سایر منابع:
سایر خبرها
پیغام فتح| شانه به شانه، در این سوی خاکریز/ روایت شیرزن بوشهری از حضور در جبهه
کنار کشید. گفت برو داخل اما اگر کسی نبود جانت را از دست می دهی. پاسبان از ترس گرفتار شدن در تله، وارد خانه نشد و رفت. آمریکا حمله کرده؟ در دی ماه سال 1358 شهید حاج باقر میگلی نژاد اولین فرمانده بسیج مستضعفین بوشهر، بسیج را در شهر بوشهر راه اندازی کرد. چند روز بعد به همراه شهیدحاج قاسم پیش من آمدند و از من خواستند تا در راه اندازی بسیج خواهران با آنها همکاری کنم. از آن شب به بعد ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
...، محمدابراهیم ها را از همه نصرت ها و سرداران خیبر را از همه ما گرفت: داشتم شیشه های خانه را برای عید پاک می کردم که دامادم وارد خانه شد و گفت حال ابراهیم خوب نیست و در یکی از بیمارستان های اهواز بستری شده است. خیلی نگران شدم و بی تاب این بودم که یک نفر مرا ببرد تا پسرم را ملاقات کنم. بیقراری امانم را بریده بود. تا اینکه پسر بزرگ ترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم ... منتظر شهادتش بودم ولی خوب هر چه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو برود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. ...
15 سال در خیابان زندگی کردم/ شب ها زیرِ ماشین، پشت شمشادها و خرابه ها می خوابیدم
روز صبح به جای مدرسه باهم به خیابان گردی و ولگردی می رفتیم، زری من را با خود به خانه دوستانش می برد. اوایل به من می گفت، آنها دوستانش هستند و قصد دارد با یکی از آنها ازدواج کند و می خواهد بیشتر با آنها آشنا شود، بعد از مدتی متوجه شدم که او کارش چیست، اما مجبور بودم با او همراه شوم چون دوست دیگری نداشتم که به من کمک کند و از ترس برادرانم هم نمی توانستم به خانه برگردم. وی ادامه می دهد: من از ...
مرد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
او باعث شد تا به شدت خمشگین شوم. واقعا کنترلم را از دست داده بودم. نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. چند دقیقه بعد از رفتن همسرم خانه را ترک کردم و به محل کار همسرم رفتم. در آنجا با او درگیر شدم. همکارانش به مأموران بیمارستان زنگ زدند و آنها مرا بیرون کردند. وقتی کمی آرام شدم به خانه برگشتم تا اینکه ساعتی بعد همسرم به همراه مادرش وارد خانه شدند. مادر و دختر هر دو به شدت عصبانی بودند. مادرزنم می گفت ...
قتل پدر زن و مادر زن بر سر ایمپلنت دندان همسر!
ساختمان چهار طبقه متعلق به خودش منتقل کنم و ما هم قبول کردیم و بدین ترتیب در طبقه چهارم آنجا زندگی مان را ادامه دادیم و همسایه پدر زن و مادر زنم شدیم. فکر می کردم، بعد از این زندگی ما شیرین تر شود و کمتر با هم درگیر شویم، اما اشتباه فکر می کردم، چون از روزی که محل زندگی ام را به خانه پدر زنم انتقال دادم، اختلافات ما بیشتر شد. پس از این درگیری های ما به خانواده همسرم کشیده شد و مادر زن و پدر زنم ...
هرمز شجاعی مهر، مجری پیشکسوت تلویزیون، دو قلب دارد
من به همراه پسر و دختر و همسرم، کرونا گرفتیم. بیماری همسرم از دیگر افراد خانواده شدیدتر بود و به مدت دو هفته کامل در اتاقی قرنطینه شد. شجاعی مهر افزود: عجیب این که تازه همسرم جانی گرفته و بهتر شده بود که مواجه با یک مشکل جسمی دیگر شدم؛ چشم من چرکی شد و عفونت پیدا کرد که دلیل آن گرفتگی مسیر اشکی بود. تنها راه خلاص شدن از این مشکل که من را به شدت آزار می داد، عمل جراحی بود که انجام دادم ...
زن جوان: دخترم باعث سرافکندی خانواده بود، او را کشتم
...: دو زن جوان که متهم اند در وقایعی جداگانه فرزندان خود را به قتل رسانده اند، در زندان به سر می برند و تحقیقات قضائی از آنها در جریان است. اولین پرونده زمانی به جریان افتاد که کارآگاهان جنایی استان فارس در جریان مرگ مرموز دختری جوان در خانه اش قرار گرفتند. آنها بررسی های خود را شروع کردند و در همان ابتدا متوجه شدند این دختر خفه شده و به قتل رسیده است. تحقیقات مقدماتی حکایت از آن ...
