سایر منابع:
سایر خبرها
کربلا دوره قسمت نشد، اما کربلا نزدیکه دلمان را آرام کرد/ جاماندگان اربعین، مهمان مراسم غبارروبی حرم ...
...، این خانم را صدا زد و گفت: این دو تا کارت، مال شما و همسرتان. با خوشحالی گفتم: دیدی گفتم آقا نمی گذارند دست خالی برگردی... حالا به چهره اشک آلود خانم مهمان نگاه می کنم. انگار دلش آرام شده باشد، به حرف می آید و می گوید: خیلی سال بود اینجا نیامده بودم. چندین سال قبل، خواهرم در حوزه علمیه حرم شاه عبدالعظیم(ع) درس می خواند و همان موقع، او و بقیه خواهرانم که مذهبی تر از من بودند، در مراسم ...
دبیر: برای رأی پول خرج نمی کنم
در لیست کاندیدا ها قرار گرفت، اما دبیر موفق به کسب آرای لازم برای حضور در هیئت رئیسه نشد تا ایران باز هم جایی در این نهاد مهم نداشته باشد. علیرضا دبیر بعد از شکست در انتخابات با ناسالم خواندن شرایط برگزاری آن گفت: از قبل مشخص بود که چه اتفاقی می افتد. من از روز اول هم گفتم نمی توانم خیلی از کار ها را انجام دهم که با روحیه من جور در نمی آید، اما با کناره گیری سوریان در دقیقه 90 مجبور شدم خودم ثبت ...
لحظه های قابل وصف از سفر خانوادگی اربعین
...، با اینکه از مدتی قبل، از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن پسرک دوسال و یک ماهه ام را طوری برنامه ریزی و انجام داده بودم که باتوجه به گرمای زیاد هوای امسال تا موقع سفر اربعین درگیری های خاص این دو موضوع را نداشته باشد، اما هنوز هم تردید هایی در فکرم موج می زد که مثلا نکند چنین شود و چنان شود وپسرکم برای دسشویی رفتن در مسیر پیاده روی اذیت شود، هی ظرف می شستم و هی فکر می کردم، ظرف ها تمام شد اما ...
ربیعی: تیمی اندازه ما و نساجی از داوری ضربه نخورده/ منشا برای من الماس سیاه است
در مدار تاکتیکی انجام داد و فصل گذشته این همه پنالتی زد؛ حالا ایرادی ندارد که دو پنالتی از دست داده است. اعتمادبه نفس او باید برگردد و اعضای تیم و هواداران باید به منشا کمک کنند. این بازیکن سال گذشته ثابت کرد می تواند به مس کمک کند و فعلاً از او حمایت می کنیم. وی سایر بازیکنان مس را ستود و خاطرنشان کرد: لک در دروازه مسلط بود و بازیکنان خطوط دفاعی و میانی نیز همین شرایط را داشتند. خوشحالم ...
روایتی از عملیات رمضان
را گذاشته بودم زردقناری از دل هوایی من خبر نداشت و به میل خودش می رفت! برای دیدن بیرون، به بغل دستی ام تنه می زدم و سنگینی ام را روی او می انداختم. روی پنجه پاهایم بلند می شدم و سرم را از پنجره بیرون می بردم تا چیزی را از دست ندهم. همسفرم از روی کنجکاوی، هر چند لحظه نگاهم می کرد و حتما از خودش می پرسید: این چه ش شده؟! . آخرش طاقت نیاورد و علت جنب و جوشم را پرسید. برایش از خاطرۀ ایستگاه حسینیۀ سال ...
معلمی که درس ایثار را به خوبی آموخت
مذهبی بودند و در اقوام خودمان روحانی هم داشتیم؛ حتی عکس امام را در خانه داشتیم و این مسئله به صورت یک فرهنگ درآمده بود. نشریاتی از موسسه در راه حق به دست مان می رسید و مطالعه می کردیم. کارت پستال امام خمینی با ذکر خصوصیات امام، مثل شهامت و عدالت را در منزلمان داشتیم. همین ها باعث می شد که برادرم فعالیت های سیاسی خودش را در راستای بحث های مذهبی ادامه بدهد و در مشهد با دوستانی که هم فکر بودند ...
