علت ابتلای مهران رجبی به کرونا از زبان خودش
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای خواستگاری موزیسین برجسته از همسرش
ماجرای خواستگاری حسین دهلوی از من کمی خنده دار است. آقای میرنقیبی که ناظم نوبت عصر آن زمان هنرستان بود چند بار مرا کنار کشید و درباره خانواده ام سوال کرد. من هم رفتم به همکلاسی هایم گفتم فکر کنم می خواهند از همه بچه ها تحقیقات کنند. چند روز بعد گفتند ما می خواهیم یک روز بیاییم منزل شما، به پدر و مادرت خبر بده. من باز هم متوجه نشدم؛ چون در این فضاها نبودم. به بچه ها گفتم فکر کنم از طرف هنرستان می خواهند به خانه همه سر بزنند. یک روز که من هنرستان بودم به خانه ما آمدند و وقتی من برگشتم پدر و مادرم گفتند برای خواستگاری آمده بودند. من خیلی تعجب کردم و پرسیدم از طرف چه کسی؟ گفتند حدس بزن، مربوط به هنرستان می شود. من هر کسی را به ذهنم رسید گفتم به غیر از دهلوی. وقتی گفتند خواستگار دهلوی است من شوکه شدم. باورم نمی شد. گفتم مگر می شود؟ دهلوی خیلی بداخلاق است! من هیچ گاه متوجه توجه استاد به خودم نشده بودم؛ اما بعد که فکر کردم، تازه معنی بعضی از رفتارهایشان را متوجه شدم. به عنوان ...
سگی که به خاطر چهره خنده دارش ستاره اینستاگرام شد + عکس
با انواع و اقسام لباس ها منتشر می کند. کایلا درباره ی سگش گفته: وقتی پنلوپه را گرفتم انقدر عاشقش شدم که دائماً در فیسبوکم از آن عکس می گذاشتم. پنلوپه تبدیل شد به تمرکز اصلی فیسبوکم و من به این نتیجه رسیدم که جالب می شود اگر جایی مخصوص به خودش داشته باشد تا عکس هایش را آنجا منتشر کنم. اینطور شد که صفحه ی اینستاگرامش را به راه انداختم. فکر می کنم مردم به خاطر این صفحه ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات
، خودش هم جانباز 70 درصد است و برادر شهید، پدرش هم سپاهی و رزمنده. اما من اصلا از خودم دفاع نکردم. روزی هم در جمع مردم برای جمع آوری کمک غذای به جبهه ها حرف می زدم: شما تاکنون با جان خود جهاد کردید، امروز از مالتان جهاد کنید، رزمندگان نان می خواهند و.... روز بعد از سخنرانی یک خاور و یک نیسان نان برای رزمنده ها پخته و تحویل سپاه شد. راستش در هر لحظه از سخنرانی ها در انتظار تشنج و بیهوشی ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
خداوند خستگی و ضعفم بعد از اتمام کار خودش را نشان می دهد. یک روز هم در خط مقدم در سنگر L مانندی برای 150 نفر که اکثرا فرهنگی بودند، سخنرانی کردم، صحبت هایم را با بسم الله الرحمن الرحیم ا فمن یمشی ... آغاز کردم و توصیفی از حال رزمندگان و ترفندهای دشمنان برای از پا درآوردن ملت گفتم در حین سخنرانی گریه همه بلند شد و عزمی راسخ برای حضو در جبهه شکل گرفت که شکوه آفرین شد. در حینی که ...
سرنوشت جالب 2 اسیر جنگی که شهید اعلام شدند
شهادت رسید و تابوتی که خالی دفن شد. رستم سخت ترین روزها را در اردوگاه اسراء سپری کرد. جایی که 4 هزار و 500 نفر بدون آنکه اسم و مشخصاتی از آنها به ثبت رسیده باشد اسیر بودند. خاطرات آن روزها را با خنده یاد می کند؛ روزهایی که به گفته خودش هم تلخ بود هم شیرین و چه درس هایی که از همین روزها نیاموخت. 17 سال داشت که به جبهه رفت و زمان اسارت جوان ترین اسیر استان مازندران بود: 30 ماه جبهه بودم و در عملیات ...
