سایر منابع:
سایر خبرها
خاطره همسر شهید سیدرضی موسوی از خواستگاری اش/ به من گفت شما زن سومم هستی...
گفتم خدایا چه بگویم؟ بگویم پسرخاله من تو را دوست دارم؟! اما نمی توانستم؛ گذشت و ما برگشتیم خانه خودمان. -من تا به حال هر چه از خدا خواسته ام به من داده و گویا این بار هم نجوای درونی مرا شنیده بود. چند سال بعد پدرش و خاله تصمیم می گیرند تا برای سید زن بگیرند، شاید این طور باعث شود او کمتر به جبهه برود و خطر تهدیدش کند. سید رضی دیگر دیپلم گرفته بود و وارد سپاه شده بود. اتفاقاً چند مورد ...
ادعای تعرض مرد راننده به زن هم محلی
ستاره از مردی که مدعی است به او تعرض کرده شکایت کرده است. این زن می گوید زندگی اش با کاری که این مرد انجام داده تباه شده است اما متهم به نام رامین ادعای ستاره را رد می کند. ستاره آنچه را اتفاق افتاده است بازگو می کند: از مرد جوانی شکایت کرده ای و می گویی به تو تعرض [...]
بازیگر نقش رشید: می خندیم، اگرچه غم در سینه داریم
بازنشسته شدم. بعد از 10 سال تدریس در مقطع ابتدایی، پست تشویقی بهم دادند و ناظم ام کردند. اصلاً از خط کش و ترکه استفاده نمی کردم. بازیگر نقش رشید شوخی بامزه ای از دوران خواستگاری اش کرد و گفت: خانمم قدش بیشتر از من است. با قد بلند ازدواج کردم، که قد بچه هایم کمتر از خودم نشود. زمان خواستگاری وقتی خانمم جلویم چای آورد، دیدم ماشاء الله قدش بلند است. بعد به پدر خانمم گفتم امکانش هست نصفش را ...
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
گرفتند منزلمان که عده ای از ائمه جمعه قرار است شب مهمانتان شوند. همراه با آقای خاتمی یا صدیقی. به فرهاد زنگ زدم. جواب نداد. ظهر که آمد خانه بهش گفتم مهمان داریم. گفت: کاش قبول نکرده بودی! گفتم: چرا؟ گفت: رفقای محمد حسین که توی گلستان هفتم با هم بودن زنگ زدن بعد از نماز مغرب می یان خونمون. میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم. می خواستم وقتی مهمان ها رسیدند، خوب دم کشیده باشد. فرهاد ...
شهادت در راه خدا افتخار است
انقلابی سلطانیه: و اکنون سلام بر پدر و مادر و برادران و خواهرانم، حالا چند کلمه سخنی دارم با پدر بزگوارم: پدر جان می دانم که چه زحماتی برای من کشیده اید و اما پدر جان زحمت کشیدید و مرا به این سن و سال رساندید و در هنگام تجاوزات کافران بعثی به کشور اسلامی، پسر خود را راهی جهاد در راه خدا کردید. اما پدر جان و مادر جان می خواهم در این وصیتنامه پیامی برای شما بفرستم اگر ...
آرزو بهانه ای برای ارتباط با خداست + صوت
چندان ارزشی نداشته است ولی همه اینها برای این است که تو ارتباط خودت را با خدا برقرار کنی. خدا این ارتباط را دوست دارد و می خواهد بنده، خودش را برایش لوس کند. بسیاری از مردم آرزو دارند ولی نمی دانند سمتش کجا است. اینها بیچاره هستند، حیران هستند ولی شما که آرزو داری می دانی باید کجا بروی. این جاذبه پنهان خدا با تو است که تو را به سمت خودش می کشد. حتی گاهی آرزویت برآورده نمی شود و به خدا ...
ناگفته های پرونده شهلا جاهد | شهلا در آخرین جلسه بازجویی چه گفت؟
. خودم احساس می کنم حس ششم قوی دارم و شاید این حس به دلیل سالها تجربه کاری ام است. من و همکارانم هر روز برای تحقیق به محل زندگی زن گمشده می رفتیم و هیچ سرنخی نداشتیم تا اینکه به صورت اتفاقی یکی از همسایه ها گفت، وی آخرین بار سوار ماشین فردی به نام ابراهیم شده است. حالا ابراهیم که بود، راننده ای بود که در آژانس خودرو در همان محل کار می کرد. من به سراغ ابراهیم رفتم و چند تا سوال از او پرسیدم. بعد به ...
