سایر منابع:
سایر خبرها
بی تابی هایمان را با عشق به حاج قاسم تسلی می دهیم
من هر چه با گوشی نغمه تماس می گیرم، در دسترس نیست! سپس من شروع کردم به تماس گرفتن با نغمه که در دسترس نبود! گاهی هم شماره اش اشغال می زد و این مرا خوشحال و امیدوار می کرد و به خودم می گفتم نغمه دارد با کسی صحبت می کند و من پشت خطی او هستم، اما غافل از اینکه من و برادرم وقتی هر دو با او تماس می گرفتیم و دیگری پشت خط می ماند، بوق اشغال شنیده می شد. من به برادرم گفتم من طاقت ندارم، به کرمان می آیم ...
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
موقع ایشان را اصلا نمی شناختم به من پیام داد که من یک خانم هستم و خواننده ام. در ایران زندگی نمی کنم و یک میلیون دختر و پسر ایرانی من را می بینند. ما یکسری سوال دینی داریم. ممکن است بیایید توی لایو من و من از شما بپرسم و شما جواب بدهید. گفتم من مشکل ندارم. بعد گفت من چطور لباس بپوشم؟ گفتم من به لباس پوشیدن شما چه کار دارم؟ با بقیه کسانی که در فضای مجازی دارند کار می کنند، آنجا ارتباطی ...
حق ندارید مرگ مرا زیرنویس کنید
عوامل سینما من پرستویی همیشه نگاهم به فیش حقوقی ام است. من الان بازنشسته وزارت ارشاد هستم و 10 سال دادگستری را به وزارت ارشاد انتقال دادم و با درجه یک هنری بازنشسته شدم و یک فیش حقوقی دارم. این را یاد گرفته ام که با این فیش زندگی کنم و با آن تنظیم هستم، نه پول سینما؛ بنابراین راحت می توانم با همان حقوق زندگی کنم. خیلی ها می گویند فلانی سه سال است کار نمی کند، حتما مغازه دارد یا بساز و بفروشی ...
قرائتی : برای اینکه برنامه تلویزیونی به من بدهند چند نفر جمع شدند آن ها را بخندانم ! | ایده تخته سیاه ...
و هم از خنده بهره برد. در برنامه هایم مطالبی می گفتم که شنوندگان می خندیدند. هنوز در تلویزیون بعد از30سال گاهی چیزهایی می گویم که مردم می خندند. خنده های حکیمانه! نه خنده هایی که لهجه ام را تغییر دهم و ادای مردم را درآورم یا دلقک بازی کنم. تحقیر و مسخره کردن در سبک آموزشی من جایی ندارد . آموزش درس هایی از قرآن به نسل جوان چقدر برای شما اهمیت دارد؟ من 30سال است تهران هستم. هنوز چند ...
دایی: در قطر مهمان افتتاحیه ام، نمی رسم به اردوی تیم ملی بروم
و امکانات رقیبان را هم باید در نظر گرفت. امیدوارم حمایت تماشاگران و ایرانیان را در مسابقات داشته باشند. در قطر به تمرین تیم ملی هم خواهید رفت؟ بازیکنان و کادرفنی خیلی روحیه خواهند گرفت. دوست داشتم بروم اما برنامه سفرم فشرده است و ساعت پروازها و ضیافت و مراسم، طوری تنظیم شده که نمی توانم به اردوی تیم ملی بروم. برای همه شان آرزوی موفقیت دارم. پیروزی های تیم ملی شاید کمی مردم را از ناراحتی و مشکلات شان جدا کند و برای ساعاتی فراموش شادی را به همه هدیه بدهد. مصاحبه: صالح محمدرحیمی ...
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
به گزارش شبکه اطلاع رسانی رهیاب ؛ به سراغ یک مادر شهید رفتیم که در بخشش و ایثار نمونه است، مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت می کند و معتقد است هنوز دفاع تمام نشده و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان (عج). در یک خانه قدیمی در شهر اهواز که حال و هوا و سادگی ایام قدیم را دارد زندگی می کند، خانه آنچنان بزرگ نیست، اما دل مادری که در این خانه ...
رفیق کشی درجنایت مستانه
چند سال داری؟ 19سال. درس خواندی؟ پشت کنکوری هستم و خودم را برای رفتن به دانشگاه آزاد آماده می کردم. سابقه داری؟ نه برای اولین باراست دستگیر می شوم. خودم هم شوکه هستم. هیچ وقت فکرش رانمی کردم کارم به اینجا بکشد. قرار بود دکتر شوم اما الان قاتل شدم. قتل چه کسی؟ بهترین دوستم. با هم اختلاف داشتید؟ نه. مثل برادر بودیم. من آن شب ...
