حسرت دَم پختک و دورهمی های ساده و صمیمی
سایر منابع:
سایر خبرها
شلیک کرونا به عواطف کودکانه
به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم ، بچه ها اگرچه بروز نمی دهند یا نمی توانند با زبان شما حرف بزنند، اما رنج می کشند. محبوبه مادر علی همه آنچه را که بچه ها از آن دریغ شده اند، این طور توصیف می کند: علی باشگاه فوتبال می رفت که تعطیل شد، بعد گفتند باز شده که دیگر خودمان راضی نشدیم بفرستیم. بچه کلاس ششم است و به جست و خیز نیاز دارد اما باید مدام تذکر بدهیم که رعایت حال همسایه ها را بکند. ...
زندگی را از کودکان یاد می گیریم
. کتابی گرفتم که تمرکز کردن را یاد می داد. من هر روز آن کارها را انجام می دادم. چند ماه بعد متوجه شدم که توده از بین رفته است. بعد از آن من مدام در تلاطم بیماری های عجیب گرفتار بودم سال 94 کل بدن من فلج شد. من از سال 80 فعالیتم را در زمینه برآورده کردن آرزوها انجام می دادم اما با خدا قهر کرده بودم. تا اینکه فلج شدم اما باز هم با درد و کمک پدرم می رفتم که پای کار باشم. اولین ...
بی حوصلگی فرصت است اگر..
به گزارش خبرگزاری صدا وسیما ، بی حوصلگی یا همان ملال، حالتی است که بدون نیاز به هیچ گونه تعریفی، به خوبی شناخته شده است. ملال در نظر اکثر ما، پدیده ای منفی است که باید با آن مبارزه کرد. صنعت تفریحات نیز به شدت با این ایده موافق است و می کوشد ما را متقاعد کند که حتی یک لحظه هم نگذاریم حوصله مان سر برود؛ به همین خاطر هر روز با فیلم ها، انیمیشن ها، بازی های رایانه ای و ابزار جدیدتر و مهیج تر ...
آنقدر جنگیده ام که جنگجو شده ام
این جوری صخره نوری رفتی و چرا از سرپرست گروه شکایت نمی کنی؟ فضا کاملا سرزنش آمیز بود و من خیلی اذیت می شدم. علاوه بر این، در خانه مدام گریه و زاری بود و فاطمه ای که تا دیروز یک لحظه نمی نشست، دیگر نمی توانست تکان بخورد و این برای خودم و خانواده ام شوک بسیار بزرگی بود. می توانستی شکایت کنی؟ بله، اما شکایت نکردم چون می دانستم 80 درصد اشتباه خودم بود و همین باعث شد بیمه، هزینه های درمانم ...
حاج قاسم کدام شهید را به خاک سپرد؟
فرمانده بود. یک کلام فریاد زد: عقب بایستید تا خانواده برای آخرین دیدار با عزیزشان جلو بیایند حرفش تمام نشده بود که در آن جمعیت کوچه ای باز شد تا دخترها، تنها پسر، همسر و مادر شهید جمالی برای آخرین وداع جلو بیایند. حاج قاسم اجازه نداد هیچ شخص دیگری وارد قبر شود در لحظه های آخر حاج قاسم و شهید برای چنددقیقه ای تنها بودند. فارغ از همهمه بالای قبر انگشتر رهبری را بر انگشت شهید جمالی به یادگار ...
رابطه مثال زدنی پدر و دخترِ بازیگر
اینها به من یاد داد باید چگونه رفتار کنم که خانواده ای ایمن داشته باشم. از پدرم و برادرانم آموختم وقتی در خانواده بتوانی حرف بزنی و با دیگر اعضای خانواده رفیق باشی، به دیگران که خارج از خانواده هستند نیاز نداری. فضای خانه پدری را به خانواده خودم هم آوردم و همه تلاشم را کردم خانواده ایمنی را شکل بدهم که خدا را شکر موفق شدم. با همسرم تا بود رابطه عالی داشتم و با دخترم نیز. من و نیکی علاوه بر این که ...
