سایر منابع:
سایر خبرها
اظهارات وحشتناک یک مرد در خصوص قتل ناموسی؛ دانش آموز بودم که پسر همسایه مان مرا به اتاقک برد!
کلام را از دستش خارج می کرد. او پس از آن که به سوالات تخصصی سرگرد سلطانیان، رئیس دایره قتل پلیس آگاهی پاسخ داد، دفتر سیاه جنایت را در کلبه تاریک افکارش گشود و در تشریح روزگار گذشته اش گفت: پدرم فرهنگی بود. 5 خواهر و برادرم نیز همه درس خوان بودند. در این میان مدرسه برای من حکم زندان را داشت. اگرچه من فرزند بزرگ خانواده بودم اما به خاطر وضعیت ضعیف درس هایم، همواره با دیگران و به ویژه خواهر ...
عشق های مجازی ...
، مادرم تصمیم گرفت موضوع را با پدرم در میان بگذارد، شب که پدرم با چهره ای خسته و رنجور از کار به خانه برگشت، مادرم سفره را بهتر از همیشه پهن کرد، پدرم دست رویی شست و وضویی گرفت و نمازش را خواند بعد هم کنار سفره نشست، سرم را پایین انداخته بودم دست های زمخت و خشن پدرم به یادم انداخت که کی هستم و چگونه بزرگ شده ام از خودم خجالت کشیدم دلم می خواست زمین مرا می بلعید، شام را که خوردیم مادرم با اشاره چشم و ...
اولش تنهایی، و آخرش هم تنهایی است
می زنم. همسرم پنج سال است که مریض است. او را به بیمارستان برده اند و پایش را بخاطر مرض قند بریده اند. حالا هم که می بینید که در این خانه ی قدیمی تنها هستم. اولش تنهایی، و آخرش هم تنهایی است. گفتگو از وحید شعبانی هفدهم تیر 96
مروری بر خاطرات مردمی از قیام گوهرشاد / ماجرای آژانی که از ننه خاور می ترسید و روضه خوانی که مردم رو قسم ...
در تهران مرحوم شد، زنها نتوانستند سر مزار او بروند. از بیحجابی می ترسیدند. زنها داخل خانه مراسم گرفتند، مردها سر مزارش حجله بردند. روضه خوانی هم ممنوع شده بود. کسی جرئت نمی کرد روضه بخواند و مجلسی بگیرد. یک بار در خانه ما مجلسی برپا شد. خبر دادند که پاسبان ها دارند می آیدند. زن ها همه از پشت بام فرار کردند. ******* منصوره نجات با بیان خاطره ای از خانواده اش می گوید: پدرم ...
پدرم را نشناختم/عشق و ارادت شهید نسبت به امام خمینی(ره)
... همسر شهید مازیار سبز علی زاده اضافه کرد: به من گفت، تو را به خدا و فرزندانم را به تو می سپارم، من در این لحظه به گریه افتادم و به او التماس کردم و به دست و پایش افتادم که امروز سرکار نرو، اما قبول نکرد و مجددا زینب را بوسید و حدود ساعت 6:30 بود که از منزل بیرون رفت. پدرم را نشناختم دختر شهید سبز علی زاده که حدود 9 سال سن بیشتر ندارد، در مورد حال و هوای روز به خاک ...
متهم به قتل،اعترافش را پس گرفت/بی کسی تنها دلیل من برای اعتراف به قتل بود
کیفرخواست علیه اکبر صادر و پرونده در اختیار شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. در آن جلسه اکبر منکر قتل شد و گفت: آن شب مست بودم. وقتی با فرهاد دست به یقه شدم، او روی زمین افتاد و من چند ضربه به پایش زدم، بعد کامران آمد و با قمه ضربه دیگری به او زد. او در پاسخ به این سؤال که چرا در بازپرسی به قتل اعتراف کرده است، گفت: آن موقع پیش خودم گفتم من کسی را ندارم. فقط مادر پیرم است و هیچ کس دیگری ...
