سایر منابع:
سایر خبرها
پاسداری که فیش حقوق و پاداشش را حضرت زینب (س) صادر کرد +تصاویر
. نگرانی سرتاسر وجودم را گرفته بود و اصلا دوست نداشتم از حال و روز من مطلع شوند. نمی دانم چرا این مرتبه که می خواستند بروند اینقدر دلتنگ و ناراحت بودم. گفتم : آقا اجازه بدهید با رضا همراهتان تا فرودگاه بیاییم. گفت : من از این لوس بازی ها خوشم نمی آید. با آژانس رفت، پشت سرش آب ریختم، انگار از همه دنیا دل کنده شدم. نمی دانم چه حسی بود داشتم. برگشتم توی خونه دیدم گوشی شون جا گذاشتن. زنگ زدم دفتر آژانس تا ...
مرحوم شیخ مرتضی گفته بودند از ابتدای سن تکلیف خلاف شرع و گناه نکرده ام
برداشتند و حاج مقدس را دیدند که در حال رفتن از مجلس است. پرسیدند کجا؟ ایشان گفتند کار دارم. کسانی که نزدیک آقا بودند، شنیدند که ایشان گفتند خدا بیکارت کند!بعد ها حاج مقدس تعریف کرده بود: بعد از آن ماجرا یک سال بیکار بودم و هیچ کس مرا برای سخنرانی دعوت نمی کرد. یک روز که خدمت مرحوم شیخ مرتضی بودم، رو به من کردند و گفتند خیلی به منزل ما می آیی! گفتم آقا! بیکارم. ایشان گفتند خدا به تو کار بدهد. از درب ...
دکتر داروساز قلابی،دلیل قتل دختری را که با او رابطه داشت تشریح کرد
روز 18 آبان 91 زن میانسالی به پلیس مراجعه کرد و از ناپدید شدن دخترش خبر داد. به گزارش تیک، او به افسر پرونده گفت: ساعت 22:30 دقیقه دیشب تلفن همراه دخترم به صدا درآمد و بعد از چند دقیقه او لباس هایش را پوشید و با بیان این که با دکتر داروسازی در پونک قرار ملاقات دارد خانه را ترک کرد. اما بعد از آن دیگر خبری از دخترم نداشتم تا اینکه ساعت سه نصف شب فردی با کلید در آپارتمان ما را باز کرد و ...
ع . ص در برابر تهمت التقاط چه پاسخی داد
تهیه می شوند و هر باطلی از مقداری حق بهره مند است، که یوخذ من هذا ضعف و من... . یکی از خوانندگان به من می گفت که کتاب های شما مثل هم هستند و تکرار یکدیگر هستند...گفتم من هم وقتی که تازه مدرسه می رفتم و الفبا یاد می گرفتم خیال می کردم تمام کتاب ها مثل هم هستند؛ چون همه از الفبا درست شده بودند... این گونه برخوردهای سطحی و شتاب زده فقط ریش خود ما را رنگ می کند و ما را کنار می زند...نه نوشته ...
جزییات خودکشی پسر 13 ساله
به گزارش سرویس حوادث “ جام نیوز”، عصر روز دوشنبه یک دانش آموز کلاس سوم راهنمایی خودش را از کمد دیواری خانه شان به دار آویخت و جان سپرد. اسمش رضا بود. مادر رضا آن روز هم مثل همه روزها خسته از سر کار به خانه آمد و کلید خانه را در قفل در چرخاند. انتظار داشت خیلی زود رضا پس از شنیدن صدای چرخاندن قفل در کلید در آستانه در اتاقش ظاهر شود و به مادر سلام کند. اما خبری نشد که نشد. شروع کرد به ...
