فرار پر ماجرا از زندان صدام / حکایت اولین اسیری که از زندان بعثی ها گریخت
سایر منابع:
سایر خبرها
سوغات داماد صدام از آمریکا چه بود؟
.... چیزهایی که روی آن حساب کرده بود و بر آن اساس خیال می کرد جنگ حداکثر چند ماه طول می کشد. این بود که ایران دارد فرو می پاشد ارتشش در حال فروپاشی و تحلیل رفتن است. بعد هم درگیری هایی در داخل رهبری وجود دارد، ترور و قتل و بمبگذاری و غیره هفته های اول پس از انقلاب در ایران را که یادت هست. **همه اینها که گفتی وجود داشت. ولی این برداشت و تحلیل که صدام داشت فکر نمی کنم تحلیل صحیحی بوده ...
با دوست شوهرم رابطه برقرار کردم
. حالا دیگر هیچ پشتیبانی نداشتم و مجبور بودم با ایوب زندگی کنم. او هم فقط به فکر مصرف موادمخدر بود و توجهی به رفتارهای من نداشت. کار به جایی رسید که در روز تولدم با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زدم ولی ایوب متوجه شد و مرا به بیمارستان رساند. بعد از مدتها هیچ تغییری در زندگی مشترک ما به وجود نیامد و کشمکش های من و ایوب در حالی ادامه یافت که هیچ احساس عاطفی بین ما وجود نداشت و ...
صدوهفتادوششمین غواصی که زنده به گور نشد!
بسته فهمیدیم که به سمت راست که بصره است می روند. آن منطقه که پتروشیمی عراق بود را می شناختیم. آن جا باز هم شکنجه، کتک، بازجویی کردند و از ما عکسبرداری و فیلم برداری کردند. بعد از عبور از چند قرارگاه به یک قرارگاه رسیدیم که آن جا خاکریز بلندی درست کرده بودند که پایین آن باریک و بالای آن پهن بود. یک راه باریک در آن خاکریز ایجاد کرده بودند که آن جا مخصوص اسرای عملیات کربلای4 بود. اگر اسیری از شب قبل ...
تجاوز رئیس شرکت به نوعروس استخدامی / فریبا مجبور به همخوابی شد !
مجزایی برای کار نیروهای جدید در نظر گرفته شده بود. مدیر بنگاه از همسرم خواست چند ساعت پشت میز بنشیند تا کار با رایانه را به او آموزش دهد. من هم که وضعیت را اینگونه دیدم به خانه رفتم تا ظهر به دنبال همسرم بیایم اما هنوز 2 ساعت از این ماجرا نگذشته بود که فریبا وحشت زده با من تماس گرفت و گفت متصدی بنگاه به بهانه آموزش رایانه قصد آزار و اذیت وی را داشته است که همسرم با ایجاد سر و صدا از آن جا فرار کرده بود و... ...
با دوست پسرم به پارتی شبانه رفتم که آن جا شوهرم رو دیدم با یک دختر و من ...
بود از این بی سر و سامانی و ارتباطات خیابانی خسته شده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در یک خانواده 12 نفره به دنیا آمدم که همه خواهران و برادرانم فقط تا مقطع راهنمایی و دبیرستان تحصیل کرده اند. در این میان فقط من بودم که بعد از دیپلم در رشته کاردانی نرم افزار رایانه پذیرفته شدم و ادامه تحصیل دادم. برخی از دروس دانشگاهی با رشته های کارشناسی ادغام می شد و ما می ...
حدیث رنگارنگ دلدادگی
سرویس امنیت صدام داشتیم. آنها قلب نداشتند. درست شبیه صدام که قلب نداشت و خدا را نمی شناخت، اما بعد از سقوط صدام راهی شدم. اولین بار که رفتم از حدود هر پانصد عراقی، فقط یک نفر ایرانی همراه ما بود که به نسبت الان خیلی کم بود. الان جمعیت زائرهای ایرانی خیلی زیاد شده است. اولین بار تقریباً چهار سال پیش بود که ایرانی ها خیلی زیاد آمدند برای زیارت اربعین. قبل از سال 2011 میلادی بود. همان سال ارزش ریال ...
