سایر منابع:
سایر خبرها
حرف های عروس و دامادی که در حیاط زندان به عقد هم درآمدند
...> بهار ادامه می دهد : به ملاقات برادرم رفته بودم خانمی که در کابین بغل دستی ما بود یکهو حالش بد شد . من رفتم کمکش و امیر را دیدم . بعد از برادرم درباره حکم متهمی که مادرش بد حال شد پرسیدم و فهمیدم که امیر متهم به قصاص است . چون آدم کشته است . چند بار دیگر به ملاقات برادرم رفتم و بعد هم از امیر خوشم آمد از زندان با هم چند بار تلفنی حرف زدیم و خودم ازش خواستگاری کردم زیر بار نمی رفت دلیلش هم منطقی ...
کار وقیحانه یک دختر با پسر جوان به خاطر نامزد کردن با دختر دیگر
مسائلی با یکدیگر جر و بحث کردیم. او دروغ می گوید خودش می خواست با اسید مرا بسوزاند. او در اتاق دیگر بود و من به اتاقم رفته و خوابیدم. او بطری اسید را برداشت و بالای سرم آمد و اسید را به سمتم پاشید. من قصد داشتم جلوی او را بگیرم و خودم را نجات دهم که بیشتر آسیب نبینم که او مقداری از اسید روی خودش ریخت. نمی دانم چرا به این کار دست زد شاید چون فهمیده بود من نامزد کرده و می خواهم ازدواج کنم از من کینه به دل گرفته بود.در ادامه دختر اسیدپاش با تجدید قرار قانونی روانه زندان شد. ...
پیام اشتباه تلگرامی نوعروس24ساله به همسرش ، ارتباط او با یک جوان را لو داد
دیگر جوابم را نداد و فهمیدم من تنها عروسک هوسبازی های او بودم . این شکست عاطفی و نگاه تحقیر آمیز دیگران سبب شد اعتماد به نفسم را از دست بدهم بویژه شنیدم شوهرم بعد از طلاق با دختر دیگری که او را هم من می شناختم ازدواج کرده است و بیشتر داغون شدم من تاوان سنگینی به خیانتم دادم و حالا می خواهم بهروز شناسایی شود تا دختران و زنانی مثل من فریب نخورند. بنابه این گزارش،دستور بازداشت آزارگر تلگرامی صادر شد و ساناز نیز پس از اقرار به رابطه نامشروع با سپردن کفالت تا زمان محاکمه آزاد شد. ...
“قونشو” در ایسنا
ها یک قدم از من عقب تر بوده و پیشرفت شان نیز منوط به پیشرفت من است. وی متذکر شد: کپی کردن زمانی خوب است که برای یادگیری باشد، در این راستا تمرین و تکرار بسیار مفید بوده و امکانات، تکنولوژی و ابزار نیز در این مسیر بسیار مهم است؛ چرا که لوگوی قونشو نیز به خاطر پیشرفت تکنولوزی به وجود آمد، اگر تلگرام نبود قونشو هم نبود. وی با اشاره به این که تمامی استیکرها را با دست های خودم می ...
بلای شومی که نیمه شب 2 جوان سر ثریا آوردند / آنها وحشیانه لباس هایم را پاره کردند و ...
بودند ادعا کردند آنها هم می خواهند بروند و پیشنهاد دادند من را به خانه ام برسانند. ابتدا نپذیرفتم اما آنها بسیار متین باز اصرار کردند و فاطمه هم خواست با آنها بروم با اعتمادی که داشتم پذیرفتم و از جشن خارج شده و سوار ماشین مزدا 3 آنها شدم. ثریا با گریه گفت:هنوز چند قدمی نرفته بودیم که یکی از پسرها رو به من کرد و پیشنهاد داد تا چرخی در خیابان ها بزنیم که نپذیرفتم و بسیار مودبانه خواستم به ...
غیر سیدها هم می توانند سعید باشند!
افسوسی دارم که از کودکی با من بزرگ می شود، با من نفس به آه بر می کشد و حتی با من به اشک می نشیند. کوچک که بودم، چیزی که بیش از همه در چشمانم جا می گرفت و آه حسرتم را در می آورد، شال سبزی بود که بعضی ها به گردن داشتند! آرزو می کردم کاش مثل آنها بودم. گاهی، حتی کلمه سید را اول اسم خودم می گذاشتم تا ببینم چه شکلی می شود و چقدر قشنگ می شد. سیدرضا اسم قشنگی بود. کلی حال می کردم با این اسم ...
