فیلم اتفاق تلخ آزاده زارعی از کودک کار ! / باران واقعی را دیدم !
سایر منابع:
سایر خبرها
فاطمه هاشمی: دو ماه قبل از فوت پدرم 2 مرد به من گفتند می خواهند پدرت را بکشند / شمخانی گفت به من می ...
شواهدی دارید؟ در آبان ماه یعنی دو ماه قبل از فوت بابا، دو نفر آقا به دانشگاه آمدند که من آنها را نمی شناختم. من بین کلاس ها که یک ربع زمان بود، بیرون نمی آمدم و با بچه ها صحبت می کردم. گفتند این دو فرد آمده اند و در دفتر منتظر من هستند. هیچ وقت ملاقاتی نداشتم. بالاخره رفتم و دیدم دو نفر آقا با سن حدود 60 سال و موهای جوگندمی نشسته اند. گفتم که من کلاس دارم و باید بروم. گفتند چند دقیقه ...
اول پاسخ دهید و بعد بخوانید: زمان دایناسورها، هوا تمیزتر بود؟
.... و بعد یاد حرف مایستر اکهارت، عارف مسیحی قرن 13 افتادم که می گفت: "سکوت، شبیه ترین چیز به خداوند است". البته خب معلوم است که منظور سکوت بجا و ناشی از غنا و تو پر بودن وجود آدم است. همان که مولانا می گوید: من ز شیرینی نِشَستم رو تُرش / من ز پُرّی سخن، باشم خَمُش. وگرنه سکوت کردن به وقتی که باید سخن گفت، درست به اندازه ی سخن گفتن به وقتی که باید سکوت کرد زشت ...
راز 21 در زندگی سیدعلی چه بود؟
سیدعلی شهید شده است. از آنجا راه افتادم، در راه بهروز مستشرق را دیدم که در حال خواندن قرآن بود. صورتش بهم ریخته بود. به من گفت بچه ها گفتند اگر تو را دیدم بگویم برگردی ساری! پرسیدم برای چی؟ همینطور که داشتیم حرف می زدیم بهروز با صدای بلند گفت رضا برو! من هم دارم می روم ساری برای تشییع پیکر سیدعلی! خمپاره 60 وقتی خبر شهادت علی را شنیدم برگشتم رفتم گردان مسلم! از همرزمانش پرسیدم علی روز ...
پیش بینی تلخ علی دایی از سرنوشت تیم ملی در قطر
این دو تیمی که اشاره کردم و تدارکاتی که در حد آماده سازی تیم ملی برای این مسابقات نبود، نظرم را گفتم. برنامه و سرمایه گذاری حریفان سنگین بوده است. به نظر شما تیم ملی تا چه مرحله ای در قطر پیش می رود؟ تیم ما بازیکنان بسیار خوب و شایسته ای دارد و می تواند دست به کار های بزرگ بزند و من به عنوان یک ایرانی دوست دارم مردم را خوشحال کند، اما نباید توقعات را بی جا بالا برد. واقعیت ...
پوریا شکیبایی: مفتخرم، راهی که پدرم رفته را نرفته ام
این روز ها در تهران هر شب 120 یا 130 نمایش روی صحنه می رود، هم تئاتر خصوص فعال است، هم تئاتر دولتی و هم دانشجویی، ولی فقط بعضی از شب شاید نمایشی را ببینید که شما را مجبور کند، ساعتی بعد از نمایش به نمایشنامه و فرم اجرا و بازی بازیگران فکر کنید.
فاطمه هاشمی: دو ناشناس به من گفتند می خواهند پدرت را بکشند
جوگندمی نشسته اند. گفتم که من کلاس دارم و باید بروم. گفتند چند دقیقه بنشینید تا ما حرف های مان را بگوییم و برویم. قرار شد بیشتر از 5 دقیقه صحبت نکنند تا به کلاس برسم. آنها از کربلای 4 و کربلای 5 صحبت کردند و من هم گفتم که این حرف ها چه ارتباطی به من دارد؛ صحبت های تان را بگویید، چون کلاس دارم. گفتند اینها را می گوییم که وقتی شما خواستی برای پدرت توضیح بدهی، ایشان بداند که ما آدم های الکی نیستیم و ...