خلاصه داستان قسمت 99 سریال ترکی زغال اخته
دوعا میره و حالشو می پرسه سپس بغلش می کنه و میگه نگران نباش من پشتتم برادرمم مردی عادله نمیزاره همینجوری پیش بره و بعد از کمی صحبت کردن با دوعا از اونجا میره. شعله در دفتر کارش به روزگار که ازش پرسیده بود دلیل اینکه دنبالش می گشته چی بوده میگه زنی به نام پنبه فکر می کنه من معشوقه شوهرشم از طرفی برای برطرف کردن شک و تردیدهای مادر و خواهرم بهشون گفتم به زودی ازدواج می کنم و تنها کسی که به سرعت تو ذهنم ...
بار شبانه و راز قتل دختر زیبای تهران
فلور زیباترین دختر در میان زن های بار های شبانه تهران بود و فقط با همان جوان ثروتمند دوستی داشت. حمیدرضا با دیدن فلور به او اشاره کرد که بلند شود و به سر میزش بیاید، اما فلور اعتنایی نکرد و رو برگرداند حمیدرضا که عصبانی شده بود رفت به طرف فلور و دستش را گرفت تا سر میز خودش ببرد، اما مرد جوان به اعتراض از جایش بلند شد و با حمیدرضا دست به یقه شدند. در این موقع دو گردن کلفتی که مراقب شاهزاده بودند جلو رفتند و ضمن کتک کاری آن جوان ثروتمند را از سالن بیرون انداختند. از آن شب به بعد، این شاهزاده بود که به دیدن فلور می آمد و مرد دیگری جرئت نمی کرد به فلور نزدیک شود. ...
پیام ستاره یونایتد به مورینیو: تو یک اسطوره واقعی هستی
باید می رفت." او در ادامه خاطراتش از آخرین دیدار با مورینیو در یونایتد گفت : "نمی دانستم به چه فکر کنم. داشتم افسوس می خوردم و واقعا ناراحت بودم. فقط گفتم "ممنون از فرصتی که به من دادی. تو برای من یک اسطوره واقعی بودی، امیدوارم در آینده موفق باشی. ما هنوز هم گاهی در تماس هستیم، اگر بازی خوبی داشته باشم، او به من پیام می دهد. همانطور که همیشه به من می گوید: "آفرین بچه". ...
خلاصه داستان قسمت 336 سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد - سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت 21 از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. در قسمت 336 سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟ آکیف تو خوردن نوشیدنی زیاده روی کرده و در حالیکه تو حال خودش نیست میره دم در خانه ثریا. ثریا در حال آماده شدن واسه خوابه که صدای آکیف را میشنوه از تو حیاط که با ترس پنجره ...
رمز موفقیت سردار
... چون دائم الوضو بود ، می گفت نباید بدون وضو ، روی زمین خدا راه رفت. می گفت زمین جای جمع کردن ثواب است. یک مرتبه بنده برای انجام یک کار بزرگ و سخت، انتخاب شدم که در فناوری آن هم مشکل داشتیم. حسن من را دید و گفت می خواهی در این کار موفق بِشی؟ گفتم بله. گفت برو بچه های گروهِتو جمع کن، دستاتونو به هم بدید و هم قسم بشید و بِگید خدایا ، ما برای رضای تو این کارو می کنیم و هرچه ثواب هم داره برسه به ...
خلاصه داستان قسمت 334 سریال ترکی خواهران و برادران
.... در کلوب ثریا پیش یامان میره و باهاش صحبت می کنه و پیشنهاد میده که یک شانس دیگه به همدیگه بدن یامان از دور به سوزان نگاه می کنه که اصلاً بهش محل نمیده سپس قبول می کنه. زن سادو گلتن به دم در خانه شوال میره و خودشو خدمتکار معرفی می کنه بعد از رفتن شوال به خودش میگه درسته سوزان خانم شما چشم پوشی کردین اما من نمی تونم ازش بگذرم می دونم چیکارش کنم. اولیا بچه ها در خانه آکف جمع شدن و او ...
آخرین گفت وگوهای دو دوست در جبهه
دوست شهیدش مجید بخشعلی او ر ا به خدا سپردیم. همچنین هاشم صدفی تهرانی همکلاسی شهید مسعود شیخ بابایی روایت می کند: سال 1361 وارد دبیرستان سپاه که شدم، مسعود شیخ بابایی از اولین رفقایم بود. پدر مسعود نظامی و کارمند نیروی هوایی ارتش بودند و خانه شان در شهرک نظامی قصر فیروزه افسریه بود. مسعود با بسیاری از بچه های مکتب فرق می کرد و تیپ خاصی داشت. به همین دلیل با تیم ما خیلی زود ...
