وقتی همسر سردار تهدید شد!
سایر منابع:
سایر خبرها
قتل فقط بخاطر غرور جوانی
پدرم ازدواج کردم. آن ها هم در روستا ساکن بودند و پدر و مادرم بعد از گفت وگو و کسب رضایت خانواده دختر، او را به من معرفی کردند . خلاصه حدود 2 سال بعد از ازدواج بود که یک دستگاه پراید اقساطی خریدم و معاشرتم با دوستان ناباب آغاز شد. ابتدا درون خودرو به مصرف موادمخدر می پرداختیم اما پس از مدتی خانه مجردی یکی از بستگان مادرم سردرآوردم و دیگر به طور علنی موادمخدر استعمال می کردم. ...
بزن بریم کشور آزادی زنان؛ اینجا آمریکاست/ برشی از حمایت و نقض حقوق بشر به سبک غربی های مهربان تر از ...
نگاهی به دخترها و پسرهایی که شیشه ی دلستر را توی صورت هم خالی می کردند انداخت و کمی خودش را عقب کشید تا کثیف نشود: حاج خانم، همه ی دردا از عدم کنترل و نظارته، خونواده ها بچه هاشونو به امون خدا ول کردن! هم توی خیابون و هم توی فضای مجازی همه سر تکان دادند و برای در امان ماندن از شلنگ و تخته انداختن نوجوان ها ترجیح دادند که پایین پیاده رو و لبه ی جدول، منتظر اتوبوس بمانند. ...
شهیدی که در ماه عسل هم پیگیر کار انقلاب بود
جنگل بودند وقتی پیگیری کردیم احتمال دادند که آنان در جنگل ماندند به طور مستقیم به ما نگفتند، ولی آن ها را شب آن ها را نگه داشتند تا فردا اعدام کنند، ولی با حضور نیرو های بسیجی موفق شدند نجات پیدا کنند. وقتی پدرم برگشت اصلا نشناختم پدرم از ناحیه چشم، ساق پا، دست و سر زخمی شد وقتی با آن حال دیدمش، کنارش رفتم گفتم؛ پدر شما چرا رفتید، چرا این بلا را سر شما آوردند گفتند؛ ما جنگ داخلی داریم ...
قتل دختر نوجوان به جرم بی گناهی
خشمگین شده بودم ، رفتارهای خواهرم را باعث آبروریزی خانواده می دیدم به همین خاطر تصمیم گرفتم او را بکشم".وی گفت:" من و مادرم نان آور خانواده نفره هستیم ، پدرم 7 ماه قبل به علت سکته جان باخت و من مرد خانه به حساب می آمدم ، باید از خانواده خودم محافظت می کردم، به همین علت از ترس آبروریزی، چاقو و ساتوری را برای کشتن خواهرم تهیه کردم". قتلگاه پیمان شب حادثه به بهانه خیاطی، خواهرش را ...
کتاب چشم حاج آقا! روایت های طنزآمیز سفرهای تبلیغی
...> آقای جلالی چند سال بعد از پایان جنگ وارد مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره می شوند و تحصیلات شان را تا مقطع دکترای روان شناسی تربیتی ادامه می دهند. همزمان با تحصیل از سوی مرحوم علامه مصباح یزدی ره به عنوان مسئول دفتر انتخاب می شوند و بیش از بیست سال در آنجا خدمت می کنند تا اینکه در انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم شهرستان های رفسنجان و انار انتخاب می شوند. در طول این ...
روایت فارس از ناگفته های مهاجمان به شاهچراغ / روز حادثه خونین چه گذشت؟
...> صحبت هایش درباره خانه توی ذهنم مرور شد. بعد از قولنامه خانه، بنگاه دار مدارک محمد رامز را پس می دهد اما محمد رامز وقت نمی کند قولنامه را از بنگاه تحویل بگیرد، پیش خودم گفتم وقتی هیچ مدرکی دست بنگاه دار ندارد، باورپذیر هست که اطلاع قبلی از عملیات نداشته؟! با سوال قاضی، محمد رامز از فرارش گفت. _عبدالله گفت برو زاهدان ولی من گفتم: نه، با اتوبوس رفتم تهران. وقتی رسیدم ترمینال ...