ابوشهاب از "حاج قاسم " می گوید
عراق به ابو شهاب معروف بودم، عنوان کرد: حاج قاسم یک روز به من گفت، اگر شما شهید شوید باید به کهگیلویه و بویراحمد بروم و از زحماتت تشکر کنم، اما می دانم که شما در استان محبوبیت خاصی دارید بنابراین نمی خواهم شما را از دست بدهم. سردار سلیمانی همیشه بعنوان لُر بزرگ من را صدا می زد و می گفت گفت قوم لُر را خیلی دوست دارم و به نحوی خودم هم لُر هستم و قوم لُر را بواسطه سردار شهابی فر می شناسم. ...
وقتی هری پاتر سارق می شود | متهم: دوست داشتم دانشمند شوم اما سارق شدم
به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از همشهری آنلاین، چهره اش شبیه هری پاتر است؛ می گوید از بچگی همه او را هری پاتر صدا می زنند. آرزویش این بوده که روزی دانشمند شود اما حالا به جرم سرقت دستگیر شده است. خودت را معرفی کن و بگو به چه جرمی دستگیر شده ای؟ من آرین هستم متولد سال 82 اما همه مرا هری پاتر صدا می زنند. سال هاست که دوستانم مرا به این اسم صدا می زنند. شاید به خاطر شباهتم ...
بنا دارم تاریخ کرمان را از هزاره های دور تا امروز بنویسم
دوستان صمیمی ایشان بود به دکتر باستانی زنگ زد و گفت که خواهرزاده ای دارم که کتاب های شما را خوانده و خیلی دوست دارد که شما را ببیند، ایشان هم دعوت کرد و من به منزل او در خیابان گرگان رفتم و از آن جا ارتباط ما برقرار شد . وی بیان کرد: سال 47 که دانشگاه قبول شدم به دیدن دکتر باستانی رفتم و گفتم که این سه رشته قبول شدم اما نمی دانم کدام را انتخاب کنم و آمد ه ام از شما بپرسم، ایشان به من گفت ...
روایت زندگی یک زن سرپرست خانوار
(ع) را می گیرم و شماره موبایل زهرا را شماره گیری می کنم از پشت تلفن سوال می کند الان کجایی؟ _کنار مسجد _امیر را ندیدی؟ _امیر؟ _اره پسرمه! منتظرش هستم برگرده، محتویات کیسه پلاستیکی را نشانم می دهد و می گوید: برایش آب و نان آوردم، پیش خودم گفتم: احتمالاً قیافه ام برایش آشنا باشد یا من را با کسی اشتباه گرفته که سراغ پسرش را از من گرفت. -نه حاج ...
کوپال ناظمی: فقط طرفدار تیم ملی هستم
شما به آن مرحله نرسیده اید! قبول دارم. اما گفتم نمی دانم چه تفکری پشت این قضیه است. من و خواهرم رفتیم و این آدم را تهدید به شکایت کردیم فقط در پاسخ گفته من فن پیج هستم و کار بدی نکرده ام. *اما پستی که برای آقای گل محمدی از جانب شما گذاشته منجر به دردسر بزرگی شده است از این پس شما را به رنگی بودن نسبت می دهند؟ من از همین جا بگویم که تاکنون طرفدار تیمی نبودم و فقط ...
حتی مردم عصیان زده هم روی ایران غیرت دارند
کارش است. اولین به این خاطر که از گذشته وام نگیرد و شبیه قبلی ها نشود و آدم جدیدی را خلق کند. آخرین هم یعنی اینکه تمام همت خود را برای کار باید بگذارد. زمان ساخت آژانس شیشه ای به اشتباه جشنواره فجر و جشن خانه سینما و جشنواره دفاع مقدس جایزه را به من دادند. جشنواره دفاع مقدس آن سال در همدان برگزار شد- خودم هم همدانی هستم- مراسم شب ها برگزار می شد. من فهمیدم این فیلم در آنجا اکران است. به مسئولان گفتم ...
روایت همسر شهید مصطفی صدرزاده از مواجهه دخترش با پیکر پدر
، آنجا در دلم گفتم خدایا شما سرپرست ما هستی. ما قبلا با واسطه از شما می خواستیم، اما الان دیگر شما مستقیما سرپرست من و بچه هایم باش. آن شب به هرکس گفتیم خبر شهادت را به فاطمه خانم بده، قبول نکرد؛ گفتم باشد خودم به او می گویم. وی عنوان کرد: آخر شب، فاطمه که داخل خانه شد، او را نشاندم روی پاهایم و گفتم مامان می خواهم یک خبر خوش به تو بگویم. گفت چی مامان؟ گفتم مامان تا حالا که مامان سوریه ...
آخرین مصاحبه جنجالی پهلوان تختی: باید زن بگیرم!
