سایر منابع:
سایر خبرها
دعوای رضا رویگری با خانم بازیگر | توهین رضا رویگری به سارا خوئینی ها
.... آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال. قهر هستند؟ ...
بازیگر معروفی که قرار بود در نقش اوباما بازی کند
پایین شروع کردم، حتی الفبا را هم بلد نبودم. او ادامه داد: در 7 سالگی از کار خردسالان شروع کردم و بعد از آن وارد کار نوجوان شدم و ادامه دادم تا هم اکنون که اینجا هستم. خواجه نصیری طوسی بیان کرد: به نظر من رادیو یک رسانه پویا است و هر لحظه می تواند در کنار مردم باشد و حال آن ها را عوض کند. وی افزود: من بیش از هر چیزی خودم را به رادیو متعلق می دانم و این را می دانم که ...
بریتنی و سام اصغری بچه دار شدند
سفرم ماویی به یکباره برگشت. با خودم فکر کردم چه بلایی سر شکمم آمده است. همسرم گفت به خاطر غذاست. اما من تست بارداری دادم و متوجه شدم که بچه دار شدیم. سام اصغری نیز در پست اینستاگرام اش نوشت: ازدواج و بچه دار شدن بخش های طبیعی یک رابطه مستحکمی که پر از عشق و احترام است، هستند. پدر شدن چیزی است که من همیشه به دتبال آن بودم و من آن را سرسری نمیگیرم. و مهم ترین کاری است که انجام خواهم داد. ...
اتفاق وحشتناک در برنامه عصر جدید | اشتباه احسان علیخانی دختر جوان را به کام مرگ کشید
میکنند؟ این بزرگترین سوال زندگی من است!(می خندد) تا به حال پیش امده شما را با کسی اشتباه بگیرند؟ بله چند سال پیش بعد از پخش سریال خط قرمز مرا با ایمان اشراقی اشتباه می گرفتند!(نه که خیلی هم شبیه اند!!!والله نه از نظر قیافه خیلی شبیه اند ,نه وقار و متانت!) بهترین و بدترین اتفاقی که در این کار برایتان افتاده چه بود؟ از طرف سازمان به مکه رفتم جز ...
چهار پرده از معجزه راضیه
گلویش را آزار داده. کمی به کمرش ضربه زدم. حالش خوب بود اما بعد از لحظاتی سرفه های او تشدید شد. بغلش کردم. ادامه سرفه ها ترسناک بود. کم کم رنگش عوض شد. دختر بزرگم در خانه بود. فریاد زدم تا خودش را به من برساند. ماه لین را به شکم روی دستم خوابانده بودم و بر پشت او می کوبیدم. دخترم او را از من گرفت و همین کار را تکرار کرد. آه و ناله و گریه ما بلند شد. به حیاط که رسیدیم بچه کبود شده بود و من فهمیدم ...
انتقاد مادر طرفدار اورتون از نحوه عذرخواهی رونالدو!
...، می گوید که از عذرخواهی این مهاجم پرتغالی راضی نشده است. کلی به تلگراف گفت: عذرخواهی یا عدم عذرخواهی، چیزی بود که من را بیشتر عصبانی کرد. من فکر کردم، "چقدر بی ادب – تو به همه می گویی که عذرخواهی کرده ای و نگفتی". "خوب، شما آن را در رسانه های اجتماعی منتشر کردید، اما باید از پسرم عذرخواهی کنید. او چندین ساعت فرصت داشت تا در مورد آن فکر کند. او باید اطلاعات تماس ما را می فهمید، خصوصی تماس می گرفت، با ما صحبت می کرد و چیزی را منتشر می کرد. من با آن خوشحال می شدم. انتهای پیام/ ...
مروری بر خاطرات یک کارآفرین / از سنگ تا لعل – قسمت 3
. اندکی مقاومت کرد، اما بعد از چند لحظه گفت که اگر می خواهم، با مسئولیت خودم، حرکت کنم. به صورت سینه خیز در حدود 20 متر از گروه دور شدم، اما چیزی مشاهده نکردم. گوشم را روی تخته سنگی گذاشتم و با دقت گوش کردم و صدای حرکت و راه رفتن گاه و بی گاه افرادی را به سختی شنیدم. مسیری را که سینه خیز رفته بودم، برخواستم و به صورت نیمه خیز به گروه ملحق شدم و به مسئول گروه گزارش دادم و گفتم نیاز است که جلوتر برویم ...
