یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش!
سایر منابع:
سایر خبرها
مادر شهید: حرص می خورم؛ چرا آقا را اذیت می کنند؟!
حاج آقا آمد و سراغ بچه ها را گرفت. بچه ها سالم بودند. ماه رمضان نبود اما همه ما روزه گرفته بودیم. خانم آقارضا هم باردار بود. این را که گفت من فهمیدم و گفتم احتمالا آقارضا مجروح شده. دامادم هم آمد و گفتم چه خبر؟ گفت هیچی. گفتم آقارضا زخمی شده؟ گفت نه. خانمش هم روزه بود و به مدرسه می رفت. بعدش شب آمدند و گفتند که آقارضا بیمارستان است. خاموشی بود. شام را که خوردیم من رفتم بیمارستان لقمان الدوله، آقا ...
به ماندنم عادت نکن
نمی آورد. وقتی او را از ماشین بیرون آوردند هنوز حرف می زد اما شدت جراحت به گونه ای بود که به بیمارستان دمشق انتقالش دادند و او بعد از چند روز در 24آذرماه به شهادت رسید. نوروزی می گوید: همیشه به من می گفت تو و بچه ها را خیلی دوست دارم اما در قلب هر کس جای یک معشوق است. خدا را بیشتر از شما می خواهم. برای همین وقتی خبر شهادتش را به من دادند اگر چه خیلی اذیت شدم اما به اقوام سپردم کسی به من تسلیت نگوید ...
من دو تا پسر دارم؛ حاج قاسم و حاج علی/ چشم هایم کور شود از غمشان
.... از خدا خواسته دستشونو گرفتم و گفتم: باشه. می ریم خونه های رسالت! علی گفت: یما چه کاریه؟ مگه موشک اونجا نمیرسه؟ جوون بودم. مادرم دیگه. دلم هزار راه میره. گفتم: نگرانتونم. چه کنم؟ دست خودم نیست. مجبورم اینور اونور بچه هامو بکشونمشون دنبال خودم پدرعلی، هاشمی بود. از هاشمی ها. عموهاش اِمویلحه زندگی میکردن. رفت اونجا خونه خرید. من فقط می خواستم بچه هامو از موشک دور کنم. من جوون بودم. اون ...
سخت بود، اما از دختر یکساله اش گذشت
خواستگاری ام آمد، او را ندیدم. قدیم دختر و پسرها حیای زیادی داشتند و مثل حالا مرسوم نبود هنگام خواستگاری به اتاق جداگانه بروند و حرف بزنند. هنگام ازدواج شما چند ساله بودید؟ من 16 سالم بود که یک شب چند نفر از طرف خانواده حسین برای خواستگاری به خانه مان آمدند. آن شب وقتی پدرم از موضوع خواستگاری با خبر شد، مادرم را در جریان گذاشت. مادرم هم از پدر خواست موضوع را با من در میان ...
شاهرخ کوکاکولا از کاباره تا جبهه
می رود و معنی توبه کردن را می پرسد؟ وی می گوید توبه یعنی از گناه برگشتن. شاهرخ می گوید: باید چه کار کنم حاج آقا پاسخ می دهد برای آدم شدن باید به مشهد و به پابوس امام رضا (ع) بروی و اگر رفتی باید سه نکته را در نظر بگیری، تا به تو اجازه نداده اند وارد حرم نشو، تا صاحبخانه را ندیده ای چیزی نگو، چون صاحبخانه امام رضا (ع) است و اگر او را دیدی هر کاری که کردی را به امام بگو او یک روز به خانه رفته و گفته ...
سیدمهدی سیدصالحی در گفتگو با حیات: مارکوپولو نبودم، تیم زیاد عوض کردم تا عزتم حفظ شود/ این دربی برای ...
بس است. * در بین این جابجایی ها تصمیمی گرفتید پشیمان باشید؟ شما فکرش را می کردید منِ سیدصالحی یک روزی بروم یک تیم ناشناخته لیگ سه را تحویل بگیرم و سرمربیگری کنم؟ وقتی رفتم قرارداد امضا کنم در هیات فوتبال کسی باورش نمی شد. روزی که تمرین این بچه ها را دیدم و مشاهده کردم چقدر سخت و با انگیزه تمرین می کنند گفتم خواست خدا بود که من با اینها آشنا شوم و به آنها کمک کنم. من در این ...