رمان آناهیتا باران کن
.... برای همین حق داشتم تعجب کنم. بعد از سکوتی کوتاه گفتم: چرا مگه مشکلیه؟ سوالم را با سوال جواب داد: تو خونه عمو بهت بد میگذره؟ اذیت میشی؟ حیرتم بیشتر شد. _نه _پس جریان چیه؟ _جریان؟ گفتن می خوان بیان منم گفتم اوکی دست هایش را روی میز گذاشت و گفت: دلیلی که گفتی بیانو نمیفهمم با تک خنده ای جواب دادم: _خواستگاریه دیگه ...
فیلم گفتگو / رازهای پنهان سریال آوای باران از زبان آزاده زارعی
ایفای نقش خود به عنوان کودک کار در سریال آوای باران در خصوص آنان گفت : خیلی تجربه های عجیبی دارم و هر هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر حالم بد می شود. من پشت فرمون بودم پشت چراغ قرار گرفتم و ناگهان یک خانم با ظاهری مثل باران نزدیک من آمد و به شیشه زد. گفت: "تو بارانی وای، الهی بمیرم برات!" اما من به او گفتم "تو باران واقعی من فقط نقشش را بازی کردم" از هر نقشی که بازی میکنم چیزی در ...
با این کارها شهید نمی شوی/شش روایت متفاوت از شهید احمدی روشن
از او دفاع می کنی. فردا که مصطفی آمد بچه ها به او گفتند: خوب یک شهرستانی گیر آوردی و مخش را زدی . نبودی ببینی چطور از تو تعریف می کرد؟ شب مصطفی آمد کنارم. یک نامه به دستم داد و رفت. نامه را خواندم. نوشته بود چرا پیش بچه ها از من تعریف کردی. نگفتی شاید دچار غرور و خود بزرگ بینی بشوم؟ من هزارتا نقطه ضعف دارم دیگر از این حرف ها نزن. دو سه روز بابت همین موضوع با من سر سنگین بود. بعد هم خودش آمد سراغم ...
تاجگردون: به هیچ حزبی وابسته نیستم و نخواهم بود / دیده اید تاجگردون کمتر از گل به نهادهای حقوقی مملکت ...
عنوان اولین جلسه ای است که سخنرانی می کنم، ولی افرادی قریب به 500 جلسه شرکت می کنند، حرف خود را می زنند و دوست دارند برای آینده شهر خود و فرزندان خود تلاش کنند، برای امثال ما شاید عدم حضور در انتخابات، زندگی راحت و بی دغدغه تری باشد. وی اضافه کرد: کسی که 50 سال سن دارد و 30 سال خدمت کرده، باید یک جای خوبی به کارش پایان دهد. هر کتابی باید پایان داشته باشد، هر فیلم سینمایی باید پایان داشته ...
پوریا شکیبایی: مفتخرم، راهی که پدرم رفته را نرفته ام؛ بازی این نقش تنبه من بود/ مجتبی جدی: جامعه باید به ...
ه هستم که خیلی خوب کار می کنند. پریوش حاجی قدیری مدیر صحنه با اینکه تصادف کرده است و پایش آسیب دیده اما شب به شب در اجرا است اینکه می گویید تئاتر جنون است فقط بی پولی نیست شما شب به شب با همه بدبختی ها و گرفتارهایی که داری باید اجرا کنی طوری که مخاطب هیچ چیزی از واقعیت تو را نفهمد و هیچ چیز تغییر نکند و همه آن گرفتارها را باید پشت در بگذاری. برای اجرای تئاتر باید مخلص باشی و تنها نصیحت درستی که ...
