ناگفته های زهرا عباسی همسر شهید حججی/ از نحوه آشنایی تا شهادت محسن حججی
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای ثبت یک عکس مشهور
دیده بودم. ابتدا در همان باغ شروع به صحبت کردیم و آقای شجریان خیلی شاد و سرخوش و مهربان و متواضع پذیرایم شدند؛ ولی بیشتر با استاد کریمی صحبت می کردند و از گذشته ها می گفتند و برای یکدیگر جوک تعریف می کردند و خاطرات شیرینشان را به یاد می آوردند و می خندیدند. آقای شجریان گفتند دو پیشنهاد دارم. می توانیم در همین باغ عکاسی کنیم؛ چون باغ ژاپنی را خیلی دوست دارم و بعد هم برویم به طبقه پایین ...
محمد بلباسی: به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد!
...> جمعه تا ظهر خانه مادرشوهرم بودیم. بعدازظهر که آمدم خانه خودمان، برادر محمد زنگ زد و گفت: زن داداش! ما می خواهیم بچه ها را ببریم پارک، شما هم می آیید؟ می خواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچه ها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمی خواستم فکر بد کنم، می گفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش می شد ...
لباس شهادت برازنده قامت پسرم بود/ در سلام کردن به کوچک و بزرگ سبقت می گرفت
است و من با شنیدن این حرف شروع به ریختن خاک روی سر خودم کردم که ناگهان از خواب بیدار شدم. پسرم یحیی که کنارم خوابیده بود را بیدار کردم و گفتم دلم خیلی بی قرار و آشوب است، به نظرم برای ذکریا اتفاقی افتاده است. می خواهم فردا برگردم ایران؛ پسرم گفت مادر شما سال ها آرزوی زیارت کربلا را داشتی بیا زیارت امام حسین(ع) و برایش دعا کن. زمانی که به کربلا رسیدیم در حرم حضرت ابوالفضل(ع ...
راضی بودم پسرم شهید شود اما اسیر نشود
مهمانان اضافه شد. او توضیح داد: محسن یک روز با ساک آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم. پرسیدم درس ات چه می شود؟ گفت از من بهترها وجود دارند که درس بخوانند. محسن رفت و برای ما نامه می نوشت. بعدتر خبردادند محسن روی تپه تیر خورد و به پایین پرت شد و کسانی که با او بودند نتوانستند پیکرش را بازگردانند. شبی که خبر شهادتش را به من دادند گفتند محسن داماد شد. گفتم خدایا خودت دادی و خودت باز گرفتی. زمانی که می ...
15داستان کوتاه و خاطره از زندگی سردار شهید حاج اوستا عبد الحسین برونسی
. ********************* طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم. گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم: مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت ...
روایتی از غافلگیری تلخ دختر12 ساله شهید مدافع سلامت
هاست او را می شناسم. گفتم مامانم را هم صدا کنید. دلم خیلی برایش تنگ شده... آن خانم که روانشناس بیمارستان بود شروع کرد به حرف زدن... از جشن دو نفره تا موج دوم کرونا و روزی که بی مادر شدم نیم ساعت بعد از اتاق که بیرون آمدم فهمیدم چرا دایی روزه سکوت گرفته بود، چرا خودش طاقت نداشت در اتاق بماند. من بی مادر شده بودم، بیمارستان دور سرم چرخید و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، حرف های ...
پاشویه های مقرب
قاشقو بده به اون خانم ها دیگه. و .... هرسال توی ایستگاه زائر سه راه فردوسی غلغله بود. هرچه به شهادت امام رضا (ع) نزدیک تر می شدیم، کاروان پشت کاروان از راه می رسید، فوج فوج. هرسال گزینه های جدیدی برای خدمت به زائر های پیاده اضافه می شد، از دادن غذا گرفته تا خیاطی و آرایشگری و کارواش و واکس زدن کفش و کمک های اولیه پزشکی. بین همه این ها صحنه ای دیدم که بعد از چهار پنج سال هنوز گاهی به آن ...
گفت وگوی مفصل نیویورک تایمز با لوییز گلیک پس از خبر نوبل ادبیات؛ لوییز گلیک: از مرگ می نویسم
خاطر ندارم چه گفتم اما بی شک سخنی با تردید گفتم. فکر می کنم آمادگی اش را نداشتم. پس از اینکه خبر را درک کردید چه احساسی داشتید؟ از اینکه یک سفیدپوست آمریکایی را انتخاب کردند شوکه شده بودم. اصلا منطقی نیست. خیابان من پر از خبرنگاران است. مردم مدام به من می گویند متواضع هستم اما نیستم. داشتم فکر می کردم اهل کشوری هستم که در حال حاضر خیلی هم محبوب نیست و من سفیدپوست هستم، و جوایز ...
