سایر خبرها
جریان تکفیر، تکمیل کننده ی پازل نظام سلطه
الملل معاصر و اسلام، اصالت جنگ یا اصالت صلح؟ است. لذا تلاش داریم برخی از موضوعات و شبهاتی که در این زمینه وجود دارد را مورد بررسی قرار دهیم. یکی از مسائلی که جهان اسلام با آن درگیر است و اتفاقاً کشورمان نیز به سبب پرچم داری از نهضت انقلاب، ممکن است با آن مواجه شود، مسئله ی گرایش های نوظهور افراطی است که سوگیری های تکفیری نسبت به هرآنچه غیر خودشان است، دارند. به نظر شما، چه چالش های نظری ...
بازگشت غواص شهید غلامرضا آخوندی پس از 29 سال به رفسنجان
غلامرضا آخوندی از علاقه تنها برادرش به قرآن خواندن می گوید ، وی به خبرنگار ایثارگفت: برادرم خیلی با خدا بود و همیشه قرآن همراه داشت، زمانی که خبر شهادتش را در کربلای 4 دادند و ساکش را برای ما آوردند و قرآن در آن بود. من زنده هستم و هر روز به خانه می آیم این خواهر شهید ادامه می دهد: غلامرضا 28 سال داشت و از او می خواستیم ازدواج کند و می گفت تا زمانی که جنگ باشد باید به جبهه ...
پیکر شهید مسلم رسولی بعداز 29 سال به وطن می آید
مهرداد ابراهیمی شامگاه سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بیان داشت: شهید رسولی در سن 19 سالگی و در سال 1365 در عملیات کربلای چهار و منطقه عملیاتی ام الرصاص مظلومانه به شهادت رسید. وی با بیان اینکه همه چیز برای استقبال از این شهدا در شهر و روستاهای فریدونکنار آماده است،افزود: در این روز از شهید فریدونکنار شهید مسلم رسولی کناری نیز استقبال می شود. فرماندار فریدونکناربا اشاره به اینکه ...
پرواز با بال های بسته
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، پیکر مطهر شهید غواص سیدجلیل میری ورکی بعد از گذشت 29 سال همراه با 175 شهید غواص تازه تفحص شده، شناسایی شد و به آغوش خانواده اش بازگشت. شب بیست و یکم ماه رمضان عطر شهادت در استان البرز پیچید و حضور شهید میری وَرکی بار دیگر افتخاری بزرگ را برای این شهر به ارمغان آورد. سیدجلیل 27 سال بیشتر نداشت که در عملیات کربلای 4 در منطقه ام الرصاص آسمانی شد. بسیجی دلاوری ...
روایت عجیب تشخیص هویت شهید غواص/یاد حضرت زینب(س) دلم را تسلی می داد
خاطره آخرین باری که به جبهه می رفت را به یاد دارم که دیگر رفت و برنگشت. وقتی خبر ورود 175 شهید غواص را آوردند، احتمال میدادید پسر شما هم یکی از این شهدا باشد؟ مادر شهید: چون حسینعلی در عملیات کربلای 4 مفقود شده بود، وقتی شنیدم این شهدای غواص هم در عملیات کربلای 4 اسیر و شهید شده اند، خیلی دعا کردم و از خدا خواستم پسر من هم در بین این شهدا حاضر باشد، تا حداقل با برگشتن پیکرش از ...
جسارت ویژگی اصلی موحد دانش بود/ شهید گریه کن نمی خواهد، رهرو می خواهد
هم با قلم و قدم و زبان تان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید. مادر عزیزم به مادران بگو همان طور که من رهرو خون شهدا بودم، مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 تن شهید را نمود. پدر و مادر عزیزم به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسی هایی که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید، از همسرم که ...
آخرین برگ ازدفترخط خوردۀیک شهید+عکس
داشتم این روضه ها همه به سرم بیاد! خدا کنه! یعنی میشه؟ پدر و مادر و خواهران، محکم صبر کنید. صبر صبر صبر! خواهرای خوبم؛ حجاب حجاب حجاب! " قسمتی از وصیت نامه فرمانده یکی از تیپ های فاطمیون شهید مدافع حرم مهدی صابری منبع:فردا
29 سال انتظار مادر از فرزندی که کمک حال پدر بود/ همرزمان، دلتنگ لبخند حسین خط شکن
ان روزها، اذعان کرد: مهربانی و روی گشاده از ویژگی حسین بود به نحوی که وقتی در جبهه به مرخصی می رفت همرزمانش دلتنگ لبخند حسین خط شکن می شدند و امروز هم آمدنش بعد از 29 سال دوری از کشور، خوشحالی را به مادر و پدرش هدیه کرد. درود بر شهید حسین رفیعی ماری امروز پدر حسین رفیعی پیر و رنجور و برادرش در بستر بیماری به سر می برد ولی با همه سختی های مالی خانوادگی، مادر شهید با افتخار از ...
