پسر شهید عابدینی: بازی با پدرم یادم نیست اما هر چه که بود قشنگ بود
سایر منابع:
سایر خبرها
یوسف گمشده فاطمه از خان طومان بازگشت/ با آمدنش مرا شرمنده دخترش نکرد
سوریه رفت، می گوید: چند روز پیش برای اینکه فاطمه بهانه پدر نکند، شعر بابا منم، طناز عشق را نوشتم که به اقتضای سن فرزندم بیت هایش زیاد بود ولی به او گفتم فاطمه جان این شعر را حفظ کن تا حفظ کنی بابا برمی گردد. همسر شهید شیری بیان می کند: دخترم از ذوق و شوقی که برای بازگشت پدرش داشت، شروع به حفظ کردن این شعر کرد. وقتی می دیدم که مدام تمرین می کند تا شعر را حفظ کند در دلم می گفتم ذکریا من را ...
خانواده ما هم شهید داد، هم مفقودالاثر و جانباز
زد و می گفت همه جوان ها باید گوش به فرمان حضرت امام خمینی (ره) باشند و جبهه را خالی نکنند. چطور متوجه شهادتش شدید؟ گویا پدرم ابتدا متوجه شده و رفته بود پیش همسر غلامعلی و گفته بود وصیتنامه غلامعلی را بده به من! همسرش می گفت وقتی این جملات را از دهان پدر شنیدم، زانوانم خم شده و گیج و مبهوت پدر را نگاه می کردم. روی موزاییک حیاط نشستم. روبه رویم نشست و سراسیمه گفت دخترم! برو ...
برادرم را کشتم؛به دادم برسید!!
پدر و برادرم در خانه تنها هستند این فکر قوت گرفت. چاقو را از خانه برداشتم و راهی خانه برادرم شدم. قبل از قتل دوباره با او صحبت کردم و برادرم گفت که من اشتباه می کنم سپس برای پذیرایی به آشپزخانه رفت و من هم پشت سر او رفتم. در یک لحظه با چاقویی که به همراه داشتم به گردن برادرم زدم و او خونین روی زمین افتاد. ترسیده بودم، برادرم را که درآن حال دیدم تازه متوجه شدم چه کار اشتباهی انجام داده ام ...
روایت آخرین زیارت..
به ائمه اطهار (ع) و به خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید. خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود ...
در مقابل کرونا تاب می آوریم؟
فکر می کنم نکند خوب به او رسیدگی نکنند. بعد می روی و آمار مرگ و میرها را چک می کنی و مالیخولیایی می شوی و نمی دانی سر عزیزت دارد چه بلایی می آید، الان نفسش تنگ است یا نه. اگر نفسش بالا نیاید، چه؟ دائم این سؤال ها را از خودت می پرسی. سختی اش این است که هیچ کاری از دست آدم برنمی آید. دائم از برادرم حال پدرم را می پرسیدم و او هم خبر خاصی نداشت چون پدرم در آی سی یو بود. همین بی خبری ...
ماه مهر را به خاطر بسپار رمانی جذاب و دلنشین با مضمونی اجتماعی
تختخوابی راه رفتم و بر سر و سینه زدم. پسر دلبندم روی تخت ناله می کرد و من از درون می سوختم. خودم را خیلی کنترل کردم که اشکم را کسی نبیند. پدر خانواده سنگ زیرین آسیاب است. در و دیوار بیمارستان به حالم گریه می کرد. سه تا سرُم تا صبح تزریق کردند. یک دقیقه فشارم می افتاد، دقیقه ی بعد می رفت بالا. حالی داشتم. بعد از تماسی که پزشک انسان دوست گرفت و خبر تیر خوردن میرآقا را داد، دنیا روی سرم خراب شد ...
رافت و مهربانی مهم ترین ویژگی در وجود نازنین امام رضا(ع) بود
شست و شو کمک کنی؟ ناتوانم! مرد بی معطلی جلو آمد لباس بلند عربی را دورِ کمر گره زد و دستار سبزش را به کمر بست. کاسه آب را از پیرمرد گرفت و با لبخند شروع به شست و شوی او کرد. دستان نیرومند و مهربان آن مرد انگار به تن رنجور و ناتوان پیرمرد جان تازه ای می داد. عطری بهشتی گرمابه را پر کرده بود. با دستان آن جوانمرد انگار آلودگی های جسم و روحش با هم از تن جدا می شدند. پیرمرد به آرامی ...
راز عجیب هوو!