نبرد ستاره هندبال ایران با سختی های زندگی؛ "لای پر قو با آب پرتقال بزرگ نشده ام!"
هندبال بازی می کردیم و همین باعث می شد بعد از چند روز کف کتانی پاره شود برای همین من همیشه یک پک کامل از نخ و سوزن همراه داشتم تا کف آن را وصله بزنم. با نخ ابریشم و تکه های چرم در زیرزمین خانه مان کتانی را می دوختم. به قدری در این کار ماهر شده بودم که مادرم می گفت به جای هندبال بهتر است کفاش شوم! با همین عشق به هندبال بزرگ شدم و برای یادگیری این رشته هرجا می رفتم. حتی سال آخر دبیرستان از کرج می آمدم ...
خداحافظ سالار ؛ پرفروش ترین کتاب بهمن ماه انتشارات 27 بعثت
نمی کند. من در اتاق بغلی فالگوش ایستاده بودم و می شنیدم که مادرم می گفت: مادر من حسینه، حسین همه جوره تیکه تن ماست. و پدرم جواب می داد: حسین پسر خوبیه، خواهرزاده امه و بزرگش کردم و هیچ مشکلی نداره اما دست و بالش خالیه. و مادرم صدایش را بلندتر می کرد: دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول می ارزه. من راضی به وصلت با غریبه ها نیستم. اصلا جواب خواهرت رو چطور می خوای بدی؟ می خوای بگی به خاطر پول، پروانه رو ...
در گفتگوی حیات با فرزند شهید آیت الله فضل الله مهدی زاده محلاتی مطرح شد؛ پدرم ترسی از فعالیت های انقلابی ...
.... پدرم وقتی به منزل می آمدند از خود غروری نشان نمی داد و با من و دیگر فرزندانش بازی می کرد. وی افزود: 37 سال از زمان شهادت پدرم می گذرد، همیشه می گفت خداوند ناظر به همه جا و همه کارهایمان است، همچنین همیشه تاکید داشت خلاف شرع نکنیم، قبل از انقلاب برای تحصیل به خارج از کشور رفتم، آخرین جمله ای که ایشان در فرودگاه به من گفت این بود که احمد، سعی کن که خلاف شرع نکنی هیچ وقت به ما سخت ...
آقای پولدار شیک پوش روانی!
نازک تر نشنود و نبیند، اما او کم و بیش چیز هایی می دید. نازگل چهارساله بود که مهرداد غیرقابل تحمل شد. یک مرد عصبانی و بددهن که دیگر پولی برای خرج کردن به من نمی داد. دست بزن داشت. هر چه هم که می گفتم بیا پیش یک روانشناس برویم، عصبانی می شد. بعد از اینکه دست روی نازگل بلند کرد، دیگر مهرداد و زندگی مشترک برایم تمام شد. به خانه پدرم رفتم. تازه برای اولین بار برای ...
دیداری از بزرگ ترین شهرستان استان بوشهر
. یگان رزم ما دو شب عملیات داشت که در هر دو شب حضور داشتم. بعد از آن لشکر 19 فتح عملیات داشت. شب عملیات فرمانده گردانش آمد و به من گفت فلانی امشب به ما کمک نمی کنید؟ گفتم چرا. فقط کمی استراحت کنم، برمی گردم. رفتم بخوابم اما یاد رزمنده ها که می افتادم خواب از سرم می پرید. 16 روز به معنای واقعی جنگیدم. عملیات والفجر 8 هم غواص بودم؛ بدترین نقطه را به ما دادند، رفتیم عمل کردیم. بعد از آن ده ها بار به ...