روایتی از یک مجرم که محبت امام رضا(ع) نمک گیرش کرد/ ضمانت امام رئوف(ع) با هدیه تحول و زندگی
) هست؛ امیدوار شدم، منتظر ماندم تا یکبار دیگر زندانیان میزبان آن پرچم مقدس باشند، با خودم می گفتم هرجور شده است باید از آن نمک بگیرم. روز موعود رسید بازهم زندان میزبان پرچم امام رضا(ع) و خادمین حرم مطهر بود، به میان صف زندانیان رفتم، آخر صف رفتم، ایستاده چشمانم را بستم و دستم را دراز کردم، منتظر نمک بودم که مردی سمتم آمد و چیزی در مشتم گذاشت، خوشحال بودم از اینکه حاج روا شده ام ...
برای دختران بهشت، سقف یلدایی بسازیم/ اعلام آمادگی خیریه بهشت امام رضا(ع) برای راه اندازی همراه سرای بیمار
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ نوبتی هم باشد، نوبت دخترهای نورچشمی بهشت است که طعم شیرین مستقل شدن را بچشند و زیر سقفی که متعلق به خودشان است، قد بکشند و از روزهای صورتی کودکی به فردای روشن نوجوانی و جوانی قدم بگذارند. خانه دار شدن دختران بهشت اما در گرو قطره قطره کمک های مردم نیکوکار ایران است که مثل دانه های یاقوتی انار باید دسته به دسته، در کنار هم بنشینند. برای اهالی بهشت ...
تک تیراندازی که در کربلای یک به هدف زد
...> ارتباطی با حضور ندارد، وقتی بچه ها بزرگ می شوند و ازدواج می کنند، آدم های جدید وارد جمع خانواده می شوند؛ نه این که برادرم فراموش شود، در کل تغییر و تحولاتی ایجاد شد و خانه را از حالت حسینیه درآوردیم. فرازهایی از وصیت نامه شهید رضا زواره اردستانی با سلام و درود به تنها منجی عالم بشریت آقا امام زمان (عج) و نایب برحقش پیر جماران خمینی عزیز و با سلام و درود به ارواح طیبه پاک ...
وسوسه رابطه اجباری مرد صیغه ای با لیلا 16 / شب شوم برای مادر مطلقه و دخترش در طرقبه مشهد
مادرم به محله قدیمی خودمان رفته بودم با محبوبه روبه رو شدم و تازه فهمیدم که او نیز مانند من مطلقه است و اکنون مجردی زندگی می کند! از آن روز به بعد معاشرت ها و رفت و آمد بین ما آغاز شد. محبوبه دورهمی و شب نشینی های زیادی برگزار می کرد و این شیوه زندگی را دوست داشت. من هم چند بار به همراه دخترم (لیلا) در دورهمی های او شرکت کردم. در همین هنگام بود که فهمیدم او به عقد موقت جوانی به نام مسعود درآمده ...
شهید سلیمانی در پی حفظ دین ، وطن و ناموس بود
...، او همه کار های خود را توفیقات الهی می دانست! معظم له بیان داشت: نکته سوم بیان نورانی امام سجاد علیه السلام و دعای آن حضرت در حق رزمنده هاست که خدایا آن توفیق را به مجاهدان و رزمندگان بده که آن ها هوس سالم برگشتن و زندگی کردن را نداشته باشند، یاد زن و بچه رو از یاد این ها ببر! چون کسی که فرزندان خودش را به خدا بسپارد، یقین دارد خدا بهترین حفظ کنندگان است و نگرانی ندارد. ...