سفرنامه قجری به کربلا و مصائب حمل پیکر پدر
ششم ربیع الثانی به تهران بازمی گردد. اگرچه اطلاعات چندانی از نام و کنیه نویسنده در تمام گزارش به چشم نمی خورد، از بیان برخی از گزارش های وی در طول مسیر می توان به اطلاعات اندکی درباره نویسنده دست یافت، به نظر می رسد که نویسنده داماد عمیدالملک بوده است و با خاندان قاجار نسبتی سببی داشته است؛ به همین دلیل در بین مسیر برخی از کارگزاران حکومتی از وی استقبال کرده یا او را بدرقه می کنند. از ...
مادر شهید: پسرم علی اکبر رفت، علی اصغر برگشت
را روی صورتش می کشد و آهی می کشد و می گوید: سه ماه از رفتن حمید گذشته بود که دلتنگش شدیم. داود هم با او در جبهه بود. او به حمید گفته بود تو به مرخصی برو و مادر و پدر را ببین و برگرد. حمید هم گفته بود می خواهم بعد از عملیات والفجر مقدماتی بروم. حالا گهگاهی با مادر و پدر تلفنی صحبت می کنم و جویای احوالشان هستم. عملیات والفجر مقدماتی تمام شد، اما خبری از حمید نشد. حمید به دیدارمان آمد، اما 13 سال ...
لیلی گلستان: پدرم را به خاطر مهاجرتش از ایران نمی بخشم/ کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" یک شبه معروفم کرد ...
؟ گاهی هم همه خانه آل احمد می رفتند. فقط خانه آل احمد و بابا. *پدر شما آدمی بسیار جدی بود و با همه تعاملی که با دیگران داشت اما این طور به نظر می رسد که حرف، حرف خودشان بود و محصص هم آدم تند و روحیه چالش برانگیزی داشت. این دو آدم چگونه کنار هم قرار می گرفتند؟ محصص خیلی باسواد، خیلی روشنفکر و خیلی هم از خودراضی بود. وقتی حرف می زد، همه باید ساکت می شدند و حرف ای ...
اشعار پیاده روی اربعین حسینی
صدای از نفس افتاده ای را جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی امشب ببر دل را به پابوس ضریحت عاشق چه می خواهد به غیر از خوشه چینی امشب خبرهایی ست در صحن و سرایت امشب حسن زاده ست مهمان امینی محمد مهدی سیار: چهل شب است که پای غم تو سوخته ایم به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته ایم چهل شب است نفس هایمان همه آه است پر از سکوت، پر از ...
آقانوید بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
...> همسر شهید: اسم سه نفر ازدوستانشان را نوشته بود و گفته بود برای این کارها از این سه نفر کمک بگیرید. الحمدلله همه این کارها جفت و جور شد و همه چیز طبق روالی که می خواست پیش رفت. البته من نمی توانم جزئیات مراسم را تعریف کنم چون با جمعیت تشییع کننده ها و در کنار مادر شهید خلیلی بودم. آمبولانس که پیکر را می آورد، از نیمه راه من را سوار کردند. مادر شهید خلیلی به من گفته بود حتما به آمبولانس ...
اتوبوسی که آمبولانس شد
... بعد با اشاره مرا به بیرون از منزل برد. از دیدن اتوبوسی که هیچ شیشه ای نداشت و پر از ملحفه های خونین بود، جا خوردم. گفتم: پدر! چه بلایی سر ماشین آمده است؟ گفت: پسرم، آمبولانس بزرگ تر است یا اتوبوس من؟ گفتم: خوب معلوم هست که اتوبوس بزرگ تر است، گفت: بابا نمی دانی چه وضعی بود، دشمن از عقب و جلو ماشین را هدف قرار داده بود، اما انگار دست خدا با ما بود. شدت انفجار یکی از خمپاره ها به حدی بود که تمام ...
