سایر منابع:
سایر خبرها
افغان ها اگر عاشورا بودند پشت امام را خالی نمی کردند
. سری دوم که آمد، گفتم بابا جان! دیگه نرو، نه زبان بلدی نه دیگه فرق می کند، گفت باشد چشم. خدا رحمتش کند؛ همه اش یک بچه شاد و خندان بود. **: از اولین اعزامش بگویید؟ قبل از آن باهاتون صحبت می کرد که من می خواهم بروم سوریه؟ پدر شهید: نه. **: هیچی نمی گفت؟ پدر شهید: نه، دفعه اول رفت و آمد، اول ها خودمان اشتباه می کردیم، بعد با ما صحبت کرد و نظر ما را عوض کرد ...
سیب زمینی فروش افغان در ایران چه می کرد؟! + عکس
، با هم صحبت هم کردید؟ همسر شهید: نه، آنموقع این طوری رسم نبود، همان چیزی که پدر و مادر می گفتند را ما اجرا می کردیم. **: یعنی تصمیم با پدر و مادر بود؟ همسر شهید: بله، ما روی حرف آنها حرف نمی زدیم، هر چی پدر و مادرمان می گفتند ما هم قبول می کردیم. **: ایشان سال 91 می آیند به ایران برای کار، درست است؟ دختر شهید: سال 1395 شهید شدند. ...
روایت همسر شهید آوینی از لحظه شنیدن خبر شهادت سید مرتضی
هایشان رفتم. چون خیلی زود پرچم ها و پلاکارد ها جلو خانه نصب شد. صدای قرآن هم می آمد. نمی خواستم قبل از اینکه بچه ها باخبر بشوند، پایشان به خانه برسد. در راه با آنان حرف زدم. وجود مرتضی آن قدر برایم عینی و حقیقی بود که فکر می کردم همه چیز های دیگر توهم است و اسیر آن توهم هستیم. به بچه ها گفتم: بابا هست، ولی ما او را نمی بینیم. سنگینی اش هست، ولی شکرش بیشتر است. خیلی سنگین بود، ولی انگار چشمم ...
چهار پرده از معجزه راضیه
چه بر سر بچه ها آمده است. از یزد تا شهر اشکذر بیش از نیم ساعت راه است. روایت پدر از این مسیر همیشگی که حالا به اندازه دور زدن کره زمین کش آورده بود؛ چنین است: از نیمه راه مطمئن شدم که دخترم را از دست داده ام. همه تلفن ها را گرفتیم. موبایل مادر زهرا، موبایل خواهر او ، تلفن ماهان و شماره ثابت خانه. هیچ صدایی از پس بوق های مکرر تلفن ا الو نگفت. آن ها تلفن زدن را بیش از این ...
وقتی فرزند وزیرشعار کرمان بی سر برمی گردد
بعد دوباره سر و کله همان نفربر پیدا شد. بلند شدم و این بار آیه و ما رمیت اذ رمیت را خواندم و شلیک کردم. موشک به قسمت بار آن خورد. چند متری جلوتر رفت و منفجر شد. از خوشحالی فریاد زدم و شروع به رجز خوانی کردم. محمد مهدی خوشحال به سمتم آمد و گفت: مرتضی مغرور نشو این کار خدا بود که موشکت به هدف خورد. کمی از حرف او دلخور شدم؛ اما برخورد او دور از انتظار نبود. او همیشه سعی می کرد در انجام کارهایش ...
روایت همسر شهید محمدصادق دارایی از جهادهایش/ هوای حاشیه نشینان اهل سنت را بیشتر داشت
زندگی شان صحبت می کند و می گوید: هسرم اول برای خانواده های پهنه و حاشیه شهر، جشن یلدا می گرفت بعد برای خانه خرید یلدایی می کرد. اول باید بچه های پهنه و حاشیه شهر رخت و لباس نو می خریدند و می پوشیدند بعد بچه های خودمان. این اواخر دو موسسه خیریه راه اندازی کرده بود برای رسیدگی به خانواده های محروم. مرکز خیریه شهید جهاندیده که با کمیته امداد امام خمینی(ره) همکاری و کودکان یتیم و نیازمند را حمایت می کرد ...
کاشمر بعد از 2 دهه هنوز شیخ محمد واله را به یاد می آورد
دوست داشته باشند. رمضان زاده ادامه می دهد: یادم هست یک روحانی برای طلبه های نوجوان درس می داد. حاج آقا آن قدر تواضع داشت که پای درس ایشان می نشست تا بچه ها تشویق شوند. ظاهرشان جوری نبود که بفهمی در چه جایگاه علمی قرار دارند. خیلی راحت با مردم برخورد می کرد، راحت حرف می زد یا شوخی می کرد. رمضان زاده یادگاری هایی هم از مرحوم واله دارد: یک بار به ایشان گفتم دلم می خواهد از پول شما 2 تا کفن ...