عکس/ خانم بازیگر با چادر گل گلی زیبا!
پرستاری می دیدم و در بیمارستانها حاضر می شدم تا به عواطف و احساسات ناهید نزدیک شوم و او را زندگی کنم. حتی به آژانس های هواپیمایی می رفتم تا با محیط کار در آنجا آشنا شوم و تمام طول پیش تولید مشغول تمرین بودم. اغلب هم به دفتر می رفتم و با آقای سامان درباره شیوه اجرایی نقش بحث می کردیم. همواره نقطه نظرات و پیشنهاداتی داشتم که گاهی درست بود و گاهی کارگردان با آن ها مخالف بود. اینگونه بود که با تمام وجود خودم را در اختیار فیلمنامه گذاشتم. آقای سامان هم زحمت زیادی برای هدایت من کشیدند و مرا به نقش نزدیک کردند. ...
گذشت از داماد خطاکار به احترام اربعین
روز ها هم در اختیار حمید بود و با آن کار می کردیم. کم کم ما با هم اختلاف پیدا کردیم تا جایی که تصمیم گرفتیم خودروی پیکان را بفروشیم. پیکان را فروختیم و فکر کردم همه چیز تمام می شود، اما از آن روز به بعد اختلافات ما بیشتر شد، چون 400 هزار تومان از پول من پیش حمید ماند. قرار بود خیلی زود پول مرا برگرداند، اما همیشه امروز و فردا می کرد. چند باری به او گفتم من زن و بچه و به پولم نیاز دارم ...
چند سالی پنهانکاری کردم اما آخرش شوهرم مچم را گرفت! نمیدانم چکار کنم!
متوجه حقیقت ماجرا شدند و من در حالی با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم که حتی یک بار هم به چهره نوزادم نگاه نکردم و به او شیر ندادم چون می دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد از پایان تحصیلات عالی بود که با شاهین آشنا شدم و خودم را دختری مجرد معرفی کردم. خیلی زود علاقه قلبی بین ...
یک مرد چه قدر می تواند بی غیرت باشد که چنین حرفی بزند!/ شوهرم پیشنهادی داد که شرمم میاد بازگو کنم و...
... زن جوان در ادامه گفت: بعد از آن که تحصیل در مقطع راهنمایی را به پایان رساندم دیگر به مدرسه نرفتم و مشغول امور خانه داری شدم چرا که علاقه زیادی به درس و مشق نداشتم و می خواستم در خانه به مادرم کمک کنم تا این که خودم زندگی مستقلی را تشکیل بدهم. در حالی که 21 ساله بودم یکی از همسایگانمان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه آن خانواده را از سال ها قبل می شناختیم، اما هیچ اطلاعی از وضعیت ...
کربلا؛ مقصدترین مسیر
بهتر بفمی. داستان بعد مرغان ابراهیم است، نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه. در یکی از سفرهای قبلی اربعین، اتفاقی در موکب کویتی ها با مرد میانسالی آشنا شدم که ریش بلندی داشت و اهل گیلان بود. او از کاروان جدا شده بود و مسیر را تنها می رفت. احوال خوبی داشت و حرف های جالبی می زد. چند دقیقه ای با هم بودیم، ازش خوشم آمد؛ خواستم تا کربلا در رکابش باشم. محترمانه رد کرد. دلیلش را پرسیدم، گفت در این سفر ...
در طریق عشق و جنون
، صلات ظهر یک جوان را وادار می کند از استراحت دل بکند و بروند برای چند نفر غذا بپزد؟ طریق را با پای تاول زده و صورت آفتاب سوخته و ریه های پر از خاک و شانه های خسته از بار کوله به پایان رساندیم. به کربلا رسیدیم. دیگر پاهایم قدم برنمی داشت. چیزی میان زمین و پاهایم در جریان بود. چیزی که مرا وادار می کرد به سمت حرم پر بکشم. بعد سال ها به حرم رسیده بودم. امامم، صاحبم، علت وجودم مرا در آغوش کشیده ...