حجاب نخستین گام مسلمانی
کند و حتی حقوق اولیه او را ازبین می برد، اما روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با مانتو و روسری از خانه خارج شوم، خیلی دلهره داشتم. من قبلش با حجاب نبودم و آن روز وقتی از پله ها پایین رفتم، ترسیدم که از خانه خارج بشوم؛ چون نمی دانستم چه برخوردی با من می شود. اما همین که در را باز کردم، سرم را بلند کردم و لبخندی بر لبانم نشست و راه افتادم. حس می کردم با حجاب از زندان آزاد شده ام، احساس آزادی به ...
هنرمند کاشانی که در 200 برنامه زنده تلویزیونی شرکت داشته است
... مهدی آرامیده که علاقه زیادی به سفر دارد می گوید از سال 1384 در سعادت آباد آژانس مسافرتی سیلک سیر را تأسیس کردم و در کنار این کار در دو رشته دروازه بانی فوتبال و ووشو نیز فعالیت کردم اما بعد از فوت پدرم در سال 89 مدتی را از کارهای هنری فاصله گرفتم اما بار دیگر با حمایت و پشتیبانی مادرم به خوانندگی و تهیه آلبوم ادامه دادم. این هنرمند کاشانی گفت: در حال حاضر نیز دل غافل، طلوع ناگهان ...
رمز قوچ علی را کی دیده؟
منگیری به نقل از پدر قاسم منگیری متولد 1309، مکان واقعه شهربابک کرمان پدرم تعریف می کردند که در زمان کشف حجاب سربازی به خانه ی ما آمد و به پدرم گفت: چرا کلاه نمدی بر سر گذاشتی و چرا کلاه پهلوی روی سرت نیست، پدرم به سرعت رفت و کلاه نو را آورد و گفت: بنده این کلاه را روی سرم نمی گذارم که نو بماند و بیرون استفاده کنم و با این حربه سرباز را دست به سر کرد. خاطره از محمدرضا بندرچی ...
زن مطلقه در میهمانی پیشنهاد بیشرمانه ای داد و .../سهیلا دوست همسرم بود و...
مرد 50 ساله در حالی که بیان می کرد یک پیشنهاد بی شرمانه از سوی یکی از بستگان همسرم، زندگی شیرینم را به هم ریخت، به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: وقتی دیپلم گرفتم و خدمت سربازی را به پایان رساندم، بلافاصله وارد کار شدم و خیلی زود با سرمایه ای که پدرم در اختیارم گذاشت در بازار به فردی سرشناس تبدیل شدم تا جایی که دیگر خودم به سرمایه هنگفتی دست یافتم. در همین زمان با مهلا ازدواج کردم. زندگی ...
این زن آواره به شوهرش دارو خوراند و او را با همدستی مرد کثیفی کشت و حالا.....
...> بعد از 10 سال باز گریه؟ بله خیلی هم گریه دارد همه از آزادی Freedom خوشحال می شوند اما من باید نگران باشم. خب چرا؟ جایی برای رفتن ندارم دیگر سرپناهی نیست و نمی دانم کجا بروم. خانه پدر یا نزد مهسا؟! شهرما کوچک است و آبروی خانوادگی مساله مهمی است پدرو مادرم و البته کل خانواده ام به جز خواهر کوچکترم دورمن را خط کشیده اند پدرم در این 10 سال اصلا به ملاقاتم نیامده مادرم ...
نشان زخمی که التیام بخش درد فراق 12 ساله شد
معرفی خودش پرداخت و گفت: در سال 1319 در روستای مافریز متولد شدم، پدرم در روستای مافریز کار کشاورزی انجام می داد و کدخدا بود . وی افزود: مادرم به کار توبافی مشغول بود. پدرم، مرد بااخلاقی بود و طرفدار مردم بود، اگر زمانی مشاهده می کرد که مردم روستا کار نمی کنند، آن ها را به کارکردن تشویق می کرد و اگر نمی توانستند، برای آنان زمینی را احیا می کرد و آنان را به کار در آن زمین دعوت می کرد ...
سیسمونی تجملاتی، چشم و هم چشمی های عجیب!
