سایر منابع:
سایر خبرها
شکایت پدر یکتا جمالی از فدراسیون وزنه برداری/ بلایی سر دخترم بیاید چه کسی پاسخگو است؟
...: یکتا برای عروسی من که قرار بود بعد از بازگشت او از مسابقات جهانی یونان باشد، قول داده بود دست پر برگردد. اصلاً کلی با هم برای مراسم عروسی تدارک دیده بودیم. البته او بعد مسابقه خیلی از کم توجهی مربیان در پشت صحنه مسابقه و بی تجربگی آنها در جدول خوانی مسابقه ناراحت و گله مند بود.او به من گفت، هرچه به مربیانم می گفتم زمان رفتنم روی صحنه برای حرکت دوم دوضربم را بگویید به من می گفتند نگران نباش زود است، بعد 15 ثانیه مانده به مسابقه گفتند و من با بدن سرد رفتم روی تخته و نتوانستم وزنه را مهار کنم. 251 251 منبع: khabaronline-1630965 ...
گفت و گو با مادر شهیدی که قاتل پسرش را بخشید
... تمام اقدامات قانونی انجام و قرار شد روز شهادت محمدسعید حکم قصاص قاتل او اجرا شود. چون پدر شهید در کرمان نبود، از نظر روحی به شدت به هم ریخته بودم و احساس تنهایی می کردم. همراه با مسؤول گروه جهادی به مزار حاج قاسم سلیمانی و شهید پورجعفری رفتیم و با التماس گفتم من به بخشش راضی نیستم اما اگر مصلحت به بخشش است این الهام به دل من بیفتد و رضایت دهم. بعد هم سر مزار پسرم رفتم و با او هم سر همین مساله ...
روایتی از دیدار با رهبری به قلم یک دانش آموز
...> گفتگو را آغاز کردم، صدای خسته ای در گوش هایم پیچید که از خبرگزاری تماس می گیرم، یک مرتبه خشکم زد اخر مسئول خبرگزاری با من چه کاری دارد؟ در حال مرور کردن این سوالات در ذهنم بودم که با جمله صدامو دارین به خود آمدم، با گفتن بله، بر شنیدن حرفهای طرف مقابل تایید کردم. وقتی گفتند برای چه کاری زنگ میزند کمی خود را در صندلی جا به جا کردم و با صاف کردن صدایم گفتم بله؟ من؟ دیدار رهبری ...
فکر می کردند ایرانی ها آدم کُشند!
و تحقیقات میدانی هم برایش انجام دادم. **: شما چه مدت آنجا در سوریه بودید؟ سردار: از زمانی که ایران تصمیم گرفت که سوریه را در این نبرد کمک کند، من آنجا بودم. **: یعنی 91 تا همین الان؟ سردار: نه، من 96 دیگر آخرین بار بود که به سوریه رفتم. **: چی شد که شما از سال 96 دیگر به سوریه نرفتید؟ سردار: کلا رفتن، نرفتن حواله است. ما الان مثلا ...
حساب میلیاردی خانواده آبیاری کجاست؟! + عکس
؟ بفرستشون بره؛ شما هم حساب بانکی تون پر بشه! من فقط یک بار گفتم یه دنیا هم پول بِدن، مگه آدم بچه ش رو با پول عوض می کنه؟! به من گفتند سنگدلی؛ نامادری؛ تو احساس مادری نداری! توی حرم حضرت فاطمه معصومه بودیم؛ رو به روی ضریح به من گفتن تو نامادری هستی که گفتی به من تسلیت نگید؛ گریه نکردی؛ مگه میشه مادر انقدر استوار باشه و گریه نکنه؟ گفتم واگذارت می کنم به همین حضرت معصومه. ...
بزرگر: قسمت باشد در آینده به پرسپولیس برمی گردم/ سردار آزمون الگوی فوتبالم است
که کمتر چنین چیزی پیش می آید. تقریبا همه بازیها را به میدان رفتم حالا یک بازی کمتر یک بازی کمتر. دو تا پاس گل دادم و از بازی دوم به بعد تغییر پست بدهم. به خاطر اینکه تصمیم سرمربی بود. سردار به عنوان الگوی شما در لیگ روسیه ماند. خیلی ها می گفتند تداوم حضورش نمی تواند به هدف بزرگش کمک کند. آیا تو مانند الگویت در می خواهی در بلاروس بلند مدت بمانی؟ واقعاً نمی توانم از حالا دوباره ...
