حین مراسم داشتند، سر کلاس هایشان رفتم و متوجه شدم سؤالات زیادی درباره دوران 8 سال دفاع مقدس و حال و هوای جبهه و جنگ و شهدا ذهنشان را درگیر کرده، با کمک همکارانی که تجربه جبهه و جنگ داشتند تا آخر وقت به سؤالات بچه ها پاسخ دادیم و آن روز به برکت حضور آن شهید مدرسه مان حال و هوای معنوی و نورانی گرفت. ...
به خاطر نوید محمدزاده بازیگر شدم؛ من قرار بود مداح شوم
این بود که شغل دیگری داشته باشم ولی بعد از دیدن فیلم ابد و یک روز آنچنان جذب نوید شدم که تصمیم گرفتم بازیگری را انتخاب کنم. گویی روح سرگردانی بودم که با دیدن او جسمم را پیدا کردم. روحی که حالا کسی، اسم و رنگی به من داده بود. دیدم من فقط باید بازیگری را دنبال کنم. بعد از دیدن ابد و یک روز ، همه فیلم های نوید را دیدم و همه را حفظ شده بودم. او نوید را راوی خواسته های نسل جوان می داند و ...