خبر آزادی با یک سطل آب یخ/ امتحان سخت یک آزاده از همسرش
سایر منابع:
سایر خبرها
عدم همکاری خواهر مدافع حرم با برادرش! + عکس
چهار سال بعد از اینکه آمدید ایران؟ پدر شهید: بله. **: شما چطور آمدید ایران حاج خانم؟ مادر شهید: ما با پدر و مادرم آمدیم، از افغانستان آمدیم پاکستان، تقریبا با پدر و مادرم یک ماه پاکستان بودیم. چون آن موقع من بچه بودم؛ 5 **: 6 ساله بودم. سال 1362 بود. پدر شهید: من دو ماه بعد از اینها آمدم. اینها آمده بودند. از پاکستان که آمدم، اینها را دیدم. ...
دبیر: رفیق باز بودم پست بالاتری به درستکار می دادم/نیامدم جهان پهلوان شوم
...، عنوان کرد: من به امیرحسین بارها گفتم مثل بچه ها کشتی نگیر و مانند بزرگسالان باش. او می توانست در المپیک طلا بگیرد. 8 ماه پیش به او گفتم تو بیشتر از حسن شانس طلا داری. بنا تیم یازدهم دنیا را تحویل گرفت و حالا ببینید به کجا رسید. محمدرضا گرایی 72 کیلوگرم بود که به 67 آمد و مدال گرفت. ساروی هم می توانست طلا بگیرد و بعدها افسوس او را خواهد خورد. دبیر در خصوص یزدانی عنوان کرد: یزدانی ...
کروبی می گفت محال است از نظام عبور کند
کروبی از سال 60 نسبتاً نزدیک بود؛ یعنی آن زمان در دادسرای انقلاب که بودیم - دادسرای انقلاب در اوین مستقر بود - ایشان به جهاتی، کم وبیش می آمد آنجا. از آنجا ارتباطمان با ایشان بیشتر برقرار شد و همین طور ادامه داشت. البتّه من بیشتر خانه آنها رفته بودم. خانم ایشان خانه ما آمده بود امّا خود آقای کروبی یادم نیست آمده باشد. ایشان به دفتر ما می آمد و من هم زیاد به دفتر ایشان رفته بودم؛ چون مسئولیّت ...
چگونگی اظهار دلتنگی امام نسبت به همسرشان
کربلا مراجعت نمودیم. من و مصطفی رفتیم. صغری[1]مریض بود، دیگران نیامدند. حالا خوب شده است لکن بسیار ضعف دارد. دیگران همه بحمداللّه سلامت هستیم. شما که رفتید هوا گرم شد؛ یک شب هم پایین آمدم ولی عجالتاً بد نیست و راحت هستیم. مصطفی برای اول ماه آمدند و حالشان خوب است. قبل از نامۀ شما، نامه ای از فریده[2]جان آمد و جواب دادم، ان شاءاللّه رسیده است. از قِبَل شماها همگی در کربلا و نجف زیارت می ...
9 پدر و مادر شهید و دو جانباز آسمانی شدند
خلخالی سال 1338 متولد شد و سال 1361 در پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مادر شهیدان علی و علیرضا شهابی حاجیه خانم زهرا شفیعی اسوه صبر و مقاومت و مادر شهیدان والامقام علی و علیرضا شهابی از شهدای شهرستان خمین از توابع استان مرکزی در دوران دفاع مقدس پس از سال ها صبر و بردباری به فرزندان شهیدش پیوست. شهید علیرضا شهابی سال 1363 در شرق دجله در عملیات بدر بر اثر اصابت ...
آمریکایی ها دنبال سرزمین جدید برای داعش بودند
...> آن روز اتفاقا در زاهدان بودم، به اتفاق آقای استاندار به بیمارستان ها رفتیم، همه جا حتی یک تخت خالی هم نداشتیم، تازه مردم هم ... مصاحبه را گذاشت که ایشان وسط همان کلیپ خودش گفت آقا من همه را قبول دارم، نمی خواهد بگذارید. من فهمیدم آن حرفی که همکار محترممان زد، ایشان با موضع وارد جلسه شده است که شما ملاحظه فرمودید، علیرغم اینکه من تلاش کردم جلسه را مدیریت کنم، ایشان حتی من یک جمله می گفتم وسط حرف ...