جزئیات ماجرای زنی که 3 فرزندش را کشت
گزارش می دهد. یکی از اهالی روستای بسیطین است. تمایلی ندارد نام و نام خانوادگی اش در این گزارش قید شود. او می گوید: خانم به خدا اصلا این زن خیلی خانم خوبی بود. خونه شون چسبیده بود به مدرسه. تو این همه سال صدای این زن رو نشنیده بودیم. زن و شوهر حتی اختلاف خاصی هم نداشتن. ما شنیده بودیم شوهرش اعتیاد داشت. 10 روز قبل از این ماجرا شوهرش تازه رفته بود سر کار. راننده بود. سه تا بچه داشت. اهالی ...
شهید مرادخانی آمد و مصطفی را با خودش برد!
و از من و خواهرم می پرسید پدر با شما تماس نگرفته است که من هم برای دلداری مادرم می گفتم شاید منطقه جنگی است و دسترسی ندارد. مجبور شدم خودم پیگیری کنم که آیا پدرم زنده است یا خیر؟ شاید هم این کار در آن شرایط برای دلداری به خودم بود. چون هر روز بر شایعات افزوده می شد که پدرم یا به اسارت درآمده یا شهید شده است؟ من دو، سه هفته به سپاه شهرستان سر می زدم و پیگیر این قضیه بودم. چون آن ها هم اطلاعی ...
کسی باور نمی کند، زهرا سه فرزندش را کشته باشد
زندگی این زن را گزارش می دهد. یکی از اهالی روستا یکی از اهالی روستای بسیطین است. تمایلی ندارد نام و نام خانوادگی اش در این گزارش قید شود. او می گوید: خانم به خدا اصلا این زن خیلی خانم خوبی بود. خونه شون چسبیده بود به مدرسه. تو این همه سال صدای این زن رو نشنیده بودیم. زن و شوهر حتی اختلاف خاصی هم نداشتن. ما شنیده بودیم شوهرش اعتیاد داشت. 10 روز قبل از این ماجرا شوهرش تازه رفته ...
5 ماه پیکر شهیدمان را نگه داشتند! + عکس
انفجار شهید شده بودند؟ همسر شهید: بله. آنجا همشهری ما پیشش بود، گفته بود از کمر به پایین سوخته بود! **: ایشان دیگه بعد نتوانست با شما تماس بگیرد؟ شما چند روز چشم انتظار تماس بودید؟ همسر شهید: انتظار نکشیدیم، دیروز تماس گرفت، امروز خبر شهادتش آمد. دخترعمویش خبر را آورد. نگران بودم خدایا از کی سئوال کنم که این حرف درست است یا نه؟ نمی دانستم از کی سئوال کنم، این اگر ...
روایت همسر شهید محمدصادق دارایی از جهادهایش/ هوای حاشیه نشینان اهل سنت را بیشتر داشت
تا 5 سالگی. بعد از آن اما به دلیل مراعات های تربیتی و مذهبی، دیگر هم را ندیدیم. من دبیرستانی بودم و او هم طلبه یکی از حوزه های علمیه شده بود. به پیشنهاد خانواده اش به خواستگاری آمدند. سال 1393 عقد کردیم. یک سال و 5 ماه عقد بودیم و ازدواج ساده ای داشتیم. هروقت می خواهد درباره زندگی مشترکشان صحبت کند دو واژه بیشتر از بقیه شنیده می شود؛ ساده و شیرین . درباره اینکه چطور یک زندگی خیلی ساده می ...
وقتی سرطان گرفتم شوهرم زود ازدواج کرد
حسادت های خانواده فرشاد از زمانی آشکار شد که همسرم خانه را به نام من سند زد و همین موضوع موجب دخالت های خانواده همسرم را شدت بخشید ولی من هیچ گاه به این حرف ها توجهی نداشتم و به زندگی شیرین خودم ادامه می دادم تا این که 2 سال قبل به بیماری آرتروز مبتلا شدم و بعد از آن هم یک سرطان خاص زنانه گریبانم را گرفت زمانی که این موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم چون هنوز فرزندانم سروسامان نگرفته بودند و من ...