از کوه دنبه تا بلندترین قله دنیا؛ من کوهنوردی را دوست دارم
ورزشی را به یک چشم نگاه می کردند. فقط فدراسیون کوهنوردی در مقابل یک میلیارد و 100 میلیون تومانی که من هزینه کرده بودم، به من گفتند تو تنها ایرانی ای بودی که سال 2021 به عنوان نماینده ایران به قله اورست صعود کردی و بیا یک مدال طلای جهان به تو بدهیم ، یک سکه هم به من دادند. مؤسس باشگاه اورست اصفهان ایمنا: آیا مربی گری می کنید؟ دهقان: مربی گری عشق است، پدرم 30 ...
ایده تخته سیاه قرائتی از کجا آمد؟!
علاقه ای که به طلبه ها و روحانیون داشت، به من هم اصرار می کرد طلبه شوم. من در آن زمان 14 سال داشتم و چندان موافق ادامه تحصیل در حوزه نبودم. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتیم یک نفر را میان خودمان به عنوان داور انتخاب کنیم و هر چه او گفت، همان را انجام دهیم. مدیر بازنشسته مدرسه ای را که از آشنایانمان بود برای داوری انتخاب کردیم و او به من گفت: تو طلبه شو! . من هم فردای آن روز خدمت آقا شیخ جعفر صبوری که ...
قرائتی: زنم می گوید شوهر خوبی نیستی!
! قدرتی خدا به من داده که می توانم دو ساعت شما را بخندانم! به طوری که لبتان را نتوانید جمع کنید اما با حرف های حسابی. ما خوش سعادت بودیم که خداوند به ما دختر داد. مسئولیت اصلی تربیت دختران بر عهده حاج خانم بوده و بخشی از وقت حاج خانم با بچه ها پر می شد. من هم ایشان را به سفرهایی مثل مشهد، کربلا و عمره می بردم. دختران هم همیشه هوای مادرشان را داشته اند. حالا هم داماد ها و دختر هایمان تهران ...
چه کسی از جسد می ترسد؟
. دوستی داشتم که از بچه های رابر بود. او از جسد می ترسید و همیشه عقب می ایستاد. یک روز برای اینکه سر به سرش بگذارم، گفتم: ببین! من امروز حالم خوب نیست، نمی توانم بروم جلو. تو برو جلو، من راهنمایی ات می کنم، تو جسدها را بیاور بیرون! یک قدم رفت عقب و گفت: من که از بالا این همه جسد را روی آب می بینم، نمی ترسم و حالم بد نمی شود! تو که می روی یکی یکی آن ها را جلو می کشی، می ترسی؟ حرف او به قدری خنده دار بود که همه بچه های پشتیبانی در حالی که برای شهادت دوستانشان گریه می کردند، به خنده افتادند و تا مدت ها این حرف سر زبانشان بود. ...
دیجیتالش کجا بود؟!
هم این مصاحبه نصفه می ماند. در بخشی از این خاطره آمده است: با ناامیدی شماره را گرفتم. خیلی شانسی گوشی را برداشتی، تلخ و کلافه و بی حوصله، از زمانه دلخور بودی. گفتم آقا می خواهم قرار مصاحبه بگذاریم. گفتی ولم کن بابا! درباره چی حرف بزنیم؟! من برای اینکه یخ رابطه را باز کنم به شوخی گفتم دیجیتال! همین دیجیتال که تو باهاش مخالف بودی و می گفتی دیجیتالم کجا بوده، آخرش دنیا را گرفت اما فرهنگ ...
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
. کی به تو گفته این را درست کنی؟ پایگاه دین باید محکم باشد، مثل همان ادعا هایی که قبل از انقلاب می کردید. می گفتید توده ای ها بیایند در دانشگاه تهران و حرف هایشان را بزنند. اما الان تا استادان دانشگاه دو تا انتقاد به شما می کنند، اخراجشان می کنید. انتقاد کرده اند فقط، تازه کمونیست هم نیستند، مسلمانند در مسلمان هم شیعه اند. از فرقه های دیگر نیستند. مثلا از برادران اهل سنت نیستند. این برادران هم این ...