دعوای رضا رویگری با خانم بازیگر | توهین رضا رویگری به سارا خوئینی ها
وقتی که دچار این بیماری شده. آن روزهای اول بیماری اش باید مراقبش می بودم تا بتواند بنشیند، کم کم توانست روی ویلچر بنشیند و بعد توانست از عصا استفاده کند و خدا را شکر الان روی پای خود می ایستد. این احساس را دارم که او مانند بچه ای است که توانسته ام راه رفتن را به او یاد بدهم. رضا: ولی یک جورهایی هم خیالت راحت بود که دیگر گوشه خانه نشسته ام و پشت فرمان نمی نشینم (باخنده). تارا ...
بیا و بچه ات را به خانه ببر!
مدرسه برایش درس خواندن داخل خانه تعریف شده. حالا هم برایش دنبال گواهی هستم تا مدرسه غیبتش را بپذیرد. این حرف های مادر لیانا، دانش آموز سال اول ابتدایی است. او معتقد است اگر ابتدای سال بچه اش مدرسه می رفت، کمتر دچار چنین مشکلاتی می شد یا شاید به قول معلمش در دو ماه و سه ماه اول سال این مسأله برطرف می شد اما الان برای حل اضطراب و بازگشت به مدرسه راهی به نظرشان نمی آید. زهرا خماریان، معلم ...
وقتی سرطان گرفتم شوهرم زود ازدواج کرد
حسادت های خانواده فرشاد از زمانی آشکار شد که همسرم خانه را به نام من سند زد و همین موضوع موجب دخالت های خانواده همسرم را شدت بخشید ولی من هیچ گاه به این حرف ها توجهی نداشتم و به زندگی شیرین خودم ادامه می دادم تا این که 2 سال قبل به بیماری آرتروز مبتلا شدم و بعد از آن هم یک سرطان خاص زنانه گریبانم را گرفت زمانی که این موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم چون هنوز فرزندانم سروسامان نگرفته بودند و من ...
قوانینی که باید به فرزندمان بیاموزیم
: من این را دوست ندارم یا من فلان غذا را دوست دارم . 7-راستگو باشیم راستگو بودن را اول از خودتان شروع کنید، همیشه باید در خانه راستش را بگویید تا بچه ها هم یاد بگیرند حتی اگر کار بدی انجام دادند، چون دروغ گفتن بیشتر ما را گرفتار می کند، بهتر است راستش را بگویند. خود مبحث راستگو بودن یک گزارش خاص می طلبد، اما در همین حد که اول به عنوان پدر و مادر، خودتان راستگو باشید بعد از ...
ماجرای معتادی که همیشه از شهید آوینی پول می گرفت
فهمیدم که تو رفیق آوینی هستی و این آوینی هم رئیس سوره است یک روز دیدم که از ساختمان سوره رفت بالا من هم پشت سرش رفتم. بهش گفتم آقای فارسی سلام رسوند گفتن اگه دارید یه کمکی به من بکنید! آوینی هم گفته بود اصا نیاز نداره که آشنایی بدی من خودم باهات رفیقم . پولی بهش داده و گفته بود هروقت نیاز داشتی بیا بگیر . هرچند وقت یکبار میرفت پیش آوینی. یکبار خیلی طولانی مدت پشت در اتاق جلسات نشسته ...
ماجرای دیدار جلال مقامی با رهبر انقلاب
مادرم هم با من دعوا کردند که چرا کفش نپوشیدی. از آنجا که مادرم می خواست سریع من را ساکت کند از بقالی ای که آن اطرف بود، برایم پسته خرید و من شروع به خوردن پسته کردم و ساکت شدم، اما به محض این که پسته ام تمام می شد دوباره جیغ می زدم و گریه می کردم. مادرم تا رسیدن به خانه، پسته ها را دهانم می گذاشت. این خاطره عجیب هنوز هم بعد از گذشت این همه سال در ذهنم است. انگار همین دیروز بود. با این که ...
دلیل خوشحالی صیاد شیرازی از گرفتن درجه سرلشکری چه بود؟
موضوع نگاه کرده و از پرسش خود خجل شدم. مریم با بیان اینکه پدر یک هفته قبل از شهادت با ما طوری ارتباط داشت که انگار از ما کنده شده بود، گفت: مادر بزرگم از زیارت خانه خدا برگشته بود و پدرم اواخر هفته برای دیدن ایشان به مشهد رفت. فردای همان روز یعنی 21 فروردین که بازگشت به دست شنیع ترین نوع آدم ها که منافقان هستند به درجه رفیع شهادت نائل شد. دختر این شهید مجاهد توضیح داد: پدرم ...
