خصلت هایی که پل رسیدن عباس نورایی به شهادت شد
سایر منابع:
سایر خبرها
کسی آمده به اسم احمد متوسلیان، پدر ما را درآورده!+ عکس
) او را خواسته اند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ های کردستان بود. به تهران آمد و خود را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... گفت: به تهران رفتم تا ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار است به دست بوسی حضرت امام (ره) برویم. در دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم: بله . گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که در چشم های ما نگاه می کنی، آنجا به چشم های ...
شب های تئاتری بافق را دوست داریم
نشسته گوشی اش را در می آورد و شروع می کند به فیلم گرفتن. انگار قرار است شب که به خانه می رود برای اهل و عیال فیلم را پخش کند و بگوید عجب تئاتر جالبی در امام زاده اجرا شد. مردم شهر بافق این روزها عجیب با تئاتر بچه های مسجد اخت گرفته اند و حال دلشان خوش است. این خوشی حال زمانی پررنگ تر می شود که پس از پایان هر اجرا روی پا می ایستند، از عمق وجودشان تشویق می کنند. عکس یادگاری می گیرند، با داورها سلفی می گیرند. گویا جشنواره تئاتر بچه های مسجد یکی از خاطرات خوش این روزهای بافقی هاست. ...
برای رضای خداوند گام بردارید
.... به قول امام امت چشم وچراغ این ملتید و در پایان از دوستان و آشنایان خود می خواهم که مرا مورد عفو قرار بدهند، که همگی شما مرا حلال کنید و چند تا دعا: خدایا به امام عزیزمان طول عمر عنایت بفرما؛ پروردگارا رزمندگان اسلام را به پیروزی نهایی برسان و شهدای اسلام و انقلاب و جنگ تحمیلی را با شهدای صدر اسلام و محشور بگردان و بار الها خدمتگزاران به سلامت محفوظ و به خانواده های شهدا صبر و عاجل ...
نگاهی به زندگی شهید علی اکبر اقبالی زارچی
حریم مقدس قرآن و اسلام عزیز و مملکت امام زمان و از نوامیس ملت مسلمان دفاع کند آفرین برشما. اما پدرم ومادرم بدان که اگر من بدون اجازه تان به جبهه آمدم این وظیفه ام بوده که عملی کرده ام و وظیفه ام را انجام داده ام و مسئولیت شما بعد از شهادتم این است که بلکه درخواستم از شما این است که موقعی که من شهید شدم دنباله جنازه ام گریه وزاری نکنید چرا؟ چونکه با گریه کردن شما و جریحه دارکردن قلب ...
یک مکالمه بیسیمی با عراقی ها درباره صدام
فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر 14 امام حسین (ع) بوده است. وی در بخشی از جلد یک کتاب خود با عنوان به اروند رسیدیم به بیان خاطرات خود از این عملیات پرداخته است: اردیبهشت بود و به جای هوای مطبوع و نسیم دل انگیز بهاری، گرمای نزدیک چهل درجه خوزستان، خون ما را به جوش آورده بود؛ ولی شور و حال عجیبی بین همه بچه ها موج می زد. همگی عزم خود را جزم کرده بودیم تا عملیات بزرگی را در تاریخ ثبت ...
یک مکالمه بیسیمی با عراقی ها درباره صدام
فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر 14 امام حسین (ع) بوده است. وی در بخشی از جلد یک کتاب خود با عنوان به اروند رسیدیم به بیان خاطرات خود از این عملیات پرداخته است: اردیبهشت بود و به جای هوای مطبوع و نسیم دل انگیز بهاری، گرمای نزدیک چهل درجه خوزستان، خون ما را به جوش آورده بود؛ ولی شور و حال عجیبی بین همه بچه ها موج می زد. همگی عزم خود را جزم کرده بودیم تا عملیات بزرگی را در تاریخ ثبت ...
احمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
آمدم دیدم خاک بلند شده، رفتیم دیدم احمد دمر افتاده و شهید شده است . شهادت احمد 20 اردیبهشت سال 1361 در مرحله دوم عملیات خرمشهر به فیض شهادت نائل شد. وقتی پیکر او به وطن بازگشت، مردان خانواده، خانم ها را با خود به معراج شهدا نبردند. چون توپ به بالای پیشانی او برخورد کرده بود و سر و صورتش متلاشی شده بود. موقع خاکسپاری ملتمسانه به برادر همسرم می گفتم اجازه بدهید او را ببینم یکی ...