کامران گنجی ، نخستین شهید زرتشتی دوران دفاع مقدس
.... در بخشی از کتاب می خوانیم: بعضی وقتها در تنهایی به روزی فکر می کنم که با کامران در آشپزخانه بودم و پسرم از مدرسه آمده بود و نهار می خورد. با هم حرف می زدیم. به هم گفت: مامان، معلم دینی ما آقای آرش گفته خداوند انسان رو خلق کرده که روی زمین امتحانش بکنه. ما همه در حضور خدا هستیم و مشغول امتحان دادن. اون لحظه تو چشم های کامران خیره شدم. شاید سیزده یا چهارده ساله بود. برق ...
آیا شیوع ویروس کووید 19 تأثیر متفاوتی روی مشاغل زنان و مردان داشته است؟
می دهم و کنارش نیستم، هر روز وضعیت را سخت تر می کرد. همسرم به من حمله می کرد، بشدت پرخاشگر و حساس شده بود و من دیگر هیچ فضای خصوصی نداشتم. مجبور شدم صبح ها خیلی زود بیدار شوم تا به کارهای خانه هم برسم. مشکل بعدی و بزرگ تر این بود که به خاطر منفعل شدنم بشدت احساس سرخوردگی داشتم. دورکاری حقیقتاً حالم را بد می کرد. همه این مدت فکر می کردم زندگی و رؤیاهایم به خاطر سختی قرنطینه و دورکاری درحال نابودی ...
خاطرات عجیب شهید مدافع حرم؛ محمد حسین مرادی
احساس را نیز داشتم. بنده به عنوان یک پدر، چه آن زمان که خودم در جبهه بودم و چه بعد از جنگ، همیشه سعی کردم رزق حلال به خانه بیاورم و فرهنگ بسیجی وار زیستن را در خانواده ام جاری کنم. من و همسرم هیچ چیزی را به فرزندانمان تحمیل نکردیم، بلکه سعی کردیم خودمان خوب زندگی کنیم و خوب زندگی کردن را هم به آنها شهر طرح تفصیلی به آن زده و تنها سی مترش برایم مانده است. اما هیچ گله و شکایتی ندارم و به بچه هایم ...
داماد عصبانی پدر و مادر همسرش را کشت
برادر همسرم مینا، دوست و همکار بودم. از طریق او با مینا آشنا شدم و دو سال قبل ازدواج کردیم. پدر مینا صاحب این خانه 4 طبقه بود. بعد از ازدواج، پدرزنم طبقه چهارم را در اختیار ما قرار داد و مادرزن و پدر زنم در طبقه دوم ساکن بودند. دخالت های بی جا متهم ادامه داد: در این دو سال با همسرم اختلاف داشتم، اما خیلی جدی نبود. با این حال، چون با پدرزن و مادر زنم ساکن یک ساختمان بودیم، سر و صدای ...
مادرشهید ژاپنی: پسرم محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم
دین اسلام نداشتم، اما پس از ازدواج به واسطه تلاش و همراهی شوهرم توانستم با بصیرت دین اسلام را درک کنم. در سن 20 سالگی به ایران آمدم و مسلمان شدم. دین اسلام به شخصیت زن، اهمیت بالایی داده است و زن در جایگاه دختر، مادر یا همسر می تواند موجبات سعادت یک کشور را فراهم کند. من پس از مهاجرت به ایران اسم صبا را با الهام از قرآن برای خودم انتخاب کردم. اگر در ژاپن و در کنار خانواده ام می ماندم یک ...
بررسی چند پرونده مهم جنایی که در 4 سال گذشته جامعه را شوکه کرد
فروردین ماه سال 95 بود، که امیرحسین برای عملی کردن آنچه در سر داشت، دختربچه 6 ساله افغانستانی تبار را به خانه برد و بعد هم وقتی به خودش آمد دید، که آن دختر دیگر نفس نمی کشد. او برای از بین بردن آثار جرم، سعی کرد جسد این دختر را با اسید بسوزاند. اما او پس از چندساعت وقتی ماجرا را با یکی از دوستانش درمیان گذاشت، از سوی پلیس بازداشت شد. ستایش و خانواده اش چند خانه دورتر از خانه پدرامیرحسین ...