سرنوشت تلخ یک جوان غریب که در تهران راهش را گم کرد
، اما بعد از گذشت شش ماه از سوی همشهری هایم معتاد شدم. بعد از چند ماه که میزان مصرفم بالا رفت صاحبکارم فهمید و من را اخراج کرد. در این مدت چه کردی؟ همیشه کنار خیابان می خوابیدم. چند روزی هم در پارک ها سرگردان بودم تا این که تصمیم گرفتم دست به سرقت بزنم. اولین بار با تهدید چاقو دخل یک سوپرمارکت در جنوب تهران را زدم که سه روز بعد دستگیر و چند ماه زندانی شدم. در تهران ...
ماجرای ازدواج تلخ یک دختر جوان با مرد نزول خوار
، هیچگاه به لقمه ای دعوت نکرد. دو ساعت بعد وقتی اهل خانه در خواب بعداز ظهر بودند، مینا ظرفی پلو و خورش برایم آورد. آن اولین بذل محبت آمیز او بود که مرا بیش از پیش مدیونش می کرد. ضعف داشتم، از چند روز قبل هم چیز دندان گیری نخوره بودم. مینا نشست و لحظه ای بعد وقتی من مشغول خوردن شدم، با تبسمی که شیرینی آن هرگز از یادم نمی رود مرا به حال خود رها کرد و رفت. هنوزهم پس از سال ها ...
داغی که مادر ستایش بر دل دارد
ملت ایران و افغانستان را به هم وصل کرد. برای همین امیدوارم که دادگاه هم با رأی عادلانه، این وحدت را بیشتر کند. مادر داغدار در ادامه گفت: با اینکه انجمن صلح بارها از من خواهش کرد که در دادگاه حاضر نشوم، اما قبول نکردم، چون باید بدانم چه بلایی سر ستایش من آمده است، برای همین در دادگاه حاضر شدم. خودم را برای شنیدن واقعیت آماده کرده بودم، اما نتوانستم طاقت بیاورم و از روی صندلی افتادم و از ...
غدیر در کلام امام خمینی
زمان نیست، غدیر در همه اعصار باید باشد و روشی که حضرت امیر در این حکومت پیش گرفته است باید روش ملتها و دست اندرکاران باشد. قضیه غدیر، قضیه جعل حکومت است، این است که قابل نصب است و الّا مقامات معنوی قابل نصب نیست یک چیزی نیست که با نصب آن مقام پیدا بشود؛ لکن آن مقامات معنوی که بوده است و آن جامعیتی که برای آن بزرگوار بوده است، اسباب این شده است که او را به حکومت نصب کنند و لهذا، می بینیم که در عرض ...
ماجرای یک نامه در سال 1343/اینجا از جاک شله به دکتر جاک رسیدم!
چهارسال همکار بودم، یعنی از روزی که نتوانستم به مدرسه بروم و ناچار شدم برای سیرکردن شکم کار کنم با تو همکار شدم. حالا وقتی یاد می آورم که توی آن یخبندان شدید، من و تو توی ایستگاه راه آهن می دویدیم تا چند روزنامه بفروشیم و مردم بدون توجه به ما پالتوها را بالا کشیده و بی اعتنا می گذشتند پشتم می لرزد. به همین جهت به تو گفتم که من می روم از این شهر و این مملکت، مثل یک آواره ی بیابانگرد سفر دور و دراز ...
حسن یزدانی: من تختی نیستم!
استارت زدم ولی بعد از یک سال زیر نظر همت مسلمی تمرینات اصلی تر را دنبال کردم و در همه این سال ها فقط با این مربی بودم. کشتی ورزش سنگینی است. از این رشته خسته نشدی؟ - اوایل که به سراغ کشتی رفته بودم کمی باعث دلزدگی ام شد و خواستم از این رشته بیرون بیایم ولی بعد از شش ماه که کشتی را آغاز کرده بودم در اولین مسابقات قهرمان شدم و ترغیب شدم تا کشتی را ادامه بدهم. از آن به بعد هم همیشه ...