اهمیت زنده نگهداشتن واقعه عاشورا
داشتیم تا برای تاریخ درس بشود، یعنی همه ی این هایی که می روند مصر، هنوز هم بعد از قرن ها، هزاران سال، این بدن فرعون را می بینند که این ادعای خدایی می کرد، خدا در قرآن می گوید، پس ببینید حفظ آثار لازم است. چند تا برای حفظ آثار گفتم: 1- آیات سِیرُوا فی الأرض بروید در زمین بگردید، آثار را ببینید، عبرت بگیرید. آیات سِیرُوا است، شش دفعه در قرآن گفته سِیرُوا فی الأرض (انعام/ 11، نمل ...
تکیه تسنیم | شعر آیینی خوب حافظ شأن "امام معصوم" است/ ماجرای مداح شدن "وحید قاسمی" + فیلم
طبل و دهل را می زدند صدای من به گوش بقیه نمی رسید. بهشان گفتم که من نمی توانم بخوانم. در آن زمان تازه ضبط هایی آمده بود که میکروفون می خورد. 2-3 تا از بچه ها این ضبط را داشتند اما خانواده شان اجازه ندادند. در محله ما خانم تنهایی در زیرزمین یکی از خانه ها زندگی می کرد که او را خاله شهلا صدا می کردیم. او حرف ما را شنید. دیدم که دوید و رفت و ضبط را به همراه میکروفون آورد. به من گفت که این را بگیر و 10 ...
دبیر: اگر من در مباحث فنی 10 باشم، درستکار 100 است/ بنا کاملا بر اساس چرخه انتخابی عمل کرد!
و المپیک داشتند. وی افزود: روزگاری جویبار کشتی گیرانی مثل رضا یزدانی، کمیل قاسمی و مهدی حاجی زاده را داشت اما الان شهر جویبار کدام قهرمان را دارد؟ حسن یزدانی بچه یکی از روستاهای جویبار است، حرف من این بود کشتی بابد در شهرهای مازندران احیا شود، وگرنه روستاها که همیشه قهرمانان خود را داشتند. من هفته پیش در اردو گفتم بچه های شهر جویبار دستشان را بلند کنند اما هیچکس دست بلند نکرد اما وقتی ...
نفس از نفس حق مادران می گوید
خود درباره ازدواج اش گفت: وقتی 13سالم بود مرا شوهر دادند و زمانی که رفته بودند عاقد را بیاورند او گفته بود که عروس بچه سال است و نمی آیم. مادرم هم راضی نبود مرا شوهر بدهند. شوهرم را خیلی دوست داشتم چون خیلی خوشگل و قد بلند بود. زهرا خاتون، مامای روستای یوسف آباد بوده و دراین باره افزود: من از بچگی مجبور بودم به پدرم در کارها کمک کنم؛ دوست داشتم درس بخوانم اما اجازه ندادند؛ چند سال بعد از ...
دبیر: آبرویم را بیشتر از رفیقم دوست دارم/ اصلا قصد ندارم کوچ کنم/ بنا مشورت پذیر است
.... رئیس فدراسیون کشتی در خصوص عملکرد موفق تیم ایران در مسابقات جوانان جهان گفت: همه گفتند کشتی در المپیک زمین خورد و باید دبیر جواب بدهد. در موفقیت جوانان گفتم که مربیان پایه و فدراسیون های گذشته زحمت کشیدند. از الان بگویم تا روزی که هستم هر چه باخت کسب شد برای من است و هر چه پیروزی به دست آوردیم برای مردم و کسانی دیگر باشد. وی در خصوص نگرانی بابت نتایج نوجوانان تاکید کرد ...
