سایر منابع:
سایر خبرها
قلبت را به من بسپار
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، سعید یکی از 25 هزار بیماری است که در لیست انتظار پیوند عضو قرار دارد. هر روز 7 تا 10 نفر از این لیست با زندگی وداع می کنند و از آن طرف هر 10 دقیقه، یک متقاضی اضافه می شود، البته این اعداد و ارقام به پیش از کرونا تعلق دارد و حالا کارشناسان می گویند کرونا تعداد فوتی ها را بالاتر برده و شرایط عمل و پیوند عضو هم سخت تر شده است. هر سال 5 تا 8 هزار نفر در ایران مرگ مغزی می شوند و تنها اعضای بدن نیمی از آنها قابلیت اهدا به بیماران نیازمند را دارد، ا ...
8 اپیزود از چشم انتظاران حیات / آن هایی که می بخشند جان...
حرفی بزند تا دلش محکم شود. دکتر برایش آزمایش می نویسد. پیرمرد لباس هایی نو و اتوکشیده به تن دارد. از اتاق که بیرون می روند، دکتر نگاهی به من می کند و می گوید: اگر به اهدا نرسد، شاید سه چهار ماه دیگر بیشتر زنده نماند؛ اوضاع کبدش خوب نیست. پرده دوم: قرآن پشت در دیالیز مادر قرآن را روی زانوهایش می گذارد و شروع می کند به خواندن. دیالیز دختر 20 ساله اش تازه شروع شده است ...
نوعروسی که دوام زندگیش را مدیون امیر شد
اعضای بدن پسرش را اهدا کرده بود و در مورد این کار صحبت می کرد ، وقتی در بیمارستان ما پیشنهاد اهدای عضو را مطرح کردیم و آنها برگه اهدای عضو را به من دادند تا امضاءکنم بلافاصله حرف ها و چهره آن خانمی که در تلویزیون در مورد اهدای عضو حرف می زد در ذهنم مجسم شد و بلافاصله برگه اهدای عضو را با تمام رضایت قلبی امضاء کردم . امیر کارت اهدای عضو گرفته بود مادر امیر که رضایت قلبی به وضوح ...
شیشه نگرفتن نوزاد، دهنش رو سفت می بنده
سیر میشه. نگرانشم چون پوشکش مث سابق خیس نمیشه. با قاشق هم بهش شیر میدم پسش میزنه. حال عمومیش کلا خوبه و خدا رو شکر سالم و سرحال هم هست. وزنش حدود 8 کیلو چهارصد و قد 71 سانت هست. گاهی شیر خشک رو با سوپ یا پوره ی میوه قاطی میکنم بهش میدم اما نگرانم آب بدنش کم بشه. لطفا راهنماییم کنید پاسخ دکتر سید محمد خاتمی، متخصص اطفال: مادر عزیز نگرفتن شیشه ایرادی ندارد. در واقع شیشه شیر هم یک وسیله است که بتوان به بچه شیر داد. بنابراین می توانید به جای شیشه، با قاشق، لیوان یا سرنگ به بچه شیر بدهید. تا پایان یک سالگی می توانید این روند را ادامه دهید. ...
معلولی که با اهدا عضو، جان چهار بیمار را نجات داد
قلب منتظر مرگ هستند. و از چشمان منتظر مادرانی گفتند که برای پیدا شدن یک عضو لحظه شماری می کنند و شاید همین نقطه مشترکِ درد از دست دادن عزیز بود که باعث شد مادرم رضایت دهد تا اعضای دخترش را اهدا کنند و حالا که نزدیک به یک سال از مرگ سمیه میگذرد مادرم بسیار خوشحال و راضی است که توانسته جان چهار بیمار دیگر را نجات دهد چون این تصمیم را به معنای واقعی عاقبت به خیری برای خواهرم میداند. ...
اذان به افق خرمشهر
...، دو روز، سه روز. اشرف پچ پچه زیاد می شنید. می گفتم چرا باید سه روز من را نگه دارید؟ می گفتند باز هم باید بمانی. می گفتم پسرم مشکلی دارد؟ می گفتند نه. گفتم لااقل بیارید من ببینمش. زن ها گاهی زودتر از مردها می فهمند چیزی سر جایش نیست. خیلی زود. اشرف هم فهمیده بود چیزی سر جایش نیست. فهمیده بود مشکلی هست. دلشوره بی دلیل که نمی شود. تخت کناری اش می گفت دلشوره بچه را داری. طبیعی است، همه مادران روزهای ...