شهیدی که تاریخ تولد و شهادتش یکی است
بودن برای آنها برازنده است. وی با اشاره به عکس منتشر شده بعد از شهادت همسرش گفت: بعد از شهادت آقا فرهاد یک عکسی روی پوسترها منتشر شد( اشاره می کند به عکس روی دیوار خانه) من این عکس را اصلا ندیده بودم وقتی عکس را دیدم جا خوردم چون قبلا این عکس را ندیده بودم و چقدر این عکس خوب و برای پوستر شهادتش زیبا بود. وی با اشاره به فعالیت های خیرخواهانه همسرش افزود: چهار ماه بعد از شهادتش ...
حال و روز جانبازان شیمیایی در روزهای سخت شیوع کرونا
...> حاج موسی اما ناراحتی اصلی اش این روزها درد و رنج خودش نیست، بلکه اوضاع اقتصادی مردم است: اصلاً نمی توانم بپذیرم که اوضاع بازار این طوری باشد. این شرایط مردم را ناامید و افسرده و نسبت به همه ما بدبین می کند. من برادرم شهید شده. وقتی مردم رو به من از این شرایط انتقاد می کنند تنها پاسخی که می دهم این است که درک تان می کنم و شما را می فهمم. ولی این شرایط غم بزرگی روی جانم می گذارد. حاج موسی فقط یک ...
زنان آتش را قراری نیست
می آید، برای ما یک موضوع عادی است. اما همیشه از حضور در عملیات های نجات به خصوص تصادفات جاده ای غمگین می شوم. چند وقت پیش بود که یک دخترجوان با گاردریل برخورد کرده بود و پایش قطع شده بود. اما چون حس نداشت، خودش این موضوع را نمی دانست. من همه مدت سعی کردم با او حرف بزنم تا متوجه ماجرا نشود. موفق هم شدم. اما تا چند روز به خاطر آن دختر ناراحت بودم. پدر وقتی فهمید آتش نشان شدم که کار از کار ...
شهید خرازی در آغوشم گرفت و گفت باید ماسک بزنی
خیلی از رزمنده ها دست بردن در شناسنامه دیدم و برای همین تاریخ تولدم را از سال 1349 به سال 1344 تغییر دادم، اما هنگام ثبت نام دستم رو شد و اجازه ندادند اعزام شوم. سه روز را در بسیج مبارکه اصفهان ماندم و خیلی گریه کردم. وقتی می دیدم بسیجیان راحت اعزام می شوند و شاهد بدرقه شان بودم با تمام وجود از این جاماندگی می سوختم. روز سوم وقتی یکی از فرماندهان من را دید که چقدر ناراحت و گرفته ام به مسئولان ...
سهیل 4 بار مُرد و زنده شد
تازه در زندان بود که مفهوم اعدام و ابهت این مجازات سنگین را حس کردم. تا زمانی که در کانون بودم، اصلا تصورش را نمی کردم که اعدام می شوم. هر لحظه منتظر بودم آزاد شوم. تصور می کردم دارم تنبیه می شوم و به زودی پیش پدر و مادرم برمی گردم. اما در زندان وقتی اعدامی های دیگر را دیدم، تازه فهمیدم قرار است چه بلایی سرم بیاید. از همان روز اول از کرده ام پشیمان بودم، ولی در زندان بیشتر ...
