رفاقت با چیت سازیان مسیر درست زندگی کردن را یادم داد
سایر منابع:
سایر خبرها
انتقام گیری عجیب قهرمان کیک بوکسینگ ایران از زنان
مجازی و یا جاهای دیگر آشنا می شدم. وضع مالی خودم بد نیست. یک خودروی مدل بالا زیر پایم است، هیوندا سوناتا. یک باشگاه ورزشی هم در غرب تهران دارم اما این روزها کارم کساد شده بود و بدهی بالا آورده بودم. شگردم این بود که با دخترانی که پول و پله ای داشتند آشنا می شدم و از آنها خواستگاری می کردم. گاهی آپارتمانی برای یک ماه در نیاوران، فرشته و... اجاره می کردم و می گفتم بچه بالا شهرم. ...
پرتره ای که صادق هدایت از من کشید
. یک آدم بسیار جدی و گاه بداخلاق بود. طنز گزنده ای داشت. بیژن الهی که از همه جوان تر بود، مثل من ساکت می نشست و گوش می کرد. پری صابری و سمندریان درباره نمایشنامه هایی که می خواستند روی صحنه ببرند، صحبت می کردند. من، چون بچه بودم، همه حرف ها را می شنیدم و همه حرف ها می رفت در جانم. زیر پوستم. بعد ها که بزرگ شدم و مترجم شدم، به آن زمان که نگاه می کنم اسم خودم را گذاشتم ناظر خاموش. ...
نجات دختر 16 ساله از رابطه اجباری مرد مست!
... یک روز که برای دیدن مادرم به محله قدیمی خودمان رفته بودم با محبوبه روبه رو شدم و تازه فهمیدم که او نیز مانند من مطلقه است و اکنون مجردی زندگی می کند. از آن روز به بعد معاشرت ها و رفت و آمد بین ما آغاز شد. محبوبه دورهمی و شب نشینی های زیادی برگزار می کرد و این شیوه زندگی را دوست داشت. من هم چند بار به همراه دخترم (لیلا) در دورهمی های او شرکت کردم. در همین هنگام بود که فهمیدم او به عقد موقت ...
مادر شهید: حرص می خورم؛ چرا آقا را اذیت می کنند؟!
خانواده هایی که چند شهید داده اند خجالت می کشم. خدا را شکر می کنم که خدا چنین بچه ای به ما داده که رفته خودش را فدای اسلام و حضرت زینب و حضرت رقیه کرده است. من که هنوز برای اسلام کاری نکرده ام. همه مان فدای امام خمینی و آقا خامنه ای هستیم. خدا ان شا الله سایه ایشان را از سر ما کم نکند. به خدا آقای خامنه ای را خیلی دوست دارم. ان شا الله که این پرچم را آقای خامنه ای به دست امام زمان بدهد. ان شا الله ...
سیدمهدی سیدصالحی در گفتگو با حیات: مارکوپولو نبودم، تیم زیاد عوض کردم تا عزتم حفظ شود/ این دربی برای ...
.... آیا نخواستید با هم سابقه همکاری داشته باشید؟ امیرخان قلعه نویی جزو کسانی بود که هرجا می رفت من در فهرست نفراتش بودم ولی وقتی او از آن تیم جدا می شد من به آن تیم می پیوستم. من در سپاهان بودم و ایشان من را می خواست ولی سپاهان رضایت نمی داد. بعد از سپاهان به پیکان رفتم و بهترین گلزن پیکان شدم و زمان صمد آمدم استقلال و فصل بعدش پرویز مظلومی بود. سال بعد از آن برگشتم سپاهان. امیرخان ...
سخت بود، اما از دختر یکساله اش گذشت
انداخت تا زمان مناسب تری برود. بعد از اینکه دخترمان متولد شد و سه، چهارماهه شد به جبهه رفت. سخت تان نبود؟ در یک شهر غریب و با یک بچه کوچک، چه شد که رضایت دادید؟ وقتی برای جبهه ثبت نام کرده بود به من گفت که از طرف مسجد محل برای امضای رضایتنامه به در خانه می آیند. یک روز جمعه در آشپزخانه مشغول بودم که حسین وارد شد. خیلی خوشحال بود، علت خوشحالی اش را که سؤال کردم گفت یک نفر از ...
