سایر منابع:
سایر خبرها
مستندساز خط شکن!
زیادی بازدید خورد و بعد از سه، چهار روز در صفحه خودم که در ابتدا حدود 700 نفر دنبال کننده داشت و بعد از سه، چهار روز شده بود 1300 نفر، 150 هزار بازدید و 40 هزار بازنشر اتفاق افتاد. بماند که چندین نفر از من خواستند کلیپ را برایشان بفرستم و باز خودشان مستقل در صفحات پرمخاطب خودشان کار را منتشر کردند. به نظر خودم رمز موفقیتش در بازدید، اول از همه اخلاص بچه ها بود. دوم هم زاویه دیده نشده کار بود. اینکه ...
روایت بانوان طلبه جهادگر از تغسیل اموات کرونایی/ حتی یک بار هم غسل میت ندیده بودم!
نگران تجهیز عزیزانشان بودند ولی به ایشان اطمینان می دهیم که با حضور طلاب و نیروهای جهادی به فضل خداوند در هر زمان بنا به شرایط خودش ان شالله به تکلیف عمل شده است و در شرایطی که امکان غسل وجود ندارد تیمم واجب است که با مدد الهی این کار مطابق با فتوای علما انجام شد . *حتی یک بار هم غسل میت را ندیده بودم یکی دیگر از بانوان طلبه جهادگر دراین عرصه درباره انگیزه خود از حضور در این ...
پرستار داوطلب شدیم تا شما تنها نمانید +عکس
.... من از بچگی هر وقت خون می دیدم دست و پایم شل می شد و رنگ از رخم می پرید. همیشه از بیمارستان می ترسیدم، از نگاه کردن به صورت اموات وحشت داشتم. همیشه آخرین نفری بودم که خبرهای بد را می شنیدم. پشت در قرنطینه لب هایم می لرزید. متوسل به ذکر شدم. ذکری که مادرم از بچگی به دختر ترسویش یاد داده بود "لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم" گفتم خدایا خودت به دادم برس. کمک کن جا نزنم. از ...
جهاد در خاکریز آخر/غسل اموات کرونایی برگی دیگر از حماسه انسان دوستی
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از بلاغ ،همه ما یک روزی از دنیا می رویم و عمده ما انسان ها از مرگ آن هم به دلیل ناشناخته بودن این اتفاق حتمی وحشت داریم، مگر آن دسته از افرادی که ارتباط معنوی خاصی دارند که باعث می شود از مرگ و مردار نترسند ولی بعد از مرگ و قبل از تدفین باید از این مرحله عبور کنیم. آن مرحله چیزی جز غسل میت نیست برای آن که پاک از این دنیا به دیار باقی سفر کنیم. غسالی شغل ...
ماجرایی پرمشقت اما شیرین؛ اینجا عشق حرف اول را می زند
اینکه در شرع و عرف چنین تاکید شده است که در هر شرایطی باید میت را غسل داد و بعد تدفین کرد، اضافه کرد: امروز به حضور ما در این جبهه نیاز مبرمی است و ما با احساس این نیاز وارد عرصه شدیم و هم اکنون کاری را انجام می دهیم که با وجود سختی برای ما احساس خوبی به همراه دارد. یکی دیگر از طلبه ها که کوچک ترین عضو گروه جهادی هم است به ما گفت: در ابتدا که من تصمیم خود را در جمع خانواده مطرح کردم هیچ کسی ...
روایت زوج طلبه جهادگر در قلب قرنطینه+تصاویر
کنار طلبگی بخش خدماتی مشغول بودم و با مشورت سایر دوستان نامه ای به دانشگاه علوم پزشکی اراک فرستاده شد که در صورت نیاز آمادگی کمک به بیمارستان ها وجود دارد. وی ادامه می دهد: حدود 30 نفر از طلاب برای این اقدام اعلام آمادگی کردند و بعد از اعلام نیاز دانشگاه علوم پزشکی 15 نفر راهی بیمارستان شدیم، قبل از این نامه نگاری همسرم برای کمک به کادر درمان پیشنهاد داده بود و می توانم بگویم عجله بیشتری ...
هاجر و دخترش سرپناه ندارند! / سرنوشت تکاندهنده یک زن که کلیه اش را حراج گذاشت !
: دیگر در خانه پدرت جایی برای برگشت نداری. هنوز صدایش در گوشم زنگ می زند. زندگی مشترکم بیشتر از 5 سال طول نکشید. در این 5 سال اصلا از کارهای شوهرم سر در نمی آوردم. هر از چند گاهی یکی از وسایل خانه گم می شد اما من آن را جدی نمی گرفتم. یک روز مادرم آمد و گفت لباس هایت را بردار، اینجا دیگر جای تو نیست. متعجب بودم. هنوز نمرده بودم که کفن شوم اما قرار بود از خانه و زندگی ام دور شوم. خوشحال بودم ...