اس ام اس های خنده دار شبکه های اجتماعی
ام اس های خنده دار دخترخالم گوشی مامانشو که 3 میلیون قیمتش بوده گم کرده، هیچی بهش نگفتن که روحیش خراب نشه ! حالا من همسن اون بودم، پاک کنمو گم کردم، با پادرمیونی فامیلا تو خونه رام دادن منبع :نمکستان
چادر، عشق به اهل بیت را برایم به ارمغان آورد
...> اون موقع به این فکر می کردم که بالاخره دعای پای صبحگاه مدرسه (زیارت کربلا نصیب ما بگردان) اجابت شده و امام حسینی که هر سال کلی براش عزاداری می کنیم و بابام عاشورا و تاسوعا براش نوحه می خونه رو قرار است از نزدیک ببینم.بماند!!! وقتی مشرف شدیم به حرم امام حسین(ع) و اون حال و هوا و مکان مقدس رو دیدم از این که مخالف آمدن بودم پشیمان شدم و روزه آخر من رو به زور و با چشم گریان به ایران ...
به جای دویسبورگ، پرسپولیس را انتخاب کردم
خروج می گرفتم. چند روز بعد با تیم ملی به تورنمنت ال جی مصر رفتیم و یادمه ابروم هم پاره شد، تو بازی با کانادا و درضمن بدون اینکه من بدونم با هماهنگی باشگاه سایپا مربی دویسبورگ آلمان هم اومده بودن و بازی ها رو دیده بودن و وقتی من نصفه شب با تیم رسیدم تو فرودگاه دیدم یکی از مسئولین سایپا با یه پوشه منتظرمه که باید فردا برم دویسبورگ برای تست های فنی و پزشکی. رفتم و تمام اون یک هفته فکر و ذکرم پرسپولیس ...
عزت و شخصیتم را مدیون چادرم هستم/در شلمچه عهد بستم از چادر حضرت زهرا (س) حفاظت کنم
در سال اول دبیرستان بودم که در کلاس های پایگاه تابستانی مسجد ثبت نام کردم و حضور مداوم دراین کلاس ها باعث شد دیگه خیلی با دوستان دوران راهنمایی ارتباطی نداشته باشم و در حقیقت اون خوشی هایی که باهاشون داشتم دیگه برام بی معنی بود و جای خودشو به چیزای بهتر داده. به طور مثال چه کار هایی؟ به طور مثال به جای اینکه هر روز به پارک با دوستانم بروم، هرشب تصمیم گرفتم که به مسجد بروم و ...
نخستین روزی که مسلمان شدم!
، هرچه باشد او مادر من است و برخورد میان ما به همان اندازه که برای من دردآور بوده، بر او نیز سخت بوده است. با این وجود معتقدم مسلمانانی که به دین اسلام گرویده اند باید این داستان را بشنوند. زمانی که اسلام آوردم، مایل ها از خانه فاصله داشتم و می دانستم که چندین ماه با خانواده ام ملاقات رو در رو نخواهم داشت، به همین دلیل تصمیم گرفتم با تلفن او را باخبر کنم. روزی که به مادرم تلفن ...
حرمت قداست جامعه پزشکی خدشه دار شده است
کلاس کنکوری دیده بودم و نه کلاس زبانی رفته بودم البته به شکل امروزی هم این کلاس ها مرسوم نبود. خاطرم هست که وقتی در صف ایستاده بودیم برای ثبت نام کردن، افراد همکلاسی از کلاس های تقویتی کنکور زبان وغیره می گفتند، متوجه شدم من جز کلاس رایج درسی در مدرسه، هیچ چیز اضافه نخوانده وندیده ام حسی به من دست داد که نکند اسم من اشتباه اعلام شده است! البته عرض کنم که در دبیرستانی که درس خواندم فقط یک رشته و آن ...
از فیلم های کیارستمی چه می دانیم؟
...: بهتره که بی سوادها با باسوادهاازدواج کنن پول ندارها با پول دارها ازدواج کنن. خونه ندارها با خونه دارها که بتونن همدیگر را روبروا کنن. کسایی که دو تا خونه دان که نمیشه سرشون رو بزارن توی این خونه پاشون را تو اون خونه. آخر فیلم هم به طاهره التماس می کند و بعد عصبی می شود: برای حسین زن قحط نیست هرجا بروم به من زن می دن ولی بخاطر سر و سامان خودت می گم! طعم گیلاس/ 1376 عباس ...