مستأجران رستم
رستم گیو به چشم می خورد. با همایون پشوتنی زاده یکی از متولیان این موقوفه در باغ گشتی می زنیم. باغ پر از درخت است. درختان سرو و کاج با قامت بلندشان اصالت و قدمت باغ را به رخ می کشند و چند تایی درخت انار، زالزالک و سنجد که پیداست سن و سالی ندارند، دیده می شود. فضای دور تا دور باغ خانه هایی همکف و یک طبقه با نمایی آجری که در 10 بلوک تقسیم بندی شده اند، به چشم می خورد. پشوتنی زاده می گوید ...
وقتی همسر شهید شدم خودم را برای شهادت بابا هم آماده کردم
، آمادگی داشته باشید. همین یک جمله کافی بود تا عاطفه که همسر شهید است خود را برای روز های دختر شهید بودن هم آماده کند. گفت وگوی ما را با عاطفه رئیسی همسر شهید محمدحسین و فرزند شهید هادی رئیسی پیش رو دارید. اگر اجازه بدهید ابتدا برویم سراغ آخرین شهید خانواده، شهید هادی رئیسی که 31 شهریور به شهادت رسید. پدر متولد چه سالی بود؟ کمی از ایشان بگویید. پدرم متولد 5 شهریور ...
نقره خانم استاد اخلاقم بود
بچه ها با دیدن مغازه قنبری هوس خوردن میوه به سرشان بزند. فرق مریم بانو هم با برخی از کاسبان در همین زمان آشکار می شود و بدون اینکه چشم به بچه ها بدوزد که پدر و مادرش در حال کشیدن دست او برای رد شدن از جلو مغازه اش هستند، آنها را صدا می زند و میوه ای دست بچه ها می دهد. سفارش هم می کند که میوه را شسته و بخورند. می گوید بچه ها از اینجا سهم دارند و به کارش برکت می دهند. مهمان همیشگی مریم ...
محمدرضا شجریان؛ از بیماری تا خاکسپاری
شجریان منتشر شد. ویدئویی کوتاه که رازی 15 ساله را فاش می کرد. او در این ویدئو ضمن تبریک سال نو، از ابتلای خود به بیماری سرطان خبر داد. خلاصه صحبت های استاد شجریان در این ویدیو به این صورت است: خود من هم با یک مهمان 15 ساله ای سال هاست که آشنا هستم و دوست شدیم با همدیگر و الان هم من به خاطر همان اینجا ایستاده ام و طبق دستور ایشان موهای سرم را هم کوتاه کردم و بچه حرف گوش کنی شدم و چند وقت دیگر ...
داد و ستد طلای کثیف در خانه های متروک
، نرسیده به خیابان کوچه تن زاده، خانه متروکه ای به چشم می خورد که در آن نیمه باز است. درون خانه تا سقف گونه های ضایعات چیده شده است. مهربانی اشاره می کند که این خانه یکی از انبارهای جمع آوری زباله است که وجودش صدای اعتراض اهالی را در آورده است. او می گوید: معمولاً زباله گردهای بزرگسال به این خانه ها رفت وآمد می کنند. در ازای تحویل زباله پول می گیرند. در چند دقیقه ای که آن جا ایستاده ایم، چند ...