داشته باشم؛ به همین خاطر یک بار قبل از به دنیا آمدنش جشن گرفتیم و یک بار هم بعدش. دفعه اول، برای بیشتر فامیل کارت دعوت فرستادیم تا به جشن سیسمونی دخترم بیایند و فیلمبردار هم آوردیم تا لحظه به لحظه مراسم را ثبت کند. بالاخره زحمت کشیده بودیم و مادر و پدرم هم خیلی توی خرج افتاده بودند و دوست داشتیم فیلمش به یادگار بماند. کیک بزرگی سفارش دادیم که طرحش، شیشه شیر و جغجغه خامه ای بود و رنگش هم مثل همه ...
"سکانس پایانی" زندگی شهید رفیعی + تصاویر
؛ البته برادرانم و مادرم برایم مانند پدر بودند و جای خالیش را پُر کردند اما در تمام این سال ها هر وقت مشکلی داشتم پدرم در کنارم بود و همیشه به من کمک کرده و حضورش را همیشه در زندگی ام احساس کردم. وی بیان می کند: وقتی شنیدم پیکر پدرم شناسایی شده حس عجیبی داشتم؛ همیشه می گفتم بعد این همه انتظار اگر یک روز بیاید، استخوان هایش را بغلم می گیرم و با همان استخوان ها به جای تمام سال هایی که ...
بحث عفاف و حجاب یک بحث فرداینی است/مشکل ما نشناختن دشمن است
. از دیدن این صحنه خندید و امام به او گفت که چون این رنگ را همسرم دوست دارد در خانه این لباس را پوشیده ام. نکته اینجاست که ما حتی در محیط خانه مان مطابق نظر اعضای خانواده لباس می پوشیم چه برسد در متن اجتماع. پس حجاب یک امر اجتماعی است. اگر پوشش یک مسأله اجتماعی نبود در کشورهای غربی این همه قوانین منع حجاب نمی گذاشتند. اساساً آیا کشوری وجود دارد که در آن کشور برای لباس پوشیدن قانونی وجود نداشته ...
روزگار تمام عاملان حادثه را به روز سیاه نشاند
، وگرنه با گزارشهایی که مأمورین داده بودند پرونده تان خیلی سنگین می شد . به هر حال پدر را زندانی کردند. پدر سن زیادی نداشتند؛ شاید چهل یا چهل وپنج سال، اما پا درد شدیدی داشتند. من با اینکه نوجوان بودم، یک روز جرئت به خرج دادم و به سراغ سرهنگ نوائی رفتم و گفتم: پدرم رماتیسم دارد و زندان مشهد مرطوب است؛ به ما اجازه بدهید که برای ایشان رختخواب و غذا ببریم . آدم بدی نبود و دستور داد هر وقت من به زندان ...
از تبعیض میان فرزندان تا فروپاشی خانواده
ازدواج نکرده ام، برادر کوچکترم همیشه برایم بزرگتری کرده و با وجود اینکه پدر بالای سرم است او مدام مرا کنترل می کند و هرجا بخواهم بروم باید از او اجازه بگیرم و مدام برایم شاخ و شونه می کشد و دستور می دهد. بعد از گرفتن دیپلم از بیکاری و در خانه ماندن خسته شده بودم تا اینکه چهارماه پیش از پدرم خواهش کردم که اجازه دهد برای خودم کاری پیدا کنم، اول با مخالفت شدید او مواجه شدم اما با اصرار و ...
فرار به ناکجا آباد
کند اما هربار من با بی میلی از جلویش رد می شدم و اعتنایی به او نمی کردم و اصلاً فکرش هم نمی کردم که یک روز عاشق او بشوم چون خودم را از او بالاتر می دانستم تا اینکه نمی دانم چه اتفاقی افتاد که تمام نفرتم تبدیل به عشق و علاقه شدید من به امیر شد. فکر کردن به حرکات و کارهایش باعث شده بود اوضاع نامساعد خانه مان را از یاد ببرم، پدر و مادرم همیشه با هم درگیر بودند. سماجت امیر کم کم این تصور ...