محمد برزگر در طرفداری: می شد با افراد خاصی ناهار بخوری و فیکس تیم شوی؛ این را بعد از فوتبالم فهمیدم!
...> ببخشید یک پرانتز باز کنم در مورد گذشته، با علی انصاریان در فجر سپاسی هم همباشگاهی بودیم و بعد با هم آمدیم پرسپولیس و حالا اجازه هست یک خاطره از زمان فجرسپاسی تعریف کنم؟ بله بفرمایید. خب تیم ملی از جام جهانی 98 فرانسه آمده بود و با آن شرایط خوب و همه راضی بودند از تیم ملی، مهدی مهدوی کیا که پیستون راست بود و بنده هم که پیستون چپ سپاسی بودم، تقابل خیلی خوبی با هم داشتیم که آن بازی ...
پادرمیانی رهبر برای ازدواج زوج دانشجو درخواب!
اصل بر تلاش است که لا یکلف الله نفسا الا وسعها فارس: وضعیت شغلی تان الان چگونه است؟ ابوالقاسمی: زمانی که خواستگاری رفتم کارهای پروژه ای و ساعتی برای شهرداری و سازمان های دیگر انجام می دادم، حقوقشان خیلی نبود، شاید یک چهارم حقوق های عادی می گرفتم، در زمان خدمت سربازی بعد از دوره آموزشی در یگان 110 مشغول خدمت شدم که بسیار شرایط سختی بود، هر روز بدون تعطیلی از 6:30 صبح تا 11: ...
مادر شهید: باید کلیه ام را بفروشم! + عکس
انتخاب کرده و به جای خوبی رسیده.. **: خاطره ای از شهید دارید برایمان تعریف کنید خواهر شهید: خاطره ای که دارم در افغانستان با هم می رفتیم مسجد؛ او چون بزرگتر بود در قرآن و همه چیز بهتر از ما بود. بعد استادمان گفت این برگه را مثلا فردا ازتان می پرسم؛ بعد مهدی خیلی خوب خواند، من خوب نخواندم؛ یک دفتر و یک مداد جایزه دادند، بعد من خیلی ناراحت شدم و گفتم من نتوانستم بخوانم، سرم را ...
حرف های عجیب مارتین فورد در مورد هالک ایرانی
نگرانی در مورد احساس و سلامت روانی او داشتم. وی افزود: من نمی توانم با کسی مبارزه کنم که واقعاً معتقدم می تواند بعد از دعوا جان خود را بگیرد. به عنوان یک فرد خارجی ممکن است مردم بگویند، در مورد چه چیزی داری صحبت می کنی؟ اما از طرفی من کسی بودم که آنجا (دبی) بودم، نحوه افتادنش به زمین را دیدم و متاثر شدم. مبارز انگلیسی ادامه داد: ما درگیری داشتیم و این یک فشار کوچک بود. من به ...
احمد با تن مجروح و دست گچ گرفته راهی فتح خرمشهر شد
...> نمای نزدیک سرداری که گمنام و مظلوم است احمد در کردستان با حاج احمد متوسلیان آشنا شد. شهیدان اکبر حاجی پور، چراغی، پیچک، حاج همت و بهمن نجفی همه دوستانش بودند. یک بار که پیش یکی از مسئولان رفته بودم گله کردم و گفتم گناه برادر من این بود که زود شهید شد. آن ها که ماندند مشهورتر شدند. البته خود برادرم دوست نداشت مشهور باشد. آن زمان وقتی مسئولان و فرماندهان از جبهه صحبت می کردند، پدر و ...
از طریق سایت دیوار صیغه شدم
...، سراغ افراد مختلف رفتم و با قرض گرفتن مبالغ زیادی پول و سفته های ضمانت موفق شدم او را از زندان آزاد کنم بعد از این ماجرا فرج مرا متقاعد کرد تا به مدت یک سال به عقد موقت او در بیایم. او همچنین قول داد که دیگر به دنبال خلاف نرود و کمک کند تا بدهی ها را بپردازد ولی چند روز بعد متوجه مکالمه های تلفنی مشکوک او شدم طوری که مدام به طور پنهانی و با افراد ناشناس صحبت می کرد.یک روز که من خواب بودم و فرج ...