گردم که نجیب و خانه دار باشد. گفتم: خدا نصیب کند. بنا براین باید گوش بزنگ باشیم که خبر جشن عروسی شما اعلام شود. قهرمان روس دلم می خواست درباره آخرین کشتی تختی با قهرمان روس که در نهایت بدشانسی بنفع قهرمان روس تمام شد سئوالی بکنم. تختی در این موردگفت: من نمی خواهم قدر و ارزش رقیب خود را پائین بیاورم. اما آن شب هیچ چیز به نفع من نبود. من در همان شب فینال و قبل از این ...
3 روایت تازه از انفجار تروریستی کرمان کربلا را به چشم خود دیدیم
احمر هستیم. آن روز ما در عمود 13 حضور داشتیم، قرار بود از ساعت 7 صبح تا 10 شب شیفت بدهیم، حدود ساعت 12:30 بود که مسئول مان خبر داد که شما 2 خواهر باید به گلزار بروید و مکرمه حسینی و خواهرش ملیکا باید جای ما بیایند . ما رفتیم به جایی که گفته بودند و کارمان را در آنجا ادامه دادیم تا اینکه ساعت حدود 3 بود که صدای وحشتناکی شنیدیم، همان زمان تلاش کردیم به مردم و حادثه دیدگان کمک کنیم، درحالی که همه ...
خیانت زن متاهل به شوهرش او را به کام مرگ کشاند / قاتل آشنا برای پنهان ماندن این بی آبرویی فرانک را کشت
نگیرند .اما او قبول نکرد .آخرین بار می خواستم برای گرفتن معاینه فنی ماشین به اسلامشهر بروم .همان روز فرانک با من تماس گرفت و وقتی فهمید قصد دارم به اسلامشهر بروم خواست همراهم بیاید .او سوار ماشین شد و ما در بین راه با هم صحبت کردیم. من به او گفتم دیگر نمی خواهم به این رابطه ادامه دهم .سر همین موضوع با هم درگیر شدیم و او از ماشین پیاده شد و رفت . من دیگر اطلاعی از او نداشتم تا اینکه متوجه شدم کشته شده ...
ماجرای آخرین ذکر لب های شهید سیاهکالی
چند چفیه پاهایش را بسته بودند ولی خونش بند نمی آمده، حمید را با همان حال در دل شب به یک نفربر رسانده بودند. لحظه حرکت، دشمن نفربر را هم زده بود، ولی خدا می خواست که پیکر حمید برگردد. داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت: ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید . رفقایش می گویند لحظات آخر ذکر لبهایش یا صاحب الزمان (عج) بود، شدت خونریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می شود. به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید برگرفته از کتاب یادت باشد ؛ خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی ...
روایتی از دیدار مردم قم با رهبری/ آخرین نفری که به حسینیه وارد شد
شهر بیست/ سرویس فرهنگ و هنر _ فهیمه شاکری مهر: خبر کوتاه بود؛ دیدار با آقا بعد از سیزده سال انتظار میسر شده بود. آقای عزیزی که سال های نوجوانی تب وتاب داشتم ببینم کیست. نه این که ندانم کیست؛ می خواستم از نزدیک او را ببینم و جواب همۀ کیست ها را خودم بگیرم. او را دیده بودم در شهرم قم. مهمان شهرمان بود نه یکی دو روز بلکه ده روز. ده روز پرخاطره که ...
حرف های تازه پرویز پرستویی خبرساز شد!
باید مثل دیوار چیدن، همه چیز را درست روی هم بچینیم اما به من برمی خورد که بگویند کار گرفتی یا نگرفتی؟ پیش خودم می گویم نکند من دارم مسیر را اشتباه می روم. من هیچ وقت کار نگرفتم، یعنی همیشه مترصد این بودم که آیا کاری پیدا می شود که من را از خانه بیرون بکشد وگرنه من در خانه بودن و کار نکردن را ترجیح می دهم. من در این سه سال اخیر مثل یک فنر فشرده بودم و دلم ...
روایتگری بانوی مقاوم پاکستانی از حاج قاسم؛ زنبیون را برای فتح قدس تربیت می کنم
96 اولین بار اسم زینبیون را بر سر زبان آوردم و علنی کردم. دولت ما اجازه نمی دهند و ندادند و نخواهند داد که ما در جبهه مقاومت قدمی بگذاریم. وقتی شهید حاج قاسم به من گفتند؛ می دانی خانم مطهری چه بلایی سر خودت آوردی؟ گفتم بله می دانم. من 9 سال است که پدرم را ندیدم و مادر جوانم را از دست دادم و ندیدم، اما معنی "ما رایت الا جمیلا " را با تمام وجودم درک کردم. من از شما دختران می ...