روایتی جدید از نحوه شهادت غواصان
جانباز 49 درصدی هشت سال دفاع مقدس در گفت وگو با خبرگزاری فارس با اشاره به اینکه از سال 61 تا 67 در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتم، اظهار کرد: از سال 63 در لشکر 25 کربلای مازندران وارد غواصی شدم. این همرزم شهدای غواص با بیان اینکه اول باید غواص را تعریف کرده و بدانند که غواص چه کسانی بودند، خاطر نشان کرد: نیروهای غواص از نیروهای زبده و شنا بلد بودند که برای این کار انتخاب می شدند ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
های مفقودین هنوز زنده وجود دارند که نمونه گیری کنید سردار باقرزاده: بله یک درصدی هستند و بعضی ها هم برادر و خواهرها هستند و البته اصلی ترین چیزی که کامل می کند پدر و مادر هستند. تشکر از سردار برای وقتی که برای مصاحبه قرار دادند.. گفتگو: نادر نوروزشاد / حسین عسگری/منبع سایت مرکز اسناد دفاع مقدس ...
خبر تعیین هویت شهید محمد نجفی به خانواده اعلام شد
، در این دیدار اظهار داشت: 6 فرزند در خانواده نجفی متولد شد که من فرزند بزرگتر و شهید محمد فرزند سوم خانواده بود و من 3 سالی از ایشان بزرگتر بودم 36 ماه سابقه حضور در جبهه دارم. وی در مورد برادر شهید خود با اشاره به اینکه ایشان شخصیت آرامی داشتند، بیان کرد: شب گذشته مادر مرحومه و برادر شهیدم به خوابم آمدند که برادر بسیار خوشحال بود و لباس نویی بر تن داشت. نجفی تصریح کرد: مادر ...
زنده شدن شهیدی در زمان خاکسپاری به روایت خودش
ادامه روایات از دوران دفاع مقدس گفت: برای رفتن به جبهه در سن 14 سالگی شناسنامه خود را دست کاری کردم و در سن 16 سالگی مجروح شدم و 82 بار زیر عمل جراحی قرار گرفتم که آخرین آن 16 آذر سال 92 بود. صادقی ادامه داد: اوایل که مجروح شدم سوم آبان سال 61 به مدت 25 روز بیهوش بودم یعنی کما، وقتی به هوش آمدم کسی متوجه این قضیه نشد. وی با بیان اینکه فضای بیمارستان را بهشت تصور کردم، افزود: خدا ...
غواص زنده رود به لقمه حلال حساس بود/ پایان 29سال بی خبری مادر از دومین فرزند مفقود الاثر
...> برادرم محمد متولد سال 1346 بود و دارای تحصیلات سیکل؛ او کفاش بود و به جز او یکی دیگر از برادرانم نیز به نام حسینعلی تا 20 سال پیش جزء مفقودین به شمار می آمد که به لطف خدا پیدا شد. اصلیت ما به دهسرخ مبارکه بر می گردد. ما 4 پسر و سه دختر بودیم که به جز دو برادر شهیدم یکی از برادران و دو تن از خواهرانم بر اثر سرطان روده بزرگ فوت کردند. حیا؛ برادرتان در چه سالی و با چه نیتی به جبهه رفت؟ ...