این زوج دهه شصتی با 9 فرزند رکوردها را جا به جا کردند!
در روزهایی که داشتن حتی یک فرزند برای بسیاری از زوج های جوان دغدغه بزرگی است، خبرگزاری ایسنا با یک زن و مرد دهه شصتی که 9 فرزند دارند گفت وگو کرده است که بازتاب زیادی در فضای مجازی داشته است. داستان یک پدر و مادر دهه شصتی با 9 فرزند * اعظم یزدان پناه ، متولد 1364 است [...]
داستان یک پدر و مادر دهه شصتی با 9 فرزند!
... اعظم یزدان پناه، این مادر دهه شصتی گفته است: * مردم و برخی اقوام به من می گویند این تعداد بچه چرا خواستی، در پاسخ به آنها می گفتم؛ توکل به خدا کردم و هر کس دندان دهد نان دهد اما واقعا هم اکنون با مشکل جدی مالی مواجهیم. شوهرم بیکار و کارگر ساختمانی است که بیشتر مواقع دست خالی از سر دکه کارگران به خانه بر می گردد و در اداره کردن زندگی مان مانده است. * برای شستن ...
جامعه دانشگاهی برای حضور حداکثری مردم پای صندوق های رای دستاوردهای نظام را در میان نسل جوان تبیین نمایند
رسول الله شما را برای خدا دوست دارم و در اینجا بود که پیامبر فرمودند تو عقل بنی هاشم هستی و نظیر نداری و این ثابت می کند که این که گفته می شود عقل زن ناقص است کاملا غلط است چرا که چون عقل کل بنی هاشم یک خانوم به نام زینب کبری (س) است. به گزارش مرکز ارتباطات و اطلاع رسانی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، مراسم گرامیداشت وفات حضرت زینب (س) با حضور جمعی از کارکنان ودانشجویان ...
کودکانی که براتِ شهادتشان را از خدمت به زائر حاج قاسم گرفتند+عکس
همان اولین سال بعد از شهادت حاج قاسم این موکب را راه اندازی کرده بودند. از همان سال اول، هر ساله در روز شهادت سردار سلیمانی به موکب می آمدند و به همراه فرزندانشان به زائران حاج قاسم خدمت رسانی می کردند. بچه ها در این موکب لیوان ها را در سینی می گذاشتند، به زائران حاج قاسم خدمت رسانی می کردند، به بزرگ ترهایشان کمک می کردند و ... دایی مریم این را می گوید و ادامه می دهد: امضای شهادت مریم ...
یادداشتی بعد از گذشت 12 سال
) اینجا، که نه فقط اینجا، خدا می داند چقدر و چندهزار اینگونه زمین های پر برکتی در این چند روز ارزشمند میزبان میهمانان خداوند تبارک و تعالی ست. خدا پذیرفته آنها را که سه روز روزه دار و رازدار معتکف خانه اش شوند. همه دنیا و مافیها را کنار بگذارند و از دنائت زمینی به کرامت آسمانی پرواز کنند. و خدا می داند آنگاه که در چهره معصومانه شان می نگری و کردار عابدانه شان و از همه مهمتر، بهاری ...
مردی شده ام برای خودم
به گزارش اصفهان زیبا ؛ بعد از پانزده سال، این اولین شبی است که مرد خانه شده ام؛ البته اگر محمدحسین یک ساله مان را فاکتور بگیریمش. همسرم را فرستاده ام مشهد، با بچه های مدرسه شان. خوشحال شدم که می رود؛ یک دل سیر زیارت برود. هر بار که رفته ایم، با دلم راه آمده است. همه اش می گفت: تو برو حرم، بچه ها با من. خودش همیشه سرسری و دقیقه نودی زیارت می رفت. دل دل می کرد بگوید. گفت که ...
حاشیه نگاری از مراسم اعتکاف دانشگاه تهران/ جاده ای که برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد
... بس کن رباب حرمله بیدار می شود... روز دوم حاج آقا صدیقی امدند و تا بعد از نماز ظهر صحبت کنند، جنس صحبت از همانی بود که دنبالش می گشتم، راه های اخلاص برای خدا. صحبت که می کرد بچه ها گریه می کردند، گفتم خدایا این همه جوان برای تو آمده اند اینجا... این همه جوان مومن. من راهم قاطی این بچه ها بخر و ببخش. این راهم اضافه کنم که حاج سعید حدادیان روز آخر این روایت را گفت هرجا ...