گفتگو با ستاره جدیدترین غول کش فوتبال ایران
ما برنامه داشتیم. مربی به ما گفت می رویم برای قهرمانی. ما برای هدف تلاش می کنیم. یک کادر فنی قوی داریم و بازیکنان متعصب و جنگنده. واقعا بازی سختی داشتیم. پس از بازی به یکی از بازیکنان مس رفسنجان گفتم که شما با تمام امکاناتی که دارید، پنج روز پنج روز بازی می کنید و ما هم پنج روز پنج روز. بازی خیلی خیلی سختی بود و بچه هایمان نشان دادند چیزی از تیم های لیگ برتری کم ندارند. این لحظه ای است ...
حرکات موزون آقای بازیگر در برنامه مهران مدیری | عصبانیت مهران مدیری از حرکات زشت بازیگر معروف
کشورمان در این گفتگو به صحبت درباره موضوعات مختلف پرداختند و در بخشی از این صحبت نغمه مرادآبادی درباره عکس منتسب به همسر مهران مدیری گفت:چند وقت پیش عکسی را در فضای مجازی دیدم که نوشته شده بود همسر مهران مدیری و من خیلی تعجب کردم و گفتم که این مادر شهرزاد نیست و اگر قرار بود مادر شهرزاد خودش را نشان بدهد و علاقه داشت به این کار حتما عکسی را منتشر میکرد و نمیدانم واقعا چرا در تلاشید که ببینید مادر ...
یک ماه فرصت برای آشتی با تمام خوبی ها
وقتی ماه رمضان می شود زنگار های دل و جان پاک می شوند و انگار لوح همه آدم ها را دوباره از نو می نویسند. همه کم و بیش به اصل ذات خود برمی گردند و به سهم خودشان با خدای خود آشتی می کنند. آشتی با خدا هم مقدمه ای می شود برای آشتی با تمام خوبی ها. این آشتی آثار و برکات خود را در بُعد اجتماعی و سلامت ارتباط با دیگران به خوبی نشان می دهد. ...
حاشیه ها اصلا برایم مهم نیست/ به عشق خادم الرضا شدن قهرمان جهان شدم
، پدرم هم خیلی پسر دوست داشت همان جا نذر امام رضا(ع) می کند و اینکه اگر بچه پسر و سالم به دنیا آمد اسمش را رضا می گذارم، بعد که به بیمارستان فیروزگر رفتند گفتند بچه سالم است و من در همان جا به دنیا آمدم و شدم علی رضا و با حال و هوای امام رضایی بزرگ شدم. وی ادامه داد: یادم نمی آید چند بار و اولین بار کی به زیارت آقا رفتم چون پدر و مادر مادرم اهل نیشابور هستند، لذا ما زیاد مشهد رفتیم، زمان ...
سبک زندگی شهید اصلانی به روایت همسرش/ باید دوید؛ با نشستن نمی توان خادم مردم شد
کلمه کلمه حرف می زند تا فرصت کند و بغضی که گاه گاه راه گلویش را می بندد، قورت بدهد و بعد حرف هایش را ادامه: چندتایی از خانواده های نازنین و محرومی که برای دریافت نذری می آمدند خبر حادثه حرم و شهادت همسرم را داشتند. وقتی دیدند من ایستاده ام پای کار و حلیم پخش می کنم، متعجب شدند اما چیزی نگفتند و رفتند. خبر، کمی بعد به من رسید. اول گفتند پای حاج آقا آسیب دیده بعد گفتند بستری شده و کم کم مرا آماده شنیدن ...
معلمی که رمز موفقیت خود را دوستی با دانش آموزانش می داند
دیگری داشته است. آن موقع دانش آموزان برتر به رشته ریاضی هدایت می شدند. موقع کنکور که می شود به عشق دبیری شیمی از ریاضی به تجربی تغییر رشته می دهد. پدرش به او می گوید در همان رشته ریاضی بماند و در شهرشان دبیر درس ریاضی شود. اما راضیه فقط و فقط فکر تدریس شیمی را در سر داشته و بعد از تغییر رشته برای ادامه تحصیل در رشته دبیری شیمی به دانشگاه کرمان می رود. رمز موفقیتم دوستی با بچه هاست ...
