عکس تابوتش را هم انتخاب کرده بود
سایر منابع:
سایر خبرها
یوسف گمشده فاطمه از خان طومان بازگشت/ با آمدنش مرا شرمنده دخترش نکرد
به گزارش خبرگزاری بسیج قزوین، منتظر و چشم به راه ماندن همیشه سخت و طاقت فرسا است بخصوص اگر پدر، مادر و یا همسری باشی که هر لحظه با صدای زنگ دری یا تلفنی منتظر شنیدن خبری از بازگشت شهیدشان از خان طومان، سرزمین بلا دیده شام باشند. از جمله شهدای خان طومان، شهید ذکریا شیری است که 5 سال پیکر مطهرش مفقود بوده و اکنون شنیدن خبر بازگشت این شهید بزرگوار برای خانواده اش هر چند سخت است ولی به ...
رزمنده ای که پس از 36 سال هنوز در خط مقدم مبارزه است/ جنایت های ضدانقلاب وحشیانه تر از داعشیان
گرفتم و در امور فرهنگی و تبلیغی در پایگاه کارهایی را انجام می دادم. یک روز تصویر شهید مطهری را بر روی یکی از دیوارهای پایگاه کشیده بودم که سردار شفیعی فرمانده وقت سپاه دیواندره از مسئولان پایگاه پرسید که این تصویر را چه کسی کشیده است و آن ها گفتن پسر کاک محمود کشیده است و ایشان به بنده گفتن پسرم چرا نمی آیی تو سپاه منم گفتم آخه 13 سال دارم و ایشان گفتند سپاه به افراد توانمندی همچون شما ...
برادرکشی به خاطر تصاحب اموال پدر
متوجه نمی شد. چندباری سر این موضوع با امیر دعوا کردم و درگیر شدم. هر چند او منکر بود و تمام این دعوا ها با وساطت و میانجیگری اطرافیان خاتمه یافت، اما همچنان این فکر مثل خوره به جانم افتاده بود. تصمیم به جنایت مرد جوان ادامه داد: دلخوری و اختلاف ما ادامه داشت تا اینکه روز حادثه به ذهنم رسید برادرم را به قتل برسانم. با خودم گفتم این طوری دیگر اموال پدرم را تصاحب نمی کند. ...
غلامعلی مرادی و رضا محمدی جانبازان 70 درصد آسمانی شدند
به گزارش روز یکشنبه حوزه ایثار و شهادت ایرنا، جانباز گرانقدر 70 درصد غلامعلی مرادی پس از تحمل 38 سال درد و رنج ناشی از مجروحیت به همرزمان شهیدش پیوست. غلامعلی مرادی از جانبازان اهل تسنن سال 39 در سنندج استان کردستان به دنیا آمد و سال 61 در عملیات پدافندی خرمشهر بر اثر اصابت ترکش و موج انفجار مجروح شد و به مقام جانبازی نائل آمد. پدر شهیدان فلاح زاده به فرزندان شهیدش پیوست ...
فرشچیان: چهره امام رضا(ع) را در خواب دیدم و کشیدم +عکس
، شروع کردند و گفتند که سال 59 برای عمل قلب به آمریکا رفته بودم. دکترها اصرار داشتند که حتماً عمل قلب انجام دهم و چندین نوبت آزمایش گرفتند و من در این فواصل متوسل بودم به امام هشتم که آقا کمکم بفرمایین . در آخرین آزمایش قبل از عمل که باید انجام می شد، دکترها شگفت زده من را خواستند و گفتند که شما طی این مدت نزد کدام دکتر دیگر رفته ای و خود را مداوا کردی؟! هر چه به دکترها گفتم من جایی نرفتم، شما چه ...
ترامپ: جواب ملکه را ندادم، گفتم بی خیال!
داشتم و اعلام کردم این کار را می کنیم و اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناختیم . ترامپ می افزاید: بعد از آن به آن ها زنگ زدم، به سران کشورها. [گفتم] بله جناب پادشاه؟ به عنوان رئیس جمهور آمریکا چه کاری می توانم برایتان انجام دهم؟ [و او پاسخ داد] خب راستش می خواستم راجع به اسرائیل با شما صحبت کنم ولی دیگر آن را اعلام کرده اید. [گفتم] اوه یا مسیح کاش زودتر زنگ بودم. بله، من آن ...