تو که این همه پدر ما را درآورده ای، این هم رویش!
و مادرم خیلی گریه می کردند. به خصوص پدرم. منوچهر گفت: من این طوری نمی تونم شما رو ببرم. اگر اتفاقی بیفته، چه طوری تو روی بابا نگاه کنم؟ باید خودت راضیشون کنی. با پدرم صحبت کردم، گفتم منوچهر این طوری می گوید. گفتم: اگر ما را نبره، بعد شهید شه، شما تأسف نمی خورید که کاش می ذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونند؟ پدر پسرم علی را بغل کرد و پرسید: علی جان! دوست داری پیش بابایی باشی ...
حاج صادق اصلا اهل مصاحبه نبود!
به گزارش اصفهان زیبا ؛ مأموریت آن روزم سنگین تر از همیشه بود. بین همه مصاحبه هایی که برای مهدی، پسر شهید رسول حیدری گرفته بودم، این یکی با همه فرق می کرد. مهدی 28 سال بود که ماجرای مجروحیت پدرش را فقط از روی دست نوشته های پدرش خوانده بود و غیر از یکی دو نقل قول پراکنده از رفقای پدرش، هیچ اطلاعات دیگری درباره اش نداشت. حاج صادق تنها کسی بود که لحظه مجروح شدن رسول کنارش بود و من قرار بود ...
تاآنجا که اسلام راشناخته ام درراه اوجانفشانی می کنم
شما را به خوبی درک کرده ام، امید بخشش دارم. من علاقه زیادی به شما داشتم، ولی هرگز نمی توانستم به زبان بیاورم. بعد از انقلاب تو تنها زنی بودی که به من کمک نمودی تا در جنگ های کفر حق علیه باطل، از کردستان گرفته تا جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و همچنین در این مدت چه زحماتی و چه سخنانی که هرگز تو شایسته آن نبودی و رنج و دوری همسر، خلاصه همه اینها را قبول داشتی. به خاطر این که اهل ایمان و نماز بودی. همسرم ...
ایستادگی پای عهدی جوانمردانه تا رسیدن به مقام والای شهادت
نامه ای نوشت و داخل ساک گذاشت، پدرش در سوریه نامه را دیده و در جواب او که گفته بود، بابا من بعد از شما تکیه گاهی ندارم ، نوشته بود: دخترم تکیه گاه تو فقط خدا باشد و هر کاری انجام می دهی تنها برای خدا باشد، خودم خواهان شهادت بودم، اما از زمانی که اسمم برای سوریه درآمد حتی برای شهادت طلبی هم نرفتم تنها فکر و ذکرم این بود که خدایا فقط به خاطر تو بروم و برای تو مفید باشم. اواخر صحبتمان خانم ...
خدا کنه اَ گُلوشون پویین نره!
هنوز درست و حسابی سلام نکرده بودم که بی بی گفت: - خَوَر مرگُت معلومه کجا هسی؟ - رفته بودیم با زری خرید، بهتون گفتم که بی بی. - ماخام صد سال سیا نری خرید. بیا بیشین اینجو. - چیکارم دارین بی بی، لباسامو عوض کنم میام چشم. - لازم نکرده، گفتم بیا بیشین اینجوووو. - چشم بی بی، گفتم که میام، دستامو بشورم حداقل... - قلم شه او ...
عروجی عاشقانه با بال های بسته
سنگینی می بارید. سردترین شب بود. در طول هفتادودو سال سنی که دارم، تاکنون شبی به سختی آن شب یاد ندارم. ماهی های کنار دریای خلیج فارس مرده بودند. آب داخل کوزه ها یخ بسته بود. حدود ساعت دو نصف شب مادرم گفت: من کاری می کنم یا بچه بهتر می شود یا از بین می رود. بعد مقداری حنا خیس کرد و روی سرش گذاشت. انگار صورتش کوچک شده بود، رنگش زرد بود. چشم هایش بسته بود و نفس نمی کشید. همه بالای سرش ...
مهربانی سرباز عراقی!
فاش نیوز - یک آزاده دفاع مقدس می گوید: اسیر شده بودم و زخمی بودم. یکی از عراقی ها آمد و روی زخم من باند بست. خیلی دوست داشتم این محبتش را جبران کنم. به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، در روایات رزمندگان دفاع مقدس هست که وقتی با برخی از سربازان عراقی مواجه می شدند، آنها می گفتند ما نمی خواستیم با شما بجنگیم، صدام ما را تهدید و مجبور به حضور در جنگ کرد.گاهی اوقات هم پیش می ...