عیسی نژاد:وقتی به زائرین امام حسین(ع) خدمت می کنم، درد ندارم!
هم در آنجا انجام شد، حضور پیدا کردم. در آن مقطع ابتدا به عنوان یک رزمنده بسیجی در منطقه بودم ولی پس از مدتی بیسیم چی شدم. در مجموع چه مدتی در جبهه بودید؟ - من از سال 61تا سال 65 که مجروح شدم در منطقه حضور داشتم. در کدام عملیات جانباز شدید؟ - بعد از عملیات "کربلای یک "که منجر به آزادسازی مهران شد، ما در منطقه ماندیم که در نهایت در تاریخ 29 / 11 / 65 مجروح شدم. نحوه ...
هنوز از شهادت خبری نیست
کنارش رد می شدند. سیدجمال گفت: جان مهدی، جان زهرا بلند شوید. بچه ها با دیدن او روحیه گرفتند. یکی یکی بلند شدند. خط را شکستیم. چشمان خیس چه مدت گوشه سنگر نشسته بودم و نگاهش می کردم، نمی دانم، اما از گریه اش دلم گرفت و چشمانم خیس شد. دوست داشتم ساعت ها بنشینم و نماز خواندنش را ببینم. قرائت او را می شنیدم. سلام که داد، با دیدن من بلند شد و پیشم آمد و گفت: وقتی بچه ها شهید می شوند ...
یک بسیجی تمام عیار +عکس
تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از 4 شب ساعت 10 شب مطلع شدم باید به سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما لحظهای درنگ نکردی و فرزند در راهمان هم مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) استقبال کردی، این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما سربلند از آن بیرون آمدی. همسر عزیزم! مطالبی که عرض کردم گوش های از دریای خوبی ها و عشق و محبت شما بود ...
ضرورت تألیف کتب جدید درباره نقش بی بدیل زنان در دفاع مقدس
ی تو خط عشق و عاشقی. خنده اش گرفت و باعجله کلمه عشق را خط زد و به جای آن نوشت مرگ. از این کلمه مرگ ناراحت شدم. اخم کردم. تو به جز ناراحت کردن من کار دیگه ای هم بلدی؟ خواست از دلم دربیاورد. دفتر را به دستم داد. تقدیم به همسر عزیزم فرشته خانم، عشقم. این رو یادگاری نگه دار، گُلم. دفتر را گرفتم و گفتم علی چطوره بمونیم تهران، بهت می سازه مثل تهرونیا شدی، تقدیم به همسرم ...
سیاوش بیدگانی چگونه استاد آواز ایران شد؟
بعد معلم شدم. بعد از این که به عنوان معلم به استخدام دولت درآمدم به روستایی به نام رادکان در بخش چناران که در شانزده – هفده فرسخی مشهد قرار داشت منتقل شدم. سال اول را با دوستی گذراندم که بیش ترین حرف هایش با من و یا بیش ترین حرف های من با او بحث و اظهار نظر درباره موسیقی بود. در آن سال، که اولین سال دوری ما از مشهد و از خانواده بود، رادیو تنها انیس و مونس ما به شمار می رفت و به همین دلیل بیش تر وقت ...
پیکر تکه تکه شده پسرم را از شلوارش شناختیم
دبیرستان ادامه داد. قبل از انقلاب عازم کربلا بودم. حسن گفت مادر! من هیچی سوغاتی نمی خواهم، اما ازت یک خواهش دارم. گفتم بفرما! گفت سلامم را به آقا امام حسین (ع) برسان و دعا کن شاه زودتر برود و امام زودتر برگردد. سال ها بعد شهادت برادرش علی اکبر انگیزه او را برای حضور در جبهه برانگیخت. ایشان به عنوان بسیجی اعزام شد؟ حسن هفتم آبان سال 64 با عضویت در بسیج و از طریق سپاه سرخه به منطقه ...
با مداح حزب الله .../ سینه حاج حسن گنجینه محبت حسین(ع)
معتقد بود امروز کسب ما در خانه سیدالشهداست و باید در خانه اباعبدالله کسب کنیم . خدمت آیت الله مجتهدی در تهران که رسیدم در ایام وفات و شهادت حوزه علمیه تعطیل می شد و ایشان می گفتند امروز نحوه درس تغییر کرده و سر سفره امام معصوم هستیم، این ادبیات را به زبان دیگری از پدرم شنیده بودم. بابا برای امام حسین(ع) در هیات ها پول خرج می کرد البته برای هیچ مداحی و نوحه خوانی تا به حال هزینه ...