از کردستان تا بهشت؛ روایت شهیدی که به خاطر یک امضا به زندگی برگشت
ها هستند و عطر شهدا در مدرسه و محله مان می پیچید و ما در مدرسه نشسته ایم. تسنیم: شما متولد 1351 هستید یعنی سال 1366 سن شما 15 سال بود، چطور موافقت کردند شما عازم جبهه شوید؟ برای اعزام که مراجعه کردم مسئول پذیرش به من گفت شما نمی توانید به جبهه بروید چون به سن قانونی نرسیده اید زیرا من متولد 51 بودم. یادم هست آن زمان فقط یک مغازه لوازم التحریری در شهر محل سکونتمان وجود داشت ...
گزارش | بازگشت به امید از نقطه صفر زندگی
زنان آسیب دیده از اعتیاد با هدف نجات جامعه برود. سال 95 با کمیته امداد امام خمینی(ره) ملک آباد همکاری می کردم. برای مشاوره به روستاها می رفتم. به نوعروسان، نوجوانان، جوانان و خانواده ها مشاوره می دادم. حدود یک سال ملک آباد می رفتم و بعد از آن به کمیته امداد امام خمینی (ره) رضویه رفتم. شش سالی آنجا همکاری می کردم و هم زمان روستاهای اطراف هم می رفتم. دیگر با همه خانواده های روستایی آشنا شده بودم ...
اعزام رزمنده جوان به جبهه با اعمال شاقه!
روبه رو شدیم خیلی عادی جواب سلامم را داد. با خودم گفتم: مثل اینکه اخلاق بابام بد نیست و می تونم بهش بگم. دیدم نگاهش را در چشمانم دوخت و گفت: سِدعلی! یه خبرایی شنیدم. گفتم: چه خبری؟ گفت: شنیدم می خوای بری جبهه! آن قدر ترسیده بودم که گفتم: نه بابا، کی گفته؟ جبهه کجا بود؟ گفت: نمی خواد منو رنگ کنی. حالا بگو ببینم می خوای بری یا نه؟ سرم ...
حبیب احمدزاده در نشست مهمان : معاون شهید آوینی به اثرم گفت: آشغال!
...: کاغذ ندارم و به من کاغذ بدهید. کمال تبریزی گفت: داستانی داری برای ساختن فیلم و گفتم که یک آشغال دارم! وی در ادامه افزود: برای رمان، داستان طراحی شده ای در ذهنم نبود؛ چرا که در جنگ بودم و همه چیزهایی را که خودم احساس می کردم، نوشتم و مرتضی سرهنگی این اثر را داد به یک نویسنده و او گفت: این آشغال است. من کتاب شطرنج با ماشین قیامت را تحویل دادم و می گفتند که حیف نویسنده ...
تک تیراندازی که در کربلای یک به هدف زد
و یک برادر بودیم، برادرم فرزند اول بود و تنها پسر خانواده. مادرم خانه دار است. پدرم کارگر بود و در حال حاضر بازنشسته است. پدرم تک پسر است، برای همین هم شهادت برادرم برای همه اقوامش غم خیلی بزرگی بود. ما از آن دسته خانواده های پر رفت و آمد هستیم، پدرم یک عمو و دو عمه داشت. آنها طوری منسجم بودند که تا یک سال بعد از شهادت برادرم، بعد از ظهرها جمع می شدند و در سوگ برادرم عزاداری می کردند.در آن زمان ...
غریب شهید بروجردی را همانطور که هست نشان دهد
به گزارش خبرنگار ایلنا، غریب به کارگردانی محمد حسین لطیفی، محصول سازمان اوج است که شمایلی از احوالات باطنی، سبک زندگی و شیوه فرماندهی شهید بروجردی با نگاهی به دوره ای کوتاه از زندگی و تلاش او برای ایجاد اتحاد در غرب کشور را به تصویر می کشد. نحوه آشنایی با شهید بروجردی سردار رضا افروز ابتدا درباره فعالیت های انقلابی خود می گوید: آغاز اوج اعتراضات مردمی از زمانی بود که حاج آقا مصطفی خمینی را به شهادت رساندند. من در آن زمان که مصادف با ماه مبارک رمضان بود سرباز بودم. اربعین 1357 بود که خدمت سرب ...
من دو تا پسر دارم؛ حاج قاسم و حاج علی/ چشم هایم کور شود از غمشان
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: حسین در را باز کرد و زینب به استقبالمان آمد. حاج علی چقدر با سلیقه بود در انتخاب اسم بچه هایش. کنار ستون اتاق پذیرایی خانه ی پدری اش نشسته بودم و بی توجه به سخنرانی مهمانان به پیرزن نگاه می کردم. صورت گِردش مثل قرص ماه توی شیله مشکی عربی پیچیده بود و عبا را کشیده بود روی سرش. نگاهش به زمین بود و دانه های تسبیحی بلند بین انگشت هایش می چرخید. توی دنیای خودش بود. دنیای علی ...