آزاده زارعی : ما قاتل آزاده نامداری هستیم ! / الهام چرخنده از زبان خانم بازیگر آوای باران !
ما قاتل هستیم! آزاد زارعی در پاسخ به سوال خبرنگار رکنا از اینکه " نتیجه این قضاوت مردم در زندگی کدوم سلبریتی تو را آزرده خاطر کرده است؟ " گفت : "سریع یاد خانم آزاده نامداری می افتم، اینکه به نظرم ما قاتل آزاده نامداری بودیم! دنبال این نگردیم که شایعه خودکشی مطرح شده ما کشتیمش! مگر ما قاضی هستیم مگر ما خداییم مگر ما باید به کسی حکم بدیم؟ وقتی از کار یه هنرمند چه در عرصه بازیگری، نقاشی ...
می گفتند ایران سرزمین کفر است!
تونست بکنه. بیوه ها باید با برادرهاشون زندگی می کردن یا با مرد دیگه ای ازدواج می کردن. بیشتر زن ها برای جهاد، هجرت کرده بودن. وقتی حسن (شوهر دومش) جنگ بود، اگر چیزی برای بچه ها لازم داشتم به هیچ وجه اجازه خروج از خونه رو نداشتم. 2تا بچه داشتم، ممکن بود نصفه شب مریض بشن، می گفتن: مریض شده؟ به جهنم! اجازه نداری پات رو از خونه بذاری بیرون. بازجو: الان که اینجا نشستی این حرف ها رو می زنی. تا ...
حاج حسین ؛ سردار شهیدی که رشادتش بدون مرز بود
پنج معاون گردان 152 لشکر انصار شد، او در منطقه 2 بار مجروح و در منطقه چنگوله با برادر شهیدش عباس، در جبهه بودند که او در آن عملیات از ناحیه پا مجروح شد و برادرش عباس نیز به شهادت رسید. همسر شهید کیانی می گوید: هر وقت به او می گفتم شما چند تا بچه دارید، فکری هم به حال ما کنید، می گفت: من به جبهه می روم و تو از بچه ها نگهداری کن، من نصف ثوابش را به تو می دهم و با این حرف های او من دلگرم می ...
با مردم خوش اخلاق باشید
بر ضد صدامیان باقی نمانده و لحظه شماری می کنم که هر لحظه دستور حمله دریافت داریم و من فرماندهی گروه شهید چمران را به عهده دارم و سعی کنید فتوکپی این وصیت نامه را در لحظه تشییع جنازه ام در اختیار مسوولان قرار دهید. شهید جعفری با بیان این که بیشتر این وصیت نامه را هفتم اردیبهشت زیر باران خمپاره دشمن نوشته است، بیان داشته است: هر لحظه که خبر شهادتم به شما رسید اگر کارخانه سیتار روبه راه نشد ...
فرماندهی که تاکتیکی ترین و خلاق ترین بود
شهدای ارتش و جهاد بگویید. صبح روز شهادت، عازم منطقه شمال غرب شد و در حادثه سقوط هواپیما به جمع شهیدان پیوست. آخرین دیدار شهید کاظمی با رهبر انقلاب اسلامی با روایت مقام معظم رهبری دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را ...
نوشتن برای بچه ها و بازخوردهایشان بزرگ ترین جایزه من است
.... نویسنده کتاب خانه مرموز مادربزرگ درباره احساسش نسبت به انتخاب اثرش گفت: نوشتن برای بچه ها و دریافت بازخوردهای آنان بزرگ ترین جایزه ای است که می گیرم. می نویسم و دوست دارم داستان هایم خوانده شود. وقتی می بینم توسط عده ای خوانده و بعد پسندیده شده خوشحال می شوم. حس دیده شدن تلاش ها همیشه خوشایند است. فعله گری درباره خصوصیات کتابش که باعث برگزیده شدن آن شده، بیان کرد: این ...