هیچ کس هرگز نتوانست چیزی به من ببندد / ریشه مان از خاک ایران آب می خورد
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ در پاییز سال 1381 وقتی محمدرضا شجریان برای اجرای کنسرت در آمریکا به سر می برد، یکی از نشریات ایرانیان مقیم این کشور با ایشان گفت وگوی مفصلی انجام داد، شجریان در این گفت وگو به طور مفصل از زندگی حرفه ای اش سخن گفت. نشریه بشیر زاگرس در ویژه نامه نوروز 1382 این مصاحبه خواندنی را بازنشر کرد که در پی می خوانید: در دوازده سالگی همه مرا در مشهد می شناختند شاید بتوانم بگویم که از سن پنج – شش سالگی شروع کردم و در دوازده سالگی همه مرا در شهر مشهد می شناختند، چون پدرم هم در این زمینه استاد بودند. گوشه های ایرانی را هم رفته رفته از این طرف و آن طرف می شنیدم و آشنا می شدم. در اصل فراگیری گوشه های موسیقی ایرانی را از آن زمان شروع کردم و در هجده سالگی که دیپلم گرفتم و معلم شدم و به خارج شهر رفتم، از همان زمان تعلیمات ...
شور انقلاب از او یک چریک به تمام معنا ساخته بود
... حسین کمی عقب رفت اما از پشت درخت انار به کارهای آنها چشم دوخته بود. پودر سیاه گوگرد را از سوراخ کوچکی که روی بدنه ی آهنی سه راهی ها ایجاد شده بود می ریختند داخل آنها و یک فتیله ی آبی رنگ را به عنوان چاشنی انفجاری داخل آن کار می گذاشتند. کارشان که تمام شد، محمدمهدی گونی را به کمک دوستش آرام بلند کرد و در طویله پنهان کرد. چند روز دیگر محمدمهدی با یکی از دوستانش می آید سراغ ...
گفتگو با قهرمان مدال آور کم بینا در رشته گلبال
مهمان خانه آن ها، جایی در انتهای خیابان مصلی هستیم تا شرح موفقیت های این مدال آور بین المللی رشته گلبال را بشنویم. نگاهی پر از اطمینان! زنگ کوچک قدیمی خانه را فشار می دهم. جواد از پشت آیفون به گرمی از من دعوت می کند که وارد شوم. همان ابتدا پیش از ورود به خانه چشم می چرخانم توی این حیاط کوچک تا عنصری ناهمگون در این فضا بیابم. چیزی که نشان از تفاوت زندگی او با دیگران داشته باشد. به جز ...
زندگیِ با افتخار، پایین پای حضرت
شهر برود؛ ولی نرفته است، او می گوید: از همان اولی که فقط یک بچه یعنی علی آقا را داشتم از آقا امام رضا (ع) می خواستم که همیشه پایین پای شان باشم. تمام این سال هایی که گذشت سعی کردم همین پایین پای حضرت بمانم با اینکه چند مرتبه بالاسر حضرت به من آپارتمان های مجللی پیشنهاد شد؛ اما قسم خوردم که حتی اگر مجانی هم بدهند نمی خواهم. سال ها پیش از طرف شرکت به ما قطعات 250 متری در وکیل آباد می دادند. از من ...
محمد بلباسی: به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد!
نمی گفت بابا کجاست؟ چرا نمی آید؟ یاد زینب افتادم. محمد وقتی متوجه شد فرزند چهارم را خدا به ما عنایت کرده گفت: حس می کنم دختر است و اسمش را با خودش آورده، اسمش را زینب بگذاریم . حالا زینب چند روز است که به دنیا آمده است. برعکس تولد 3فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک می گفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشم شان تر می شود. بغلش می کنم و آرام وصیت نامه محمد را که دیگر حفظ شده ام در گوش اش زمزمه می کنم: از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی ها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد . زینب آرام می خوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه می کنم. ...
اثر صلۀ رحم در کاهش اضطراب و طول عمر
...، صلۀ رحم یا ضیافت، مهمان داری و مهمان نوازی، دست و دل باز بودن و سفره ای گشوده داشتن، همواره نشانه جوانمردی و سخاوت و کَرَم شمرده می شد. صلۀ رحم با گروه خویشاوندیِ نَسَبی که از طریق ارتباط خون و رحم پیدا می شود مانند پدر، مادر، فرزندان، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایی، خاله، پدربزرگ و مادربزرگ و فرزندان و همۀ کسانی که آن ها را خویشاوندان نسبی و اَرحام می نامند واجب است و اگر هدیه ای ...