راز عجیب هوو!
و با تشریح سرگذشت خود، به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: 17 ساله بودم که عاشق پسرخاله ام شدم. این عشق و علاقه هر روز عمیق تر می شد تا این که من دیپلم گرفتم. پسرخاله ام دو سال از من بزرگ تر بود و در دانشگاه تحصیل می کرد، اما خانواده ها رضایت قلبی به این ازدواج نداشتند. در این شرایط من و عارف دست به دامان مادربزرگم شدیم و او را به عنوان بزرگ تر فامیل واسطه کردیم تا با پدر و مادر مان صحبت کند. مادربزرگم ...
تصورات عجیب یک قاتل
و دچار شوک شده است. وی توضیح داد: سال ها قبل مادرم فوت شد و بعد از مرگ او پدر و خواهرم بیمار شدند. من و برادرم هر دو متاهل هستیم و مسئولیت نگهداری از خواهرم را من به عهده گرفتم. برادرم نیز مسئول نگهداری از پدرمان شد اما این اواخر به رفتارهای برادرم مشکوک شده بودم. بارها او را زیرنظر گرفتم و احساس کردم که قصد دارد اموال پدری مان را تصاحب کند. تصورم این بود چون از پدرمان نگهداری می کند می ...
برنده جایزه جلال، زندگی شهید صدر را نوشت
آنان بهره برده است. خود او در مقدمه کتاب می نویسد: شب سوم شعبان متن کتاب را تمام کردم. بعدازظهر بود که به فاطمه خانم زنگ زدم که هم سال نو و تولد امام حسین(ع) را تبریک بگویم و هم خبر بدهم متن تمام شده. چند سؤال هم داشتم که پرسیدم و جواب گرفتم. مشتاق بود نوشته ام را زودتر بخواند.... متن را برای فاطمه صدر فرستادم. روز بعد زنگ زد. شماره را که روی صفحۀ گوشی دیدم، همۀ بدنم یخ کرد، جواب ندادم، اضطراب ...
خانواده ما هم شهید داد، هم مفقودالاثر و جانباز
ایشان را دیدیم. ایشان همچنان مفقودالاثر است. پس سال ها چشم انتظاری کشیدید؟ برای پدر و مادر سخت بود. سال ها پیگیر بودند و منتظر تا اینکه مادرم سال 89 و پدرم سال 95 به رحمت خدا رفتند. از غلامعلی خیالشان راحت بود، می دانستند غلامعلی شهید شده، اما وقتی وضعیت حیات و شهادت محمدعلی مشخص نبود همیشه به دنبال این بودند که خبری از او به دست بیاورند. هر کس به خانه ما می آمد فکر می کردند ...
نماز جمعه را هر چه با شکوه تر برگزار کنید
مسلمین را از راه بنّایی انتخاب کرد و کمک کار خانواده شد. محمّدعلی بسیار خوش اخلاق، نجیب و مهربان بود. همه او را دوست می داشتند. مراقب نماز و عباداتش بود. مقیّد به انجام واجبات و ترک محرّمات بود. عاشق انقلاب و اسلام بود. در مراسم نماز جماعت و جمعه، قرآن و دعا و عزاداری اهل بیت (ع) شرکت می کرد. زمانی که جبهه های جنگ تحمیلی به رزمنده نیاز داشت، گرچه محمّدعلی کودکی کم سنّ و سال بود و 14 سال ...
تذکره شهادت را در آخرین زیارت گرفت
گروه استان های بسیج پرس به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ – سید احمد اصغری ؛ مراسم بزرگداشت شهدای غواص رفته بودم. بعد از مراسم سری هم به نمایشگاه عکس زدم. با دیدن عکس های نمایشگاه، خاطرات سال های دفاع مقدس برایم تداعی شد. عجب عکس هایی؛ از شب و روزهای جبهه، از لحظه های راز و نیاز قبل و بعد از عملیات ، مناجات خوانی و عزاداری. یکی دو عکس نظرم را به خود جلب کرد. با دقت که نگاه کردم یاران و ...