داستان کوتاه نجمه جوادی با موضوع قیام 17 شهریور | هیچ اتفاقی نیفتاده
همشهری آنلاین- نجمه جوادی: پدر روزنامه را کوبید به زمین و شروع کرد به بدوبیراه گفتن. مادر که داشت غذا را آماده می کرد با تعجب به من نگاه کرد و با ایما و اشاره پرسید چه شده. با غیض گفتم: هیچی. بعد هم روزنامه را برداشتم و شروع کردم به خواندن: دیروز در تهران صد آتش سوزی روی داد که در آن شعب بانک، یک فروشگاه بزرگ و یک فروشگاه شهر و روستا در آتش سوخت. پدر که از بازاری های قدیم بود و در حاشیه شهر مغازه ...
خاطرات جالب تنها نعل بند شهر | از این مغازه صدای سم اسب می آید
دستگاه جدا کرده و دوباره کاموا را به آن متصل می کنند. تصور اینکه در کنار این دستگاه های کاموابافی، کارگاه پالان دوزی قراردارد کمی دور از انتظار است. پیرمرد در اتاقکی را باز می کند. در گوشه دیوار بسته های پوشال و پالان های دوخته شده کنار هم تلنبار شده اند. آقا ابراهیم ما را به خاطرات سیاه و سفیدش راه می دهد و از سال هایی می گوید که به قول خودش نوع شغل مهم نبود و فقط داشتن شغل و کسب روزی ...
اربعین جانبازان| اگر یک سال پیاده روی اربعین نروم شرایط روحی ام به هم می ریزد + فیلم
. حالا اگر یک سال هم بخواهم نروم، نمی توانم بمانم. شرایط روحی ام به هم می ریزد. سال گذشته بنا به دلایلِ خاصِ خانوادگی نمی توانستم بروم. تا چند روز قبل از سفر همراه گروه نبودم، اما وقتی همسرم مرا دید تصاویر تلویزیونی را می بینم و اشک می ریزم، به من گفت اگر اینجا بمانی مریض می شوی. راهی شو و برو. الحمدلله توفیق یافتیم و رفتم. وی افزود: همسرم از افراد دارای معلولیت هستند که مانند من ویلچر دارند ...
یک طلبه بیان کرد: هیچ وقت عشق طلبگی رهایم نکرد/ رسالتی بالاتر دارم
موضوعات دینی بود را رها نکردم. وی در رابطه با چگونگی ورود به دنیای طلبگی گفت: بعد از فارغ التحصیلی بلافاصه وارد فضای کار شدم و ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم به همین خاطر فرصت پرداختن به این موضوع را نداشتم تا اینکه در نزدیکی محل زندگی مان مدرسه علمیه خواهران تاسیس شد و من مشتاقانه برای ثبت نام اقدام کردم؛ اما متوجه شدم باید صبح تا ظهر سر کلاس می رفتم که با توجه به اینکه شاغل بودم امکان این ...
داستان ارتباط دختر 12 ساله با پسر 17 ساله
به من گفته بود فقط با هم بازی و صحبت می کنیم! اما وقتی در نبود مادرم وارد خانه شد به من دست درازی کرد.من هم که ترسیده بودم، سکوت کردم، اما در این هنگام زنگ خانه به صدا درآمد و عادل پا به فرار گذاشت. مادرم نیز که متوجه موضوع شده بود، مرا به کلانتری آورد و از آن پسر 17 ساله شکایت کرد...