میر شکار
که صدایی شنیدم... درست مثل صدای تکه سنگی که تو کوه از زیر پای آدم در میره... صدا کم کم عوض شد، آهنگش آهنگ آشنای پای شکار بود. سر در گوش شیرو گذاشتم. گفتم: اومد!؟ شیرو دم جنباند. مثل اینکه دنیا را بهم داده باشند. حالا می دیدمش. یک قوچِ یُقُرِ تک چر.(7) لنگه اش را ندیده بودم... چه غروری داشت. هشت نه ساله می زد. تفنگ را گرفتم سر دست. صاحب مرده قلبم محکم تر از همیشه سر به سینه ام ...
منصوریان: داور با تیر دروازه ما تله پاتی داشت/آقای ماجدی! اگر VAR نیاید به تمام فوتبالمان شک خواهم کرد
اتفاقات ما را دچار شبهه می کنند. در طول بازی دچار به هم ریختگی ذهنی شدیم و نمی دانیم چه کاری باید انجام دهیم. وی افزود: اول از همه روی صحبتم با خداداد افشاریان است، زمانی که من بازی می کردم او از داوران خوب بود. بازی دربی ما را به آقای تارخ داد. یک دربی سنگین. هفته پیش ار کنفرانس هم این مسئله را گفتم. آدمی هستم اگر تیم من را خوب ببرند، آن را تایید می کنم. گل دوم تیم آلومینیوم اراک گل فوق ...
کمک داور تله پاتی داشت!/ به تو چه که به بازیکن ما می گویی خوب بغل پا بزن!
نگاه می کند. داور وسط اگر اینجا گل اعلام کند که ما باید استادیوم را ترک کنیم. زمان ضربه را ببینید؛ توپ که درآمده کمک هنوز دو متر با خط فاصله دارد. کاملا سوار بازی بودیم این گل فاجعه است. اگر VAR به فوتبال ما نیاید من به تمام فوتبال شک دارم. کمک داور این سمت را هم ببینید. به من گفت آقای منصوریان من لب خط بودم. ضربه سر زده می شود و شما به زانوی آقای محمدزاده نگاه کنید. زانو ...
منصوریان: داور با تیر دروازه ما تله پاتی داشت/آقای ماجدی! اگر VAR نیاید به تمام فوتبالمان شک خواهم کرد
اتفاقات ما را دچار شبهه می کنند. در طول بازی دچار به هم ریختگی ذهنی شدیم و نمی دانیم چه کاری باید انجام دهیم. وی افزود: اول از همه روی صحبتم با خداداد افشاریان است، زمانی که من بازی می کردم او از داوران خوب بود. بازی دربی ما را به آقای تارخ داد. یک دربی سنگین. هفته پیش ار کنفرانس هم این مسئله را گفتم. آدمی هستم اگر تیم من را خوب ببرند، آن را تایید می کنم. گل دوم تیم آلومینیوم اراک گل فوق ...
برو گمشو!(گفت و شنود)
...: سازمان منافقین اعلام کرده که اعتراض های اخیر را ما سازماندهی کرده بودیم ! گفتم: غلط زیادی کرده ! یک مشت مزدور غربگرا و عوامل اسرائیل با دروغ بافی و یقه جر دادن توانسته بودند از جمعیت 80 میلیونی تعداد اندکی را در چند شهر به خیابان بکشانند که آنها هم بعد از روشنگری دولت متوجه شدند که فریب خورده اند و پا پس کشیدند. گفت: پس این پیر و پاتال های نوکر ...
وقتی دکتر چمران دنبال گنده لات ها بود!
همان روز یک راست سراغ جلیل نقاد رفتم. جلیل سنش کم و ریز نقش، اما قلدر محله و زبل بود. برادرش جزو سازمان مجاهدین خلق و خودش مؤمن و عشق موتور بود. موتورهای اوراق می خرید، تمیز می کرد و می فروخت. به چشم برهم زدنی دل و روده موتور را پایین می آورد و دوباره روی هم سوار می کرد، خودش هم یک موتور پرشی بزرگ داشت. جلیل را راضی کردم بیاید منطقه بعد ترک موتورش نشستم و با هم سراغ چند نفر ...