مددکار اجتماعی گفت: 17 ساله بودم که عاشق پسرخاله ام شدم. این عشق و علاقه هر روز عمیق تر می شد تا این که من دیپلم گرفتم. پسرخاله ام دو سال از من بزرگ تر بود و در دانشگاه تحصیل می کرد، اما خانواده ها رضایت قلبی به این ازدواج نداشتند. در این شرایط من و عارف دست به دامان مادربزرگم شدیم و او را به عنوان بزرگ تر فامیل واسطه کردیم تا با پدر و مادر مان صحبت کند. مادربزرگم نیز که علاقه ما را به یکدیگر دید ...
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مرتضی کریمی
.... با اینکه فرمانده بود اما از نیروهایش بیشتر کار می کرد. به واقع لایق شهادت بود و خداوند به خوبی به او توفیق شهادت را تقدیم کرد. در ادامه یکی دیگر از دوستان شهید برای حاضران صحبت کرد و درباره شهید کریمی گفت: شهید کریمی قبل از سپاه در شهرداری کار می کرد و من از همان زمان با وی آشنا بودم. آن زمان در حوزه ایثار و شهادت فعال بود و در کنار به فعالیت های قرآنی هم می پرداخت. ...
رابطه استاد شجریان با سیاست و چهره های سیاسی چگونه بود؟
حالت پدر و پسر پیدا کرد و من هنوز هم حرمت پدرانه استاد را نگه می دارم و هرگز فراموش نمی کنم که در شناساندن و راهنمایی من ایشان سهم بزرگی داشتند و دارند. مدت ها در خدمت استاد عبادی بودم و هنوز هم هستم. در طول این مدت خیلی چیزها از استاد عبادی یاد گرفته ام. گذشته از استاد عبادی، در همان سال ها خدمت آقای اسماعیل مهرتاش هم رفتم که قبل از من آقای منتشری و آقای وفایی هم در کلاس ایشان تحت ...
نگاهی به گوشه ای از معجزات و کرامات امام رضا (ع)
دستور داشتند که در حضور من بایستند؟ مریض گفت: از آن ها پرسیدم، گفتند اگر همۀ فرشتگانی که خدا آفریده در محضر شما باشند، برای شما خواهند ایستاد و تا اجازه ندهید نخواهند نشست. خدای بزرگ به آنان چنین دستور فرموده است. آنگاه مرد چشمانش را بست و گفت: سلام بر تو ای پسر رسول خدا، این شمایید که در کنار محمد (ص) و امامان پس از او در برابرم ایستاده اید. این را گفت و جان داد. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ ...
قفلی که جنگجو برای شهادت به پنجره فولاد بست
. گویی مادر تنها منتظر آمدن نشانی از فرزندش بود. یک بار که برای مرخصی آمده بود، به پدر و مادرم گفت که می خواهد آنها را به مشهد ببرد. پدر گفت که من تازه از خراسان برگشته ام، شما می توانید با هم بروید. بالاخره مادر و حسن با هم به مشهد رفتند. مادر از آن سفر برایمان اینگونه روایت کرد: یک روز عصر من در حرم نشسته بودم و دعا می خواندم، حسن آمد و کنار من نشست و با خوشحالی گفت: مادر جان دیروز از آن قفل هایی که ...
سفر به دیار شهدای نصف جهان
سپاه دعوت و فرصتی شد که در محل اسکان مجموعه پرواز هوانیروز، با آنها به گفت و گو بپردازم از جمله شهید مدافع حرم محمد مرادی، شهید مدافع حرم حسین آقادادی، سرتیپ خلبان شهید رسول عابدیان، شهید مدافع حرم موسی کاظمی. سرتیپ خلبان شهید مسعود خاجوی که در ادامه بخش کوتاهی از این گفت و گوها را می خوانیم... با پدر و مادر شهید مدافع حرم محمد مرادی، نخستین شهید مدافع حرم ارتش در استان اصفهان صحبت کردم ...
عکس تابوتش را هم انتخاب کرده بود
...، یک روز در آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم که صدایش زدم جواب نداد، به آرامی نگاه کردم دیدم در اتاقش را بسته و عکس پدر را در آغوش گرفته و با پدر شهیدش درد دل می کند، گفتم بیا به من کمک کن و با هم غذا درست کنیم که مرا بغل کرد و گفت داشتم به بابا می گفتم، بابا اگه بیای پنج سال تورو تنها می زارم تا متوجه بشی چقدر سخته که نیستی ، راستش خودم منقلب شدم که چه در دل این کودک هشت ساله می گذرد که چنین ...
قلب پدرت در سینه کل ایران است دخترم
شعار سال :زهرا رکن آبادی دختر شهید رکن آبادی درباره آخرین تماس با پدرش نوشت: آخرین باری که با پدرم حرف زدم شب عید قربان بود، میخواست تقصیر رو انجام بده و من مخالف بودم. گفتم:عزیزم شما استادی، اگر موهات رو بزنی دانشجوهات بهت میخندن. آخرش قبول کرد و قول داد که این کار رو نکنه. به قولش هم عمل کرد... وقتی پیکرش برگشت چیزی در پیکرش باقی نمونده بود، الا موهاش ... نمیدونستم قر ...