اظهارات صریح احترام برومند/ این حرف باد هوا نیست
صبح جمعه پنجم شهریور سال 1395 در روزهایی که جشنواره تئاتر عروسکی به دبیری مرضیه برومند برپا می شد، خبر ر سید که بازیگر کهنه کار تئاتر، سینما و تلویزیون داود رشیدی در سن هشتاد و سه سالگی از دنیا رفته و هنر ایران یکی از چهره های ماندگار بازیگری خود را از دست داده است. در این پنج سال احترام برومند بیشتر از قبل به بهشت زهرا سر زده تا در قطعه هنرمندان بر سر مزار همسرش برود. او صبح امروز، جمعه پنج ...
بفرمایید ریزگرد!
نگاه به اون تقویم بنداز ببین چندم بُرجه... نکنه امروز سیزدهمه و ما خبر نداریم؟ دایی جارو برقی را خاموش می کند و سر جایش پیچ وتاب می خورد: ای بابا!... ای بابا!... دوده ها مثل سریش چسبیدن به کف، به فرش، به مبل، به همه جا! هوای تهران باز آلوده ست؟ گردوغباره؟ نه... هوا صافه، صافِ صاف! هنوز حرف توی دهنش است که شیرین هوار می کشد: باااااااااباااااااا! بابا! بابا! بابا! این لکه ها پاک نمی شن. ...
شهید طلبه ای که عاشق خدمت به محرومان بود
.... ذوق و عشقی الهی در دل وجانش وجود داشت. شخصیت و رفتار حسین با همین شیوه شکل گرفت. مبادی آداب بود و سربه زیر و باحیا. شرع را به دقت رعایت می کرد و اخلاق خوشش زبانزد خاص و عام بود. سال ها بعد وقتی هنوز جنگ ایران و عراق شروع نشده بود، سیدحسین به من گفت: مادر، جنگ جهانی می خواد شروع بشه! ، گفتم: جنگ چیه پسرم؟ جنگی وجود نداره! از چی حرف می زنی؟ اما او فقط حرفش را هر بار تکرار می کرد و می ...
قصه قوطی کبریت های آقا موشه
موشه راه می رفت و حرص می خورد و می گفت: اینجا جعبه، آنجا جعبه، همه جا پر از جعبه است. وای خدای من... تمام خانه پر شده. من دیگر جایی ندارم که وسایلم را بگذارم. نمی فهمم تو این همه جعبه را برای چی می خواهی! خانم موشه آن قدر با حرص و جوش حرف می زد که نفسش بند آمده بود. آقا موشه جواب داد: موشی جان، کسی چه می داند؟ ممکن است روزی به درد بخورند. آقا موشه خودش هم نمی دانست با آن همه ...
فیلم افشاگری درباره ممنوع التصویری بهاره رهنما / قرار بود همسر پلیس باشم !
... بهاره رهنما بازیگر معروف ایرانی در لایو اینستاگرام شب گذشته خود اعلام کرد چندی پیش برای بازی در یک سریال تلویزیونی حضور دعوت به کار شدم. از آنجایی که بعد از سریال بچه مهندس چندبار برای کار در تلویزیون دعوت شده بودم و حتی تا پای تست گریم هم رفتم و دقیقه نود کارها کنسل شده بود اعلام کردم به عوامل نمی دانم چرا این همکاری ها راه به جایی نبرده و حتما قبل از هرکاری استعلام کنید. وی ...
عکس منتشر نشده از خانم بازیگر ممنوع التصویر ! / پرستو صالحی کیست؟!
از زمانیکه تو شکمت بودم تا الان ... خدا حفظت کنه برام که تمام نا تمام من با تو تمام می شود و لاغیر از 5 سالگی با دیدن فیلم علاقمند به بازیگری شدم و بعد از اون هر فیلمی می دیدم با بچه های فامیل تو خونه بازی می کردیم تا جایی که بعد از دیدن فیلم عمر مختار نزدیک بود برادرم را واقعا دار بزنم شروع فعالیت اولین بار در سال 77 در چند آیتم نمایشی وِزه برنامه رمضان ...