تک فرزندی فرصت است یا تهدید؟/ روایتی از آینده خانواده های تک فرزند و فرزندان یکی یکدانه!
گیرد و بچه هایی که تک فرزند هستند از یادگیری این توانایی بی بهره مانده و با کمترین ناملایمات و یا در مقابل کوچک ترین موقعیت رقابت در زندگی می شکنند و آسیب می بینند. تک فرزندها حس همدلی کمتری پیدا می کنند یک مادر دیگر با اشاره به اینکه تنها پسرش خیلی به اصطلاح او خودخواه بار آمده می گوید: کاش یک فرزند دیگر داشتم چون در این صورت آن ها می توانستند گاهی باهم چالش داشته باشند و ...
در جستجوی ساردین ها پیرمرد و دریا، نسخۀ غزه
...، خدا را چه دیده ای؟ ولی باید اول همسرم را راضی کنم. پسرم، خدیر، هجده سالش است و او هم سال هاست ماهی گیری می کند. وقتی کلاس ششم بود مدرسه را رها کرد چون می خواست همراه من کار کند. از آن زمان به بعد تمام وقت ماهی گیر بوده است، اما هنوز خیلی جوان است و بی تجربه. دخترانم را اندازۀ جانم دوست دارم، اما سنت هایمان اجازه نمی دهد زن ها ماهی گیر شوند. قبل از محاصره خانواده ام وسط دریا می ...
نگاهی به پیامدهای اسراف در جامعه
می آید برود عکس این را می بیند می گوید: حلالش کردم. این کلمه حلالم کن کلمه خوبی است. از خانمتان عذرخواهی کنید. از بچه تان عذرخواهی کنید. نگویید این بچه من است، من پدر هستم و حق دارم، پدر حق پدری دارد اما حق ندارد به بچه اش بگوید: برو گمشو! حرف نزن! مادر حق مادری دارد اما حق ندارد دخترش را تحقیر کند. این بچه را می بینی، جان مرا به لب آورده است. این بچه را می بینی هی شروع می کند روبروی مهمان ها از ...
شهیدی که مِثل نداشت
یدی بروجردی شهید شده! یکّه خوردم. حرف شان را باور نکردم. فکر کردم حتماً اشتباهی پیش آمده است. گفتم: همین الآن با هم بودیم. مگر می شود بروجردی در این فاصله ی دو سه ساعته شهید شده باشد؟ آخر، چه جوری؟! عملیاتی هم که در کار نبوده است! گفتند: سه راهی نقده، ماشین اش روی مین رفته و شهید شده است. مصیبت سخت و سنگینی بود. پاهایم توان نگهداری مرا از دست داده بود. بی اختیار ...
الواقتصادآنلاین/ اجبار برخی معلمان برای حضور دانش آموزان
لینک کوتاه لینک کپی شد
اهدای عضو؛ بهانه ای برای دلتنگی
برای حضرت زینب (س) می سوخت. چطور توانسته بود این همه داغ را یک جا تحمل کند. توکل می کردم ولی باز هم دلم طاقت نمی آورد. به من گفتند حلیمه نیاز به جراحی دارد. خوشحال بودم می گفتم بعد از جراحی خوب می شود. همسرم، پسرانم و دخترانم عادی رفتار می کردند. البته همسرم به خاطر وابستگی عاطفی به ته تغاری خانه بی تابی می کرد ولی در تنهایی خودش. همه فامیل از پشت شیشه به عیادت حلیمه می آمدند. مادر حلیمه ...
ناگفته هایی از دختری با دم مسیحایی/آرزوی فاطمه جان بخشیدن به بیماران بود
گردد که یک روز (آن موقع از بیماری وی خبری نبود) با اعضای خانواده در حال تماشای برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی بودیم مهمان آن برنامه خانواده اهدا کننده و اهدا گیرنده عضو بودند، فاطمه ناخودآگاه گفت "چه کار خوب و خداپسندانه ای اگر روزی برای من اتفاقی افتاد اینکار را انجام دهید"؛ مادرش از بیان این موضوع ناراحت شد که آرامش کردیم... تا اینکه در بیمارستان متوجه مرگ مغزی فرزندمان شدیم در آن موقع ...