روی خاطرات شیرین جنگ تمرکز کردیم
خاطره گویی از پشت جبهه ها بسازم. به او پیشنهاد دادم به جای بیان خاطرات غمناک، خاطرات طنز و خنده دار را روایت کنیم که پذیرفتند. به نظرم آمد از افراد عادی و کمتر شناخته شده هم به عنوان میهمان دعوت کنیم. حدود 45 نفر به برنامه دعوت شدند و با آن ها صحبت کردیم. به یاد دارم یکی از میهمانان برنامه به نام آقای حضرتی جانباز شیمیایی بود که سال گذشته به خاطر ابتلا به کرونا از دنیا رفت. نقی زاده یادآور می شود: ما ...
فرمانده ای که از نظر شهید سلیمانی اسطوره اخلاق بود + فیلم
نار خانه خدا شهیدان را فراموش نکرد. قبل از شهادت حاج قاسم در جلسه ای خصوصی پیش او بودم. من از شهید زین الدین خاطره ای گفتم، حاج قاسم معقتد بود زین الدین اسطوره اخلاق است. وقتی از زین الدین گفتم حاج قاسم چنان بلند بلند گریه می کرد که شانه اش تکان می خورد. تعجب کردم این حاج قاسم فرمانده جبهه مقاومت است که اینطور زنانه گریه می کند. سالن بزرگی بود که صدای گریه شهید حاج قاسم در سالن می پ ...
می گفت درجه های روی شانه ام نماد قدرت نیست نشان مسئولیت است
این شهید والامقام را بازگو می کند که نکات جالبی در آن نهفته است. شما از چه طریقی با شهید صیادشیرازی و خانواده شان آشنا شدید؟ من زمان جنگ به عنوان تخریب چی فعالیت می کردم؛ چون دست به قلم هم بودم بعد از جنگ سردار وفایی به عنوان فرمانده مهندسی سپاه یک تیم را برای جمع آوری و نوشتن اطلاعات مهندسی سپاه در بخش های مختلف گرد هم جمع کرد. به همین جهت من به مجموعه ای به نام دفتر تحلیل ...
مصطفایی که خلیل خدا شد-فاطمه ظاهری بیرگانی
کشاکش خنده های مادر ادامه دارد می گوید ما دستش می انداختیم و به او می گفتیم تو هنوز بچه ای! قصه اصرارهای مصطفی به ازدواج به همین جا ختم نشد، مادر شهید می گوید؛ یک روز در اتاق نشسته بودم. مصطفی آمد کنارم نشست و گفت: مادر می خواهی جایت در بهشت باشد؟ گفتم: بله و دوباره ادامه داد که اگر می خواهی گناه من گردن شما نیفتد و من گناه نکنم، پس پسرت را زن بده. با گفتن این حرف ها من دیگر حرفی برای ...
عارف ناشناخته
دوره عوض شده و آن دوران نیست و مردم یک چیز دیگری شده اند. بعد از آنجا به محله شادخانه نی ریز خانه حاج حسین کوچکی رفتم. آنجا هم پولی نمی گرفتند. ما در آن خانه چندین بچه از دهات بودیم. این خانه کنار گودچاهی بود. آنجا ساکن شدم و برای کلاس ششم به مدرسه بختگان رفتم. - معلمینی که من در مدرسه بختگان دیدم از جمله مرحوم غلامحسین داوری، مرحوم شیخایی، آقای سلیمی، آقای صارمی و بخصوص مدیرش ...
منو ببرید درمان
درمان می رود که دارای هشت فرزند می باشم و سه تا از فرزندانم در حال خدمت سربازیند تبغ بخش نامه موج انفجار 30درصد ولی به بنده پنج درصد دادن با این همه مجروحیت شما اگر از خدا نمی ترسید. آن حق اینجانب است به من بدهید آن روزی که من رفتم جبهه و در عملیات ها غلت می خوردم شما کجا بودین؟ سلامتی خود را از دست دادم از شما درخواست دارم اینجانب را جهت درمان دعوت نماید خودم هزینه درمان را ندارم و تا ...
یادی از شهید علی صیاد شیرازی که صیاد دل ها بود | سردار ایران، سرباز اسلام
جماعت صبح کم است. گفت: به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند. صبح همه در حسینیه حاضر بودند که صیاد بلند شد و گفت: برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید! این کار خیلی حاضران را تحت تأثیر قرار داد و از آن پس، نماز های صبح ...