در آلمان چگونه واکسن می زنند؟
نشسته بود که بلافاصله پرستاری از اتاقی خارج شد و صدایش زد. بعد هم رفتند داخل اتاق و در بسته شد و حالا فقط ما آنجا بودیم. اینجا بود که یک باره به صرافت افتادم که هنوز تصمیم اصلی را نگرفته ایم که مدرنا بزنیم یا فایزر؟! این بود که به دخترم گفتم برگردد و از همان خانم دکتر آلمانی بپرسد که چه واکسنی برای مان مناسب تر است؟ چیزی از رفتنش نگذشته بود که در یکی از اتاق ها باز شد و پسر جوانی که بیشتر به نظرم عرب ...
گلایه های ناراحت کننده بهترین ورزشکار زن ایران در المپیک
مسئولان را به همراه داشت. حرفی که در روز مسابقه زدم کوچکترین گلایه بود و من گفتم کمترین امکانات را نداریم. جلیقه که هیچ، ما امکانات مهم تر را نداریم و من از آن ها حرف نزدم چرا که بارها گفته ام اما شنیده نشده است. در هرصورت همه می دانند که امکانات ما به روز نیست و مشکل داریم. مثلا ما مسابقات جهانی نمی رویم، اردوهای برون مرزی خوب نداریم، پیست استاندارد 2 کیلومتر که بالای 10 سال است می گوییم ...
علی هم برایم فرزند بود هم برادر!
را دیدم گفتم چه خبر داریوش جان! سرش را پایین انداخت. فهمیدم چیزی شده. خودم هم خواب دیده بودم. برای همین مطمئن بودم که علی شهید شده است. پسرم در 15 آبان 62 در عملیات والفجر 4 با اصابت ترکش به قلبش به شهادت رسیده بود. پیکر علی را یک هفته بعد از شهادتش آوردند. هنگام تدفین خیلی بی تابی کردم. چون باردار هم بودم حالم بد شد. من را به بیمارستان رساندند. در عالم خودم گریه می کردم که ناگهان دیدم دو خانم چادری آمدند. یکی شان به من گفت چرا این طور بی تابی می کنی؟ من آن قدر شهید داده ام، تو چرا بی تابی می کنی؟ جز من کسی آن خانم را ندیده بود. از همان لحظه خدا به من صبری زینبی داد... ...
خاطراتی ناگفته از آیت الله هاشمی رفسنجانی به قلم غلامعلی رجایی
آقای هاشمی حرف زدید؟ گفتند: برای این انقلاب دلم می سوزد، آخر من می دانم آقا امام خمینی چقدر برای این انقلاب خون دل خورد و انقلاب مثل بچه برایش عزیز بود. گفتم: تا به حال ندیده بودم این قدر نگران درباره انقلاب حرف زده باشید. به شوخی گفتم معلوم می شود شما انقلاب را بیشتر از آقا امام خمینی دوست دارید. خانم بروجردی درباره ملاقات آقای احمدی نژاد با همسر امام خمینی در سال 1384 هم گفت: پس ...
قتل مرد پولدار تهرانی به دست خانم پرستار
. اگر این حرف ها را در دادگاه بزنی قاضی ادعای تو را قبول می کند؟ من راستش را گفتم! چطور صابر را به قتل رساندی؟ شب قبل از حادثه 10 عدد قرص در آبمیوه صابر ریختم و صبح روز بعد صابر وقتی از خواب بیدار شد حال خوبی نداشت. چند سرفه کرد و یک دفعه حالش بد شد. من خودم اورژانس را خبر کردم. اما بعد از آنجا رفتم. می دانستم بالاخره سراغم می آیند . دو سال گذشت و ...