صحبت های دو پسر متهم به آزار و اذیت دختر جوان!
...> وقتی سراغ مجید را از آنها گرفتم گفتند مجید پس از بیهوش کردن من، با آنها تماس گرفته اما خودش به خانه نیامده است. بیتا گفت: بعد از چند ساعت دو پسر جوان مرا رها کردند و من با سر و وضع آشفته به خانه برگشتم و حقیقت را به مادرم گفتم. به همین خاطر به پیشنهاد مادرم تصمیم گرفتم از آنها شکایت کنم. با توجه به اطلاعات به دست آمده مجید بازداشت شد. او ادعاهای دختر جوان را رد کرد و گفت: من ...
داور باید خطا روی من را پنالتی می گرفت
دیدار تیم های مس رفسنجان و فولاد خوزستان در هفته بیستم لیگ برتر فوتبال از ساعت 17 در ورزشگاه شهدای مس رفسنجان برگزار شد که این بازی با نتیجه 2 بر صفر به سود شاگردان ربیعی به اتمام رسید. وحید حیدریه، بازیکن تیم فوتبال فولاد خوزستان در پایان این مسابقه اظهار داشت: ما تمام تلاش خود را به کار گرفتیم، اما قطعاً برای برد کافی نبود. امیدوارم از بازی های بعدی با تمرکز بیشتر و تلاش بیشتر ...
دخترها گفتند تا شهیدو ندی نمیذاریم بری تو!
.... توی اردوگاه دو نفر می توانستند این جمع را آرام کنند. یکی سید جواد بود یکی ابوالفضل. بچه ها هم علاقه داشتند به انها. رفتم پیش ماشین ایستادم تا در باز شود و فلاسک را بچپانم توی ماشین. اقا جعفر آمد. در باز شد. چند تایی دختر دور ما جمع شدند. شاکی بودند. اعتراض داشتند. روانشناسی گفته این وقت ها فقط گوش کن. دنبال راهکار دادن نباش. خانم ها اینطوری خالی می شوند. جفت گوش ت را بده خیرش را ببینی ...
پیرمرد برکت محله بود | ما را شاخه نباتی دادند
های مختلف از پادرد و سر درد گرفته تا بیماری های سخت تر هرچند وقت یک بار می آییم و به حاجی سر می زنیم. حاج اصغر پیمان پاک معروف به حاج رحمانی از 50 سال پیش حاجی نباتی را می شناسد. از همان زمان که همسایه خانه حاجی در خیابان گرگان بودند. خودش تعریف می کند: برای رفع مشکلی نزد حاجی رفته بودم و از همان روز تا به حال نزد او هستم. خود حاجی نباتی درباره این کرامات به ما می گوید که جای هیچ تعجبی ...
وقتی همسر سردار تهدید شد!
: بله، خانه در تهران بود و من گاهی اوقات سوار ماشین می شدم و می رفتم ترمینال غرب و می رفتم ایلام. بیشتر تنها می رفتم. گاهی هم بچه ها، به خصوص مونا را کوچک تر بود، موقعی که مدرسه اش تعطیل می شد می بردم. یک بار یادم هست تنها رفته بودم، حاج حمید یکی از همکارانش به اسم شیخ قائد را فرستاد دنبالم. آیفون را زد و گفت خانم تقوی! حاج حمید گفته که فردا صبح بیایم دنبالتان و شما را به فرودگاه ببرم. البته فرودگاه ...
وقتی با زیرشلواری آزادم کردند کسی مرا نمی شناخت!
شهید آیت الله غفاری نماینده مذهبی ها آمدند استقبال من. آقای غفاری با لهجه آذری پرسید: پسرم شما نماز می خوانی؟ از سوالش جا خوردم و با تعجب گفتم: حاج آقا! ببخشیدها ما مسلمانیم. معلوم است که نماز می خوانم. با گفتن این جمله چنگیز احمدی رفت. مرا بردند در سلول مذهبی ها و گوشه ای پتو انداختند تا کسی پایم را لگد نکند. پاهایی که تا زانو باندپیچی بود و به شدت ورم داشت. بند 4 موقت بودم. گفتند ساعت ...
آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی
نفر ها باشم که می روم داخل و بتوانم از فاصله نزدیک ایشان را زیارت کنم. پدرم ساعتی را پیشنهاد داد که مطمئن بودم اگر آن زمان می رفتم، تا زمانی که وارد شبستان امام خمینی حرم حضرت معصومه سلام الله علی ها شوم، سخنرانی آقا تمام می شد و حتما جا می ماندم. در یک عملیات چریکی وقتی اعضای خانواده ام به یک شب نشینی رفته بودند، تمام ساعت های خانه را دو ساعت جلو کشیدم و منتظر نشستم تا برگردند. نیمه ...
بازخوانی آخرین سال های زندگی حسن ناهید
اواخر سال 1396 به خانه ی حسن ناهید رفتم. برای دومین بار، قرار بود روبه روی او به گفت وگو بنشینم. گفت وگویی که برای همیشه در ذهنم خواهد ماند. من در آن روز با مردی مواجه بودم که هنرش در تاریخِ موسیقی ایران برای همیشه باقی خواهد ماند. اما او دیگر توانِ نی نوازی نداشت. زمان گذشته و پیری بر او چیره شده بود. کمی بی حوصله بود اما حرف از موسیقی که میشد، انرژی بیشتری می گرفت. با حسن ناهید از ...
مزه شیرین حجاب و نماز با عروسک های ابداعی بانوی طلبه/ جای عروسک آلاء در جشن فرشته ها خالی بود+فیلم
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی: دلش در صفوف نماز دخترک های تازه مهمانِ خدا در حسینیه امام خمینی جا مانده. دلش می خواست می توانست دست آلاء را بگیرد و به آن جمع پرشور و نشاط ببرد تا جشن فرشته ها در حضور مهربان ترین رهبر دنیا، با حضور یک عروسک ایرانی اسلامی، قشنگ تر و باشکوه تر شود. برای زینب حیدری ، بانوی طلبه 39 ساله خوزستانی که امروز به عنوان یک عروسک ساز خلاق و موفق شناخته می شود، آرزوها و رویاها همیشه انگیزه حرکت و تلاش ...
روایت مهر از زندگی طلبه سربازی که بازیگر و پیک موتوری است
م آشپزخانه بود. سوال های من و عکاسی عماد همزمان آغاز شد. *شیخ؛ با آن حقوقی که گفتی نمی شود در تهران خانه خرید!؟ همزمان با همسرش خنده ای کرد و گفت: خانه برای ما نیست. پرسیدم پس مستاجرید؟ نمی شود اسمش را مستأجر یا صاحب خانه گذاشت. پدرم از سال های دوری که در تهران بود یک خانه در خیابان جمهوری داشت و لطفی کرد و آن را فروخت و به هر کدام از فرزندان خود یک خانه چهل متری خرید ...
وقتی پدرم آسمانی شد!
توصیه های امام(ره) مطلع شوند. برخی از همسایگان نیز سعی می کردند تا محل پخش صدا را شناسایی کنند اما موفق نمی شدند چون پدرم بلندگوی دستی را به آن سوی ساختمان می برد و مکان انتشار سخنرانی را تغییر می داد. یک روز پدرم تصمیم گرفت تصویر شاه را که بر سردر ساختمان راه آهن نصب بود، پایین بکشد. او می گفت: هر روز که به اداره می رفتم، مشاهده تصویر شاه اعصابم را به هم می ریخت، به همین ...
ناگفته های یک بانو ایرانی از اسارت درزندان های آمریکا / آمریکا با دانشجویان طرفدار انقلاب چه کرد؟!