سرنوشت شوم مادرپیر از دست پسر و عروسش
به گزارش گروه رکنا،یک چشم زن میانسال اشک بود و چشم دیگرش آه. دل پردردی داشت و از کارهای پسر جوانش به ستوه آمده بود. زن 55ساله در بیان مشکل زندگی اش گفت: چند سال قبل در ای شوهرم را از دست دادم. بعد از مرگ همسرم سعی می کردم زندگی ام را با چنگ و دندان حفظ کنم و سایه سر بچه هایم باشم. من برای آنها هم پدر بودم و هم مادرم. زن دل شکسته افزود:دلم خوش بود که پسر بزرگم در کنارم است. چهار پنج سال گذشت ...
دفاع از اهل بیت (ع) مرز نمی شناسد
گردم و اسم برگشت را نیاورید. امکان ندارد که من با پای خودم بیایم، من را می آورند. مجاهدی خستگی ناپذیر با اینکه زمان استراحتش بود، اما آرام و قرار نداشت. خبر شهادتش را خیلی ها پیش از من شنیدند، در نهایت برادرانم خبر شهادت او را به من دادند. حاج حمید خستگی ناپذیر بود. ما در قم زندگی می کردیم و برای دیدار پدرم به اهواز رفته بودم که هر دو برادرم به خانه پدرم آمدند. با آمدن یکباره ...
آدم ربایی فامیلی؛ اعضای یک خانواده را به خاطر دریافت چند میلیون پول ربودند
و ما را 21 شبانه روز شکنجه میکردند. آنها در مدت 21 روز 13 بار مرا شکنجه کردند. مثلاً مرا میبستند و آب روی سرم میگرفتند و تهدید میکردند که اگر پول را فراهم نکنم مرا خواهند کشت. او ادامه داد: حتی همسرم را هم بارها کتک زدند. درها به روی مان قفل بود و بشدت از آنجا مراقبت میشد. تا اینکه با شمارهای ناشناس با خانوادهام تماس گرفتم و از آنها خواستم که برایم پول تهیه کنند. بعد از مدتی آدمربایان وقتی ...
پدر ستایش قریشی : ایرانی ها مرهم زخمم شدند
به ایران آدم، زمان جنگ روس ها بود کشورمان را اشغال کرده بودند و من هم چون نزدیک مرز ایران زندگی می کردم، به ایران آمدم. آن موقع هیرات (هرات) زندگی می کردم، تصمیم گرفتم مهاجرت کنم؛ البته خیلی هم دست خودم نبود، مجبور بودم. با مادر و یک خواهر و یک برادرم به ایران آمدیم. فکر می کنم حدود 50 سال پیش بود. چرا مهاجرت کردید؟ وضعیت افغانستان خیلی بد بود؟ بله، خیلی بد بود، کار نبود، جنگ ...
وقتی شما با استدلال با غیر مسلمانها صحبت کنید,آنها فلسفه حجاب را درک میکنند
و سنی را قضاوت کردم. یک روز دو ایتالیایی شیعه را ملاقات کردم, و بسیار شکه شده بودم زیرا چیزهای خوبی راجع به شیعه ها, از وهابی ها نشنیده بودم. به محض اینکه فهمیدم شیعه هستند,از آنها دوری کردم. بعد از دو ماه آن دو پسر من رو به خانه شان دعوت کردند تا باهم راجع به اسلام بحث و گفتگو کنیم. آنها من را خواهر صدا کردند و من احساس راحتی کردم پس یک روز مشخص به خانه آنها رفتم. آنها از من پرسیدند ...
بهترین بستر برای پخش اعلامیه های امام (ره) کتاب بود
محمدی می رفتم. آشنایی من با کتاب با این دو موسسه تشدید شد. جواد محمدی هم در کار مبارزه بود و بیشتر همدیگر را درک می کردیم. من در خانه برای تکثیر اعلامیه امام میز شیشه ای را دست کرده بودم و شب ها بعد از اینکه همه می خوابیدند، از آن استفاده می کردم. خانواده از خیلی از کارهایی که من انجام می دادم، اطلاع نداشت هر چند پدرم خودش هم مثل من بود. وی افزود: به جواد محمدی گفتم که می خواهم در ...