جلوه های بهشتی در مسیر عاشقی
) رو میشه دید. قلبها تندتر می زد. اشکها روان بود. همه به احترام، دست به سینه به نقطه ای خیره شده بودن. زبون ها بند اومده بود. به به، چه صحنه جذاب و قشنگی بود وقتی گنبد و بارگاه قمرمنیربنی هاشم حضرت اباالفضل العباس(ع) نمایان شد و دیدگان مان به نظاره اش روشن و منور گردید. ناخودآگاه چشمان مان بارانی شد. وقتی چشم ها برای اولین بار به گنبد آقا اباالفضل العباس(ع) منور و مزین می شد ...
تلاش هنرمند اصفهانی برای احیای هنر اصیل نقده دوزی/ دوخت روپوش مضجع شریف امام رضا(ع) 5 سال طول کشید
نماد اصفهان را نقده دوزی کرده بودم و پیشنهاد دادم از این تابلوها به عنوان هدیه استفاده کنید، اما قبول نکردند. وی درخصوص بازخورد مردم در مواجهه با هنر نقده دوزی بیان می کند: تمیز بودن کارها باعث می شود بعضی از مردم باور نکنند این هنر با دست انجام می شود، بعضی شک دارند که در نخ نقده واقعا طلا به کار رفته باشد ولی عده ای که از قبل این هنر را می شناسند، ذوق کرده و خرید می کنند. تنها ...
آمدن تاج و کی روش برنامه ریزی شده است
انجام داد؛ آوردن ایشان برای فوتبال ما اشتباه بود. حالا همه می گویند ما باید یکدل باشیم و جام جهانی نزدیک است و این حرف ها. آقا جام جهانی چیست؟ اصلا نرویم بالا، چه اتفاقی می افتد؟ ما بیاییم برای پیشرفت فوتبال مان یک کاری کنیم. برای قهرمانی در جام ملت ها برنامه بریزیم. اینها یک تیم رسانه ای هم دارند. این تیم رسانه ای هم دارد فعالیت می کند و حکم ستون پنجم را دارد. می آید بالانس می کند این توقعات را. می ...
چرا خودکشی کردم؟
اینکه محسن را در مراسمی دیدم از او خواستم به رابطه مان برگردد اما او با بی احترامی تمام من پس زد، حس انتقام، خشم و مهم تر از همه تحقیر و بدبختی در درونم غوغا می کرد، دلم می خواست کاری کنم که محسن برای همیشه عزادار من باشد و خود را نبخشد تا باز کلیپی را مشاهده کردم که دختری پس از مرگش با ارسال ویدئو وصیتش داغ از دست دادنش را برای نامزده گذشته تازه کرد. دیگر تصمیم گرفته بودم که خودکشی کنم ...
گفت وگوی احمد زیدآبادی و جواد کاشی | نگاهی از نو به شریعتی کنیم
اسلام سیاسی درواقع یک جور این دلالت ها را با خودش داشت. قبول دارم. ما خیال می کردیم می خواهیم یک جهان نو بنا کنیم. این جهان نو در داخل نمی توانست فقط منحصر شود به اینکه ما یک بروکراسی سروسامان داری درست کنیم و دولت پاک. ما می خواستیم از بیخ جامعه را دگرگون کنیم و از بیخ می خواستیم مناسبات منطقه ای را عوض کنیم یا از بیخ مناسبات جهانی را. همه مان روز و روزگاری تحت تاثیر چنین فضا و جوی بودیم ...
مأموران ساواک، هرشب پیکر شهدا را از غسالخانه سرقت می کردند!