جانبازی که از تیرماه 1365 تا حالا یک ثانیه نخوابیده!
و شهید بهنام محمدی کارمان این بود که لوازم و وسایل را از مسجد جامع خرمشهر تحویل می گرفتیم و به بچه ها در جبهه می رساندیم. همان روزها خداوند، دو دختر دوقلو به نام های فاطمه و زهرا به من داد و من هم چون در منطقه بودم، از زمان تولدشان خبردار نشدم. ماموریت مان که تمام شد، مرخصی گرفتم و برای دیدن خانواده ام به خانه آمدم. آن جا دیدم که زهرا حالش خوب نبود، او را به بیده بردم و با آمبولانس ...
خاک و خون و خواب مادر/ نوری باید برگردم خط
روایتی کوتاه از زندگی مادری بعد از شهادت فرزندش روزان- ثریازندیار: (دوران جنگ نبودم اما دیدم مادرانی را که سال ها پس از جنگ، حاضر بودند جانشان را بدهند تا فقط یک لحظه کوتاه فرزند شهیدشان را ببینند، حتی در خواب!) دبستان درس میخواندم، خاله ام همسایه دیوار به دیوارمان بود، وقتی به خانه مان می آمد و شب را می ماند، موقع خواب، دو دستش را روی هم زیر سر می گذاشت و بدون تشک و بالش و ...
جانبازی که 35 سال نخوابیده است!
درباره جبهه می گوید: از شهریور 59 که جنگ شروع شد به عنوان مسئول تدارکات وارد جبهه شدم. من و شهید بهنام محمدی کارمان این بود که لوازم و وسایل را از مسجد جامع خرمشهر تحویل می گرفتیم و به بچه ها در جبهه می رساندیم. همان روزها خداوند، دو دختر دوقلو به نام های فاطمه و زهرا به من داد و من هم چون در منطقه بودم، از زمان تولدشان خبردار نشدم. ماموریت مان که تمام شد، مرخصی گرفتم و برای دیدن خانواده ام به خانه ...
گفت وگو با مجری باسابقه رادیو و تلویزیون پس از انجام چند عمل جراحی
که او در حال فیزیوتراپی بود، ویروس کووید 19 راهش را به خانه ما باز کرد و من به همراه پسر و دختر و همسرم، کرونا گرفتیم. بیماری همسرم از دیگر افراد خانواده شدیدتر بود و به مدت دو هفته کامل در اتاقی قرنطینه شد. عجیب این که تازه همسرم جانی گرفته و بهتر شده بود که مواجه با یک مشکل جسمی دیگر شدم؛ چشم من چرکی شد و عفونت پیدا کرد که دلیل آن گرفتگی مسیر اشکی بود. تنها راه خلاص شدن از این مشکل ...
شکایت 5 دختر از پدرشان | یک ساعت دوری از همسرم برایم بهشت بود!
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خراسان، مرد 54ساله که در پی شکایت دخترانش به کلانتری دعوت شده بود، در حالی که اسناد پرداخت نفقه و حتی هزینه های تحصیل دخترانش را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد نشان می داد، درباره داستان زندگی اش گفت: 20ساله بودم که عاشق دختر همسایه شدم و پس از پایان خدمت سربازی با او ازدواج کردم اما هیچ گاه با هم تفاهم اخلاقی نداشتیم و اختلافات ما از همان ...
مادر یکی از شهدای فاطمیون: پیکر پسرم سر نداشت
...: پدرم خیلی دوست داشت پسر داشته باشد. برای نذر و نیاز همیشه به حرم مطهر حضرت رضا (ع) می رفت و از خداوند می خواست تا پسری به او بدهد. 5 سال بعد خداوند محمدرضا را به ما داد. پدرم با تولد محمدرضا و به علت نذری که داشت، هرسال به حرم می رفت و نذرش را ادا می کرد. محمدرضا بچه شیرینی بود و از همان کودکی اخلاق های خاصی داشت، به حجاب بسیار اهمیت می داد و مثل پدرم سخت گیر بود. عید سال 93 یکی از ...
وحشت از زنی با عینک دودی و ماسک!
های دختر شش ساله به دام افتاد. این زن که با زدن عینک دودی و ماسک بهداشتی چهره اش را پنهان می کرد تا توسط کودکان شناسایی نشود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 16 ساله بودم که با صادق ازدواج کردم و چند روز بعد از برگزاری مراسم عقدکنان متوجه شدم که همسرم به موادمخدر اعتیاد دارد، اما اهمیتی به آن ندادم، چون پدر و مادر خودم و پدر نامزدم هم معتاد بودند. خلاصه بعد ...