مرخصی گرفتم و خودم را به خانه رساندم / همسرکثیفم را در شرایط بدی در اتاق خواب دیدم
را از دست داده و به رزیتا حمله کردم اگر همسایه ها نبودند این دختر چشم سفید را می کشتم. در برابر این ادعا ها و در حالیکه مهرداد خیانت به تازه عروس را پذیرفته و اصرار داشت از زهرا طلاق گرفته و با رزیتا ازدواج کند رزیتا گفت:من در همان جشن عروسی دلباخته داماد شدم و اولش ابتدا به بهانه تبریک و سپس حرف دلم را دور از چشم میهمان ها و عروس به او زدم و دیدم مهرداد هم دلباخته من است و آنها اشتباهی ...
پشت سوریه ایستادیم تا دشمن پشت مرزما نیاید/ارزش کارمدافعان حرم کمتراز رزمندگان دفاع مقدس ...
در طول تاریخ ایرانیان یکتا پرست بودند، تاریخ ما آن بود اما توسط سلاطینی آنچنان ذلیل شده بودیم. قبل انقلاب حج رفته بودم یک جوان عرب گفت "کجایی هستید" گفتم "ایران"، گفت "برادر اسرائیل". آنچنان تحقیر شدم می خواستم زمین دهن باز کند و من را ببلعد و این جمله را نشنوم. شاه آن زمان کنار کارتر دست به سینه می ایستاد. ناطق نوری ادامه داد: با حضرت آیت الله خامنه ای رفتم سازمان ملل، ریگان روز قبل ...
زیباترین سال تحصیلی
همین دفتر ها حسابی جنجال به پا کرده بود که إلّا و بلّا باید از همین ها بخری. وقتی به غرفه بعدی رسیدیم باز دفترهایی با عکس های خارجی. پیش خودم گفتم: حتما کارتون جدیدی اومده مریم دختر همسایه هم آن را خریده مبینا هم دنبال همان هاست. اما دوباره مبینا آنجا هم بیشتر از چند لحظه نماند و سریع به غرفه بعدی رفت. چند تا غرفه را که رد کردیم سرعت مبینا بیشتر شد و من کمی عقب ماندم. همین طور که ...
قصور پزشکی و انتظامی در پرونده عباس کیارستمی ثابت شد
40 روز بستری نیز کوچکترین مشکل و اعتراضی به لحاظ روند درمان عنوان نشد و و بنده با مرحوم کیارستمی، پسر و همچنین برادر او روابط دوستانه داشتم. او درباره عدم حضور در ادامه روند درمان بیمار خود نیز افزود: دنده های همسرم از 3 نقطه شکسته بود مجبور شدم بیشتر بمانم و گرنه زودتر برگشته بودم و خودم کیارستمی را از بیمارستان جم مرخص کردم و هر روز نیز به دیدنش می رفتم. جراج کیارستمی در ...
تعزیه یک قصه مقدس است
نمایش نیز با اشاره به تاریخ شکل گیری این کمپانی از سال 1976 گفت: ما امسال چهلمین سالگرد تاسیس این کمپانی را در ایتالیا جشن گرفتیم اگر بطور خلاصه بخواهم درباره آشنایی خودم با این کمپانی و آغاز تئاتر بگویم باید به دوره دانش آموزی ام اشاره کنم که به تئاتر علاقمند شدم و هنگامی که با پینو دی بودو ملاقات کردم با هم در این راه پیش رفتیم. او با بیان اینکه بازی بازیگران روی صحنه و تلاش شان برای یادگیری و ...
برای رسیدن به بلندای قله دانش تنها اراده کافی است
... شهسورای: معمولا صبح ها از ساعت شش صبح شروع می کردم و تا ساعت 12 شب مطالعه می کردم در این بین حدود دو ساعت برای وعده های غذایی و نماز اختصاص می دادم و مابقی زمان طول روز و شب را مطالعه می کردم. فارس: آیا با این همه میزان مطالعه وقت آزاد برای سایر امور داشتید؟ شهسواری: تقریبا هیچگونه اوقات بیکاری نداشتم و هیچ کار دیگری به جز درس خواندن نمی کردم، زمانی که دانشگاه بودم، کلاس ...