آمیز معلم ها و همکلاسی هایم را تحمل کنم. برایم جالب بود معلم هایی که تا دیروز رفتار دیگری با من داشتند با محجبه شدنم کاملا نوع صحبت و رفتارشان تغییر کرده بود هربار که می خواستم وارد کلاس شوم نگاه تحقیرآمیز بچه ها را حس می کردم و کنایه هایشان را می شنیدم. صحبت هایشان برای نوجوانی به سن و سال من واقعا اذیت کننده بود اما چون خودم به حجاب رسیده بودم و آن را درک کرده بودم. تحقیرهایشان باعث نمی شد ...
خمپاره ای که هنگام آموزش قرآن عمل نکرد
مردادماه سال 1332 در روستای شهیدپرور فردو چشم به جهان گشودم. در آن زمان بچه ها از همان ابتدا که توانایی کار کردن را پیدا می کردند، باید برای معاش خانواده در کار کشاورزی کمک می کردند. من نیز علاوه بر کار کردن به مکتب قرآن هم می رفتم. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه دولتی روستا که برای اولین بار در فردو افتتاح شده بود، گذراندم. کلاس ششم بودم که درس را رها کردم و برای کار به شهر قم رفتم. کار ما در ...
اعترافات تلخ پسری که پدرش را کشت | قاتل به محل جنایت بازگشت
برگشتم تا آنجا را به آتش بکشم تا پدر و مادرم را بترسانم که همسایه ها رسیدند و آتش را خاموش کردند. بار دوم یعنی همان روزی که دستگیر شدم هم رفتم شیشه خانه را شکستم اما همسایه ها متوجه شده و به پلیس زنگ زدند. زمانی که مأموران آمدند من در حال تخریب بودم که گیر افتادم. فکر می کردم پدر و مادرم بیرون از خانه هستند و نمی دانستم که پدرم زیرخاک و مادرم هنوز در بیمارستان است. اشرف حکیمی، مدافع راست مراکشی فاتح جایزه ورزشکار مرد سال 2023 جهان عرب لقب گرفت. ...
کویر ابری نسرین
برای عروسی خواهرزاده ام. گفتم: همیشه به شادی. وقت خداحافظی که سوار اتوبوس می شد، روی پله برایم دست تکان داد و همه آن شکوفه ها پخش شد توی خیابان. من نگرانش نبودم. ابر هایی روی کویر زندگی اش در حرکت بودند.
رشادت شهید نوجوان در شکار تانک های دشمن/ روایت مادر شهید مسگر تهرانی از غیرتمندی پسرش
در مورد سجایای اخلاقی فرزند خود اظهار داشت: مجید بچه سوم خانواده بود. فروردین 1349 به دنیا آمد. محبت او نسبت به بچه ها زیاد بود و همیشه از آن ها مراقبت می کرد. به نماز و روزه اهمیت می داد. حرام و حلال را رعایت می کرد و لقمه ای که خمس آن داده نمی شد را نمی خورد. نماز را در اول وقت می خواند و در کار ها به من کمک می کرد. وی در مورد اعزام فرزندش از مدرسه به جبهه گفت: بچه مرتبی بود و به نظم ...
استتار جالب پل در عملیات والفجر 8
...> به او جواب دادم: حالا چرا از کلام امام ناراحت شدی؟ امام گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. شما خرمشهری ها خواستید همه چیز را به اسم خودتان تمام کنید؛ اما نشد. کلی سر به سر هم گذاشتیم و خندیدیم. ناهار را در مقر بچه های خرمشهر خوردم و پیش آن ها بودم. پا گذاشتن روی زمین دشمن حال و هوای خاصی داشت. صدام می خواست ایران را سه روزه بگیرد و به تهران برسد، ولی بعد از پنج شش سال، ما در خاک کشورش بودیم. شب را در سوله بچه های جهاد خوابیدم. با دیدن شور و نشاط رزمنده ها در فاو، خستگی چند ماهه عملیات از تنم در رفت و روحیه گرفتم. ...