یاد حرف های 33 سال پیش!
. مهمات چند قله در طول مسیر توزیع شد. حالا دیگر به مقر قله مان رسیدم. به مقصد رسیدم و باید پیاده می شدم. از او خواستم شب را استراحت کند و بعد راه بیفتد. گفتم: خسته شدی برادر ناصر! گفت: خسته؟ نه من هیچ وقت خسته نمی شوم. بچه ها در قله های دیگر منتظرند. من استراحت کنم؟ این مهمات باید تا صبح به بچه ها برسد . آن شب و شب های قبل و بعد، این برادر ناصر بود که نمی گذاشت بچه های رزمنده مستقر در قله ...
آن روزهای آبی اراک
در ستون خاطرات قابل حمل یادداشت هایم در حوزه های متنوع فرهنگی، ادبی، مسایل روز و خاطرات نوستالژیک، در روزنامه وقایع استان منتشر می شود. رضا مهدوی هزاوه آن روزهای آبی اراک عید بود. رنگ بادنوروزی، سفید بود. بچه بودم. به خانه طاهره خانم رفته بودیم. خانه شان، خیابان تک درختی بود. خانه شان، حیاط بزرگی داشت. روی درخت پیر حیاط، طوطی سبز رنگی در قفس آویزان بود. ...
لژیونر شدنم را باور نمی کردند
باشم و از لباس و غذای خود زد تا بهترین لباس را بپوشم و غذای خوبی بخورم. می دانستم که مسیر راحتی را پیش رو ندارم و هیچگاه موفقیت را دودستی به ما تقدیم نمی کنند و باید برای آن سختی زیادی بکشم تا آینده خوبی را برای خود و مادرم رقم بزنم. در همه رده های سنی فوتبال زنان بازی کردم. چه زمانی به تیم ذوب آهن رفتی 14 سالگی به تیم ذوب آهن رفتم و قبل از آن نمی توانستم وارد لیگ برتر شوم. زیرا فشردگی ...
برات شهادت را در جوار خانه خدا گرفت
بودم که یک لحظه خواب دیدم یک بچه روی موتورسیکلتم نشسته است. خدا به وعده اش عمل کرد و بعد از شهادت محمود، به ما یک پسر داد. از شهادت شان حرفی می زدند؟ همیشه می گفت شهید می شوم، اما من نمی توانستم باور کنم. همیشه فکر می کردم برادر بزرگ شان شهید می شود. دفعه آخر که به جبهه رفت، گفت یا خوابیده و افقی یا ایستاده می آیم، اگر ایستاده هم بیایم مطمئن باش که مجروح برمی گردم. گفتم اشکال ...
گلایه مادر شهید حامد بافنده از حرف های نسنجیده
حامد به وی خیلی وابسته بود و اذیت می شد. وقتی صبح از کرمان آمده بود، زنگ زد و من نیز در را باز کردم، بعد از سلام و احوال پرسی، پرسیدم می خواهی دوباره به سوریه بروی؟ گفت: خبردارت کردند . به حامد گفتم: تو دین خودت را ادا کردی، چند بار رفتی و آمدی، فاطمه گناه دارد، سنی ندارد و خیلی دوستت دارد . حامد نیز در پاسخ گفت: مامان! بچه های سوری هم برای خانواده های شان عزیز هستند، آن جا آن قدر ...
شوخی های ممنوعه در نون.خ / آرزویی که بعد از 3 دهه برآورده شد
بودم همیشه می گفتم آرزویم این است که نقشی را داشته باشیم که لباس خود را بپوشیم یعنی شلوار جافی که به کردی معروف است و دیگر لباس های قوم مان را بپوشیم و این آرزویم بود و حالا بعد از سه دهه آرزویم محقق شد و با لباس کردی و در نقش خودم بازی کردم. وی با اشاره به سختی های کار نیز اظهار کرد: ما ماه ها در کوه هایی بودیم که در آن باد و سرما و باران بود و حتی باران مصنوعی هم اضافه می کردند اما باز هم حاضرم در چنین شرایطی کار کنم اما رضایت مردم را ببینم و یک کار خوب در کارنامه ام داشته باشیم. منبع خبر : روز نو ...
گذر از کنار مرگ!
با آب معمولی جنازه را غسل می دهیم. بچه ها اینقدر با احتیاط و وسواس مِیِّت را غسل می دهند که انگار یکی از عزیزان خودشان است. کار غسل که تمام شد، ابتدا با یک حوله جنازه را خشک می کنیم. بعد آن را روی تختِ کَفَن می گذاریم. نفر چهارم گروه قبلا کفن را آماده کرده. کفن سه لایه دارد. یک لایه برای کل بدن است. یک لایه معروف به پیراهن است و یک لایه هم برای عورتین. روی دو لایه ی اول آیات قرآن چاپ ...