وقتی در پیاده روی اربعین پیدا شدم
با وجود این همه موکب، کیسه خواب نیاز نیست که. مرتضی اما اصرار کرد کیسه خواب همراهم باشد. گفت به دلش افتاده که این وسایل را منه اربعین اولی همراهم باشد. تا وقتی که افسر عراقی آرام آرام زد پشت شانه ام و سیدی سیدی گویان بیدارم کرد، خواب بودم . ساعت 9 شده بود. خواب خوش توی حرم مثل آب روی آتش خستگیم را با خودش برده بود. بلند شدم و دوباره وضو گرفتم و رفتم کنار ضریح. شلوغی دیشب ضرب در ده شده بود انگار ...
قتل همسر به عشق زن صیغه ای | ادعای قاتل: چاقو، خودش به گردن مقتول فرو شد
پدر و مادرشان شده است. آتشی که در ظهر پنجمین روز خردادماه درست سر سفره ناهار اوج می گیرد و همه اعضای خانواده را می سوزاند. ضربه چاقو تا 10 سانتی متر در گردن زن میان سال فرومی رود و تا مرد به خودش بیاید، خانه خون گرفته آن ها بوی مرگ می گیرد. حالا، اما بعد از گذشت سه ماه تحقیقات پلیسی و قضایی، صبح دیروز متهم ع. ص برای تحقیقات پایانی پرونده روانه دادسرا شد و برابر قاضی صادق صفری، بازپرس ...
ماجرای دستبرد به جهیزیه یک دختر
مقدار مصرفم بالا رفت، دیگردرآمدم کفاف هزینه های اعتیادم را نمی داد. چند سال قبل نیز همسرم به دلیل وضعیت آشفته ای که داشتم از من طلاق گرفت و پسرم را نیز با خودش برد. من هم که دیگر برای تهیه مواد مخدر دچار مشکل شده بودم دست به سرقت زدم و اموال را هم به یک مالخرفروختم ولی طولی نکشید که نیروهای انتظامی به سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. چندین ماه در زندان بودم ولی بعد از آزادی دوباره با ترغیب ...
آرزوی 15 ساله قهرمانی که جانباز 70 درصد جنگ است
به گزار ش ایسنا، عنایت الله بخارایی را می توان توامان قهرمان عرصه های دفاع مقدس و ورزش به شمار آورد. سراسر زندگی این قهرمان ورزشی که از بازماندگان جنگ تحمیلی و جانبازان معزز کشورمان محسوب می شود، خود به مثابه یک کتاب قطور از رویدادها و رخدادهای جنگ و در ادامه میادین ورزشی است. هنوز هم وقتی از خاطرات جنگ تحمیلی و رفقای شهیدش صحبت می کند، غم عجیبی به دلش رخنه کرده و چشم هایش سایه می اندازد. ...
دختر جوان از دلایلش برای فرار از خانه پدری می گوید: نه خانه جای من بود نه خیابان
*چرا از خانه فرار کردی؟ پدرم خیلی اذیتم می کرد. همیشه تحقیر می شدم، دیگر نمی توانستم تحمل کنم. *چرا با پدرت مشکل داشتی؟ وقتی من دوساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند. مادربزرگم از من مراقبت می کرد. پدرم من را به مادرش داده و خودش ازدواج کرده بود. هفته ای یک بار می آمد و به من سر می زد. 10 ساله بودم که مادربزرگم فوت کرد. از آن به بعد در خانه مادربزرگم تنها زندگی ...
دستگیری مرد جنایتکار در مسیر فرودگاه
لحظاتی فوت کرد. ابتدا می خواستم با اورژانس تماس بگیرم، ولی ترسیدم و فرار کردم. اما بعد به خانه اش رفتم و جسد را درون یک پتو پیچیده و به بیابان های اطراف شهر خورزوق برده و رها کردم. چند روز بعد هم، از ترس اینکه گیر بیفتم به همان محل برگشته و با استفاده از بنزین جسد را سوزانده و پس از آن کارهایم را کردم تا به یکی از کشور های همسایه فرار کنم که در بین راه توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیر شدم ...
