سایر منابع:
سایر خبرها
نرخ ترک تحصیل به بیشترین مقدار خود در نیم دهه اخیر رسید!
یاشار سلطانی، روزنامه نگار معروف، در تاک شوی "ای کاش": یک هفته در زندان با تتلو هم بند بودم. در مسجدِ زندان، شعرهایش را برایم می خواند. اهل نماز بود. به من یاد می داد در دادگاه، چگونه جلوی قاضی حرف بزنم. می گفت هرچه می گویند بگو شما درست می گویید. او هرچه می گوید، صادقانه می گوید. باورش همان است. ذاتا بچه بدی نبود. ما بودیم که به آن مسیر بردیمش که بیاید اینگونه فحش خواهر و مادر بدهد! ...
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
گفت و گو با مادر و 2 تن از اقوام غواص شهید مفقودالاثر محسن جاویدی فاش نیوز - من تمام شهر را دنبالش گشتم. پاهایم تاول زد تا توانستم داخل پایگاه بسیج پیدایش کنم. گفتم نرو پدرت از دنیا رفت و کسی بالای سر من نیست. پسرم گفت من باید بروم از کشورم دفاع کنم. رفت و بعد از دو ماه برگشت. خواستم او را ببوسم گفت ننه ماچم نکن همرزمم شهید شده، مادرش تو را ببیند غصه می خورد. دوباره رفت اینبار خبر ...
دست هایی که هوای صاف سخاوت را ورق زدند
در یک شب سرد زمستانی در خیابان از دنیا رفت و مرگ او بسیار برای من تلخ بود. جهانمیری با بیان اینکه دانش پیشگیری در کشور ما جدی گرفته نمی شود و در حد شعار است، گفت: برنامه ها واقع بینانه نیستند و با نگاه های سطحی سعی دربه نتیجه رساندن آن ها در زمان کوتاه دارند که این امکان پذیر نیست. جدی گرفتن دانش پیشگیری در همه زمینه ها جامعه را جای بهتری می کند. فاطمه طاعتی و همسرش بعد از ...
ارتباط با قرآن در کیفیت زندگی انسان مؤثر است
نام کرد، بعد از آن در دوران راهنمایی توسط معلم قرآن مدرسه، روخوانی و تجوید را به صورت حرفه ای تر دنبال کردم و در دوران دبیرستان علاوه بر درس های مدرسه همزمان در کلاس قرآن شاهد شرکت می کردم و در آنجا قرآن را می آموختم. وی بیان کرد: در دوران دبیرستان صبح ها از ساعت 5 و ربع به کلاس قرآن می رفتم و بعد از آن در مدرسه حاضر می شدم، زیرا علاقه و انس زیادی با قرآن پیدا کرده بودم، هرگاه حال خوشی ...
آیه ای که مفسر قرآن کریم را نقره داغ کرد!
پیش آمد من خودم حل می کنم. نیازی به مداخله شما نیست. من در آنجا حکومت اسلامی تشکیل دادم (می خندد). همه مکلف بودند موقع اذان، در هر شرایطی اذان بگویند. با کمک مردم، در آنجا مدرسه ای دو اتاقه ساختم جالب بود که نظامی ها که نیروهای شاه بودند، به آنجا رفت وآمد داشتند ولی مردم به آنها اعتنا نمی کردند؛ اما اگر یک روحانی می رفت، مردم احترام زیادی می کردند. بعد از سربازی فکر کردم که ...
یادکردی از شهید والامقام حاج عباس کریمی/اصلا تو می دانی حاج عباس کیست؟!
.... نیت کرد و رفت کربلا . سال 1336 کربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون می خواست؛ البته خون دل. دست پربرگشت. بچه بعدی سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه سالم دیگر هم به خانواده کربلایی احمد اضافه شد. اما پسر اول چیز دیگری است؛ آن هم اگر چنین حکایتی داشته باشد: کربلایی احمد می گفت به حرم حضرت ابوالفضل دخیل بستم و زار زده بودم که یا قمر بنی هاشم من سلامت بچه هایم را از تو می ...