روایت فارس من| درد و گرفتاری های اقتصادی؛ آرایشگران از مشکلات شان می گویند
یک جای بدنش درد می کند؛ یا واریس دارد، یا دیسک کمر. چند روز پیش دکتر بودم. رگ روی شست پایم تیر می کشید و دردش امانم را بریده بود. دکتر گفت مربوط به مهره ی شش و هفت کمر است. 6 | با همه این حرف ها، آرایشگری را دوست دارم. به خاطر حرف زدن با آدم ها که باعث می شود از همه چیز و همه کس باخبر شوم. مشتری می گوید فلان جا، فلان طور شد خبر داری؟ می گویم نه و شروع می کند به توضیح دادن. گرچه این ...
اعلامیه های بانمک روحانی لشکر حاج قاسم!+تصاویر
...> دست زیر چانه، با اشتیاق منتظرم از واکنش حاج خانم بشنوم. نگاهی می کند و با لبخند می گوید: هیچی نگفتم. شوکه شده بودم. از آن موقع تا 3 روز، سر درد شدید داشتم و سر کلاس هم نرفتم. آنقدر خجالت می کشیدم که نمی توانستم به روی پدر و مادرم نگاه کنم! بالاخره موضوع را به مادرم گفتم. خلاصه بعد از یک هفته و پیغام مجدد شیخ محمد، پدرم به واسطه مادرم، نظرم را پرسید. گفتم: هرچه شما بگویید. اما خدا می دانست که قند در ...
رزمنده دفاع مقدس: از آقامهدی لقب قربان طلا گرفتم
رسیدند و دنبال من می گشتند و من به مدت دو روز در مخفیگاه ماندم، در آن موقع به مرگ و اسیر شدن اصلا” فکر نمی کردم، فقط به این فکر می کردم که پیش حاج احمد شرمنده نشوم. وی افزود: بعد از چهار روز که از قرارگاه خارج شده بودم، دوباره به آنجا بازگشتم، حال من را به قرارگاه راه نمی دادند و اسم شب می خواستند، اما به هر زحمتی بود با مسئول شان صحبت کرده و قانع شان کردم که من نیروی خودی هستم، بعد به وسیله ...
کاش پسر من هم مزاری داشت
دیده بود، خواب دیده بود جنازه فرزندش را به خانه شان در محله نارمک تهران آورده اند: حالا سال ها می گذرد و دقیق خاطرم نیست. دیگر چاره ای نیست، چه باید کرد! شاید خودش می خواست جنازه اش پیدا نشود. یکی از هم گردانی هایش می گفت یک شب قبل از شهادت، تیر به آنتن بی سیم او خورده بود و غلامحسین گفته بود از بس مادرم دعا می کند شهید نمی شوم. ولی خودش دوست داشت شهید شود. شوکت خانم تعریف می کند که بعد ...
سلمان فرخنده | خوشحالم که با خسرو شکیبایی مقایسه می شوم
بن ابوبکر در سریال امام علی(ع) یا دکتر حشمت در سریال کوچک جنگلی چه کسی بوده است، چرا که بازیگر آنقدر خوب نقش را بازی و کاراکتر را برجسته کرده که خودش به چشم نمی آید. از آن سو، بازیگرانی را هم داریم که اول بازیگر هستند و بعد، کاراکتر. اگر بازیگر نقش را تیپ بازی نکند دیگر نباید نگران باشد که کلیشه شود. او عنوان کرد که به نظرش کاراکتر عماد در کلیت شبیه کاراکتر فواد در روز سوم نیست. فرخنده ...
هادی آهی کشید و گفت: بله، مریم خانم! نوزده سالم بود که وارد سپاه شدم. مریم گفت: عجب! پس این طوری بود. و ...
...، دریا چقدر خوشگله. خورشید رو ببین! انگار داره می ره تو دریا. بعد هم گفت: اگه خسته شدی، برگردیم. مریم گفت: اما هنوز نگفتی چی شد که رفتی سپاه. هادی گفت: واقعیتش انگیزه اولی ام کار بود. اون موقع که اقدام کردم، نه من کار داشتم و نه برادرم. حتی خواهر و شوهر خواهرم هم بیکار بودن. این وسط فقط پدرم بود که به تنهایی کار می کرد و خرج همه ما رو می داد. برام خیلی سخت بود که پدرم بیاره و فقط ما ...