سبک زندگی رضوی | اثر صلۀ رحم در کاهش اضطراب و طول عمر
...، ص94) این گزاره از سبک زندگی، بین ایرانیان، صلۀ رحم یا ضیافت، مهمان داری و مهمان نوازی، دست و دل باز بودن و سفره ای گشوده داشتن، همواره نشانه جوانمردی و سخاوت و کَرَم شمرده می شد. صلۀ رحم با گروه خویشاوندیِ نَسَبی که از طریق ارتباط خون و رحم پیدا می شود مانند پدر، مادر، فرزندان، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایی، خاله، پدربزرگ و مادربزرگ و فرزندان و همۀ کسانی که آن ها را خویشاوندان نسبی و ...
محمد در شهادت گوی سبقت را از پدرش ربود
اولین باری که حال و هوای رفتن به جبهه پیدا کرده بود 15 سال داشت، اما وقتی متوجه شد به خاطر سن کم و حضور پدرم در جبهه او را اعزام نمی کنند کلی گریه کرد. وقتی آن روز گریه هایش را دیدیم، من، پدر و مادرم همراه ایشان اشک ریختیم. پدرم اولین رزمنده خانه ما بود که بعد از مدت ها حضور در جبهه شیمیایی هم شد. محمد پیگیر این بود که هر طور شده به جبهه برود که در نهایت برای اولین بار در 25 مرداد 66 راهی جبهه شد و سه ماه در جبهه حضور داشت. ...
گذری به زندگی خانواده ای بی بضاعت با 3 فرزند نابینا | مرگ برایمان آرزوست
گاز و خانه به دوشی زندگی کرده ام. ابراهیم بلوز و شلوار مشکی به تن دارد. با انگشتانش بازی می کند. انگار ناخوش احوال است. دست هایش مدام می لرزد. محمد یزدان پرست، پدر خانواده، نگاهی به ابراهیم می اندازد و می گوید: فرزند اولم سال 81 در روستای خودمان به دنیا آمد. دوماهه بود که مادرم و اقوام به من می گفتند چشم های بچه ات تاب دارد. بعد از 2 ماه پسرم را پیش دکتر بردم و در شش ماهگی اش دکتر ها ...
اسماعیلی که در راه خدا قربانی شد...
چند نفر از دوستانش پشت درِ خانه یکی از طرفداران شاه یک تابوت گذاشته بودند. گم شدن در صحرا... چند لحظه مکث می کند و ادامه می دهد: آن طور که اسماعیل برایم تعریف می کرد، در عملیات اول، در بیابانی گم می شوند که حتی نمی دانستند در ایران هستند یا عراق. بعد از یکی دو روز آنقدر گرسنگی و تشنگی به آنها فشار وارد می کند که روحانیِ جمع، تسبیحش را باز می کند و به هر کدام از رزمنده ها ...
چگونه به شوهرتان کمک کنید تا مرد بهتری باشد؟
چگونه به شوهرتان کمک کنید تا مرد بهتری باشد؟ به گزارش جام جم آنلاین به نقل از سیمرغ ، زمان هایی را یادم می آید که بچه بودم و پدرم ما را ترک می کرد و مادرم از آن فرصت ها استفاده می کرد تا به ما بفهماند پدرم بهترین مرد روی زمین است. او می گفت: پدر شما مرد خوبی است و بسیار صادق و بی ریاست. شما خیلی خوشبختید که پدری مثل او دارید چون همه ی بچه ها چنین پدری ندارند . ما حرفهایش را باور می ...