درمان سوختگی به شرط پرداخت هزینه ویزیت!
سوختن دستان محیا هیچ عکس العملی از سوی پدرش نشان داده نشد چراکه مصرف مواد مخدر جایگزین نوازش های پدرانه اش شده بود. وی بیان کرد: بعد از سوختن دستان محیا برای درمان دستان دخترم در ساعت 10 صبح روز یکشنبه بیستم تیر ماه سال جاری به درمانگاه قائم شهر محمدیه مراجعه کرده و تا ساعت پنج غروب منتظر حضور پزشک و رسیدگی به دستان محیا بودم. مادر سیده محیا حسینی گفت: با وجودی که دستان محیا ...
همسرم فحاشی کرد، او را کشتم
از دست دادم. مژگان ناراحت شد، مدام به من می گفت باید کار پیدا کنی، من هم چند جا رفته بودم، ولی نتوانستم کار پیدا کنم. او قهر کرد و به خانه مادرش رفت، بچه ام را هم با خودش برد. چند بار دنبالش رفتم اما نیامد. او زن من بود. عاشقش بودم و نمی خواستم طلاقش بدهم. می گفت باید من را طلاق بدهی. با خودم گفتم می روم و دوباره حرف می زنم و راضی می شود برگردد. وقتی به خانه مادرزنم رفتم، مژگان نبود ...
حجابم را تغییر دادم چون ...
چادر را انتخاب کرده بودند. اما بعد از ازدواج تغییر پوشش در او ایجاد شد. سمیه تعریف می کند که بعد از آنکه با نیما نامزد کردم، برای اولین بار به خانه اقوامش رفتم، آن شب من به شدت شوک شدم. دختر خاله شوهرم که به تازگی همسرش را از دست داده بود بعد از ورود با همسرم دست داد و روبوسی کرد، واقعا مانده بودم. به خانه بازگشتم و ماجرا را برای والدینم تعریف کردم. آنها با نیما صحبت کردند، نیما والدین مرا قانع ...
مرور خاطرات با لیلی گلستان
برادرتان نمی گویید. پدرم در این موارد خسیس بود، ارتباطش با من به دلیل اینکه دختر و فرزند اول بودم، بیشتر و بهتر بود. وساطت نمی کردید؟ نه، هیچ وقت نتوانستم با او حرف درست و حسابی بزنم. از زیرش به لطائف الحیل در می رفت. پدرم انسان سختی است، اما در حیطه ادبیات و سینما آدم بزرگی است. زمانی که ترجمه می کردید، ترجمه ها را به پدرتان نشان می دادید؟ زمانی که ...
بازخوانی پرونده هایی از جنس کابوس
آمد و شش روز در منزل ما بود و پس از آن دوباره به زادگاهش رفت این در حالی بود که دیگر من بدون شنیدن صدای آن زن نمی توانستم زندگی کنم و هیچ گاه هم فکر نمی کردم همه حرف های او دروغ هایی در فضای مجازی است. وی می گوید: آن زن دوباره به مشهد آمد و بین ما صیغه محرمیت جاری شد تا این که با خودروی پرایدم به خمین رفتم و شب ها را داخل چادر مسافرتی می خوابیدم. آن جا بود که فهمیدم آن زن نه تنها متاهل ...
توضیحات لادن طباطبایی درباره مهاجرت به آمریکا + تصویر
...> میگفتن با مسخره؛ یهودی سرگردان! متوهم ! روانی! میگفتند؛ نمیتونی! عرضه نداری! غیرممکنه! ولی دوستان واقعی ام رو شناختم... و این صفحه .... و شما دوستان و همراهان جان... هرگز فراموش نمی کنم که چقدر در بدترین زمانها کنارم بودید...بهم انرژی دادید....دعا کردید... و من بودم و هستم.... من از پا نمی نشینم... زندگی زیباست... با همه ...
بالارفتن نرخ ناامیدی در دانشگاه ها/ لشگر شکست خورده!