همواره سخن حق بر زبان برانید
به گزارش شبکه اطّلاع رسانی رهیاب ؛ شهید جلیل میرسامی یزدی متولد یکم فروردین 1345، در شهرستان اندیمشک چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی و یکم شهریور 1360، در دهلاویه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در زادگاهش به خاک سپردند. متن وصیت نامه شهید جلیل میرسامی یزدی: با درود به ...
رضا ستاره هشتم
بود و موتور هم یک طرف دیگر. سرش را بلند کردم و صدایش زدم؛ رضا رضا ولی جواب نمی داد. همه جای بدنش سالم بود. بدنش را دست کشیدم. دستم خیس شد. زیر بدنش، سمت زمین خیس بود و دستم خونی شد. ترکشی به قلبش اصابت کرده بود. خواستم بلندش کنم که روی زمین نباشد. دلم نیامد. برای همین رو به قبله درازش کردم و با خودم گفتم؛ صاحبی داره و اربابی. تنها به او گفتم؛ سلام مرا به ارباب برسان. مدتی توفیق ...
دختر چشم و چراغ خونه؛ روز دختران مجرد یا دختربچه ها؟/ دربارۀ دیوارنگارۀ تازه
غالب هم به شکل بسیار اغراق شده و تعمدی صورتی است؛ رنگی کاملا دخترانه. شعار یا شرح این تصویر هم این است: " چشم و چراغ خونه؛ دختر ایران." نکته مورد نظر اما این است که دختر در این تصویر با دو ویژگی به رسمیت شناخته شده: یکی در محیط خانه و نه در بیرون و دیگری به عنوان دختر بچه و نه دختر جوان و مجرد در حالی که چنان که اشاره شد مناسبت روز دختر زادروز دختر امام هفتم است که بعد از ولایت عهدی برادر روانۀ مرو ...
شهبازی جان، رفتی؟ درب را هم محکم پشت سرت ببند
به تازگی خبرهایی مبنی بر کنار گذاشته شدن محمدرضا شهبازی، مجری برنامه پاورقی به گوش می رسد. خب ظاهرا ادبیات سخیف این مجری در توئیت هفته گذشته اش کار دستش داده و به نظر می رسد سازمان صداوسیما، عذر این مجری پرحاشیه را خواسته. او در توئیت خود علنا به دو جبهه اصلاحات و اصولگرایی تاخته و خب واکنش ها نیز به تبع این سخنان، تند بوده است. توئیتی که برای آقای مجری گران تمام شد این مجری صداوسیما ...
(عکس) سفر به ایران قدیم؛ این مرد خلبان مخصوص بالگرد اشرف پهلوی بود
ارتشی هایی را که در زندان بودند تحریک کند. به آنها می گفت: طولی نمی کشد که این نظام سرنگون می شود، شما خودتان را کنار بکشید. بعضی ها مثل او بودند اما برنامه مشخصی برای شستشوی مغزی نبود. امثال امیر خلبان به مقدسات نظام فحاشی می کردند و موقع خواندن نماز اذیت مان می کردند. نمی گفتند نماز نخوانید ولی کسانی که نماز می خواندند را کتک زده و وادار به بیگاری می کردند. آنقدر به بچه ها سخت می گرفتند ...
سردار دوربین گریز، کابوس اسرائیل شد
و زمینی سپاه بودند و بعد از اینکه فرماندهی این نیروها را داشتند باز هم به جبهه مقاومت رفتند و فرماندهی این جبهه را بر عهده گرفتند و همه تجارب جنگ کردستان و دفاع مقدس را به جبهه مقاومت برده و تمام این تجارب را به سید حسن نصرالله و مجاهدین لبنان منتقل کردند. دیدار سردار سرلشکر سیدیحیی صفوی با خانواده شهید زاهدی گفتنی است؛ سردار سرلشکر سیدیحیی (رحیم) صفوی، دستیار و مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا با حضور در منزل سردار شهید محمدرضا زاهدی با خانواده این شهید والامقام دیدار و گفت و گو کردند. ...
مقاومت اسلامی، رمز پیروزی از دفاع مقدس تا وعده صادق
تاریکی یک شبحی بالای سرم دیدم! یکی از قایق های خودمان که نیروهایش را پیاده کرده و برمی گشت، داشت با سرعت به سمت ما می آمد و همه وحشت کردیم. من بی سیم چی گردان امام حسین(ع) بودم. توی قایق صحبت های دو تا فرمانده لشکر یعنی حاج احمد کاظمی و مرتضی قربانی خبرهای خوبی را نمی داد. من در طول مدت حضورم در جبهه بمباران هوایی را در شب ندیده بودم. آن شب هواپیماهای عراقی روی مواضع ما بمب ریختند. توپخانه آنها بی ...