فرشته هایی که طعم تلخ "اوتیسم" را چشیده اند + فیلم
که بعد از چند سؤال و جواب ساده بیماریش تشخیص داده شد. محمدی گفت: پسرم همچون بچه های مبتلا به این اختلال، با علائمی همچون عدم برقرای تماس چشمی، عدم توجه و واکنش به صداهای موجود، عدم برقرای ارتباط با بچه ها وبازی نکردن با آنها، نبود تعاملات اجتماعی، انجام حرکات تکراری و کلیشه ای مواجه است. مادر پرهام که چند سال در مرکز اتیسم کانیان سنندج به عنوان مربی مشغول فعالیت بوده، وضعیت ...
وصیت کرد بعد از شهادت حقوقش را به کودکان بی سرپرست بدهند
بچه های عضو بسیج و سپاه از مبنای حقوق شان اطلاعی نداشتند، من سه ماه در جبهه حضور داشتم و پس از گذشت دو ماه از زمان بازگشتم، اعلام کردند برای تسویه حساب به سپاه مراجعه کنم. قبلش اطلاع نداشتم مقرر شده حقوق دریافت کنم! اغلب افرادی که برای استخدام وارد یک عرصه می شوند نگاه مالی دارند، اما در دوران جنگ اینطور نبود. شهید چطور روحیاتی داشتند؟ بعد از شهادت برادرم متوجه شدیم وصیت کرده ...
(عکس) علیرضا رئیسی بازیگر خردسال پاتال و آرزوهای کوچک پس از 33 سال
تجربه کرد. دو سال بعد در فیلم مدرسه پیرمردها و شهر در دست بچه ها نیز حضور درخشانی داشت. سال 1368 تا 79 به صورت مستمر در سینما ، تلویزیون و تئاتر بازی می کردم ، سالهای پرکاری بود و رو به رشد بودم و بزرگتر می شدم. کارم با حرفه بازیگری عجیبن شده بود و با همه سختی هایی که داشت قسمتی از زندگی ام شده بود. در 18 سالگی کم کار شدم ، در دوران بی کاری به سراغ ادامه تحصیل در خارج از کشور ...
خاطره خنده دار سرکار گذاشتن قدرت الله ایزدی (آقا رشید) توسط یک خادم + فیلم
، پس از آن مدتی ناظم بودم و سپس معاون مدرسه شدم ، همان زمان ها بود که تازه رو به کارهای نمایشی آوردم. یک روز کنار پل خواجو دیدم گروهی مشغول فیلمبرداری هستند، ایستادم و نگاه کردم آقایی آمد و گفت چند نفر برای سیاهی لشکر می خواهم، من هم رفتم و در صف کنار یک کیوسک تلفن عمومی ایستادم. بدلیل عدم توانایی بازیگر اصلی آن صحنه اعلام می کند که می تواند نقش را بازی کند، همین می شود که ...
چند دقیقه با کتاب ستین ایلم (خاطرات مردم کهگیلویه و بویراحمد از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی)
شدت گریه از هوش رفت. بعد از تماس مادر، راهی مصلا شدم. پر از جمعیت بود. همه گریه می کردند، جیغ می کشیدند و بر سر و صورت می زدند و صورتشان را خراش می دادند. غم بر دلها طوری بود که امام جمعه هم نتوانست خطبه ها را درست بخواند. دو خطبه را کوتاه کرد و در حد دو دقیقه خواند. هر طور بود نماز را خواندیم. بعد راهپیمایی کردیم. مردم شعار انتقام انتقام سر می دادند. بعد از نماز رفتم بسیج. تمام بچه ها ...