چی حرف بزنه آخه. صبح ها پا میشم میام دانشگاه بین هر کلاسمم یه ساعت فاصله است، می روم سرکلاس و بعد میام می شینم اینجا. فقط می رم سرکلاس که غیبت نخورم و حذف نشم. شبم که می رم خونه، خسته و کوفته می افتم می خوابم می پرسم قصد کارکردن نداری؟ فندک را می گیرد زیر سیگارش و می گوید: کجا برم کار کنم آخه؟ کار نیست. تو فامیلامون هرکی رو می بینی یا بی کاره یا خودش یه کاری راه انداخته. الحمدلله بابامون ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (281)
علی و خانواده اش تبریک عرض میکنیم. پولاد جان یعنی اگر استاد روز تولد ِ پدر در صحنه حاضر نمی شدند رفاقتشان به اینجا نمی کشید؟! 42 سال پیش در همین روز وقتی آتیلا، اولین فرزندِ ناصر خان حجازی به دنیا آمد و اسطوره ی جوان برای اولین بار پسرش را دید. یک هفتگی؟ برای اون سِن اش؟! نوزاد هفت روزه مگر سِن دارد؟! مگر تا هفت روز بند ناف نوزاد می افتد اصلاً؟ (خودم میدانم ربطی به ...
دوستان فوق العاده صمیمی!/ سه داستان کوتاه طنز
فرصتی برای آدم می ذاره؟! توکه خونه ما رو بلدی؛ همین کوچه دوازدهم؛ یه خونه مونده به آخرین در؛ اون خونه آبی!... باورکن خیلی خاطرت رو می خوام! – نوکرتم! تومثل داداش خودمی؛ هرروز دلم برات تنگ می شه! – خب، از دیدنت خوشحال شدم...کاری نداری؟! – نه قربون معرفتت! یه سری به ما بزن؛ درخدمت باشیم! دومی به رسم ادب، دستش را چنگولی تکان می دهد و بای بای می کند ...
بهزیستی هیچ حمایتی از فرزندانم نمی کند
را به من داده به جای آن شوهر و مادر و خواهر های خیلی خوبی به من داده است. مرآت- آیا با این دو فرزند معلول به مسافرت هم می روید؟ ما هرسال عید مسافرت می رویم و برای من اصلا سخت نیست در روز تاسوعا ما به زنجان هم رفتیم چون مراسم های آنجا ثبت جهانی شده است و وقتی برگشتیم همه گفتند تو چطوری توانستی هر دو را با هم ببری البته خدا توانش را به من داده است و انشالله توان بهم بده تا ...
فروش برده های جنسی در تلگرام و واتس اپ
.... یکی از آن ها نازدار مرات است. دو سال پیش که ربوده شد تنها 16 سال داشت. او یکی از بیست دختر جوانی بود که در یک روز در اوت 2014 ربوده شدند. پدر و عمویش در میان 40 نفری بودند که در حمله داعش به منطقه سنجار (مرکز منطقه ایزدی ها) کشته شدند. مادر نازدار که در اردوگاه آوارگان در خارج از شهر دهوک در شمال عراق ساکن است گفت که دخترش موفق شد شش ماه پیش با او تماس بگیرد. ...
نقشه جم و من و تو از زبان مدیرانشان
لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد. وی همچنین اشاره کرده است که تا سال2020 کلمه مادر را در ایران بی معنا خواهد کرد. وی همچنین در مصاحبه ای با صدای آمریکا این مضامین را تکرار کرده است و وقتی مجری برنامه از وی پرسید: برنامه آینده شما چیست؟! گفت تا سال 2020 کاری میکنیم که مردهای ایرانی خودشون زنهاشون رو برای نمایش دادن از خونه بیرون بفرستن. مجری برنامه گفت: مگه میشه ...
قصاص؛ برگ آخر زندگی زوج جوان
: مریم را دوست داشتم و نمی خواستم او را بکشم. من کارگر مغازه نان فانتزی بودم و چند روز قبل از قتل بیکار شدم. از همان زمان اختلاف های من و مریم شروع شد. او سر هر موضوعی دعوا به راه می انداخت و می گفت من بی دست و پا و بی عرضه هستم. وی ادامه داد: 25 روز قبل از قتل، مریم قهر کرد و به خانه مادرش رفت. خیلی تلاش کردم تا او را به خانه بازگردانم که نشد. روز حادثه به دنبالش رفتم اما خانه نبود. منتظرش ماندم. وقتی ...