خاطره همسر شهید حججی از لحظه شنیدن خبر شهادتش
چند که آقا محسن قبل از اسارتشان جانباز هم شده بودند.علی آقا کامل می دانند قهرمان زندگی اش بابا محسنش است. علاقه خاصی دارد. چهارسال و نیم سن دارد. مدام می پرسد: بابا محسن دشمن ها را کشت؟بابا محسن رفت جنگ و از این سوال ها. خودم این نگرانی را دارم.ا ی کاش علی آقا یک طور متوجه شود که پدرش چطور شهید شد. واقعا برای من سخت ترین کاری هست که بخواهم برایش توضیح بدهم. هنوز می توانم حواسش را طوری پرت کنم که ...
روستای کوچک میشاب با این همه شهید!
48 بود. سه سال از من کوچک تر بود، اما بیشتر از من و دیگر پسرعموها به جبهه رفته بود. حسین پاسدار هم بود و دائماً در منطقه رفت و آمد می کرد. یک بچه واقعاً مؤمن و مهربانی بود. زمان جنگ ما خانه مان را عوض کردیم و به محله دیگری رفتیم. حسین هر روز با موتورش به خانه ما می آمد و سرمی زد. دل مهربانش طاقت دوری نداشت. ایشان از آن رزمنده های پای کار جنگ بود و خدا هم مزدش را در آخرین ماه های دفاع مقدس داد و ...
پیکر تکه تکه شده پسرم را از نام روی شلوارش شناختیم
ای مذهبی رشد پیدا کرده بود. کمی از خصوصیات رفتاری اش بگویید. علی اکبر بسیار مهربان بود. زمانی که شوهر خواهرم جبهه بود، می رفت کار های خانه خواهرم را انجام می داد. بسیار اهل صله رحم بود. اخلاص بالایی داشت و به همه خدمت می کرد. آرزوی شهادت داشت، درسش خوب بود. معلم از او می خواست تا به او کمک برساند و به بچه ها درس بدهد. بعد از شهادتش متوجه شدیم سرپرستی چند بچه یتیم را به عهده گرفته بود ...
"گودرز" می خواهد دالاهو را بلوطستان کند
برخی از بلوط هایی که "گودرز عزیزی" در ارتفاعات دالاهو کاشته، حالا سه ساله شده اند و قصد دارد هر سال تعداد آنها را بیشتر کند. شاید روزی برسد که تمام ارتفاعات دالاهو به جنگل های بلوط تبدیل شود. به گزارش ایسنا، این جوان 28 ساله اهل "روستای چم زرشک" دالاهو از سال 1395 برای اولین بار با همراهی برادرش ابتدا 120 نهال بلوط را در نزدیکی خانه شان کاشت و بعد هر سال تعداد بذر ...
شاید وقتی دیگر
...: کرونا چطور رشته ارتباط مهاجران را با خانواده های شان سست کرد؟ به گزارش فکرشهر، روزنامه ایران نوشت: دارم دیوانه می شوم. توی خانه راه می روم و با خودم حرف می زنم. آخرین وُیس های بابا را گوش می کنم و دلم آتش می گیرد. دختر گریه اش می گیرد. کم کم تبدیل به هق هق می شود. دو هفته پیش پدرش را به خاطر کرونا از دست داده. پدر در سکوت و تنهایی به خاک سپرده شده و دختر قاره ها دور ...
تزریق امید به رگ های خشکیده آسیب های اجتماعی توسط مددکاران
کامش را با سیگار سوزاند. دلم آتش می گیرد، آخر او چه گناهی کرده است. نمی خواهم دلهره و اضطرابش بیشتر از آن آزارش دهد، وقتی می بینیم با چشم مدام در را می پاید تا شوهرش از راه نرسد. جوان است و با این همه دردی که بر دوش می کشد، هنوز نشاط و شادابی اش را دارد. تعریف می کند: در خانواده های ما رسم نیست دختر خیلی در خانه پدر بماند، حرف برایش درمی آورند که شاید مشکلی دارد که کسی سراغش نیامده است. من هم ...