وقتی بلاگر ها الگوی نوجوانان می شوند
چشم های امام رضا (ع) خانم تر جلوه کنم. همانجا با آقا قول وقرار گذاشتم که چادر به سر کنم. از آن به بعد هر کجا که می رفتم چادرم همراهم بود. احساس می کردم آدم ضعیفی هستم! 5 سال از عهد من با امام رضا گذشت و من 15 ساله شدم. آن زمان بیشتر وقتم را در فضای مجازی می گذراندم. کارم شده بود دنبال کردن زندگی بلاگر ها. یکی از آن ها را خیلی دوست داشتم و الگوی خودم قرار داده بودم. پوشش باز و ...
روایت زندگی سرباز 40 ساله!/سربازی با 4 فرزند!
را مرور کنم. ایستگاه دوم باید پیاده می شدم، غرق در افکار خویش بودم، که اتوبوس در ایستگاه دوم ایستاد، منزل علی آقا در محله اسلام آباد زنجان است، وارد خیابان مورد نظر که شدم، از اهالی پرس و جو کردم، غریب به اتفاق این سرباز وطن را می شناسند، خیابان را تا انتها طی کردم، متوجه خود علی آقا شدم، با لباس سربازی جلوی در منزلشان ایستاده بود، تا برسم. جلوتر رفتم، بعد از سلام و احوال ...
آقامحمدخان فردی فرهیخته، اهل کتاب و شاهنامه خوان بود/ رسائل قاجاری که در بساط دستفروشی پیدا شد
...> استاد بازنشسته دانشگاه تهران اظهار کرد: در نگارش زمانه امام حسین(ع) تحت تاثیر دکتر علی شریعتی بودم. درباره سیره نبوی هم روزشماری کار کردم که قرار است در چندین جلد به چاپ برسد. مقدمه این مجموعه 500 صفحه است. زرگری نژاد گفت: درباره تاریخ قاجار که موضوع مورد علاقه ام است دلم می خواست به بازنگری درباره تاریخ آن بپردازم؛ چون درباره این دوره حرف های نادرستی در تاریخ نوشتند که درست نیست و باعث ...
پاسخ هنری سروش صحت به حذف اش از صداوسیما
کبنا ؛ جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده چشمش به من افتاد، چند لحظه ای نگاهم کرد و بعد پرسید: شما همونی هستی که این قصه های تاکسی را می نویسی؟ سروش صحت در ستون تاکسی نوشت اعتماد نوشته است: جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده چشمش به من افتاد، چند لحظه ای نگاهم کرد. بعد پرسید: شما همونی هستی که این قصه های تاکسی را می نویسی؟ گفتم: بله. راننده گفت: این هفته چی می خوای بنویسی ...
اگر سر و صدا کنید، آبروی کشور را برده اید
قلم | qalamna.ir : گروه سیاسی: امام جمعه اصفهان گفت: بگذارید این سر و صدا ها بخوابد تا اقتصاد دان ها بنشینند و ببینند باید چه بکنند؛ تصمیم این است که چیزی عاید دلال ها نشود؛ به هر حال تنش هایی هم رخ می دهد؛ باید با تدبیر و دقت و طمانینه مسائل را پیش ببریم. یوسف طباطبایی نژاد، با بیان اینکه یکی از مهم ترین واجبات اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر است؛ به برخی چالش های معیشتی در ...
متهم: مست بودم
دوباره یاد حرف های نیما افتادم و تصمیم گرفتم او را تنبیه کنم برای همین به خانه شان رفتم تا نیما را گوشمالی بدهم. زنگ خانه شان را زدم و خواستم به کوچه بیاید. آن روز مشروب خورده بودم و حال خوبی نداشتم. نمی دانستم دارم چه کار بدی می کنم. وقتی نیما مقابل در ظاهر شد دست به چاقو بردم و به سینه و پایش ضربه زدم و سوار موتورم شدم و فرار کردم. بعد از آن بود که دوستانم خبر دادند نیما به علت شدت جراحت فوت شده و من ...
چگونه یک پسربچه چهارساله حیثیت عموپورنگ را برد؟
و گفت: پانزده سال پیش قرار بود از بچه های اساتید دانشگاه تقدیر شود و یک مراسمی برگزار کرده بودند و من قرار بود لوح را به بچه ها بدهم. از شانس خوب یا بدمان یک میز گذاشته بودند گوشه صحنه که افطار کنم. در میان همه این بچه ها یک کودک چهارساله، خیلی چابک، شیطان، ناقلا و بازیگوش حضور داشت و یک جا بند نمی شد. رفتم دستانم را بشورم که افطار کنم که کاش این کار را انجام نمی دادم، بچه پشت سر من بود ...