سخت ترین غسلِ غسال جهادی!
به گزارش فرهیختگان آنلاین ، کارمان در غسالخانه تمام شده بود. مشغول شستشو و ضدعفونی کردن سنگها بودیم که سلیمی صدایم کرد. _دوست داری یه هدیه بهت بدم. مطمئن بودم برایم شگفتانه دارد اما نمی دانستم چیست. تا من با خیالاتم مشغول بودم داخل سردخانه رفت و برگشت. پارچه ای کوچک را به دستم داد. بندهای پارچه را باز کردم. حدس میزدم که داخل پارچه چیست، با این وجود خیلی جا خوردم. صورت کوچک و ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد همسر شهید
، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می خواهم ببوسم. سفت و محکم می بو سید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم تر می بوسمش. * پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمی اید جلو؟ محمدهادی برای اولین ...
شهیدی که با لباس و غسل به استقبال شهادت رفت
بود چرا اینقدر ناشکر هستید، بچه ها گفتند غذا چه بود؟ گفتم: ماهی پلو بود. بچه ها تعجب کردند و گفتند اصلا امروز غذا ماهی نبوده. بعد یک روز رفتم سلف و پرسیدم قضیه آن غذا چه بود؟ گفتند ما غذای اساتید را به شما دادیم. من هم خیلی ناراحت شدم و گفتم: من هم دانشجو بودم و شما من را مدیون کردید. محمد آمده بود و سریع رد مظالم داده بود، گویا یکی از آشنا ها محمد را دیده بود و رو حساب ارادتی که به او ...
کودکان در فضای مجازی، سیاه سفید رنگی
بود و حالا به سرعت از او فاصله می گرفت. از این موضع، به درک جدید و ناراحت کننده تری رسیدم: دیگر پائولینا را در محل زندگی اصلی اش نمی دیدم که با کسانی که به آن ها نزدیک بود، لطیفه بگوید یا گریه کند. داشتم او را به جهان می باختم. نکتۀ بزرگ شدن بچه ها در همین است. اگر کارتان را خوب انجام بدهید، آن ها پا به جهان بیرون می گذارند و برای خودشان زندگی ای می سازند. از قضا چند روز پیش به ...
داستان کرونا و جهادی ها(19) روایت نوزدهم؛ فهرست
بخش بود. یا شاید تمام طبقه ها و تمام بیمارستان. دستش را برد لای موهایِ کم پشتِ سفیدش و گفت: در کیسه رو نبستی که نمی خواید چک کنید چیزی کم نباشه؟ مگه همه رو دقیق فهرست نکردی؟ چرا. ولی کسی بالاسرم نبود. می تونستم مثلاً یه چیزی رو ثبت نکنم و برش دارم واسه خودم پرسید: مگه نگفتی طلبه ای؟ چرا دست گذاشت روی شانه ام و با لبخند گفت: پس در کیسه رو ببند، برو پایین تحویل نگهبانی بده و زود برگرد که کلی کار داریم حاج آقا! به قلم مهدی شریفی ...
از دست شوهر ژولیده ام کلافه شدم!
دندان ها هر شب مسواک بزنید و برای حفظ بهداشت دهان و رفع بوی بد آن، حتما از نخ دندان استفاده کنید. از نظافت شخصی خود از جمله شست و شوی پا ها پس از ورود به منزل، شستن دست ها با صابون و کوتاه و مرتب کردن ناخن ها غافل نباشید. سعی کنید هر روز جوراب های خود را بشویید و به طور مرتب از دئودورانت ها استفاده کنید. استفاده از کرم ضد آفتاب و مرطوب کننده، فقط مختص خانم ها نیست. شما هم بهتر است برای پیشگیری از ...
مصافِ رویارو با ویروسِ شهرآشوب/ لذت آغوش را فراموش کرده ام
دو ماه پدر من را در آورده است. می گوید: بچه ها از من واهمه دارند، بیشتر روزها می روند خانه مادرم؛ چه کار می توانم بکنم؟ صدرالدین علیپور، مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند می گوید: پاکبانان و کارگران پسماند، مانند تیم درمان، در خط اول مقابله با ویروس کرونا حضور دارند و نفس گیر، اقدامات پر ریسک مربوط به جمع آوری، انتقال، دفع و دفن پسماند را انجام می دهند. راننده کامیونِ ...
امداد برای حاشیه شهر!
کنی؟ همان جا جرقه این روش کار در ذهن من خورد. انگار آن همه کلاس و مشاوره رویش آن قدر اثر نداشت که این محبت داشت و همین مسیر را ادامه دادم. آنجا می دیدم من وقتی به یک نفر نصفه نان می دادم روز بعد 5 نفر دیگر را پای صحبت های من کشانده است. اسباب بازی می خریدم و با خودم به کمپ می بردم و به پدر ها می دادم تا از طرف خودشان به بچه بدهند. گاهی تعدادی لباس می بردم. پیش از آن برای شنیدن و مشاوره مقاومت ...