وزیر اطلاعات: وحدت غذای حیات جامعه است
به گزارش نامه نیوز، حجت الاسلام سید محمود علوی، عصر سه شنبه در دیدار با علمای شیعه و سنی استان کرمانشاه که در محل تالار برق کرمانشاه برگزارشد با اشاره به حضور شیعیان و اهل تسنن مناطق مختلف کشور در راهپیمایی 22 بهمن سال گذشته، آن را نماد وحدت و همدلی شیعیان و اهل تسنن در کشور دانست. وی تصریح کرد: بنابرگزارشات رسیده ائمه جماعات اهل سنت حضور در راهپیمایی 22 بهمن سال گذشته را یک تکلیف شرعی ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
آرمیدن در کنار امام هشتم، ثمره هشت بی نشانی
به گزارش گلستان ما به نقل از قابوس نامه، تصاویری از سید محمدرضا شعاعی آستانه در فضای مجازی منتشر می شود و سیمای نورانی این شهید باعث می شود کنجکاو شوم تا بیشتر از او بدانم. حمیدجهانگیر فیض آبادی یکی از خادمان حرم مطهر رضوی است که از دوستان نزدیک این شهید می باشد. نام این شهید را اولین بار از زبان این خادم رضوی و راوی هشت سال دفاع مقدس شنیدم. نفر اول سمت چپ بالا حمید فیض ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
تعطیلات که به آن جا رفت، ماندگار شد و به ادامه تحصیل در رشته الکترونیک در آن جا علاقه مند شد. بعد از 2 سال، درسش به جایی رسید که یا باید آمریکا را ترک می کرد، چون ویزای تحصیلی دریافت کرده بودند، یا این که باید به یک شکلی اقامت آن کشور را می گرفت. تنها راهی هم که وجود داشت، ظاهراً ازدواج بوده است. ایشان با یک خانمی که هم کلاسی خودش هم بوده در دانشگاه با هم آشنا می شوند. البته این خانم در ...
استان ها در دست معتدلین یا احمدی نژادی ها؟
دانشجویان دانشگاه های اصفهان و علوم پزشکی اصفهان باز می گردد که قرار بود 23مهرماه با حضور محمدرضا خاتمی برگزار شود، ولی روز آخر لغو شد. از بوشهر و مازندران چه خبر؟ آخرین آمار در استان مازندران هم حاکی از این است که اغلب مدیران دوره احمدی نژاد همچنان بر مصدر امور هستند. از 22فرمانداری، تنها 10فرمانداری تغییر کرده اند و از این تعداد تنها هفت تغییر به نفع اعتدالی ها بوده و سه تغییر هم ...
برادران! مبادا در غفلت بمیرید
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، از شهید "علی رضا موحد دانش" فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا(ع)، دو وصیت نامه باقی مانده است. اولین وصیت نامه را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر(ع) بود و دومین وصیت نامه اش را حدود شش ماه قبل از شهادتش نوشت. در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا(ع ...
روایتی از یک پدر و 11 یادگار شهیدش+عکس
.... مردم را خبر کنید تا تشییع جنازه اش خلوت نباشد. چهلم شهید زین الدین بود که از جبهه برگشت و آمد منزل ما. همسرم به او گفت: اسماعیل، دیدی زین الدین هم رفت؟ او جواب داد: زن عمو، شما اگر بخواهی گوجه بخری، خوب هایش را جدا نمی کنی؟ خوب خدا هم خوب هارو جدا نکنه؟ خاطرم هست روزی اخوی ما حاج حمزه به او گفت اسماعیل، فلانی از دستت گله دارد. گفته اگر اسماعیل نامه داده بود پسر مرا از ...
نهضت مؤثر زنان در میدان های مختلف یکی از بهترین شاخص های انقلاب اسلامی است
و دلداده خدا، حضور در عرصه اجتماعی را در آرایش و خیابان گردی نمی داند و پیوسته خلوت را ترجیح می دهد و تربیت فرزندان صالح را در اولویت قرار می دهد و در عین حال با تیزبینی، تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را زیر نظر می گیرد و آنگاه که وقت نقش آفرینی می شود با همان پاکدامنی، حجاب، عفت، نجابت و شرف، چنان می درخشد که همگان را متحیر می کند. و این فراز از وصیت نامه شهیده مریم فرهانیان ...
به مناسبت سالگرد انتقال مصدق به احمدآباد/ زندانی در تبعید
آفتاب : جلوی قلعه احمدآباد که بایستی، انگار مصدق هنوز در حیاط کوچک جنوبی ساختمان به عصایش تکیه داده، نشسته و روزنامه می خواند یا ابوالفتح خان را صدا زده تا سفارش رعایای ده را بکند. بلندقامت بود، پشتش اندکی خمیده، عصایی در دست داشت و لباس برک می پوشید. وارد قلعه احمدآباد که می شوی راه باریک خاکی میان درخت ها یک راست می رسد به عمارتی دوطبقه که رهبر جبهه ملی ایران در آن، سال های پایانی عمرش را ...