سرباز ِدلباخته
فروخت که کمک خرج پدر و مادرم باشد. خیلی کم سن وسال بود، آن زمان شاید هشت سال یا نُه سالش بود. کار و درآمد در دوران نوجوانی برادرم زمانی در کار تریکوبافی بود. بعد از آن به لوله کشی رفت، سپس به کار الکتریکی مشغول شد. ابتدا ماهر نبود، اما شاگردی کرد تا خودش استاد شد، همه این حرفه ها را ادامه داد تا این که موعد سربازی اش فرارسید. چون متولد آشتیان و شناسنامه اش برای آنجا بود، از آن ...
دیدار با معلم بازنشسته، پیشکسوت قرآن و جهادگر همدانی
به گزارش روابط عمومی جهاددانشگاهی واحد همدان، اعضای جهاددانشگاهی استان 12 اردیبهشت به مناسبت گرامیداشت شهادت استاد مطهری و روز معلم با ابراهیم امینی معلم بازنشسته و پیشکسوت قرآنی دیدار کردند. امینی گفت: 16 سالی از بازنشسته شدنم می گذرد اما هنوز هم با دانش آموزان در ارتباط می باشم، به صورت جهادی در مدارس به عنوان پیش نماز که اغلب مدارس استان همدان با کمبود امام جماعت روبرو هستند حضور ...
کتاب علی بیخیال, زندگی نامه شهید علی حیدری
می دانست، می گوید: خیلی ها فکر می کنند علی به واسطه دعا و نماز به این مقامات رسید. اما چیزی که باعث شد علی به جایی برسد که تاریخ شهادتش را بداند، این بود که درد گرسنه ها را داشت. در بخشی از وصیت نامه این شهید آمده است: ....هر زمان می خواستم معطر شوم سه بار می گفتم، حسین جان فضا خوشبو می شد... توانایی های این شهید مانند دیدن باطن افراد و صحبت با شهدا از سوی بسیاری از همرزمانش تایید شده ...
بانوی با فضیلت / بتول نوقانی، فعال انقلابی و مفسر قرآن و نهج البلاغه
تأسیس مکتب همراه خانم طاهایی بود، آن زمان خانم طاهایی کوچه چهارباغ زندگی می کرد. چند سالی در خانه فعالیت می کرد و بعد از آن، حدود سال 42 به این فکر افتاد که زمینی را برای مکتب تهیه کند. ایشان سعی داشتند در محدوده چهارراه شهدا این کار را انجام دهد اما به توافق نرسید و مکتب را در محل کنونی احداث کرد. آن زمان کسی نبود برای خانم ها درس کلام اسلامی بگوید و چون ایشان درس کلام را محضر پدرش ...
میراث معلمی که از مادر به یادگار ماند
...، نغمات، صوت و لحن را بداند. وی به توصیف حال و هوای بچه های جنگ و دوران دفاع مقدس پرداخت و افزود: اینکه بگوییم بچه های جنگ، بچه های آسمانی بودند سخنی به گزافه نگفته ایم. آنان به همه چیز فکر می کردند جز جان خودشان. نوجوان جبهه فقط به حفظ اسلام، قرآن، ناموس و نظام می اندیشید و فکر دیگری در سر نداشتند. نوجوانان آن زمان با عشق و علاقه بسیار در کلاس های آموزش قرآن حاضر می شدند و کلاس ها ...
14 دلیل برای ازدواج با مدافع حرمی که شهید شد
اده بود. یک شب همه دور هم نشسته بودیم و شوخی می کردیم، جواد گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم جواد نکنه داری شهید می شی گفت آره؛ نزدیکه هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظه ای سکوت کردند. یکی از بچه ها دوربین خود را درآورد و گفت بگذار چند تا عکس بگیریم قبول کرد، چند عکس مجلسی انداختیم و فردای آن روز جواد شهید شد. علی اکبر و زهرا فرزندان شهید جواد الله کرمی دخترک بعد از سال ها دوری از عکس روی تابوت پل می زند به داخلش، می رود روی سینه بابا به روی تابوت می خوابد... و همچنان چشمان برادر است که غم زدگی خواهر را درخواب نظاره گر ...
دشمن برای تسلط بر قله بازی دراز سرمایه گذاری زیادی کرد
را به قله های بازی دراز برسانند؛ بنابراین عملیاتی در تاریخ دوم اردیبهشت ماه 1360 تحت عنوان عملیات مرحله دوم بازی دراز انجام شد. برادر محسن وزوایی هم فرمانده گردانی بود که می خوات در این عملیات شرکت کند. نیرو های این گردان اکثرا از بچه های تهران بودند، خلاصه من به اتفاق آقای حاج علیانی به پادگان ابوذر رفتیم. غروب روزی که فردایش عملیات انجام می شد یعنی یکم اردیبهشت 1360 آقای محسن وزوایی ...