روایت باورنکردنی از اسیر گرفتن افسر ارشد بعثی توسط رزمنده دفاع مقدس
هویزه که رسیدم، از دیدن آنچه که دیدم، دلم به درد آمد. دشمن قبل از عقب نشینی، همه منازل و مغازه ها و ساختمان ها را ویران کرده بود. فقط یک مسجد سالم مانده بود. رفتم به مسجد و خوشحال بودم از اینکه دشمن از هویزه رفته و هم از خرابی ها ناراحت بودم. در مسجد با دلی شکسته نماز می خواندم که بچه های سوسنگرد هم سر رسیدند. پس از جست وجوی زیاد، فهمیدیم که دشمن تا نزدیکی سه راهی فتح و بعد از پاسگاه خاتمی عقب ...
پرواز مطهر دو برادر عاشق
: نه من اول باید برم وضو بگیرم و نماز بخوانم و سپس به بچه شیر بدهم. می گوید: خوب به یاد دارم که به علی اصلاً بدون وضو شیر ندادم. خیلی هم بچه های ساکت و خوبی بودند و اصلا گریه نمی کردند. بعد هم که بزرگ شدند، اصلاً خوبی شان قابل وصف نبود. نمازشان را در خانه نمی خواندند. آن زمان مسجد ما اصلاً نماز جماعت نداشت، ولی این ها نمازشان را در مسجد می خواندند. یک دایی هم داشتیم که به نماز اهمیت نمی ...
مسجد و خاطره سازی برای کودکان
...، اگر دعوت خوب داشته باشیم بچه ها می آیند؛ تاثیر اینکه مادر مربی قرآن باشد بسیار است، ما در مسجدمان حدود دو هزار مادر را به عنوان مربی آموزش دادیم. این فعال مسجدی در مورد تاثیر و تغییر کودکان با قرار گرفتن در این محیط و جو قرآنی اظهار کرد: در پاسخ به این پرسش داستانی را تعریف می کنم، در گذشته مدرسه انگلیسی ها در خیابان حافظ، رو به روی پاساژ علاء الدین قرار داشت که به نام مریم ...
گره زدن طناب ؛ رسم رمضانی لاری ها
محله ای به همراه جمعیتی از مردم جلو مسجد جمع می شدند و با نگاه کردن به غروب آفتاب و سرخی بعد از غروب، زمان افطار را تشخیص می دادند و موذن اذان می گفت. شب های قدر در لارستان با غسل گرفتن شروع می شود و با نماز خواندن، سخنرانی و تلاوت قرآن کریم و دعای جوشن کبیر ادامه پیدا می کند. مردم لار به این شب به اصطلاح انت الغوث می گویند. برای سرگرم شدن بچه ها و حرف نزدن و توجه به دعا، هر ...
قصاص برای 2 مرد در درگیری مرگبار پارتی شبانه رودهن + جزییات
دوستان ما به نام اکبر که سازنده موادمخدر است در باغچه اش در رودهن جشن تولد مختلط برگزار کرده بود. به همین خاطر من و دوستانم به آنجا رفتیم .اما مقتول به یکی از دوستانم که بچه محل قدیمی ما در منطقه دولت آباد بود فحاشی کرد .هنگام بازگشت از جشن تولد من به امین اعتراض کردم و سیلی به صورتش زدم که او هم سوار ماشین شدم و رفت .اما چند متر آن طرفتر متوجه درگیری او با چند نفر دیگر شدم و نمی دانند چه کسی امین را ...
چشم به راه
همیشه چشم به راهش بودم، مادرم هم همین طور... همیشه می گفت: بلاخره یه روزی میاد... همیشه از داستان هایی که برامون تعریف می کرد درس می گرفتم و مشتاق شنیدن قصه از زبان شیوای او بودم. یک روز برایش نامه نوشتم و مادر رفت آن را پاکت کرد تا بیندازد درصندوق پست، ولی وقتی برگشت خانه، نامه را انداخت وسط اتاق وبا چهره ای گرفته گفت : زینت میگن ...