روایتی از شهادت ملکوتی حسن رضوان خواه
حسن بودم. مرتب حالش را از طریق بی سیم می پرسیدم. متوجه شدم که وضعیت خوبی ندارد. به نیرو ها گفتم: آقای رضوان خواه رو به عقب برگردونید. مسئولیت گردان عملاً به دوشم افتاده بود. با بی سیم هرسه گروهان را هدایت می کردم. در محلی که جداشده بودیم، بچه ها را فراخواندم. بعد از سه ساعت درگیری از همان مسیر، نیرو ها را برگرداندم. به همه سفارش کردم تا می تونید در برگشت، شهدا و مجروحان را با خودتان به ...
2 نوزادم را فروختیم!
! خبری از آن ها ندارم. پدرت چه شغلی دارد؟ کارگر سرگذر است. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ دچار تشنج می شدم! مدتی مرا به بهزیستی فرستادند و در مدرسه استثنایی درس می خواندم! بعد هم دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم! با این اختلافات خانوادگی چرا طلاق نگرفتی؟من خیلی به طلاق اصرار داشتم، اما او طلاقم نمی داد! چند بار هم به دادگاه رفتیم ولی... چرا همسرت از تو شکایت کرده بود؟ می ...
حادثه دردناک و وحشتناک در اصفهان | قتل دوست صمیمی با چاقو
.... اما بعد به خانه اش رفتم و جسد را درون یک پتو پیچیده و به بیابان های اطراف شهر خورزوق برده و رها کردم. چند روز بعد هم، از ترس اینکه گیر بیفتم به همان محل برگشته و با استفاده از بنزین جسد را سوزانده و پس از آن کارهایم را کردم تا به یکی از کشورهای همسایه فرار کنم که در بین راه توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیرشدم. رئیس پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی استان اصفهان در خاتمه گفت: با اعتراف صریح متهم جسد سوخته مقتول در بیابان های شهر خورزوق کشف و در نهایت با تکمیل تحقیقات فرد قاتل برای انجام اقدامات قانونی به مرجع قضایی تحویل داده شد. منبع : همشهری ...
مرد جوان قربانی عشق پنهانی زنش به دوستش شد
...، که دوست صمیمی شوهرش است، روابط پنهانی دارد. افشای این زن به دستگیری مرد 27ساله منجر شد و او وقتی تحت بازجویی قرار گرفت، گفت: بعضی وقت ها به باغی که نعیم و شبنم نگهبانش بودند می رفتم و بارها دیده بودم نعیم با شبنم بدرفتاری می کند. این ماجراها ادامه داشت تا اینکه بالاخره یک روز شبنم با من درد دل کرد و رابطه ما از همان جا شروع شد تا اینکه عاشق هم شدیم و من پیشنهاد دادم نعیم را بکشیم ...
سرقت به خاطر زیاده خواهی همسر
...، زن جوانی به پلیس مراجعه کرد و مدعی شد: همسرم سارق است و می خواهم او را لو بدهم. مدتی است که وضع مالی اش خوب شده است و به او مشکوک شده بودم. تا اینکه چند شب قبل که همسرم با حالی نامساعد خوابید، شنیدم او در خواب هذیان می گوید؛ او می گفت: دلم نمی خواهد دزدی کنم. همه اش تقصیر تو است. او ادامه داد: همسرم این جملات را زیر لب در خواب می گفت و من سعی کردم در آن حالت از او سؤالات بیشتری ...
گفت وگو با کارگردان "مسیر عاشقی"| تقدیم جان و مال در مسیری که جای پای کاروان اُسرای کربلا را به یادگار ...
. قصد داشتیم به مناطقی در عراق برویم تا آقای صابر خراسانی اشعاری را در هر منطقه بخواند و ما فیلمبرداری کنیم. خاطرم هست در غروب یکی از روزها، تعدادی از جوانان عراقی را در کنار جاده دیدم؛ آنها دست ما را به زور می گرفتند و می گفتند باید خانه ما بیایید و استراحت کنید. در قرن 21 چنین چیزی برایم خیلی عجیب بود و اصرار آنها را متوجه نمی شدم. آنها زائر را برکت می دانند و جالب است که هر قدر از نظر ...