وصیت نامه شهدای ورزشکاراستان همدان+ تصاویر
تمام عمرش زحمت مرا کشید . سلام بر همسرم که سعی کرد همیشه خوب باشد و سلام بر همه و همه الان که این نامه را که در واقع وصیت من است می نویسم در پایگاه هستم و احساس آرامش می کنم و امیدم به خداست. فردا به نزد او خواهیم رفت که باعث خوشی من است . امیدوارم که ارتش اسلام پیروز شود و نصیحتم به شما و تمام فامیل این است با هم باشید و به خدا امید داشته باشید . از فرزندم نگهداری کنید. نکند ...
واقعه عاشورا 21مهرماه سال 59 شمسی رخ داده است
و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند. 7:06 طلوع آفتاب کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجارین ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت ...
شهیدی که با یک دست دشمن را عاجز کرده بود!+تصاویر
، رهرو می خواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید. مادر عزیزم به مادران بگو همان طور که من رهرو خون؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 تن شهید را نمود. پدر و مادر عزیزم به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسی هایی که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من ...
جزئیات مراسم استقبال و تشییع 30شهید غواص و خط شکن درمازندران/شهید معلمی در روز تولدش تشییع می شود
.../5/13 - 11:56 476797 به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از ساری، سردار عبدالله ملکی، مدیرکل حفظ و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس استان مازندران امروز(13مرداد) در نشست خبری ستاد استقبال و تشییع 30شهید غواص و خط شکن این استان با اشاره به اینکه این شهدای مازنی در عملیات کربلای 4به شهادت رسیدند، اظهار داشت: عملیات کربلای 4 نام عملیات نظامی تهاجمی نیروهای ایرانی در جنگ عراق و ایران می باشد ...
سعید سیفی اعزامی از سپاه همدان
فارس نوشت: دوران هشت سال جنگ تحمیلی و عملیات های کوچک و بزرگی که آغاز می شد و خون پاک فرزندان حضرت روح الله در جای جای جبهه غرب و جنوب ریخته می شد خبر از ثبت یک دوران بی نظیر تاریخی در تقویم سالهای زیستن بشریت می داد. تاریخی که هر یک نفر می تواند با بیان خاطراتش ورق های این دوران را طلایی تر و روشن تر کند. این بار عملیات رمضان را بشنوید از زبان علی خوش لفظ رزمنده ای که گمنام ...
نظری: در نگاه اول عاشق موحددانش شدم/ پدر شهید: به دلم افتاد که علی شهید شده است
)تعدادی از فرماندهان شهید شدند. من در آنجا به دلم افتاد که علی هم شهید شده است. من خودم را آماده خبر شهادتش کردم. مادر علی هم چون قرار بود خدا به ما نوه ای بدهد به انگلیس رفته بود تا پیش دخترم باشد و عروسم یعنی همسر علی پیش من بود. آن وقت فرزند علی دنیا نیامده بود و همسرش حامله بود . بعد از ظهری بود که در خانه نشسته بودم. سیدحسن رسولی، حسین خالقی، اکبر نوجوان و ابراهیم شفیعی به منزل ما ...
فرزندفروشی وصادرات انسان درمحله ای درساری
مازنی خبر (مازنی نیوز) : گزارشی از فرزندفروشی و روزگار تلخ زنانی در شمال ایران : سودابه، 22 ساله، محله نوبنیاد ساری یک خانه که خانه نیست. یک دختر چهارساله که برای بازی در زمین خیس از باران، جز سنگ، چیز دیگری نمی شناسد. یک پسر 10 ساله که هر روز برای وارد شدن به خانه ای که خانه نیست، باید مراقب مار درازی باشد که هم خانه جدیدشان شده. یک مادر 22 ساله که خانه نیست؛ رفته پی مواد و کار ...
زنگ خطر برای مجردها؛ دختران کم شدند!/ فروش بهشت با قبور چند صد میلیونی !
.../ اینان از نسل حرمله اند!/ فروش بهشت با قبور چند صد میلیونی ! روزنامه کیهان در گزارشی انتقادی، نحوه برخورد دولت با منتقدان را مورد بررسی قرار داده و تیتر گزارش خود را " روحانی: پناه می برم به خدا از بستن دهان منتقدان! " برگزیده است: 12 مرداد سال 1392 آقای روحانی در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری متنی را قرائت کرد که شاید بتوان آن را مانیفست دولت یازدهم نامید. روحانی گفت: پناه می برم به خدا از ...