محسن مظلوم بود و مظلومانه به شهادت رسید/ زخم زبان های زیادی از اطرافیانم شنیدم
را متوجه شدم، بسیار ناراحت بودم و بیشتر مواقع گریه می کردم؛ از خداوند فقط می خواستم محسن سالم برگردد و اتفاقی برایش نیفتد. در مدتی که سوریه بود چندین بار تماس تلفنی داشتیم و من همیشه جویای احوال او بودم. یک روز با من تماس گرفت و از من درباره مدت زمان نبودنش سوال کرد؛ من در جواب گفتم که 27 روز از رفتنت گذشته است و من تمام روزهای نبودنت را می شمارم. نذر کرده بودم بعد از این که محسن از سوریه برگشت ...
ویژگی خاص کاروان شهدای کربلا/ امتیازهای ویژه ای که اصحاب امام حسین(ع) داشتند
: خدا را دوست دارید؟ معلوم است که همهٔ شما خدا را دوست دارید؛ چون خودش باور نسبت به خودش را به ما داده و قلب ما صندوق خودش است که گوهر شناخت، محبت و یقین به خودش را در این صندوق گذاشته است. دوستش دارید، چقدر می گیرید تا همین امروز از خدا دست بردارید؟ همه به من جواب می دهید: ما نسبت به خدا، میثم تمار هستیم و اگر ما را به دار بکشند، دست و پایمان را هم با ساطور قطع کنند، ما از خدا جدا نمی شویم. راست ...
آل کثیر: برای پرسپولیس غیرممکن وجود ندارد
. تبریک؛ برد بسیار شیرینی مقابل السد به دست آوردید. ممنون. مبارک همه پرسپولیسی ها و همه مردم ایران باشد. از اینکه آن ها را شاد کردیم و توانستیم برای دقایقی خنده بر لبشان بیاوریم واقعاً از ته دل خوشحالم. امیدوارم این پیروزی ها و این روند خوبمان در بازی های آینده هم ادامه داشته باشد و بتوانیم به مراحل بالاتر برسیم. بازی با تیم قدرتمند السد چطور بود؟ همیشه بازی های ...
کاش پدرم مهربان تر بود
.... بیچاره شوکه شده بود. خیلی حالش خراب شد. شروع کرد به گریه کردن و توی سر و سینه اش کوبیدن... هر کار می کردم آرام نمی شد، آنقدر حالش بد بود که فشارش افتاد و کارش به بیمارستان کشید. همانجا توی بیمارستان به خودم قول دادم مواد را ترک کنم. برای چند روز از خانه بیرون نرفتم و در خانه ماندم. بدنم درد داشت. اعصاب نداشتم و مدام جر و دعوا راه می انداختم. با کوچکترین صدایی به هم می ریختم و اصلاً دست خودم ...
داستان کوتاه قلب افشاگر از ادگار آلن پو
خیلی عصبی بودم، هنوز هم هستم ولی چرا فکر می کنی من دیوانه ام؟ این ناراحتی مرا از کار نینداخته، بلکه حس هایم را تیزتر و حساس تر کرده است. مخصوصا حس شنوایی ام را. هر صدائی که در زمین و آسمان هست به گوشم می رسد. حتی صداهای زیادی از توی جهنم را می شنوم. چطور ممکن است دیوانه باشم؟ حالا گوش کن، ببین من چقدر با سلامت و با آرامش از سیر تا پیاز آنچه را که اتفاق افتاد برایت تعریف می کنم. نمی ...