به داخل ریو بردند و خیلی مظلومانه عقب ریو نشسته بودم که مأموران چند نفر دیگر را هم دستگیر کردند و به داخل این ماشین آوردند، اما یکدفعه در حالی که ریو در حال حرکت بود، من از بغل ریو خودم را آویزان کردم و پایین پریدم! مأموران چند تیر به طرفم شلیک کردند، ولی، چون به من اصابت نکرد، دنبالم کردند. با این همه، چون با محله آشنا بودم - در کوچه های ادیب- نتوانستند، دستگیرم کنند و طبعاً از دست شان گریختم ...
یک روز میهمان پرندگان در دل جنگل لویزان+فیلم
گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: آخ جون فردا تعطیله! . این را گفتم و در ذهنم مشغول نقشه کشیدن شدم. تصمیم گرفتم همسرم را در جریان خوابی که برایش دیدم بگذارم. پرسید: دوست داری کجا بریم؟ دلم یک جای جدید می خواست.کمی تلفن همراهم را بالا و پایین کردم. یادم آمد چند وقت پیش در تعطیلات عید قصد رفتن به باغ پرندگان را داشتیم. اما وقتی هجوم ماشین های پارک شده در محدوده باغ پرندگان را دیدیم ...
با خیال راحت نقاشی های فرزندتان را دور بیندازید
هایی که دور ریختند، روانۀ خانۀ ما شد، جعبه هایی پر از مدال های دوران مدرسه، روبان، کاغذ، طراحی و نقاشی. بعد از وارسی جعبۀ اول، همسرم می خواست بی معطلی همه شان را دور بریزد. اما، این کلکسیون که مجموعۀ کامل دوران نوجوانی مان بود آنقدر برایم ارزشمند بود که نمی خواستم یکدفعه همه را دور بریزم. بعد از جعبۀ دوم، دیگر حجم وسایل خیلی زیاد شد. نگهداری این کلکسیون یک جور بازخواست از خودمان بود ...
توهین های دیپلماتیک را بشناسید
تشریفات دیپلماتیک آگاهی کمی دارند؟ بله. در دنیا زنان برای هیچ کسی بلند نمی شوند. حتی دختر 22 ساله آمریکایی برای رئیس جمهور آمریکا هم بلند نشد و نشسته با او دست داد. یادم می آید یکی از آقایان با زنان نشست داشت. مهمانان زن اول وارد سالن شده و نشسته بودند. من را صدا کردند و گفتند: چرا آقا وارد شد زنان بلند نشدند؟ به آنها اعتراض کنید! گفتم: این در دنیا یک قاعده است. زن ها برای خود این شأن را ...
دماوند از بالای برج های منهتن منتشر شد
سرد است. احساس می کنم تنها موجود زنده خیابان هستم و البته قطار برقی که سر ساعت می آید تا مرا به ایستگاه معروف قطار برساند. باید شب به خانه برگردم. خدا را شکر دیگر موسیقی آژانس شیشه ای گوش نمی کنم یکی دو هفته پیش با دانشگاه قرارداد بسته ام و قرار است ترم آینده در دانشگاه تدریس کنم. این روزها در خانه بر دروس متمرکز شده ام. باید به دانشجویان رشته های هنری درسی عمومی بدهم، از آنها امتحان بگیرم، و فقط ...
طبیب مسیر روایتگر پزشکان سفیدپوش در مسیر پیاده روی اربعین
بودند و من تازه از زیارت برگشته بودم. عربی نصفه نیمه ی من و انگلیسی نیمه کار ه ی او کار را پیش می برد. برایش از پسرم گفتم و عکس هایش را نشانش دادم. پرسیدم اهل کجای عراق هستید؟ پاسخ داد: نجف. حالا می فهمیدم چرا انقدر دوست داشتنی بود. نمی دانم این برداشت من درست بود یا نه، ولی انگار کربلایی ها باکلاس تر بودند، نجفی ها مهربان تر. دل من همیشه از شنیدن نام نجف می لرزد. بغضم را فرو خوردم و ...