دزد طلا هنگام فرار از مغازه کلاه گیسش افتاد و معلوم شد زنی جوان است
دلباخته او شده بودم، اصرار به این ازدواج داشتم. با خانواده ام قهر و با خشایار ازدواج کردم، اما مدتی بعد فهمیدم او مردی لاابالی و معتاد به شیشه است که سرقت و جیب بری هم می کند. به خودم که آمدم، دیدم همدست او شده ام و برایش مواد جابه جا می کنم و در سرقت ها با او می رفتم که کسی شک نکند. بالاخره شوهرم دستگیر شد و من هم از او طلاق گرفتم و چون خانواده ام مرا قبول نکردند به تهران آمدم. بی پول و بیکار در ...
به ماندنم عادت نکن
نمی آورد. وقتی او را از ماشین بیرون آوردند هنوز حرف می زد اما شدت جراحت به گونه ای بود که به بیمارستان دمشق انتقالش دادند و او بعد از چند روز در 24آذرماه به شهادت رسید. نوروزی می گوید: همیشه به من می گفت تو و بچه ها را خیلی دوست دارم اما در قلب هر کس جای یک معشوق است. خدا را بیشتر از شما می خواهم. برای همین وقتی خبر شهادتش را به من دادند اگر چه خیلی اذیت شدم اما به اقوام سپردم کسی به من تسلیت نگوید ...
ماجرای عجیب قتل یک بازاری توسط مرد یاسوجی در شیراز
از جزئیات قتلی که مرتکب شدی بگو، آن روز چه اتفاقی افتاد؟ ماجرا برمی گردد به شهریور سال86. در آن زمان افتاده بودم در کار خلاف و مالخری می کردم. نمی دانید با یادآوری آن روزها چقدر احساس پشیمانی و ندامت می کنم. جنس دزدی از سارقان می خریدم و می فروختم. آخرین بار از سارقی چند تراول چک گرفتم که بعد متوجه شدم جعلی بوده است. رفتم بازار و تراول ها را خرج کردم. مقتول در بازار کار می کرد. متوجه ...
به توان شانه هایت روایتی زنانه از پشتیبانی های جنگ به چاپ رسید
هایش را شروع کرده است. بعد از آن نیز با حضور در خیاط خانه و دوخت لباس برای رزمندگان، حضور در جهاد سازندگی و بردن بانوان برای انارچینی، گندم دروکنی و نهال کاری، عضویت در ستاد نماز جمعه، رسیدگی به مجروحان جنگ، رفتن به جبهه، سرپرستی زنان در طرح ماما روستایی جهاد و پذیرفتن سرپرستی ندامتگاه در جوانی، ایجاد پایگاه بسیج محله و برگزای کلاس های مختلف، تهیه جهیزیه برای نوعروسان و ساخت سوئیت برای ...
کار آمریکایی ها در مرکز صنایع به کجا رسید؟
رضا نیازمند : قبلا گفتم که وقتی من رئیس مرکز راهنمایی صنایع شدم که وابسته به وزارت صنایع بود، شریف امامی (به تقلید از ابتهاج) هفت نفر آمریکایی از موسسه آرتور دی لیتل که خیلی مشهور بود استخدام کرده بود که به صنایع کمک مدیریتی بکنند. من با آنها مشغول کار شدم. آن اداره دارای تشکیلات مناسبی نبود و با تصویب نامه دولت آن را تبدیل به سازمان مدیریت صنعتی کردم (که هنوز هست و با موفقیت کار می کند). من به زودی توانستم اعلام کنم که از دولت بودجه نمی خواهم و با دریافت حق الزحمه و فروش خدمات مدیریت به بخش خصوصی در حقیقت استقلال کامل به دست آوردم. یک یا دو سال گذشت؛ قرارداد آمریکایی ها تمام شد و رفتند. ولی من احتیاج به کارشناس داشتم. خودم رفتم به سوئیس. در آنجا با رئیس سازمان بین المللی کار که یک آمریکایی بود و معاونش یک فرانسوی به نام بلانشار ملاقات کردم. نماینده ایران در سازمان بین المللی کار شخصی بود به نام مهندس غیور، تحصیل کرده فرانسه و از پادوهای قوام السلطنه در حزب دموکرات. این شخص با بلانشار معاون فرانسوی مدیرعامل سازمان بین المللی کار خیلی دوست بود. هر دو قمارباز بودند و هر شب از ژنو به کازینو دوگلف(در خاک فرانسه) می رفتند. ...