وقتی رشادت های فاطمیون نیرو های روسی را هم در سوریه به شعار دادن واداشت!
رزمندگان فاطمیون، 12 دی ماه سال 1398، دمشق آن فرمانده روس به سمت نیروهایش رفت و دید یک سربازش در حالت درازکش پشت دوربین خوابش برده است. یک لگد محکم به سرباز زد و گفت: چرا شما شعار نمی دهید؟ سرباز که تعجب کرده بود، گفت: چه شعاری بدهم؟ گفت: همان شعاری که فاطمیون می دهند! یک دفعه سربازان روس از سنگرهایشان بلند شدند و شعار لبیک یا زینب سر دادند! این عجیب نیست! گذشت تا ...
توصیف نشریه فرانسوی درباره شهید صیاد/ ماجرای دو خلبانی که حاضر نشدند منافقین را بزنند/ ناگفته های ...
. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه... حالا کار خدا را ببینید! منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچی بودم. اگر من می خواستم بزنم با اولین گلوله، مغز بالگرد را می زدم. چون با توپ خیلی راحت می شود زد. فاصله یا برد 20 کیلومتری می زنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت می شد زد. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی ...
عرب سرخی: یک عمر که کسی را حصر نمی کنند
والفجر مقدماتی وارد جبهه شدم. رفتن من به جبهه به جدا شدن من از سپاه بر می گردد. یعنی رفتن شما به جبهه بعد از جدا شدن از سپاه بود؟ هم قبل و هم بعد از آن بود. زمستان سال 60 بود که من از ستاد تقاضا کردم و عازم منطقه شدم. در منطقه آن موقع مقدمات عملیات فتح المبین در حال شکل گیری بود. آقای علایی برای رئیس ستاد قرارگاه کربلا حکم گرفته بودند و نزدیک شهر شوش، شاید بین شهر شوش و ...
رمضان ناموفق بود؛ اما بیشترین غنایم نظامی را داشت
اولین بار کی به جبهه اعزام شدید؟ سال 1360 به عنوان داوطلب اعزام شدید یا نیروی رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؟ من از ابتدای سال 58 وارد سپاه شدم و در مقری که سابقا مستقر در خیابان کمال اسماعیل بود، شروع به فعالیت کردم. بعد از آن به صورت داوطلبانه، خواهان حضور در جبهه شدم. همین شد که از سال 60 وارد تیپ امام حسین (ع) یا لشکر 14 امام حسین (ع) کنونی شدم و این حضور تا ...
عشق موتور و خانواده های نگران
فاطمه زردشتی نی ریزی، نی ریزان فارس: - گارامبببب... بله! درست حدس زده اید... این صدای شکستن شیشه ها است... پسر 15 سال بیشتر ندارد و چند وقتی است سودای خریدن موتورسیکلت به سرش زده، خصوصاً این اواخر که یکی دو تا از دوستانش هم موتور خریده اند. مدتی است سر این موضوع و خریدن موتور با پدر و مادرش جر و بحث دارد و حالا این چندمین بار است که شیشه های خانه اشان را پایین می ...
مرد کارهای سخت و امتحان های دشوار
اختیار بلند شدم. گفتم: چرا نفرمودید که این را به حضرت امام گفته اید و ایشان عنایت دارند که این کار انجام شود؟ اگر فرموده بودید، همان اول، با توکلی که دارم، می رفتم و انجام می دادم. دو روز مهلت خواست، به مشهد رفت و قوای روحی خودش را تقویت کرد. همیشه قبل از مأموریت ها، به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) می رفتم. چون از آن توسلاتی که پیدا کرده بودم، خیلی بهره برده بودم. از کار سخت به کار سخت تر! ...
اعتراف به قتل در خانه ویلایی
مرد جوانی که پس از نصب ردیاب در خودروی دختر مورد علاقه اش او را در یکی از ویلا های محله کن به قتل رسانده در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه می شود. به گزارش جوان، خرداد سال گذشته مأموران پلیس تهران، از مرگ مشکوک دختر جوانی در یکی از بیمارستان های شهر باخبر و راهی محل شدند. بررسی ها نشان داد پیکر نیمه جان نازنین که در درگیری با مردی به نام رامین زخمی شده به بیمارستان منتقل شد، اما بر اثر ...