آیا مکس ورشتپن از ورود شوماخر جوان به فرمول یک احساس خطر کرده است؟
توقع را از میک بالا برد و لزوما با پدرش مقایسه کرد. در نهایت او پسر شوماخر است و در عین حال میک شوماخر نیز هست، باید اجازه بدهیم شخصیت خودش را داشته باشد. البته همانطور که گفتم او استعداد بالایی دارد و توانایی او در سبقت گیری عالی است. البته پدر مکس، جوس ورشتپن نیز در گذشته راننده فرمول یک بوده است اما مکس در عین حال که از تاثیر پدرش در حرفه خود صحبت میکند خود را دارای شخصیت ...
وظایف رسول اکرم(ص) در قبال امت اسلامی
لهجه روستایی داری، لهجه فلان شهر را داری. بلد نیستی با آداب اینها صحبت کنی. یعنی به پدر و مادرش می گوید: نیا، بخاطر اینکه من می خواهم رفیق هایم... اینها مهم است. یکی از مسئولان با پدرش آمد خدمت امام، نقل شد که آمد به مسئول گفت: ایشان ابوی بنده است، این پدرم است. امام فرمود: پدر شما هست پس شما، چرا شما جلوی پدرت راه رفتی؟ می خواستی در اتاق بیایی اول باید پدرت بیاید. تو می گویی ایشان پدر ...
مژدگانی 100 میلیونی برای پیدا شدن امیرسام
رفت و از مرد مغازه دار لواشک خرید. پس از آن دیگر هرگز کسی او را ندید. نه همسایه ها، نه مرد مغازه دار و نه مردم محله های اطراف، هیچ کس حتی ردی از این پسر را پیدا نکرد. حالا ماه هاست که پدر و مادر امیرسام خیابان ها را متر می کنند تا ردی از پسرشان پیدا کنند. پدر و مادری که از هم جدا شده اند و هر کدام انگشت اتهام را به سوی یکدیگر نشانه رفته اند. این درحالی است که پلیس آگاهی قرچک نیز درحال ...
شهیدی که نیمی از درآمدش را صرف امور خیریه می کرد
سنین خردسالی همراه من و پدرم از کرج به نازی آباد می آمد و با حضور در جلسات این هیئت، رگ و ریشه اش حسینی شد. عباس از رزق حلالی خورد که پدرمان سر سفره ما می گذاشت و در دامان پاک مادرمان تربیت یافت. اما خودش هم تلاش و ایمان و اعتقاداتش را تقویت کرد. پدرمان بازنشسته ارتش است. 30 سال در ارتش خدمت کرد اما حتی یکبار هم ما از تسهیلات رفاهی ارتش استفاده نکردیم. بابا همیشه می گفت ما دستمان به دهنمان می رسد ...
وصیت 8 شهید مدافع حرم خانطومان به مردم چه بود؟
فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوش خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به جا آورید و قطع رحم نکنید. حالا چند کلامی با خانواده ام: مادر مهربان! سلام، فقط بگویم از جبران زحماتی که برای من کشیدی عاجزم، ممنون شما و پدر مرحومم هستم که با سختی و مشقت فراوان موجبات آسایش و راحتی ما را فراهم کردید و با کسب روزی حلال و شیر پاک ما ...
این 5 ستاره قصه نیستند/ روایت بیقراریِ مسافران شام تا ساری
مردم به یادش نوای یا حسین و لبیک یا زینب را سر دهند تا دروازه های فوتبالی استادیوم به لرزه درآید. پلان ششم: مصلی قدس/ امیر پسر شهید علی عابدینی علی عابدینی آن قدر مظلوم و گمنام بود که پدرش می گوید دوست نداشت کسی بداند او مجروح و جانباز شده و حتی مسئولان شهر خبر نداشتند وی مدافع حرم بوده و به سوریه رفته است. فریدونکنار دلاوران و شهدای پرآوازه زیادی دارد از حاج حسین ...
مزه پراکنی مجازی؛ آیفون 12 و هدفونِ نداشته اش!
برترین ها: نبض شوخی ها در این زمانه در شبکه های اجتماعی می زند، این مطلب یک گردآوری از شوخی ها با توجه به اتفاقات روز است. از همین الان همت کنی واسه ایفون 12 پولاتو جمع کنی، پسر پسرت می تونه بخره. البته اگه مدلای جدیدتری نیاد... gol pesar از فردا سامسونگو بقیه هم شارژرو هنزفریشونو برمیدارن، چون هر کاری اپل بکنه اینا هم پشت سرش همونو انجام میدن. ...