عملکرد چشمگیر حاج قاسم در عملیات طریق القدس و بیت المقدس/ منش و تدبیر سردار سلیمانی برای ما درس است
سپاه خدمت می کردم؛ در سال 1363 با اصرار خودم درخواست داشتم تا در منطقه قرار بگیرم چرا که احساس می کردم، ضرورت حضور من در منطقه بیشتر از پادگان است که البته در آنجا هم کار مربی گری را انجام می دادم. وی اظهار کرد: در عملیات ها با حاج قاسم که فرمانده لشکر بودند، همراه بودم و اگر نیاز بود و کاری می خواستند انجام شود، اقدام می کردیم؛ به دلیل آنکه از روحیات و اخلاق نظامی ایشان مطلع بودیم ...
روایتی از یک مجرم که محبت امام رضا(ع) نمک گیرش کرد/ ضمانت امام رئوف(ع) با هدیه تحول و زندگی
بریده بودم، جز سیاهی و تاریکی چیزی نمی دیدم، یک روز اعلام کردن پرچم گنبد امام رضا (ع) را به زندان می آوردند، در همین مراسم بود که متوجه شدم یکی از خادمین کیفی به کمر دارد و چیزی در مُشت بعضی از زندانیان می گذارد. از دوستم در مورد اینکار سوال پرسیدم، در پاسخ از من پرسید به تو نَمَک ندادند؟ گفتم نه! کلا 3_ 4 نفر نمک گرفته بودند، زمان زیادی نگذشت که همگی به خواسته هایشان رسیدند، یکی از آن ها هم بندی من ...
قتل هولناک مرد جوان در قهوه خانه / درگیری بچه گانه رنگ خون گرفت
به گزارش رکنا؛ رسیدگی به این پرونده از شهریور ماه سال 99 به دنبال وقوع مقابل یک در کیانشهر آغاز شد. در آن درگیری که پسر 29 ساله ای به نام سهیل خورده بود به بیمارستان منتقل شد .اما ساعتی بعد به خاطر شدت جراحات جان سپرد. برادر سهیل به نام سعید که وی را به بیمارستان منتقل کرده بود، برادر صاحب قهوه خانه به نام وحید را به عنوان عامل جنایت معرفی کرد. وی گفت: من مدتها بود که مشتری ...
دیدبانی که امروز نقش راوی جنگ را ایفا می کند
به بازی و تفریح بگذرانند، او عزمش را جزم کرد تا به جبهه ها برود. باقی ماجرا را از زبان خودش می شنویم: سال دوم را که تمام کردم به پدر و مادرم گفتم می خواهم به جبهه بروم. یک ماه در پادگان امام حسین(ع) دوره نظامی آموزش دیدم، بعد هم راهی شدم. شنا در رودخانه دشمن او را به کردستان فرستادند. شهر بانه تازه آزاده شده بود. کومله ها همه جا بودند و بی رحمانه قتل عام می کردند. یک ماهی را آنجا ...
بگو برای خدا رفتم
مریم عرفانیان رضا گفت: اگه به شهادت رسیدم، فرزندانم را به تو می سپارم. از آنها خوب مراقبت کن و برای تربیتشان خوب تلاش کن. اگر کسی به تو خُرده گرفت که شوهرت برای پول به جبهه رفت و جانش را از دست داد؛ در جوابش بگو فقط برای رضای خدا رفت و جز این هیچ چیز نمی خواست. گفتم: خدا پشت و پناهت. *** حالا بچه هایمان بزرگ شده اند، گاهی با او درددل می کنم و می گویم: رضا جان، از فرزندانمان خوب مراقبت و برای تربیتشان خوب تلاش کردم. خاطره ای از شهید موسی الرضا طالبی راوی: مرجان طالبی، همسر شهید ...
یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش!
بهمن 1394 در سوریه به شهادت رسید. وی بعد از بازنشستگی در سپاه، به عنوان فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور و معاون بازرسی این ستاد منصوب شد. شهید فرزانه از جانبازان دفاع مقدس بود که سه بار طی سال های 1362، 1365 و 1367 در دوران جنگ تحمیلی مجروح شد. وی از جمله جانبازان شیمیایی دفاع مقدس بود که از یاران نزدیک سردار شهید حسین همدانی محسوب می شد و پس از 40 روز حضور داوطلبانه در سوریه به کاروان ...