پِلوِردِه (4)
حرفِ ما وُ نسل مانِه بفهمین. می گو با ئی که هُزارهُزار زُونِ تازه دُرُس واویدِه، شما پُی ما نمیتَرین گپ بزنین، میخِین خوتونِه بِیلین جِی حَرضَتِ سِلیمون که وُ یِه زّونی پاک حَیوُنَل هم اَمربَرِ خوش کِرده بی!؟ راس می گو بیزونِه. چه میخاسُم بُگُم!؟ اِی خدا پاک یادُم رفت. از بسکی ئی چیش عِلق نِشِس وَرُم وُ وِر زِه، یادُم نمیآ که اصلاً چه میخاسُم بُگُم. ئی هم حال و روزگارِ ما. سیرِقِه، مِی مِیلِه آدم دِ دِقِه حواسِش سرِ جاش بو! خدایا، یه چی میخاسُم بُگُما! شما یادتون نِمیا! ...
اعزام رزمنده جوان به جبهه با اعمال شاقه!
... کمی فکر کرد و گفت: والا چی بگم؟ برو آقاتو راضی کن. گفتم: نَنِه، می دونی که اون راضی نمی شه. منم جرئت ندارم برم با اون حرف بزنم. دوباره کمی فکر کرد و گفت: علی جون هرجور صلاح می دونی. برو به سلامت. با شنیدن این حرف انگار خدا دنیا را به من داد. روز بعد مادرم به پایگاه آمد، زیر برگه اعزام را انگشت زد و رفت. نمی دانم پدرم روز بعد چطور با خبر شده بود. وقتی به خانه آمدم و با هم ...
ردپای خیران این بار در خرابه های شادآباد | گلبهار و دخترانش از آلونک به آپارتمان رفتند
. " درد، کوه کوه می آید و غم از زمین و آسمان برایش می بارد. گلبهار به زحمت بغض گلویش را فرو می خورد به اسباب و اثاثیه کنج خرابه نگاه می اندازد و ماجرای پناه گرفتن در این آلونک را روی دایره می ریزد: تا چند ماه قبل در یک خانه اجاره ای در شادآباد زندگی می کردیم. پول پیش اینجا را خیرین داده بودند، اما مخارج زندگی آنقدر بالا رفت که دیگر از پس اجاره خانه برنمی آمدیم برای همین پول پیش خانه کم کم ...
از کردستان تا بهشت؛ روایت شهیدی که به خاطر یک امضا به زندگی برگشت
رسید و مرا وسط تخت خوابانده بودند و یک ملحفه روی من کشیده بودند در چنین وضعیتی هرکسی از کنار من رد می شد به لهجه و زبان شیرین کردی می گفت " دایکت بمره". در آن زمان که هنوز هیچ چیز را حتی اینکه کجا هستم متوجه نبودم، دست یکی را گرفتم گفتم اینجا کجاست؟ من اینجا چه کار می کنم؟ گفت نمی دانم، و رفت... تسنیم: ناظم مدرسه چه کرد؟ آیا به خانواده این اتفاقات را خبر داد؟ آقای ...
بگو برای خدا رفتم
مریم عرفانیان رضا گفت: اگه به شهادت رسیدم، فرزندانم را به تو می سپارم. از آنها خوب مراقبت کن و برای تربیتشان خوب تلاش کن. اگر کسی به تو خُرده گرفت که شوهرت برای پول به جبهه رفت و جانش را از دست داد؛ در جوابش بگو فقط برای رضای خدا رفت و جز این هیچ چیز نمی خواست. گفتم: خدا پشت و پناهت. *** حالا بچه هایمان بزرگ شده اند، گاهی با او درددل می کنم و می گویم: رضا جان، از فرزندانمان خوب مراقبت و برای تربیتشان خوب تلاش کردم. خاطره ای از شهید موسی الرضا طالبی راوی: مرجان طالبی، همسر شهید ...
نقش سیر و سفر و حمل و نقل در زندگی + مسابقه
خراب نشود، هم مردم به صحنه قحطی نزدیک می شدند، همه چیز به هم می ریزد. امام خمینی(ره) فرمودند: کامیون دارهای متدین بروید بار را خالی کنید. هم جانشان را گذاشتند، هم مالشان را گذاشتند. افرادی که جبهه می روند، بعضی ها جان می دهند، بعضی ها مال می دهند، این راننده ها هم جانشان را گذاشتند، هم مالشان را و آن روز هم روز حمل و نقل شد. نقش عوامل راهداری در حمل و نقل مسافر آیا ما شب ها ...