روایت فرزندی که خاطره شد، مادری که حیات بخشید
می آمد. خانواده رمضانی حتی بر روی سنگ مزار دخترشان ننوشته اند که اعضای او اهدا شده است، چون نساء دوست نداشته دخترش متفاوت از دیگران دیده شود و می خواسته تصمیمی که گرفته دلی باشد بین خودش و خدای خودش. احمد می گوید: اینکه رضایت برای مصاحبه نمی دادیم نیز به همین خاطر بود که مادر سفت و سخت عقیده داشت کسی از این موضوع باخبر نشود. کاری است که برای رضای خدا و خشنودی فرزندش انجام ...
اروند، سنگ مزار فرزند من است
به فرزندانشان خاطره دیگری تعریف کرد و گفت: از عراق به معراج الشهدای اهواز آمده بودم. در بدو ورودم به معراج دیدم خانمی کنار در ورودی و زیر آفتاب نشسته است. توجهی نکردم، نگهبان گفت این خانم با شما کار دارد. رفتم سراغ وی، گفت آقای احمدیان سه روز است منتظر شما هستم، پسرم در عملیات رمضان مفقودالاثر شده، خیلی نذر و نیاز کردم بچه ام پیدا شود روی کارتش امضای شما بود. گفتم خدا را شکر الحمدالله بچه ات پیدا ...
یک بخشش، 8 زندگی+فیلم
روز هایی که کرونا آمار اهدای عضو را به صفر رسانده است، میهمان اتاق او در بیمارستان منتصریه می شویم و تمام سؤالاتمان درباره اهدای عضو و مرگ مغزی را از او می پرسیم. انگار کرونا اهدای عضو را هم با مشکل روبه رو کرده است؟ متأسفانه در این 2 ماهی که کرونا منتشر شده است، بیشتر مرگ مغزی ها تست کرونایشان مثبت می شود؛ چون در آی سی یو بستری می شوند و آن جا هم که فعلا آلوده است. ...
پسرم را با وساطت دخترانش راهی سوریه کردم
.... از پدر می خواهم از نحوه شهادت پسرش بگوید. پدر از زبان یکی از همکاران شهید نحوه شهادت را اینگونه روایت می کند که گویا به سیدمصطفی در منطقه، سید اتمی می گفتند. مصطفی مسئول پشتیبانی و لجستیک بوده و مهمات به دست بچه ها می رسانده است، روز شهادت مصطفی مهمات ها را می رساند و همکارش از او می خواهد سریع از محل دور شود گویا گروه تروریستی النصره به بچه ها مسلط بودند. سیدمصطفی سمت ماشین می رود، اما نمی ...
مهمان بوگندو
و گفت: خوبه ، خوبه، یکی دیگه بوگند می ده، اونوقت دق و دلی تونو سر من و بچه ام خالی می کنید؟ و بچه اش را بغل کرد و خواست بلند شود که با زانو محکم توی کمر من زد و بچه اش هم لیوان دوغش را روی من ریخت؛ نعمت خان سر عمه گلی داد کشید که بنشیند، خانومم با دستمال کهنه دوغ و ترشی را از سر و کله من پاک می کرد؛ جهانگیرخورخان پرسید: ببینم شازده، چند وقت یه بار می ری حموم؟ عرض کردم یک روز در میون ، عمه گلی که ...
وظیفه شرعی و الهی است که باید به جبهه برویم
شد و گویا قبل از شهادتش می دانست که شهید می شود؛ چرا که وقتی که مادر و بقیه اهل خانه او را بدرقه می کردند، می گفت: به جای اینکه خود را ناراحت من کنید، برای طولانی بودن عمر خورشید ایلام و پیروزی قوای اسلام دعا کنید . همین سخن او باعث می شد تا ما کمی به خود بیاییم و من در همان روز حدس میزدم که این گل خوشبو به شهادت خواهد رسید. صحبت هایی که عزت الله برای ما از جبهه می کرد، حاکی از این بود ...
مجید با شهادتش آرزوی مادرمان را برآورده کرد
خودم گفتم شاید نشسته است. 15 دقیقه گذشت دوباره تیراندازی شروع شد. اشرار کمی جلوتر به کمین بچه ها خورده بودند. کمی بعد مجید را صدا کردم، جوابی نیامد. از برکه بیرون آمدم و خودم را به جاده رساندم. مجید را دیدم که اسلحه به دست روی زمین افتاده است. تیر به قفسه سینه اش اصابت کرده بود. فریاد زدم مجید امیری شهید شده، بچه ها که صدای من را شنیدند خودشان را رساندند. حال و روز مادرتان این روز ها ...