سه دقیقه در قیامت؛ تجربه ای نزدیک به مرگ
بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم؟ کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون را کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه . یکی دیگه از پزشکها گفت دستگاه شوک رو بیارین ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم ...
چند ماه کار هنری برای چند بسته ماکارانی! پرواز سوزن دوزی های بلوچ به همه جای جهان
: محصولاتتان را به من بدهید تا برایتان بفروشم. چند نفر از زنان روستایمان این کار را انجام دادند و تعدادی هم همکاری نکردند. یک روز همه محصولات را که با حصیر بسته بندی کرده بودم در یک کیف دست دوز گذاشتم و به شهر بردم. اول در بازار قیمت محصولات مشابه را پرسیدم. واقعاً قیمت های خوبی داشتند که حتی اگر نیمی از آن قیمت ها دست زنان روستا می رسید با انگیزه بیشتری کار می کردند. وقتی وارد نخستین مغازه شدم و ...
سمانه پاکدل و خواهرش بدون روسری + عکس
...:کارم را از تئاتر شروع کردم، البته نه به عنوان بازیگر که به عنوان دستیار صحنه تا این که دکتر علی پویان برای بازی در نمایش رودکی از من دعوت کرد. اولین کار تلویزیونی ام تله فیلمی با مهدی گلستانه بود و بعد روز حسرت با سیروس مقدم اما جایی که باعث معرفی شدنم شد، سریال دلنوازان بود که سال 1388 پخش شد و هنوز هم بهترین کارم می دانمش. سمانه پاکدل در سال 88 با حضور در مجموعه دلنوازان به کارگردانی حسین ...
چهار شهید در قاب یک سنگر
اول را "مرتضی شافع" گرفت همه بچه های گردان او را می شناختند، پرجنب و جوش و پرهیجان، همیشه در حرکت بود و ورزشکار، لحظه ای آرام و قرار نداشت، گاهی به خود می گفتم آدم با این همه تحرک، کی استراحت می کند؟ تنیس روی میز، فوتبال، والیبال را در حد یک حرفه ای بلد بود و در دیگر ورزش ها هم آمادگی جسمانی بالایی داشت. خوش رو و خوش برخورد بود و با اخلاقش همه بچه ها را مجذوب خودش کرده بود. ...
منِ عزیز : نامه های یک رمان نویس به خودِ آینده اش اگر نامه ای برای خود ده سال بعدتان بنویسید، چه چیزهایی ...
قلم به دست گرفتی و برای خودت نامۀ سِرّی نوشتی. وقتی خیلی جوان بودم دو هدف را برای زندگی ام تعیین کردم: مادر بشوم و نویسنده بشوم. حالا هر دو محقق شده اند. یادم نیست برای خود 54 ساله ام چه نوشتم؛ شش سال بعد خواهم فهمید. دیگر دلم غنج نمی رود که نامه را زودتر باز کنم اما عاشق باز کردن آن هستم. این روزهای تولد هنوز برای من هیجانی شبیه روز اول عید دارند. چه کسی را در آن نامه خواهم یافت؟ شگفت ...
دعای کمیل امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا شیعه کرد
... سیر رشد و تحول کمال اما به همین جا ختم نشد. او بعد از آنکه یک بار همراه تعدادی از بچه های کانون به ایران سفر کرد و چند روز در شهرهای تهران و قم ماند، در بازگشت به فرانسه تصمیمی که از مدتی قبل گرفته بود را عملی کرد. اینطور بود که در سال 1361 به ایران مهاجرت کرد و در مدرسه حجتیه شهر قم شروع به تحصیل علوم دینی کرد. کمال از آن طلبه های سخت کوش و منظمی بود که از لحظه لحظه عمرش استفاده می کرد و ...
مرگ پسرم، ناگوارترین و غم انگیز ترین خبر در هنگام تدریسم بود/ دانش آموزان را فرزندان خود می دانم
اقعا بر من سخت تر از همه بود. با خبردارشدن خبر فوت پسرم در زمان تدریس کلاس با خودم فکر کردم درست است این اتفاق افتاده شاید بدترین، سخترین و ناگوارترین خبر بوده؛ ولی در آن موقع دانش آموزان را جای بچه خودم قرار دادم و آنها منتظر تدریس من هستند چون دانش آموزان با تدریس و روش من بهتر یادمی گیرند پس وظیفه من هست، بچه مردم بچه من هم هست پس بزار سعی کنم تدریسم را تمام کنم و بعد از آن به ...