حاج حسین همدانی با دیدن بمباران پادگان ابوذر گریه کرد
اسلامی) (صفحه 152) شما را به همان قطیع الکفین قسم می دهم اگر آماده شهادت هستید، فردا بیایید، وگرنه بروید و قرآن بخوانید و از لحاظ روحی و معنوی خودتان را برای شبی دیگر و امتحانی دیگر آماده کنید. هیچکس نیست که با کربلا آزموده نشود شهید میرزا محمد سلگی در بخش دیگری از خاطرات خود از شب عاشورایی انصارالحسین می گوید: بچه های گردان را جمع کردیم. صحبت های فرمانده تیپ همه را تحت تأثیر ...
مسافران شهر بهشت
گذشته است. خیالمان که راحت شد به حاج قاسم گفتم لطفا تشریف ببرید، اما باز هم نمی رفت و می گفت تا زینب به هوش نیاید و او را نبینم، نمی روم. پس از به هوش آمدن زینب، حاج آقا بالای سر او رفت و بعد که خیالش راحت شد با ما خداحافظی کرد و رفت. حاج آقا در روز عمل دخترم از 7 صبح تا حدود ساعت 11 و شاید بیشتر از 4 ساعت در بیمارستان در کنار ما بودند. با دو بال علم و اخلاق خوب ...
رفاقت با چیت سازیان مسیر درست زندگی کردن را یادم داد
من گفتم یک بچه 13 ساله آنطور شهید شده و من جلوی این جماعت کاری نکرده ام. دو ماه بعد در تیرماه 1360 به عنوان رزمنده وارد جبهه های مریوان شدم. مثل اینکه هر چه پیش می رفت فعالیت و آگاهی شما بیشتر می شد؟ دیگر عاشق امام، شهید بهشتی و شهید رجایی شده بودم. خودم دوست داشتم به جبهه بروم. در جبهه هم خبر بچه دار شدنم را شنیدم. خدا دختری به نام لیلا به من داد و وقتی به خانه برگشتم دخترم ...
سه برابر مخارجمان پس انداز می کردیم
با دانش آموزان انجام ندهم. مسلماً محتاطانه و مهربانانه تر با آن ها رفتار می کردم. برخی از حرف ها را به زبان نمی آوردم و به طور مثال وقتی بچه ای درس نمی خواند به او نمی گفتم برو که تو چیزی نمی شوی! اعتراف می کنم این رفتار اشتباهی بود. همان گونه که آقای ادیسون که به گفته همه به درد درس خواندن و یادگرفتن نمی خورد و تنبل بود، با پشتکار خود و مادرش به جایگاهی رسید که الان هر سال به احترام او، یک دقیقه ...
ساعی: صندوق خالی تحویل ما دادند و گفتند شما پولدار هستید/ با 140 کشور در مکزیک جنگیدیم و با یک نفر در ...
اعتماد کادرفنی را خواهند داد. باریکن 17 ساله ما مقابل بازیکنان قهرمان جهان و المپیک را شکست میدهد. رییس فدراسیون جهانی وقتی تصاویر بچه های ما را روی تابلو مسابقات می دید، سوال می کرد که این بازیکن واقعا 17 ساله است؟ دکتر چو از این اتفاق خیلی خوشحال بود، همه کشورها به ما تبریک میگفتند که تکواندو ایران به روزهای خوب خود برمیگردد. باید یک مقدار صبر کنیم و روزهای خوبی در انتظار تکواندو است. من خیلی ...
ساعی: یک نفر در داخل تلاش می کند که تکواندو موفق نشود/ یک سال است نمی توانم وزیر را ببینم!
ه تیم ویزا ندادند و این دوره مسابقات جهانی هم که دیدیم چه اتفاقی برایش افتاد. من از او به عنوان طلایی تیم تجلیل کردم و از مسئولان خواستم حتما او را به عنوان یک قهرمان مورد تجلیل قرار دادند. این بچه از 3 مسابقه مهم که می توانست بیاید در رده بالای رنکینگ قرار بگیرد بخاطر تقدیر کنار رفت. امیدوارم خدا جایی به او بدهد که همه این اتفاقات جبران شود. میرهاشم قهرمان ملی است و باید مثل قهرمان با او برخورد شود ...