بنگر: حرف هایم با طارمی و رامین قابل بیان نیست/نان حرام سر سفره نبردم
چه کسی نمی خواست. گویا از آمدن سیدجلال به پرسپولیس ناراحت بودی. منظورم پستی بود که در صفحه شخصی کفشگری گذاشته بودی. در آن به پول و جدایی از پرسپولیس اشاره کردی که ذهن همه را به سمت سیدجلال برد. اصلا منظورم سیدجلال نبود. من پنج سال با او همخانه بودم و پس از آن پست در صفحه کفشگری، سیدجلال به پرسپولیس آمد. سید بچه خوبی است و یکی از بازیکنان ارزشمند تیم ملی به حساب می آید ...
دانشجوی معماری دانشگاه آزاد اسلامی شاهرود از اشتغال به کار حرفه ای اش می گوید
خوشحال می شم اثری از خود به جای بزارم بصورت المان حجمی و اینکه دوست دارم دانشگاه من رو به عنوان یک معمار و طراح شهری به شهرداری شهر معرفی کنه تا بتونم افتخاری هم برای دانشگاه باشم. چه کسانی از شما بیشترین حمایت رو کردن؟ - خیلی تشکر می کنم از پدر و مادر عزیزم که همیشه حمایتم کردن و هیچ وقت از جلو رفتن منو نترسوندن و همیشه اون ایمان و اعتماد قلبیو بهم دادن و این خیلی برای من خوب بود وپیشرفت الان خودمو مدیون حمایت و اعتماد خانوادم هستم و امیدورام به هدف هام برسم و بیشتر و بیشتر مایه سربلندی و افتخارشون باشم ...
مروری بر کارنامه فیلمسازی ناصر تقوایی به بهانه سالروز تولد او
داستان اجتماعی/ سیاسی داشتن و نداشتن ارنست همینگوی ساخته شده، اگرچه با موضوعی اجتماعی درباره ناخدایی یک دست روبه رو هستیم که برای گذران معیشت خود، با لنج از کشورهای حاشیه خلیج فارس کالا قاچاق می کند اما به تبع شرایط سیاسی و اجتماعی سال های نخست دهه 1360 فیلم محصول 1364، است رگه هایی از موضوع های سیاسی هم دیده می شود. حوادث فیلم در دهه 1340 اتفاق می افتد. چند روز پس از ترور حسنعلی منصور توسط گروه ...
بنیاد در آینه مطبوعات
.... هرچه گریه کردم و اشک ریختم، او در را باز نکرد و حرفی نزد. نزد شوهرخواهرم رفتم و از او پرسیدم چه شده؟ او گفت نگران نباشید؛ حمید زخمی شده و در تهران بستری است. گفتم بیایید الآن به تهران برویم. جواب داد عجله نکنید؛ خودشان بلیت میگیرند و تا فردا شما را میبرند. من مانده بودم چه کنم، فقط گریه میکردم. من و فرزندانم گریه میکردیم. شب شده بود. همه خوابیدیم و چراغها را خاموش کردیم. همسرم که آمد ...
ما به بهشت می رویم
.... به خود آمدم و از منزل خارج شدم. نمی دانم چرا اما به شدت گریه می کردم. هیچ صدایی نمی شنیدم، انگار که در اطرافم سکوت مطلقی حکمفرما شده بود. دود همه جا را پر کرده بود. از شدت آن دچار خفگی شده بودم. به این طرف وآن طرف می دویدم اما نمی دانم به کجا می رفتم؟ چرا می رفتم و هدفم از دویدن چه بود؟ آنقدر رفتم که پاهایم درد گرفتند و مجبور شدم کنار پیاده رو بنشینم. به پشت سر نگاه کردم شاید ...