این ویروس آمده تا تنهایی شان را عمیق تر کند
پوست را می نوازد. بیشتری ها تنها نشسته و به گوشه ای خیره شده اند. خیرالنسا محمدی 20 سال است اینجا از سالمندان نگهداری می کند: پسرم ده نفر را واسطه کرد این روزها به هوای کرونا سرکار نیایم. گفتم پسرم من 20 سال است رفتم باز هم می روم. زیاد هم شلوغش نکن. 14 روز ماندم همه اش از خدا می خواستم رو سفید بیرون بروم اما رفتم خانه نگاهم نمی کردند. می رفتم تو ماشینم گریه می کردم. پنج روز مانده به عیده ...
گفت وگوی خواندنی با خانواده شهیدان داریوش رنجبر و ناصر درزاده از شهدای امنیت
ونیم بود که با من تماس گرفت و گفت آبجی پستم تمام شده است، ولی دوباره ساعت هشت پست دارم. دیشب خواب مامان را دیدم. دلتنگش شدم. دلم یک جورایی شده است. سراغ مادرم را گرفت تا با ایشان صحبت کند، گفتم چیزی نیست داداش مامان حالش خوب است، دارد برای گوسفند ها خوراک می ریزد. می خواهی صدایش کنم؟ گفت نه پستم که تمام شد، مجدداً تماس می گیرم. گفتم خودت خوبی داداش گلم؟ گفت خدا را شکر خوبم. گفت امروز دلم ...
روایت تلخ و شیرین بانویی که زمین پدری را آباد و کارآفرین شد+عکس
بنا به بهره مندی از نعمات فراوان از ظرفیت های خوبی جهت انجام کارهای کشاورزی برخوردار است. *تلاش در 50 سالگی بانوی کشاورز روستای استخرپشت شهرستان نکا که چند سالی را مشغول کشت گل گاوزبان است، یکی از افرادی است که از زندگی پرفراز و نشیبی برخوردار است، وی از ابتدای دوره جوانی فعال اقتصادی بوده و الان که 50 سال سن دارد هم دست از تلاش و کوشش بر نداشته است. نحوه آشنایی ...
هدیه ای که زندگی می بخشد...
را به چه کسانی اهدا کردند، توضیح داد: معمولا طبق قوانین اعضای خانواده گیرنده اعضا و اهداکننده با یکدیگر روبرو نمی شوند، اما در مراسمی با عنوان جشن نفس به ما گفتند که قلب دخترم به پسر بچه ای در بندرعباس اهدا شده است. پدر ندا گفت: اگرچه جای خالی ندا برایمان یک حفره پرنشدنی است اما خدا را شاکریم که اهدای عضو فرصتی است که به تمام بیماران در حال مرگ داده نمی شود و اکنون ندا جان 4 بیمار را ...
اعتراف مادر زن به قتل داماد
و برای نجات دخترم دست به این کار زدم. حتی به خاطر ندارم سنگ را چطور به سر دامادم کوبیدم.من بعد از قتل با پسرم تماس گرفتم و از ترس با هم جسد را به بیابان های قزوین بردیم و دفن کردیم . وی درباره اختلاف های دنباله دار دختر و دامادش گفت: سیامک از همان ابتدای زندگی به تریاک معتاد بود اما مدتی بود شیشه میکشید و دخترم از این موضوع ناراحت بود. اما من هرگز در دعوای آنها دخالت نمی کردم .چون آنها ...
اسکویی: دوست ندارم درباره رفتنم از ایران حرف بزنم
. وی ادامه داد: به من گفت بخوان و من هم یک شعر کودکانه خواندم. تا خانه گریه کردم و گفتم خدایا چرا من چیزی یادم نبود که برای آقای بیضائی اجرا کنم. البته بعد تماس گرفتند و گفتند بیا. آقای بیضائی گفت خدا تورا نکشد. نیاسان آن زمان کوچک بود. او سه روز است صدای تورا می شنود و می گوید بابا نی نی بگذار. اینطور شد که من برای فیلم سگ کشی انتخاب شدم. اسکویی گفت: از بچگی در خانواده من را با ...