ماجرای خواهر طاهره از فرماندهی سپاه تا ماموریت ویژه ارسال نامه امام به گورباچف
بود که خانمی به نام آجی ملا در آن درس می داد. یک روز بین بچه ها برگه پخش کرد تا از آن ها امتحان بگیرد. اما به من و یکی دیگر برگه امتحانی نداد. گفت خانواده شما دو نفر از من تعهد گرفته اند که فقط به شما ها خواندن یاد بدهم نه نوشتن. صدایم در آمد وقتی رفتم خانه به پدرم معترض شدم که چرا این کار را کرده است. پدرم هم گفت همین که خواندن یاد بگیری کافیست. برای دختر نوشتن لازم نیست. خدای ناکرده ...
عروس خطاکار به قصاص محکوم شد
در پلیس آگاهی تحت بازجویی قرار گرفت، اما قتل عمد را انکار کرد و گفت: بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم مرد بداخلاقی است و از همان روز های اول زندگی مشترک اختلاف ما شروع شد. فکر می کردم اگر صاحب فرزند شویم اخلاق شوهرم بهتر می شود به همین دلیل تصمیم گرفتم بچه دار شویم. با به دنیا آمدم پسرم اوضاع بهتر نشد، حتی شوهرم به من خرجی هم نمی داد. خلاصه زندگی مان طوری شده بود که هر روز با هم درگیر بودیم. ...
سکان دار شینوک
طرف ما تیراندازی کرده اند ، سعی کردم با تکان دادن دست به آن ها بفهمانم که ایرانی هستیم و دیگر تیراندازی نکنند . وقتی در بالگرد را باز کردم ، تازه متوجه شدم عراقی هستند . آن ها همان شب منطقه خسروآباد را گرفته بودند و چون ابتدای جنگ هنوز خط مقدم و جبهه های جنگ شکل نگرفته بود، کسی از پیشروی آنان اطلاعی نداشت و این گونه بود که به اسارت دشمن در آمدیم. چون خلبان بودیم، بیشتر از بقیه کتک ...
از دزفول تا مشهد با بانوی ایثارگر/شهرهایمان به تلی ازخاک تبدیل شد
دزفول . معمولاً دشمن در ساعات 9 و 10 شب به بعد بمباران را انجام می داد. شب ها خاموشی مطلق بود و با صدای آژیر خطر مردم سریعاً خود را به پناهگاه می رساندند و پناهگاه هم همان زیرزمین هایی بود که به صورت سنتی در خانه ها وجود داشت. اصلاً زندگی در زیرزمین برایمان شده بود جزوی از زندگی مان. البته این را هم بگویم که این زیرزمین ها در تمام منازل نبود. معمولاً خانم های چند خانواده در زیرزمین یک منزل و آ ...
آزادی زن محکوم به قصاص با کمک نیکوکاران
اینکه شب حادثه برای میهمانی به خانه خواهر شوهرم رفتیم ساعتی بعد بین شوهرم و خواهر هایش سر موضوعی دعوا شد. من به عنوان میانجی وارد دعوا شدم تا آنها را آرام کنم. اما شوهرم در این میان رو کرد به من و گفت به تو چه ربطی دارد که دخالت می کنی؟ بعد هم شروع به کتک زدن من کرد. من که از رفتار سیروس خیلی عصبانی شده بودم یک دفعه چشمم به کارد میوه خوری افتاد آن را برداشتم تا شوهرم را بترسانم و مانع کتک ...
الو! من خیلی نگرانتم! خیلی نگرانتم
یاحقی علاوه بر موسیقی در گویندگی و خبرنگاری هم فعال بود. او برخی از ماندگارترین موسیقی ها را برای ترانه های ایرانی ساخته است. از جمله تصنیف معروف به رهی دیدم برگ خزان... سروده بیژن ترقی و... نخستین آهنگ او برای غلامحسین بنان در برنامه گل های رنگارنگ بود به نام ای امید دل من کجائی . یاحقی در 35 سالگی با خواننده معروف آن دوره، پروانه امیرافشاری که متخلص به حمیرا بود، ازدواج کرد اما ازدواج آنها تنها 8سال دوام پیدا کرد. سرانجام یاحقی در 11 بهمن 1385 در سن 71 سالگی به علت ایست قلبی در خانه خود در تهران درگذشت. ...