اگر الان هم جنگ شود خواهم رفت
هردو آن شب شهید شدند . آن شب با فرمانده محور،" آقا صالح" از آب با قایق رد شدیم ولی چون کارگره خورده بود برگشتیم وایشان در عملیاتهای بعدی جانباز نخاعی شد و حقیر هیچ نصیبی نیافتم . ** * چه مدت در جنگ بودید؟ عملیات ها می رفتم. جمعا دوسالی شد. در تمام مدت به عنوان نیروی بسیجی بودم. همزمان درس هم می خواندم و حتی ا واسط جنگ، کنکور قبول شدم ولی بعد از اتمام جنگ دانشگاه را ...
سلطان حباب و خط فقر!
دیگر را گرفتند اما این حباب لامصب نترکید. به نظرم بهترین کار این است که سلطان حباب دستگیر شود. سهراب سپهری فیت شاعر امروزین : به سراغ من اگر می آیید زیر خط فقرم. هرچند که کارمان از زیر خط بودن هم گذشته و رفتیم دو صفحه بعد! ادعای ملانصرالدین: خدا را شکر که هر سال از خط فقر دورتر می شوم. وضعم بهتر شده؟ نخیر. 4 سال پیش یک میلیون تومان زیر خط فقر بودم. دو سال پیش فاصله ام شد 3 میلیون تومان ...
ابوفاطمه مسافر سوریه شد/کلیشه ای می گویم عاشق شهادتم
آرزوی سلامتی مرا راهی می کردند. مدت حضورم در جبهه های علیه باطل به گونه ای شد که با عنایت خداوند، در اولین روز اعزام، به قرارگاه رمضان رفتیم و بعد از سپری کردن مدتی در این قرارگاه، به لشکر عاشورا در جنوب اعزام شدیم؛ در اوایل به عنوان یک بسیجی حضور یافته بودم، اما در نیمه های سال 1365 بود که لباس مقدس پاسداری را بر تن کردم. گردان تخریب، نزدیک ترین معراج برای شهادت است ...
احتمال کشیده شدن آمریکا به جنگ داخلی وجود دارد
گذاشته است. *فریدمن: احتمال کشیده شدن این کشور به جنگ داخلی وجود دارد در همین خصوص توماس فریدمن ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز با اشاره به اظهارات رئیس جمهور آمریکا درباره احتمال تحویل ندادن منصب خود در صورت شکست در انتخابات هشدار داد، احتمال کشیده شدن این کشور به جنگ داخلی وجود دارد. وی در این باره عنوان کرد به نظر من آنچه در چند روز اخیر اتفاق افتاد، هشدار درجه ششم درباره ...
جانباز افغانستانی: افتخار می کنم که جانباز جنگ ایرانم
تیپ زرهی از شدت خشکی و بی آبی نماز باران خواندیم، دو روز بعد شب هنگام چنان باران شدیدی بارید که چند سنگر را تخریب کرد. مسئول دسته ی ما نخواسته بود که ما 23 نفر را که تازه از عملیات برگشته بودیم بیدار کند و خودش به تنهایی چادر های ما را پلاستیک گرفته بود در حالی که پاسدار کادری بود. پاسداران کادری در جبهه ها آنقدر ایثار و خود گذشتگی داشتند که لباس فرم شان که سبز رنگ بود را نمی پوشیدند، تا رزمندگان ...
مردان روزهای سخت در 30 ثانیه طلایی
مهم است در بین همه درد ها و ضجه ها گاهی رویداد هایی پیش می آید که حتی برای خود فرد حادثه دیده هم در آینده موجب خنده است. سجادی به خاطراتی در این محور اشاره می کند و می گوید: نوبتی بوده که شخصی در خانه اش تصور کرده با ماری سمی روبه رو شده و تقاضای کمک کرده است. ما رفته ایم و دیده ایم که آن جنبنده مارمولک بوده یا حتی ماری پلاستیکی. حتی این مورد هم به نظر من، چون باعث وحشت برای فرد شده خنده دار ...