پیغام فتح| روایتی از تلاش برای مجهول الهویه نشدن پیکر شهدا
که محل دفن شهید بابایی که در راهپیمایی مجروح شده بود و بعد به درجه شهادت نائل شد و اولین شهیدی بود که ما پس از آن متوجه شدیم شهید به چه معنی است، من که بچه دوم خود را باردار بودم و به دلیل تب و سرماخوردگی شدید به بیمارستان رفتم احساساتی شدم و با آن ها همراه شدم. پس از آن نیز راهپیمایی ها و تظاهرات ادامه دار بود تا این که انقلاب پیروز شد و پس از آن نیز جنگ تحمیلی آغاز شد که با شروع جنگ ...
اجازه گرفتن از معلم برای حرف زدن؛ باید بی ادب باشی تا صدایت شنیده شود
حرص من درمی آمد. از آنجایی که از کودکی آدم مغروری بودم احترام خودم را حفظ می کردم. همیشه وسط صحبتم می پریدند و من ساکت می شدم و وقتی معلم می گفت ادامه بده قبول نمی کردم. مثلا بهم برخورده بود. می نشستم سرجایم و می گفتم هروقت یاد گرفتند وسط حرف کسی نپرند من هم جواب می دهم. ظاهرا اینجا برای بی ادبی کردن مدال طلا می دهند. بعد هم پشت چشمی نازک می کردم و می نشستم سرجایم ...
خوابگاه یا دانشگاه مسأله این است؛ خاطرات مسیریابی من
فرورفتگی جزئی ایجاد شد که با یک چکش برمی گشت سرجای خودش. تقصیر من نبود. باید قبل از پیچیدن نگاه می کرد. به من چه؟ رفتیم جلوتر و دوباره پرسید حالا کدوم ور برم؟ _راست. نمی دانم چرا حرکت نکرد. دوباره گفتم راست. گفت: منتظر موندم کامل مطمئن شی بعد برم. سعی کردم تمام مسیرهایی که در طول راه مجسم کرده بودم را جلوی چشمم بیاورم و آدرس بدهم. چپ ...
شجریان در آخرین مصاحبه خود چه گفت؟
وجه کنسرت نمی دهم. بایستی عنوان دانشجویی داشته باشد ای کاش همان کنسرت را هم نمی رفتم. چون بعدا به من مهر توده ای خورد. بعدا متوجه شدم توده ای ها از قبل برای این برنامه تبلیغ کرده بودند. خدا شاهد است من سه سال برای این برنامه خانه نشین شدم که بگویم من توده ای و عضو هیچ حزبی نیستم. از سال58 تا 61 که اولین کنسرت را با پرویز مشکاتیان در سفارت ایتالیا برگزار کردم، خانه نشین بودم. نه جواب تلفن ...
شجریان در آخرین مصاحبه خود چه حرف هایی گفت؟
محمدرضا شجریان در آخرین گفت وگوی خود که در 17 خرداد 1395 با روزنامه ایران انجام داد، درباره برخی اظهار نظر های پیشین خود توضیحاتی داده است. او به مواردی در قبل و آغاز انقلاب اشاره و می گوید: من نمی خواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست به دور هستیم اما عده ای کار سیاسی می کنند و برنامه ما را به هم می زنند. ...
قتل یک پیک موتوری برای ازدواج با همسرش!
پروانه تماس گرفت و گفت دروغ گفته و متأهل است و دو فرزند دارد. از شنیدن این حرف شوکه شدم به همین خاطر به دیدنش رفتم و با او در این مورد صحبت کردم که پروانه گفت شوهرش اعتیاد دارد و قصد دارد از او جدا شود. چند روزی که گذشت پروانه به دیدنم آمد و پیشنهاد داد تا شوهرش را به قتل برسانیم. از آنجا که قصد داشتم با او ازدواج کنم قبول کردم. بیشتر بخوانید: آزار شیطانی رویا توسط شوهر پروین قبل از قتل ...
قرضی که به قتل ختم شد
هنوز هیچ خبری از پولم نبود. بار ها سراغش را گرفته بودم، اما هر بار با عذرخواهی فرصت بیشتری می خواست. میثم گفت: تیرماه بود که من در مغازه مشغول کارم بودم که از کوچه گذشت. بیرون مغازه رفتم و به اسم صدایش کردم. برگشت به سمتم، اما حالش خوب نبود و به نظر می آمد مست کرده است. وی افزود: از او خواستم پولم راپس بدهد، چون خودم نیاز داشتم و از فرصت دادن به او خسته شده بودم. من خیلی دوستانه گفتم هادی ...