حاج حسین همدانی با دیدن بمباران پادگان ابوذر گریه کرد
. که در آن 150 نفر از نیروهای گردان با علم به بی بازگشت بودن خود آماده حضور در عملیات سومار می شوند. در ادامه نیز به بمباران پادگان ابوذر در اسفند ماه 1363 در سرپل ذهاب و اشک های حاج حسین همدانی از شهادت نیروها پرداختیم. همچنین نگاهی به شب عاشورایی لشکر 32 انصار الحسین برای حضور در عملیات بدر و پس از آن تشکیل اولین خط پدافندی در سال 1365 در مرداب های هورالهویزه در جنوب شهر بستان داشتیم و ...
روایت مردی با استخوان های مصنوعی در پیشانی/ این آقای مهندس هنوز هم پای انقلاب ایستاده است!
اتمام نگهبانی به سمت پایگاه آمدیم و کمی بعدتر، دی ماه 1362 با اتمام خدمت سربازی به سمنان برگشتم. سنگرهای ما زیرزمینی بود و نمناک! این بسیجی سمنانی می گوید: سال 1363 دوباره هوای حضور در جبهه کردم. 15 فروردین از طریق بسیج سمنان به لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) اعزام شدم. بعد از چند روز، گردان ما را به جزیره مجنون بردند. هنوز جاده خشکی به جزیره وصل نشده بود. از روی پل های شناور عبور ...
کشف کردم که می توانم بازیگر باشم
...، گریم و چهره پردازی هم دوست دارم. با اینکه گریم را بلد بودم، دوره ای مختصر نزد خانم معصومه کیانی دیدم و آن را به صورت تجربی دنبال کردم. پس از 5 سال دستیار بودن یک کمپانی فیلم سازی به من پیشنهاد چهره پردازی داد و با ترس به دل کار رفتم. چند سال کار گریم انجام دادم و اکنون این کار را کنار گذاشته ام و مشغول بازیگری هستم. وی درباره جذابیت حرفه چهره پردازی اظهار کرد: هنگامی که شما کتاب یا ...
از شهدای لشکر فاطمیون استان قم شهید شد تا پیکر همرزمانش به دست داعش نیفتد
از فضای مجازی مشاهده کرده بودند. با حضور همه بستگان، دایی ها و عمو ها مراسم باشکوهی در محل خودمان گرفتیم. 40 روز بعد، مراسم اربعین شهادت محمدصادق را برگزار کردیم و همراه با مادرش به ایران آمدیم و چند ماه بعد بچه ها به ما ملحق شدند. آنطور که به ما گفتند، محمدصادق 11 مرداد 1395 به شهادت رسیده بود. معلم 16 ساله پدر شهید در انتهای مصاحبه از شاخصه های اخلاقی محمدصادق برایمان می ...
سه برابر مخارجمان پس انداز می کردیم
.... آن زمان کلاس دهم در نی ریز وجود نداشت و تشکیل نمی شد؛ به همین منظور و برای گذراندن کلاس دهم به شیراز رفتم و در مدرسه حیات آنجا ثبت نام کردم. اما بیشتر از یک ماه نگذشته بود که به دلیل مشکلات مالی به نی ریز برگشتم و برای درس خواندن در کلاس دهم به استهبان رفتم. هیچ گاه فراموش نمی کنم سختی درس خواندن در آن سال ها را. روز هایی که سوار دوچرخه می شدم و مسیر جاده خاکی نی ریز تا استهبان را که نزدیک ...
سرقت های طلایی با کلاه گیس
سرگردان بودم تا اینکه با زن خلافکاری آشنا شدم. او از طلافروشی ها به شیوه کش روی سرقت می کرد و مرا هم آموزش داد و سرقت های سریالی من شروع شد. در هر سرقت بابت آموزش مقداری به او پول می دادم. برای اینکه ردی از خودم به جا نگذارم، در هر سرقت از کلاه گیس و گریم مخصوص استفاده می کردم. یک روز کلاه گیسم را رنگ سفید می زدم تا شبیه پیر زن ها شوم و در سرقت دیگر رنگ قهوه ای یا آبی می زدم تا شبیه زنان میانسال یا جوان شوم، اما در نهایت شناسایی و بازداشت شدم. تحقیقات از متهم ادامه دارد. ...