حتما باید ظرف آب مان کریستال باشد؟!
طرف شهید صیاد به ستاد نیرو احضار شدم. زمان ملاقات گمان می کردم فرمانده نیرو، ابهت خاصی دارد. وقتی وارد دفتر شدم تعجب کردم که همه چیز چقدر ساده است. وقتی از آمریکا بیرون آمدم... روایت هایی درباره شهید مصطفی چمران امام خمینی، مصطفی چمران را جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد نامیده بود. ساواک در گزارش هایش در سال 1352 درباره سبک زندگی چمران اینگونه گزارش می دهد: دکتر چمران در ...
رفتند در مسیر حاج قاسمی شدن
. نشستن پای حرف های عبدالرضا نظری کدخدای که در 13 دی 1402 به یکباره همه زندگی اش را از دست داد، کار راحتی نبود، اما برای آشنایی با خانواده اش با او و فهیمه کدخدا خواهر شهیده نجمه کدخدا همت آبادی و خاله فاطمه و فائزه نظری کدخدای همراه می شویم. واگویه های عبدالرضا اکبری از اهل خانه اش که همگی به شهادت رسیده اند، اینگونه آغاز می شود: من متولد 1359 هستم. من با دختر عمه ام شهیده نجمه کدخدا همت ...
امیر زمان بدرقه دو بار تکرار کرد؛ مادر حلالم کن! مادر حلالم کن!
شود و پایان سربازی میرزای جوان همزمان با انقلاب و آغاز جنگ می شود اما او میدان جنگ را ترک نمی کند. کتاب آب هرگز نمی میرد تنها روایت زندگی یک فرد نیست بلکه مرور مشاهدات این فرد از جنگ ها، استراتژی های جنگی و سرنوشت سایر همرزمان میرزامحمد سلگی است. در ادامه برشی از این کتاب را می خوانیم: وقت بدرقه یکی یکی بچه ها را بوسیدم، همه از زیر قرآن عبور کردند، آخرین نگاهم به محسن امیدی افتاد. همدیگر ...
حاج کناری: در استانم غریبم؛ کاری کردند خودم نیایم
در مسائل ناخواسته شدم، احساس قربانی شدن داشتم. شما ببینید بعد از عباس حاج کناری فریدونکنار یک مدال جهانی دیگر نگرفته، باوجودی که بچه ها اینجا استعداد زیادی دارند. وی گفت: اینجا هم وقتی برگشتم، به زحمت توانستم یک سانس تمرینی بگیرم، به اسم 6 تا 8 شب، که کلا یک ساعت و نیم دست من است، این تایم کشتی پیشکسوتان است، می خواهم شاگردانم را هم بیاورم، اما باز عده ای سنگ اندازی می کنند. من به کشتی ...
تفکر و رفتار بسیجی را دوست دارم
خداوند می خواهم تا توان دارم بتوانم در این حرفه به بچه هاخدمت کنم. در زندگی شخصی با توجه به شاغل بودن شما ارتباط با همسر و فرزندانتان چطور است؟ به هر حال هر خانمی که شاغل است نیازمند همکاری خانواده است و نباید از او توقع یک خانم خانه دار را داشت من خدا را شکر هم همسر و فرزندان من تا حالا همه جوره هوا دار من بوده اند مثلا زمانی که ارشد قبول شدم فرزند سومم 2ساله بود دانشگاه تهران ...
پشیمانی این بازیگر بخاطر نقش شمر سریال مختارنامه ! / فقط نفرین می شدم +عکس چهره واقعی و بیوگرافی
سربازی با بچه های هنرمند فعال در موسیقی تئاتر آشنا شدم بعد از خدمت در سال 1349 از طریق آنها برای یادگیری ساز و گیتار به خانه فرهنگ شماره 3 شیراز رفتم آنجا از طریق عباس افشاریان برای بازی در یک تئاتر نمایشی انتخاب شد و در سال 1356 به استخدام این اداره در آمدم و تا قبل از انقلاب 8 سال مشغول کار تئاتر بودم از تلویزیون شیراز تا سینما بعد انقلاب 57 از خانه فرهنگ به ...
خاطراتی که در نمایشگاه کتاب 1402 پرفروش شدند
...، نفسم بالا نمی آمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده سرم کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد. روایت مجاهدت ها و خاطرات شهدا یک شب چند نفر از خلبانان هلی کوپتر که در جنگ ویتنام شرکت داشتند با علی بحث شان شد ...