وقتی امام فرمود: خدایا من را با حاج عیسی محشور کن. کد خبر: 909661 / 18-10-1402, 19:57 / فرهنگ و هنر
داری . گفتم: نه توقع نیست اگر بشود می خواهم دیگر گفت نمی شود. گفتم می شود. تو که آزادی می روی در خانه و عکس های خصوصی از امام می گیری. من هم که هر وقت بخواهم بروم خدمت امام، برایم آزاد است و می روم خدمتشان. پس مشکلی نیست. اصلا من خودم یک کاری می کنم شما بتوانی عکس بگیری . گفت: چه کار می کنی؟ گفتم: می برمت جلوی راه امام و پنهانت می کنم که پیدا نباشی. من می روم عقب می ایستم. امام از اتاقش بیرون می آید ...
جنون زورگیری دختر 27 ساله از زنان + فیلم
.... ایجاد ترس عمومی و استرس ناشی از یک اقدام خشن محبوبه درباره حال عمومیش بعد از این اتفاق می گوید: این مدت اصلا حال خوبی نداشتم، مدام کابوس می دیدم با فریاد و جیغ از خواب بیدار می شدم، خواهرانم تمام این 11 روز از من نگهداری کردند، هنوز از فضای بسته و آسانسور می ترسم، حتی نمی توانم از خانه بیرون بروم، مجبور شدم برای پسرم سرویس بگیرم چون نمی توانستم خودم او را به مدرسه ببرم ...
عکس| طعنه سنگین هافبک استقلال پس از جدایی؛ درد دل های زیادی دارم اما...
سعید مهری پس از اینکه قراردادش را با استقلال به صورت یک جانبه فسخ کرد، در یک پست اینستاگرامی که نشان می دهد گلایه آمیز است نوشت: سلام به همه هواداران عزیز. شنیدن اسم خودم از زبان شما در ورزشگاه بهترین حس برای من بود. ممنون دارتون هستم. حرف های بسیار زیادی و درد و دل های وانی با شما دارم که انشالله سر مجال مناسب آنها را به اشتراک می گذارم. با آرزوی موفقیت در ادامه فصل برای آبی های دوست داشتنی . ...
شهادت دختری که شیطنت هایش اشک مادرش را در می آورد!
، دخترم را پذیرفتند و بزرگ کردند سربلندی و افتخار من و پدر ش هست. من خیلی امید دارم به جواب سلام دادن آقایمان، امام حسین علیه السلام. حرف های مادرش، ذهنم را می کشاند به سمت همان جمله ای که آخرین بار شهیده فائزه رحیمی در اطلاعات کاربری اش نوشته بود: آن چه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو! پایان پیام/ ...
انحصار در سینما فساد می آورد/ گریه نادر سلیمانی و نصرالله رادش
نگاه می کنید. کار هیات انتخاب این است که ببیند فیلم خوب است یا بد. همین امر باعث شد تا همه در جشنواره از لباس شخصی به عنوان غایب بزرگ بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر یاد کنند. معتقدم با مسیری که جلو آمدم، برایم باعث افتخار است کارگردانی هستم که بعد از 40 سال به نادر سلیمانی اعتماد می کنم و نتیجه این اعتماد را هم دیدم. من تنها نباید به دنبال بالاکشیدن خودم از نردبان دیگران باشم بلکه ...
قهرمان پرتاب دیسک بازی های آسیایی: فقط 120 میلیون قرارداد بستم/ باید به اردوی خارجی بروم
مسئولان فدراسیون از رفع مشکلات خبر داد. حسین رسولی با بیان اینکه آخرین جلسه اش با مسئولان فدراسیون مفید بود، به منجیل خبر به نقل از ایسنا گفت: قرار شد مشکلات را حل کنند و منتظر برنامه های جدیدم اند چون باید برنامه مسابقات و اردوها را مشخص کنیم. گفتم در داخل سالن هم دایره بزنند که زمستان آنجا پرتاب کنم. با اینکه قبول کردند اما هنوز کاری انجام نداده اند. به همین دلیل باید به منطقه گرمسیر ...
روایت های خواندنی از حاج قاسمِ در خانه/ از اُملت تا تولد
.... مردم هم خودشون می فهمن، شما نگران نباشید. اعتقاد داشت: من برای خدا کار می کنم، خدا هم آبروی منو می خره. همان اندازه که مردم را دوست داشت، به همان اندازه وقتی در وصف او شعری می خواندند یا شعاری می دادند، ناراحت می شد و می گفت: می ترسم از این حرف ها! می ترسم روم تأثیر بذاره. من در حد این چیزها نیستم! همیشه به همه می گفت: من هر چی دارم، از خدا دارم. من هیچی نبودم. من بچه ...