منتخب شهادت
) قسمش داد که خودش واسطه بشه تا اون بره جبهه. تازه روز دوشنبه و مراسم تشییع شهدای مشهد تمام شده بود. شب هم حسابی خانه شهید منوری شلوغ شد و همه مردم محل برای تسلیت آمده بودند. حتی حاج آقای موسوی امام جماعت مسجد. برقی تو چشم مجید درخشید، خودش را به حاج آقا رسوند و از حال و هوای دلش، از غربتش به حاج آقا موسوی گفت؛ - حاج آقا.. منم می خوام برم جبهه - خیلی خوبه.. خدا ...
تنها شهید اسکله الامیه!
با عصبانیتش پاره اش کرد. گفت همه با هم باید کارها را انجام دهیم، نه فقط دو نفر مسئول این کار باشند. بااین حال خودش هرروز شده بود مسئول شستن ظرف ها و نظافت سنگر. درحالی که من شب ها دنبال گراز گرفتن بودم و روزها دنبال بلبل خرمایی گرفتن. علیزاده می گوید: بارها شده بود شهید تنها را در قبری که برای نماز شب خواندن کنده بود، می دیدم که با خدای خود راز و نیاز می کرد. یادم است بعضی وقت ها به او می گفتم از جان خدا چه می خواهی؟ می گفت که از با خدا حرف زدن لذت می برم. او این را گفت و من وقتی روی اسکله الامیه، موقعی که شهید شده بود رفتم، بالای سرش، از چهره نورانی او متوجه شدم از جان خدا چه می خواست! ...
حرکات مصنوعی مجری مشهور با آهنگ غمگین در ماشینش | نجمه جودکی بعد از رفتن از تلوزیون ازدست رفت
... من مفید بودم گذشته تو...بعد از تو من بهتر شدم... ” فعالیت هنری نجمه جودکی مامانم جز مشوق های اصلیم بوده و واقعا مادرم خیلی به من کمک کردند، به لطف خدا آقای رضا رشیدپور را در همایش کنکور دیدم و با مامانم رفتیم پیش ایشون و گفتم خیلی دوست دارم مجری بشم و اجرا کنم؛ ایشون منو به یکی از تهیه کنندگان معرفی کردند، رفتم تست دادم و وارد سازمان شدم بعد در سن 17 سالگی به ...
همه اربعین کربلا می روند، تو به سوریه می روی؟
قبل از جنگ سوریه با ورزش های رزمی مثل تکواندو خود را به لحاظ جسمی آماده جهاد کرده بود. همه به کربلا می روند، تو به سوریه می روی؟ مادر شهید دهقانی درباره دومین فرزندش در گفتگو با یک رسانه گفت: محمدحسن دومین پسرم بود. در دوران جوانی ایام عید نوروز به جای دید و بازدید، به راهیان نور می رفت. بعد هم برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه شد. قبل از آخرین اعزام به او گفتم برای اربعین ...
پای درد دل های مادر و برادر شهید حمید صفاری
عبادت بیشتری از قرآن به سر گرفتن است. خیلی سخت است که یک نفر پسرش را ببیند که دارد در خون دست و پا می زند، علی که شهید شد، من جبهه بودم، پدرم می گفت به من اطلاع ندهند مبادا جبهه اسلام را خالی کنم، پدر و مادر ما نمی خواستند ما جبهه را خالی کنیم و بیاییم. صفاری بیان کرد: برای محک زدن، به پدرم گفتم اجازه می دهی جبهه بروم؛ گفت شما امانت خدا هستید، پدرم کاسب بود ولی از دین یک چیزی فهمیده بود و ...
گزیده ای از اشعار اربعینی
پیش پای عشق سر داد سرش بر نی نوای عشق سر داد به روی نیزه و شیرین زبانی! عجب نبود ز نی شکرفشانی اگر نی پرده ای دیگر بخواند نیستان را به آتش می کشاند سزد گر چشم ها در خون نشینند چو دریا را به روی نیزه بینند شگفتا بی سر و سامانی عشق! به روی نیزه سرگردانی عشق! ز دست عشق در عالم هیاهوست تمام فتنه ها زیر سر اوست ...