تلاش های فرمانده برای بازگرداندن علی هاشمی
شرمنده شدم، ولی راهی نداشتم. عباس تندتند می گفت: برادر علی، بچه ها دارند از شدت شیمیایی خفه می شوند. صدای علی را شنیدم که با بغض گفت: عباس جان هر کاری می تونی بکن تا آن ها را عقب بیاوری. به خدا پناه ببر . ٭٭٭ نزدیک ظهر بود. دوباره با بیسیم به غلامپور گفتم: احمد، هر طوری شده علی را بیاور عقب، کوتاهی نکن. من علی را از تو می خوام. غلامپور هم تندتند می گفت: برادر محسن روی ...
طعنه سنگین حامد لک به لیست تیم ملی| بیوگرافی حامد لک
بهشت زهرا . 11 سال آنجا بودم و 4 سال هم کهریزک . 4 سال بعد را هم رفتیم دولت آباد شهرری وقتی رفتیم دولت آباد ، یکی از دوستانم به نام سپهر ابراهیمی که خیلی برایم زحمت کشید و زیر نظر یعقوب حاصلی کار می کرد با من تمرین کرد. کارهای ریز گلری را با هم در می آوردیم و تمرین می کردیم تا اینکه رفتم تست جوانان صبا. آرزوی بچگی دیدن علی کریمی بود وقتی با تراکتور ...
قصاص، مجازات قاتل مست برای کشتن رفیق مست
بعد مجید که همراه نیما آمده بود، خانه ما را ترک کرد اما نیما هیچ اعتراضی به او نکرد. من به او گفتم چرا مانع رفتن مجید نشد ولی به من اجازه نداد تا به دیدن نامزدم بروم که از شنیدن این حرف عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. او با چاقو خودزنی کرد و یک ضربه هم به من زد و من که مست بودم و حال طبیعی نداشتم چاقو را از دستش گرفتم و چند ضربه به او زدم. چند ساعت بعد وقتی متوجه شدم نیما مرده از ترسم جنازه را ...
ماجرای آشنایی رضا رویگری با همسری که 43 سال از او کوچک تر است
مشخص شد که قلبم 65 درصد کار می کند. آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال ...
قصاص؛ مجازات قتل رفیق در حالت مستی
بیرون است. دقایقی بعد مجید که همراه نیما آمده بود، خانه ما را ترک کرد اما نیما هیچ اعتراضی به او نکرد. من به او گفتم چرا مانع رفتن مجید نشد ولی به من اجازه نداد تا به دیدن نامزدم بروم که از شنیدن این حرف عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. او با چاقو خودزنی کرد و یک ضربه هم به من زد و من که مست بودم و حال طبیعی نداشتم چاقو را از دستش گرفتم و چند ضربه به او زدم. چند ساعت بعد وقتی متوجه شدم نیما ...
عزیز لبنانی ها بچه نازی آباد بود
.... مادر شهید عماد مغنیه سردار بزرگ مقاومت لبنان می گفت: بعد از جنگ 33 روزه شنیده بودم که مهندسی از ایران برای مدیریت و در دست گرفتن کار بازسازی به لبنان آمده است، اما او را نمی شناختم. تخریب جنگ زیاد بود و مردم باید زودتر سرو سامان می گرفتند. نگرانی ام را به عماد گفتم. به او گفتم در این شرایط، مهندسی که از ایران آمده چگونه می تواند این همه کار را انجام دهد. حاج عماد لبخندی زد و گفت ...
سه دهه وفاداری آقای مجری به سیمای خانواده
آنتن بودید و سیمای خانواده بدون حضور شما معنایی نداشت. این روزها اما به نسبت سال های گذشته کمتر حضور دارید. علت کم کاری تان چیست؟ الان هفته ای دو روز در سیمای خانواده حضور دارم و بقیه روزهای هفته را دوستان دیگر هستند. از چند ماه پیش، چند نفر از مجریان خوب مانند محمدرضا حسینیان و عباس طاهریان و خانم ها سلیمانی، ایزدی، رضاپور و... به برنامه اضافه شدند و شش روز برنامه بین ما تقسیم شده است ...