شهید زارع: پشتیبان ولایت فقیه باشید
مرا بزرگ کردی، از شما تشکر می کنم که اجازه دادی در فعالیت های اسلامی شرکت کنم و رضایت دادی که به جبهه بروم؛ و تو ای مادر عزیزم که زحمت خیلی زیادی کشیدی تا مرا تربیت کردی و شب و روز از من نگهداری کردی، برای این همه زحمت شما اجر و مزدش را خدا خواهد داد. برادر و خواهر کوچکم از شما می خواهم که درستان را خوب بخوانید و در سنگر مدرسه مبارزه کنید، خواهرم تو در یک سنگر دیگر هم مبارزه کن و آن ...
مصیبت در انتظار رونالدو؛ نوجوان مضروب اوتیسم دارد (عکس)
... سپس رونالدو با عصبانیت تمام از کنار جیک گذشت و گوشی را از دست پسرم گرفت، به زمین کوبید و به راه رفتن ادامه داد. شما می توانید از روی کبودی دست پسرم متوجه شوید که برخوردی صورت گرفته است. من حتی نمی توانم باور کنم که دارم در مورد چنین اتفاقی صحبت می کنم. من گریه می کردم و شوکه بودم، جیک نیز در شوک کامل بود. او اوتیسم دارد و دچار اختلال رشد است، بنابراین تا زمانی که به خانه نرسیدی ...
امیر جهاد با نفس
تر را معشوق حقیقی پیش روی او گذاشته بود و ناچار به دوری از خانه و خانواده می شد. فرزند شهید صیاد شیرازی در ادامه به خاطراتی از ارتباط عاشقانه پدر و مادرش اشاره می کند و می گوید: پدر بیشتر اوقات خبر رفتن به ماموریت ها را مستقیم به مادرم نمی گفت. در جواب دلخوری های مادرم از این بی خبری ها می گفت: نمی توانم ناراحتی های شما را ببینم. کم کم فعالیت های او در ارتش صدا کرد و گویی خودش هم به آشکار کردن ...
عشق موتور و خانواده های نگران
موتورسیکلت پدرش را سوار شده، می گوید: گواهینامه ندارم. بگیرم که چه بشود؟ بچه های همسن و سال من ماشین سوار می شوند؛ آن وقت من باید برای دو بار دور زدن با موتور، به پدرم التماس کنم! او که تابه حال یکی دو بار با موتورسیکلت تصادف کرده، می گوید: همان یکی دو تا تصادف کار دستم داد. حالا تا اسم موتور می آورم، پدرم می گوید حتماً دوباره دلت تنگ شده دست و پایت خرد شود. خب درک نمی کند که حادثه ممکن ...
امیدوارم هیچوقت به آن روزها برنگردم
تمام کرده بودم، که درس و مشق را بوسیدم و گذاشتم کنار. پدرم که نبود و مادرم هم انگار از این موضوع بدش نمی آمد. هرچه بود، هر روز با سر و کله ی خونین و مالین به خانه نمی آمدم و از دعواهای مدرسه خبری نبود. گفتم می روم سرکار و با همان کارگری شروع کردم. سخت بود. من که عادت به کار کردن نداشتم حالا باید از هفت صبح تا بوق سگ می دویدم و بله قربان گوی استادم می شدم. سخت بود اما چاره ای نداشتم. خودم ...
شهید رضا قشقایی سپربلای دانشمندهسته ای شد
طبقات بالا بردند. با هزار التماس گذاشتند که ببینمش؛ او را درحالی دیدم که یک طرف بدنش کامل باندپیچی شده بود و بی جان برروی تخت بیمارستان افتاده بود. از هرکسی می پرسیدم حالش چطور است می گفت ازدکترش بپرس. وقتی رفتم دنبال دکتر، اذان می گفتند. با خود گفتم نمازم را می خوانم بعد دنبال کار های رضا می روم. بعد ازنمازهم دیگر نذاشتند ببینمش. مرا به زور بردند خانه و آنجا بود که دیدم دور تا دورخانه سیاهپوش ...
برای آخرین بار، بابا خدا نگهدار
را پرسیدم ایشان گفت: سال گذشته در همین زمان از امام رضا (ع) خواستم اگر سال بعد مرا طلبید با همسرم به اینجا بیایم که حاجتم را گرفتم. وقتی که ایشان به بیماری کوید 19 مبتلا شد، در خانه قرنطینه شد. به دلیل اینکه دخترم آسم داشت بچه ها را از خودمان جدا کردیم و آنها را به خانه دایی شان فرستادیم. روز آخری که بچه ها برای دیدن پدر به خانه بازگشتند و پدرشان را از پشت پنجره ملاقات کردند، موقع رفتن پسرم دستش ...