رها شدگان
مشکلت چیست؟ و جالب تر حالت نشستن یکی از این کارشناسن و نوع نگاه آن به من حالت حقارت آمیز و از نگاه بالا به پایین بود با این حال گفتم مایلم تنهایی مشاوره بگیرم که با مخالفت و واکنش هر دوی کارشناسان روبرو شدم و گفتند سیستم مداخله ای است و روند مشاوره دو نفره ای است از آن ها درخواست کردم که درب را ببندم که حداقل بتوانم راحت تر صحبت کنم گفتند مشکلی نیست همه از همکاران هستند. قبل از اینکه شروع کنم مجدد ...
پله پله تا قهرمانی با ذهن قدرتمند
خانوادگی و دوره اولیه شروع ورزش شما چگونه بوده است؟ من متولد 14 اسفند 1354 در تهران هستم. فرزند چهارم از پنج فرزند خانواده هستم و یک خواهر کوچک تر از خودم دارم. بعد از مدتی برای زندگی به کرج رفتیم که پدرم آنجا فوت شدند و ماندگار شدیم و بعد وارد کشتی شدم و ازنظر مالی پیشرفت کردم به تهران آمدم اما از 4 ماهگی تا 30 سالگی در کرج زندگی کردم. در دوره ابتدای کودکی کمبود زیاد بود، منتظر بودم کفش بچه ...
فکری: حرف باشگاه نساجی عوض شد حتی اگر سرمربی استقلال نمیشدم هم میرفتم و خانهنشین می شدم
خوب میدانند که با یک تلفن مبلغ پول زیادی پول جابهجا میکنند. سرمربی استقلال با بیان اینکه بعدا متوجه این قرارداد شدم و هرچه هم قراردادم را میخواستم به من نمیدادند، گفت: من به آقای نظری گفتم که چرا مبلغ سال دوم را این مبلغ را زدند و او هم گفت هر چقدر با جواد نکونام توافق کرده بودند، همان مبلغ را در قرارداد آوردیم. مبلغ قرارداد حدود هفتصد تومان بود. آنها آدرس خانهام و شماره تلفنم را پخش ...
نقش افراد تنبل در ازدواج و ازدیاد نسل بشر
ماجرا آنجا بود که شب بازی پرسپولیس و النصر عربستان، سفره شام جلوی تلویزیون پهن بود و فقط تصویر بود و صدایی از بازی نمی آمد. من که تازه وارد صحنه شده بودم، گفتم: صدای تلویزیون مشکلی دارد؟ پدر گفت: نه! کنترل تلویزیون در شعاع یک متری هیچ کدام مان نبود و کمی آن طرف تر است . حالا مادرجان! شما بگو نسل شما مثل فشفشه و فرفره هستید، ما هم با انگشت و امضاء، تأیید می کنیم. پایان پیام قسمت های دیگر این ماجرا را بخوانید نویسنده: زهرا ثمندری ...
مسجد هامبورگ را پدرم تاسیس کرد/ بعد از سفر اربعین حساس تر شدم
باید کربلا باشد. او از اولین تجربه سفر اربعین گفت: سنگین رفته بودم اما به مرور در مسیر وسایلم را گوشه ای می گذاشتم و خودم را سبک می کردم. این درس بزرگی برای من بود. مسیر بسیار زیبا است. همه انگار خواهر و برادر هستند. حب الحسین یجمعنا آنجا حس می شد. بار اولی که حرم حضرت ابوالفضل(ع) را دیدم فقط گفتم ببخشید ما مسلمان های خوبی نیستیم! عماری بیان کرد: دو جمله از حضرت زینب(س) را دوست ...
هیچ کس از جنگ سالم برنمی گردد!
...: یک بار در بازی های خطرناک نوجوانی، سنگی که به هوا پرتاب کرده بودم، در بازگشت به سرش خورده بود! با همان چهره مهربان و خندانش، دائم وحشی و خشن بودن مرا برای جمع تعریف می کرد و می خندید. به گزارش فکرشهر، علی رضا علوی تبار - استاد دانشگاه و فعال سیاسی اصلاح طلب - در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: پرده اول: از بچه ها شنیدم که به جبهه آمده، خیلی دلم می خواست ببینمش ...