وداع با پدر دو شهید در کامفیروز
به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز فارس ، حاج قدرت حجازی پدر شهیدان حجازی دعوت حق را لبیک گفت. پیکر مطهر پدر شهیدان حجازی ظهر امروز با رعایت شیوه نامه بهداشتی در گلزار شهدا خانیمن شهرستان مرودشت به خاک سپرده شد. شهید ایرج حجازی سال 61 در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید حشمت الله حجازی نیز در سال 67 در درگیری با اشرار در زاهدان به شهادت رسید. ...
یادواره 17 شهید محله پاوا / 170 بسته کمک مومنانه مردم پیربکران
به گزارش خبر گزاری بسیج از فلاورجان ، یادواره 17 شهید محله پاوا بخش پیربکران همزمان با سالروز رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) با حضور جمعی از مسئولین، بسیجیان، خانواده های معظم شهدا و اقشار مختلف مردم با رعایت شیوه نامه های بهداشتی برگزار شد در این مراسم معنوی که به همت پایگاه بسیج خواهران و برادران محله پاوا برگزار شد "عبدالمحمود محمودی ، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و ...
"ذکریا" را مانند علی اکبر(ع) راهی سوریه کردم و مانند علی اصغر(ع) تحویل گرفتم
) تحویل گرفتم؛ خدا را برای بازگشت فرزندم و شهادتش شکر می کنم. از این مادر شهید می پرسم، چشم انتظاری برای یک مادر سخت است، آن هم پنج سال دور از وطن؛ ادامه می دهد: بسیاری از خانواده های هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم از جمله خانواده الیاس چگینی از شهدای مدافع حرم، چشم انتظار هستند، به حق مظلومیت این شهید، از خداوند درخواست داریم که چشم انتظاری همه خانواده شهدا هم به پایان برسد. ...
فعالان مسجد صاحب الزمان(عج) زنجان با خانواده شهید علی اصغر مختاری دیدار کردند
به گزارش خبرگزاری شبستان از زنجان، مسجد صاحب الزمان(عج) سعدی شمالی زنجان علاوه بر کمک های مردمی در برگزاری یادواره های شهدا نیز پیشگام است؛ به همین منظور و در مناسبت های مختلف و در راستای تجدید بیعت با آرمان های امام راحل و شهدای هشت سال جنگ تحمیلی، با خانواده های شهدا دیدار می کند. فعالان این مسجد در دیدار با خانواده شهید علی اصغر مختاری که در سالروز رحلت پیامبر رحمت و شهادت کریم آل ...
دیار الموت به میزبانی آقا ذکریا آمد/ پیکر شهید شیری در مزار بهشتی خود آرام گرفت
سخت است، آن هم پنج سال دور از وطن؛ ادامه می دهد: بسیاری از خانواده های هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم از جمله خانواده الیاس چگینی از شهدای مدافع حرم، چشم انتظار هستند، به حق مظلومیت این شهید، از خداوند درخواست داریم که چشم انتظاری همه خانواده شهدا هم به پایان برسد. مادر شهید ذکریا شیری عنوان می کند: چشم انتظاری برای یک مادر سخت است اما افتخاری که شهادت دارد، این چشم انتظاری را ...
شهادت غریبانه آخرین بازمانده از حلقه چهار نفره دوستانه
...: هیچگاه فکر نمی کردم روزی محمدحسین شهید شود و من بخواهم زندگی را تنهایی ادامه دهم، چون رسته خدمتی ایشان به ندرت شهید می داد و موضوع شهادت بسیار برایم سخت تمام شد. فکر می کردم مثل ماموریت های قبلی مدتی را در زاهدان می مانیم و بعد به شهر خود برمی گردیم، اما در سال 92 که هیچ حرفی از شهید و شهادت نبود و هیچ خانواده شهیدی در کنار ما نبود که باعث دلگرمی ما باشد، همسرم رفت. غم رفتن ایشان و فقدانش ...