آرزوی پدرم بودم
بینی؟ که یک دفعه خودش گفت "الان مقنعه شما رنگش فیلیه و مانتو شما نوک مدادی". گفت: ما رنگ ها را حس می کنیم و رنگ ها را می بینیم، همراه بودن با آرزو برای من جذابیت خاصی داشت. در مسیر منزل با افراد خیلی زود دوست می شوم و دوست های زیادی در این سال ها پیدا کردم. تو فکر همراه بودن با آرزو بودم که گفت خوب شما بگو شغلت چیست؟ گفتم خبرنگارم گفت چه جالب و هیجان انگیز. گفتم لطف دارید. دلم ...
پدرم معلم من بود
.... پدر پسری فقط در خانه پدرم سال 1395 از دنیا رفت. وقتی پدرم زنده بود و در کنارش کار خیرخواهانه انجام می دادم، برایم کوهی بود که می شد به او اتکا کرد. او البته تنها پدرم نبود بلکه استاد و راهنمای من هم بود. نکته ای که شاید گفتنش خالی از لطف نباشد این است که ارتباط پدر و پسری ما به خانه خلاصه می شد و در خیریه ماجرا شکل دیگری داشت؛ من یکی از اعضای خیریه بودم و در زمانی که مشغول ...
راز بی آبروی عروس خانم او را به کلانتری مشهد کشاند / با کیوان به خانه مجردی اش رفتم !
خانواده ام در آرزوی داشتن یک پسر مرا سرزنش می کردند. زمانی که فشار روزگار و سنگینی مخارج زندگی پدرم را خسته می کرد، خطاب به من می گفت: کاش به جای شما (چهاردختر) یک پسر داشتم که در این روزهای سخت دستم را می گرفت! پدرم به هر سختی بود منزل 50متری نقلی را در حاشیه شهر خرید تا سرپناهی داشته باشیم. با وجود این، من که دختر بزرگ خانواده بودم، تلاش می کردم تا کاری برای خودم دست و پا کنم و کمک خرج خانواده ...
دادکان: دست مدیران و دلالان در یک کاسه است!
بدهی بیشتر می شود. پس روی حرف تان هستید؟ بله، موافق هستم. شما ببینید فوتبال چقدر درآمد دارد؟ باشگاههای ما چقدر در سال پول در می آورند؟! الان فوتبالیست ها چقدر پول می گیرند؟ مدیر باشگاه قرارداد سنگین می بندد. بابا کدام باشگاه می تواند این رقم های سنگین را پرداخت کند؟ البته بعضی ها هستند بی حساب و کتاب خرج می کنند و از دولت پول می گیرند ولی بعضی دیگر قرارداد امضا می کنند و نمی تواند بدهند ...
بازخوانی تاریخچه نوحه سرایی و نوحه خوانی سنتی در مشهد قدیم تا به امروز
جاری است. خودش را پسر امیرقلی، باغبان آستان قدس رضوی و متولد سنه 1304 معرفی می کند و می گوید: پدرم عضو جلسه ای مذهبی بود در مسجد مقبل. در همراهی با او و آمدوشدم به این مسجد، با هیئتی ها و نوحه خوانان آن روز شهر آشنا شدم. هفت سال بیشتر نداشتم که نخستین نوحه ام را خواندم. خاطرم هست. کوچک بودم و مرا بر کرسیچه ای نشاندند و من دم برآوردم که: ای عمه جان زینب، بابا ندارم من/ طفلی یتیمم من، مأوا ...
وصیت 8 شهید مدافع حرم خانطومان به مردم چه بود؟
سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان، ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوش خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به جا آورید و قطع رحم نکنید. حالا چند کلامی با خانواده ام: مادر مهربان! سلام، فقط بگویم از جبران زحماتی که برای من کشیدی عاجزم، ممنون شما و پدر مرحومم هستم که با سختی و مشقت فراوان موجبات آسایش و راحتی ما ...
برادرانم حسن و جواد هر دو در یک شب به شهادت رسیدند/ بازگشت پیکر شهدا بعد از 37 سال، پیام اطاعت پذیری از ...
محمدرضا حسنی سعدی گفت:برادرانم حسن و جواد با یکدیگر مرداد ماه سال 1362 در عملیات والفجر 3 آزاد سازی مهران شرکت کردند و هر دو در یک شب به شهادت رسیدند. سردار محمد رضا حسنی سعدی در گفتگو با ناب نیوز؛ با اشاره به شناسایی و تفحص برادر شهید خود پس از 37 سال گفت: اولین مسئله ای که پس از شنیدن خبر شناسایی برادرم به ذهنم خطور کرد، تأسفی عمیق از عدم حضور پدر و مادرم بود؛ چرا که اگر آنها در قید ...