تنها راه رسیدن به هدف پیروی و اطاعت از ولایت فقیه است
زیرا که من راه برادر عزیزم و آن امید پدر و مادرم را ادامه داده ام من راه برادرم و راه شهداء دیگر را که همان راه حسین (ع) بود ادامه داده ام تا اینکه در روز قیامت جواب گو آنها باشم و در پیش برادرم شرمنده نباشم من سلاح برادرم را بر دوش گرفته و بر علیه ابر قدرت های شرف و غرب همچون صدامیان می جنگم تا اینکه به آنها بفهانم که با شهید شدن برادرم بیشتر خونم می جوشد و احساس مسئولیت می کنم . و اما ...
وقتی وارد اتاق شدم آذر با پسرهمسایه خلوت کرده بود و باید....+عکس
را دوست داشته و چون او معتاد Addicted بود و خانواده اش با ازدواجشان مخالفت کرده اند برای رهایی از خانه شان به من بله گفته است. وقتی فهمیدی چه کردی؟ همه کار تا عشقش را به دست بیاورم اما بعد از 3 سال وقتی دیدم نمی شود نا امید شدم و با کارکردن خودم را مشغول کردم. چرا قتل؟ نمی دانم قتل را بهترین راه دانستم. شب قتل؟ می دانستم محسن به خانه ما رفته است رفتم و با ...
عشق فوتبال؛ عشق درس
سبز دوخته تا دوباره درون دروازه تیم جوانان سپاهان خودنمایی کند. گفتگو با این بازیکن 19 ساله کم صحبت کم چنین طولانی از آب درآمد. ابتدای پیرامون آن مصدومیت وحشتناک صحبت کنید... دهم آذرماه سال گذشته در چهارچوب لیگ برتر جوانان کشور با تیم ذوب آهن بازی داشتیم که یک دربی خانگی محسوب می شد. در جریان بازی و حدود دقیقه 60 الی 70 طی یک اشتباهی که از خودم سر زد می خواستم با دست توپ را ...
درخواست کمک مردم یک روستا از خیرین/ مسجدی که پس از 10 سال هنوز تکمیل نشده است
.... وی با اشاره به همراهی مستمر اعضای خانواده اش به ویژه همسرش (شیرین) و پسرانش در ساخت و توسعه مسجد امام حسین (ع)، ادامه داد: از روز نخست ساختِ مسجد، متعهد شدم که تمام هزینه های جانبی به ویژه خوارک (چای، قند، صبحانه، نهار و شام) کارگران، بناها و معماران را خودم بپردازم و هیچ کمکی از مردم نگیرم. همراهی و حمایت های همسرم، دخترانم و پسرانم (محمد، محسن و فرهاد) نیز نقش موثری در عمل به این ...
من به جانبازی نیاز داشتم
همیشه روی دوش شان سنگینی می کرد، شما هم چنین خانواده ای داشتید؟ پدرم خیاط بود و داخل حیاط امامزاده یحیی ساری مغازه داشت که رزق خانواده اش را از دوخت و دوزهایی که برای مردم و زائران امامزاده انجام می داد به دست می آورد. ما چهار برادر و دوخواهر بودیم. خیلی بازیگوش بودیم اما محیطی که در آن رشد پیدا کردیم و بزرگ شدیم برعاقبت بخیری ما تأثیر بسزایی داشت. انقلاب اسلامی که پا گرفت من و اهل خانه مثل ...
محمد خلج: - دریا به دریا - وجه جدی تری از موسیقی من است
...، تا این که یک روز یکی از دوستانم که نوازنده بود به من پیشنهاد داد یک آهنگ بخوانم. تا حدود دو سال پیش هم خیلی این قضیه جدی نمی گرفتم. در این مدت با کمک دوستان عزیزم غلامرضا صنعتگر، پوریا حیدری، بهزاد عبداللهی و ترانه مکرم با قدرت کار را دنبال کردم. حدود 30 کار منتشر کردم که 12 تای آن در قالب آلبوم دریا به دریا منتشر شد. پس قبل از انتشار آلبوم هم حضور فعالی در بازار داشتید. چند کار را به ...