یادگار سه راهی شهادت
به گزارش اصفهان زیبا ؛ انگار پاهایم مال خودم نبودند. کشیده می شدند؛ به مقصدی که هنوز نمی دانستم کجاست. گرمای آفتاب اسفند، تند نبود؛ اما چشمانم می سوخت. اولین قطره اشک که از چشمانم چکید، پاهایم ایستادند؛ مثل اینکه فرمان نشستن صادر شده باشد. دوستانم را در کنار تانک جاگذاشته بودم. زهرا می گفت: بچه ها بیاین بشینیم توش و عکس بگیریم. هرکسی یک گوشه تانک نشسته بود. یکهو گفتم: من نیومدم واسه ...
سرنوشت تلخ یک دختر!
بیاید و او هم ناگهان خودکشی کرد. از سوی دیگر هم من بایک آزمایش ساده متوجه شدم که از 4 ماه قبل باردار هستم. به همین دلیل موضوع را از همه اطرافیانم پنهان کردم چراکه ما به صورت رسمی هنوز با نادر ازدواج نکرده بودیم. این گونه بود که وقتی زایمان کردم، فرزندم را با یک تعهد به شیرخوارگاه تحویل دادم تا او حداقل سرنوشت خوبی داشته باشد و مانند من بدبخت نشود. مدتی بعد از این ماجرا با مرد ...
دوست دارم در جنگ با آمریکا شهید شوم
برای رفتن به خط مقدم از هم سبقت می گرفتند. کسی در جبهه نبود که نخواهد بجنگد یا دیگری را از جنگیدن منع کند. مجروح و جانباز شدن در راه انقلاب برای ما افتخار بود. من دوست نداشتم جراحاتم را به کسی نشان بدهم؛ حتی به مادرم هم نشان ندادم. من و همه بچه هایی که در جنگ شرکت داشتیم، کار خود را برای رضای خدا می دانستیم و از این جهت علاقه ای به تظاهر آن کارها نداشتیم. یک بار در خواب بودم که متوجه شدم مادرم ...
وحشت ماه رمضان در ویرانه های قطحی زده غزه/ روایت مادر فلسطینی: چطور برای فرزندانم سحر و افطار تهیه می کنم
همه کمبود، اکنون این یک رویای دور است. در سال های گذشته، بعد از افطار، در مسجد نماز می خواندیم و سپس به دیدار اقوام نزدیک مان می رفتیم و "قطایف" - یک دسر سرخ شده ماه مبارک رمضان - را با شربت می نوشیدیم. این دیدارها فرصتی برای بخشش کسانی است که ممکن است به ما ظلم کرده باشند و ساختار اجتماعی ما را تقویت کند. با این همه مساجد ویران شده و بدون قطایف در میان کمبود مواد غذایی و ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
خانه و رتق و فتق کار های بچه های کوچک تر کمک می کرد. کودکی نکرد و همه سال های بچگی اش در مدرسه، کتاب و بچه داری خلاصه شد. خانواده ای مذهبی داشت. پدرش پیش از اینکه به تجارت رو بیاورد، حوزوی بود. مادرش نیز به اندازه قرائت قرآن سواد داشت. پدر خانواده مشتاق حرکت های انقلابی بود و در حرم پشت سر امام خمینی (ره) نماز می خواند و تصاویری از آن زمان دارد. بچه ها هم مسیر خانواده را دنبال کردند. تقوی هم با بنت ...
شهیدی که ماندگار زمانه شد
.... خاطرات شهید شهید عبدالزمان در نوجوانی پسری خوب با ادب و خوش اخلاق بودند و همیشه خنده بر لب های او بود. از زمان کودکی در کنار پدر در مینی بوس خط گرگان آق قلا کار می کرد. پدر می گفت یک روز متوجه شدم شهید عبدالزمان از تمام کارکنان آموزش و پرورش و دوستان و آشنایان پول نمی گرفته، پدر خندید و گفت این جوری که باید صلواتی کار کنیم، شهید آنقدر بخشش داشته که ...