پیام های احساسی مردم اشکم را درآورد
تمرکزم روی وزنه بود. جو سالن خوب بود و تمام ورزشکاران کاروان ایران و خبرنگاران من را تشویق می کردند، خدا را شاکرم که توانستم به لطف خدا در این جو وزنه ها را مهار کنم. تجربه حضور در چنین میدان هایی را دارم و این موضوع موجب شد تا از جو سالن انرژی مثبت بگیرم. * سایت مسابقات پس از رکورد شکنی مطلبی با این تیتر که وای سیامند چه کرد! در خصوص تو منتشر کرد و کل دنیا از این وزنه ها تعجب کرد اما برای ...
حسین علیزاده: موسیقی، شجاعت من است
، اصطلاحی است که فرهنگ ما به ویژه در سال های پس از جنگ با آن خیلی عجین شده است. یعنی کسانی که شهید می شوند، به قدری تقدس و احترام دارند که همیشه به یادشان هستیم. من خودم عاشق کسانی هستم که در راه وطن شهید شده اند، حتی آنهایی که هیچ وقت ندیدمشان. هرکسی که برای این خاک جان خود را داده، عزیز ماست و همیشه مقوله شهادت توأم با احترامی خاص است. حالا وقتی من خودم را جای یک شهید می گذارم- برای دفاع ...
رهبر معظم انقلاب از کتابم استقبال کردند
را برای تحصیل انتخاب کرده بودم که یکی شیراز بود و دیگری سمنان. به علت اینکه سمنان به رشت نزدیکتر بود تصمیم گرفتم به سمنان بیایم. یادم هست شب اولی که به سمنان آمدم چون جایی نداشتم تا صبح در بلوار 17 شهریور قدم می زدم و با خودم می گفتم فردا صبح با اولین اتوبوس به گیلان برمی گردم چرا که احساس می کردم نمی توانم اینجا را تحمل کنم. مرآت- چرا؟ چون من در جایی زندگی کرده بودم که پر از ...
خاطره ای شنیدنی از مرحوم آیت الله ستوده
.... بود علی القاعده به اندازه خودم، در این مسئله سهیم شدم و تا بعد از انقلاب، چند سالی در کاشان ادامه تحصیل دادم و پس ازآن برای ادامه به قم آمدم. سال 1359 وارد قم شدم. متأهل هم شده بودم. ادامه درسم را در سطح 1 خدمت بعضی از اساتید در قم سپری کردم و سطح 2 یعنی رسائل را در محضر آیت الله اعتمادی بودم . حال و هوای حوزه علمیه کاشان در آن شرایط چگونه بود؟ طلاب چگونه درس می خواندند؟ حوزه کاشان ...
نویسنده"عباس دست طلا": نویسندگان دفاع مقدس از مظلوم ترین نویسندگان هستند/ همه می گفتند: آقا کتابت را ...
ده نفر گفتم از مسئولین بسیج و سپاه و .. گفتم تا من را یک سال بعد از دیدار راوی با آقا به خدمت ایشان بردند. البته دیدار عمومی رفته بودم اما دیدار خصوصی چیز دیگری است انرژی مثبت آقا را می دانستم و دوست داشتم خصوصی بروم. امضاء خورشید بعضی ها می گویند کلاس بگذار و بگو خودشان مرا به دیدن آقا بردند اما چه کلاسی؟ به ده نفر گفتم تا موفق به شرکت در دیدار خصوصی شدم. آن روز یک جلد از ...
سخنرانی نوید کرمانی در مراسم دریافت جایزه صلح ناشران آلمان
21 ماه مه 2015 ژاک مراد نیز گروگان سازمان موسوم به دولت اسلامی شد. من با پدر ژاک هنگامی آشنا شدم که در پاییز سال 2012 برای تهیه گزارشی به سوریه جنگ زده سفر کرده بودم. در آن هنگام پدر ژاک جامعه کاتولیک شهرک قُریَتَین را سرپرستی می کرد و همزمان عضو جماعت طریقت مار موسی بود که در آغاز دهه 1980 در صومعه ویرانی که از دوره آغازین ظهور مسیح باقی مانده، تأسیس شده است. این جامعه کلیسایی، ویژه و یا ...