شهادت غریبانه آخرین بازمانده از حلقه چهار نفره دوستانه
مانیم و بعد به شهر خود برمی گردیم، اما در سال 92 که هیچ حرفی از شهید و شهادت نبود و هیچ خانواده شهیدی در کنار ما نبود که باعث دلگرمی ما باشد، همسرم رفت. غم رفتن ایشان و فقدانش برای کودک هشت ماهه و پسر بزرگم بسیار سخت بود و داشت مرا از پا درمی آورد تا اینکه شبی در عالم خواب جایگاهش را دیدم و از آن به بعد به مدد ائمه (ع) دست بر زانو زدم. وی به لحظه رسیدن خبر شهادت همسرش اشاره کرد و گفت ...
جرم انگار پرنده زنده نه مرده
شعار سال : زمستان سال بود و 95 بود و داشتم از سمت بازار پرنده فروش های فریدونکنار رد می شدم. دیدم کلی پرنده ی مهاجر ذبح شده اونجاست، می دونستم این جوریه، ولی تعجب کردم چرا پرنده زنده توشون نیست؟ چون قبلا پرنده مهاجر زنده هم تو بازار می اوردن. از یکی از شکارچیا پرسیدم:قسمت پرنده های زنده کجاست؟ گفت:پرنده، پرنده زنده نداریم. گفتم چرا؟ قبلا که می اوردن. گفت پرنده زنده اگه تو دستت ...
دختر کدخدا ایران خانم بود؟
... تو نگاهش بهم گفت آی آی حسینعلی منو به دختر کدخدا فروختی؟ ای دنیای بی وفا. سرم رو زیر انداختم و با شرمندگی رفتم. تمام طول روز نگران این بودم که مسیر راه رو چه طوری پیدا کنم. جای معمولی هم نبود که راحت از کسی بپرسم. قبرستانی را به هر زحمتی بود پیدا کردم. حالا شمال قبرستان یعنی کدام طرفش؟ آغوزدار کجا بود؟ این قدر تاریک بود و ترسناک که جرأت ...
زندگی نامه شهید غلامعلی مهران زاده
سر در مقابل من به زمین کوبید که من ناراحت شدم و گفتم: حالا که او را نجات دادی چرا او را با سر به زمین کوبیدی؟ صبح خبر شهادت او به ما رسید ولی من بر اساس خوابی که دیده بودم می دانستم که او زنده است، پس از چند روز به ما اطلاع دادند که او در تهران در بیمارستان پارس بستری شده و از ناحیه سر به شدت مجروح شده بود بطوری تا چند روز قدرت تکلم و تحرک خود را از دست داده بود. (راوی: مادر شهید) ...
پسر شهید عابدینی: بازی با پدرم یادم نیست اما هر چه که بود قشنگ بود
اینکه خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است، یادآور می شود: زمان هایی که پدر در منزل نبود به شدت ناراحت بودم اما فقط مجبور بودم و می توانستم با خودم خلوت و صحبت کنم. امیرمحمد با اشاره به اینکه در زمان غیبت پدر دلاورش و در زمان هایی که خیلی تنها بوده به آغوش مادر، پدربزرگ و مادربزرگش پناه می برده، اظهار می کند: با مادرم صحبت می کردم و چیزهای زیادی از پدرم برایش می گفتم. وی در پاسخ به ...
شهیدی که نیمی از درآمدش را صرف امور خیریه می کرد
دهباشی بودیم که دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهیدان دهباشی به مادرم می گوید تعبیر خوابت این است که خدا به شما یک پسر می دهد. سال بعد هم عباس به دنیا می آید. اول می خواهند اسمش را امیر عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس می گذارند. به برکت و احترام خوابی که مادر دیده بود. من 13 سال از او بزرگ تر بودم و شاید بتوانم بگویم پوشکش را هم من عوض می کردم. گاهی به عباس می گفتم نمی دانم تو را بیشتر دوست ...
روایتی از آخرین لحظات امام رضا (ع)
انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفت وگو که من چیزی نشنیدم، اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا(ع) به عالم قدس پر کشید. امام جواد(ع) به تغسیل امام رضا(ع) پرداخت امام جواد(ع) فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور. گفتم: آنجا چنین وسایلی نیست. فرمود: هر چه می گویم، بکن! من داخل ...