به بچه ها درست زندگی کردن را یاد بدهید
چه کسی است؟ در موارد مختلف به هرحال آدم های زیادی را به عنوان الگو در زندگی مان داریم. یک زمانی ما برای مدرسی دوره ضمن خدمت به تهران رفته بودیم، یک بازیگر را به عنوان مدرس هنر و قصه گویی آورده بودند که این فرد نه کلاس رفته بود و نه تدریس داشت ولی کلاس داری او عالی بود، من شیوۀ کلاس داری و شیوه برخورد ایشان با معلم ها، بچه ها و اطرافیانش را خیلی دوست داشتم. یک نفر دیگر هم که ...
بنا دارم تاریخ کرمان را از هزاره های دور تا امروز بنویسم
که خودت به کدام رشته بیشتر علاقه داری؟ گفتم به تاریخ علاقه دارم و روانشناسی را هم دوست دارم. گفت پیشنهاد من این است که چون روانشناسی درسی است که حتما باید دانشگاهی خوانده شود، تو برو و روانشناسی دانشگاه اصفهان را بخوان و بعد که لیسانس و فوق لیسانس گرفتی، مطالعاتت را روی مسالۀ تاریخ ببر، زیرا کسانی که لیسانس و فوق لیسانس می گیرند 20 تا کتاب تاریخ می خوانند و تو اگر 200 کتاب تاریخ بخوانی، 10 برابر ...
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
را روی پشت بام راه می رفت و درس می خواند برایش نگران بودم و او می گفت: فقط برایم دعا کن تا موفق شوم من که همیشه برایش دعا می کردم، شبی خواب دیدم کسی در خواب به من گفت: نگران پسرت نباش پسرت بسیار مومن است در زندگی به مقام بالایی می رسد خودش مومن است و هفتاد نفر را مثل خودش مومن می کند صبح با آرامش بیدار شدم پیشانیش را بوسیدم و گفتم: مادر نگران نباش من خواب دیدم به مقام بالایی می رسی و ...
خلاصه داستان قسمت 328 سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد - سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت 21 از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. در قسمت 328 سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟ سوزان و یامان تو حیاط کلوب در حال راه رفتنن و سوزان درباره گل کاری های اونجا با یامان حرف میزنه و یامان میگه دستت به هرچی میخوره قشنگتر میشه. بعد از رفتن اونا ثریا میاد پیش ...
عارف قزوینی می گفت: دوستانم مرا عرق خور و تریاکی کردند
و من مبتلا شدم به این درد بی درمان. در صورتی که من در جوانی از هرچه مواد مخدره نفرت داشتم... افسوس و حسرت عارف به خاطر اعتیاد خیلی زیاد بود. یک روز بهش گفتم که عارف! می خواهم از تو یک مجسمه بسازم. گفت که اگر من لایق نباشم شما چه زحمت بی جا می کشید. گفتم: این فرمایش شما را قبول ندارم. من دوست شما هستم و می خواهم که از شما یک مجسمه بسازم در صورتی که خیلی از پول دارها پول می دهند و من قبول ...
روایتی از کارتن خوابی و اعتیاد زنان؛ یک گروه تن فروش اند، گروهی رحم اجاره می دهند
خشم مشکل دارند. سر مسائل کوچک و بچه گانه با هم درگیر می شوند. به آن ها مهارت جرأت ورزی و نه گفتن را آموزش می دهیم تا وقتی به جامعه برمی گردند، در مقابل مصرف موادمخدر نه بگویند. نه گفتن برای شان سخت است. یک روز باران می آمد. من داشتم از بارش باران لذت می بردم. گفتم که کاش همینطور نم نم باران ببارد تا وقتی می روم خانه. نگاه کردم دیدم بچه ها حال شان بد است. گفتند یاد روز های کارتن خوابی مان ...