تقسیم عادلانه امکانات ورزشی استعدادهای مناطق را شکوفا می کند
.... عشرت کردستانی پرچمدار پارالمپیک نیز بیان کرد: مسئولان و مردم حامی ما بودند و برای من افتخار بود که یک بانوی کرمانی پرچمدار کاروان است. وی ادامه داد: زمانی با لباس احرام وارد جایگاه شدم جلوی تمام دوربین های دنیا، نورافشانی ها، سر و صداهایی که برایم جذابیت نداشت، خودم یک دنیای خاص و جذاب داشتم و آنجایی که هر کسی می خواست دیده شود و من نماینده ای بودم از استان کرمان که قرار بود کاری ...
شهادت مرتضی او را برایم جاودانه کرد
دوستش بودم و همه جا همراهی اش می کردم. تا هر جا او می رود من هم بروم. هم در سفرهای کربلا و اربعین و هم در اعزام های منطقه اش. این را هرگز به خودش نگفتم که اگر می گفتم فرصت پیدا می کرد و دو ماه دو ماه آنجا می ماند. اولین بار از رفتنش اطلاع داشتید؟ اولین بار بعد از ماه رمضان سه سال پیش بود که راهی شد. به نیت زیارت کربلا و راه اندازی تأسیسات بیمارستان امام سجاد(ع) در نهر علقمه ...
کیمیا علیزاده: می خواستم به مریخ بروم، سر از تکواندو درآوردم
.... نمی توانم بگویم اشتباه نکردم ولی واقعا چیزی کم نگذاشتم هرچه در توانم بود گذاشتم باتوجه به آسیب دیدگی هایی که داشتم ولی باز خداراشکر که دست خالی برنگشتم. *تکواندوکاران دیگر مثل فرزان عاشورزاده هم خیلی هیجان داشتند و تشویق می کردند. به هرحال ما یک تیم بودیم و از برد همدیگر خوشحال می شدیم و آن ها هم که بازی را باختند من خیلی ناراحت شدم. *باخت کدام یک ازپسران ...
قراردادی برای مبادله دانشجوی بازیگری بین ایران و ایتالیا / پینو دی بودو: ما با تئاتر نمی توانیم جهان را ...
کمپانی را در ایتالیا جشن گرفتیم اگر بطور خلاصه بخواهم درباره آشنایی خودم با این کمپانی و آغاز تئاتر بگویم باید به دوره دانش آموزی ام اشاره کنم که به تئاتر علاقمند شدم و هنگامی که با پینو دی بودو ملاقات کردم با هم در این راه پیش رفتیم. وی با بیان اینکه بازی بازیگران روی صحنه و تلاش شان برای یادگیری و تحقیق برای آموزش انواع تئاتر همواره برای او جذاب بوده است؛ گفت: همیشه دوست داشتم بدانم پشت ...
حسن یزدانی: من تختی نیستم!
استارت زدم ولی بعد از یک سال زیر نظر همت مسلمی تمرینات اصلی تر را دنبال کردم و در همه این سال ها فقط با این مربی بودم. کشتی ورزش سنگینی است. از این رشته خسته نشدی؟ - اوایل که به سراغ کشتی رفته بودم کمی باعث دلزدگی ام شد و خواستم از این رشته بیرون بیایم ولی بعد از شش ماه که کشتی را آغاز کرده بودم در اولین مسابقات قهرمان شدم و ترغیب شدم تا کشتی را ادامه بدهم. از آن به بعد هم همیشه ...
توت های سفید، توت های بهشت!
زنگ زد، گفت: ما داریم بر می گردیم تهران، دوست درای بیایی اینجا توی سپاه چند روزی خدمت کنی ؟ تا آن موقع جبهه نرفته بودم ، 4 تا بچه کوچک داشتم اما دوست داشتم بروم و نزدیک خط مقدم خدمت کنم، گفتم آره دوست دارم بیایم، ولی بچه ها! گفت نگران نباش، من می آیم پیش بچه ها، تو آماده باش تا من می رسم با بچه های بیت الزهرا(س) حرکت کنی.. اول رفتیم اهواز، مدتی در ستاد آنجا برای رزمنده ها غذا ...