حضور دانش آموزان ورزنه ای در ضیافت سحری مدرسه
احساس بچه ها به این برنامه می گوید: بچه ها خیلی خوشحال بودند و به وجد آمده بودند؛ با اینکه سحر بیدار شدند اما امروز در مدرسه از همه سرحال تراند و سر از پا نمی شناسند لذا فکر می کنم خاطره یک شب ماندن در مدرسه، سحری و نماز جماعت در کنار دوستان و گرفتن اولین روزه ماه مبارک رمضان در مدرسه هرگز از خاطر دانش آموزانم پاک نخواهد شد. گفتنی است در این برنامه 40 دانش آموز از پایه های چهارم تا ششم مدرسه شهید شریفی روستای جندان از توابع شهرستان ورزنه شرکت کردند. انتهای پیام/ ...
آیین های رمضان در خراسان/ از شب خوانی در مساجد تا آش قل هوالله
نخستین بار روزه می گرفت، افطار نمی کرد، تا این که از پدر، مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هدیه ای می گرفت. بعضی بچه ها هم روزه گنجشکی می گرفتند. عید فطر را هم جشن می گرفتند و با تابه، نان هایی به نام یوخه درست می کردند؛ به طوری که در شب عید فطر حتما باید یوخه در سفره می بود؛ به علاوه غذاهای دیگر. تا این که از شهر خبر آمد که ماه را دیده اند. آن وقت در مسجد اذان می گفتند و نماز عید برگزار می کردند. ...
روایتی از دستور شهید برونسی به یکی از عرفای مشهد
شهدای ایران : نقل است که آیت الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی (از عُلمای بزرگ مشهد مقدس) در ایام دفاع مقدس و برای دیدار با رزمندگان، بسیار به جبهه ها می رفت. ایشان یک بار هم برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) رفت؛ تیپی که عبدالحسین برونسی، فرمانده آن بود. موقع نماز که شد، آیت الله تهرانی راضی نشد که به عنوان امام جماعت در پیشاپیش رزمندگان بایستد و وقتی برونسی از ایشان خواست تا امامت جماعت ...
غافلگیری مرد جوان در عشق خیابانی! / حمیرا آبروی شوهرش را برد!
بودم و به همین دلیل قد و هیکل ورزیده و خوش تیپی داشتم. خلاصه بعد از چند ماه تماس های تلفنی و دیدارهای حضوری با حمیرا بالاخره به خانواده ام اصرار کردم تا به خواستگاری او بروند. خانواده حمیرا هم که بسیار آشفته بودند خیلی زود این ازدواج را پذیرفتند چرا که پدر حمیرا مردی خلافکار بود و مادرش نیز در خانه های مردم کارگری می کرد تا هزینه های خانواده را تامین کند. در این ...
سرلشکر شهید مهدی زین الدین
در شب های احیاء همیشه حضوری فعال در مسجد داشتند. ما هم حتما اصرار داشتیم که بچه ها در میان مردم حضور پیدا کنند بویژه در مکان های مقدس، چون حرم، نماز جمعه و... مهدی و مجید ، در تحصیل خود جوش بودند کسی به آن ها تذکر نمی داد و به تشویق آن ها نیازی نبود. خودشان بسیار جدیت داشتند. مهدی زودتر از هفت سالگی به مدرسه رفت و یک سال را جهشی خواند مهدی با خواهرش تا صبح، مسابقه ی کتابخوانی می گذاشت ...
گل محمدی از بدترین روز زندگی اش پرده برداشت
یک میلیون مگس روی هوا آمد و گفتم خدایا اینجا کجاست؟ من در پرسپولیس و در تهران بودم و اینهمه هوادار بود. اینجا باید چه کار کنم؟ به خدا توکل کردم و خدا را شکر فولاد یک سکوی پرتاب برایم بود و اینقدر هم مردم آنجا باصفا بودند و محبت داشتند که بعد از چند ماه دیگر احساس غربت نمی کردیم و خیلی راحت بودم. از انتخابم خوشحال بودم و خوشحال بودم که می توانم بدون درد بازی کنم. خیلی شرایطم خوب شد و به تیم ملی آمدم و همه بازی های تیم ملی را هم انجام دادم. ...