کشف کردم که می توانم بازیگر باشم
آن هنرمند همه می گویند چقدر در انتخاب بازیگر اتفاق خوبی رخ داده است اما واقعیت این است که اگر گریم را پاک کند متوجه می شوی که همه این ها کار درست گریمور بوده است. این بازیگر افزود: این هم خوشایند است که بازیگر یا مجری حالش با خودش مقابل آینه گریم خوب باشد و بعد با همان حال جلوی دوربین بیاید. البته شما در طراحی و چهره پردازی تنها نیستید و این کارگردان است که اول و آخر، مهر تایید طراحی ...
چرا نام محمد زمانی در محله طرشت ماندگار شده است؟
از فرزندان حاج محمد در آن ساکن است. رضا طرشتی نژاد شورایار محله و از ساکنان محله تعریف می کند: اهالی از این خانه، چه در زمان حیات و چه پس از فوت حاج محمد زمانی خاطره های زیادی دارند. چراکه گاه حتی نیمه شب ها در خانه حاج محمد را می زدند و از او برای درمان کمک می خواستند و او هم بدون دریافت مبلغی، کارش را شروع می کرد. پس از فوت حاج محمد زمانی هم خانه اش محل فیلم برداری برخی فیلم ها مانند ستایش و ابد ...
من شیعه شده ام و امشب دوباره راهی جبهه می شوم
زود ادعای خودم را گواهی می کنم با خون سرخ خودم، با شهادت خودم که هیچ زیبائی و قشنگی و خوبی بهتر از شهادت، در راه پروردگار عالم نیست. مسجد سراسر سکوت می شود. فضا هر لحظه سنگین و سنگین تر شده، بهت و حیرت همه شهر و شب و کوچه و خیابان و خانه ها را فرا می گیرد و قربان محمد نیمه شب از شهر به جبهه باز می گردد. سیزده ماه در جبهه می ماند و هرگز به مرخصی نمی رود، تا این که با خون سرخش، با شهادتش، در شلمچه گواهی می دهد که ای تاریخ، ای قوم من، پدر من، مادرعزیزم، برادرانم، ای مردم: من عاشورائی شدم. انتهای پیام/ ...
درگاه این خانه بوسیدنی است
برق و باد گذشتند. روز هایی که از زنجان به نازی آباد تهران آمد و در این شهر و خانه غریب بود و حالا بعد از 50سال در هر جایی جز این خانه و محل، غریب است و دلش پر می کشد برای خانه و کوچه شان. کوچه ای که حالا اسمش شده است: کوچه شهید داوود خالقی پور . در خاطره ای مادر شهیدان خالقی پور این گونه به امام خمینی (ره) خطاب می کند؛ امیرحسین دو ساله ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد... ...
از شهدای لشکر فاطمیون استان قم شهید شد تا پیکر همرزمانش به دست داعش نیفتد
، داده بود. آن ها هم این خبر را به بستگانم در افغانستان منتقل کرده بودند. حدود ساعت هشت صبح کلاس درس من شروع می شد، در همان ایام یک روز صبح زود که می خواستم صبحانه بخورم و برای تدریس سرکلاس بروم، پسرعمویم آمد و دو دقیقه بعد یکی دیگر از پسرعموهایم وارد خانه شد. بعد از آن پسر عموی پدرم آمد. این آمدن ها در اول صبح من را به فکر برد و با خود گفتم شاید چیزی شده است. بعد رو به مهمان هایم کردم و گفتم چطور ...
رهبری انتظار دارند جامعه راه جهاد علمی را طی کند
همین قرآن و اهل بیت برادری شان روز به روز بیشتر می شود. نماینده، ولی فقیه در استان قزوین تأکید کرد: امام جمعه شهید اهل سنت را مشاهده کردید که چند روز پیش دشمن به او خشم گرفت و گفت چرا تو از وحدت حرف زدی، چرا ارادتمند ملت خود هستی و با مردم یکی هستی، و به همین دلیل او را مظلومانه به شهادت رساند. خطیب نماز جمعه قزوین تصریح کرد: روز جهانی عاری از خشونت و افراطی گری را پیش رو ...