سایر منابع:
سایر خبرها
نیروی کار مثل سیب می ماند یکی بگندد، همه می گندند
بیایید و گزارش تهیه کند و بپرسید. در واقع با اینکه فحش داده بودند، ولی من به دل نگرفتم و خودم زنگ زدم و عذر خواستم و گفتم حق با شما است و خود من هم اگر بودم ناراحت می شدم. من عاشق کارگرم هستم، اما واقعیت آن است که مثل یک سیب می ماند، اگر یک نفر از نیروها فاسد شود، کل مجموعه فاسد می شود. وی در ادامه در توضیح محصول تولیدی اش گفت: محصول ما در کل فروشگاه های رنگ و لوازم یدکی داخل کشور موجود است و در ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت
بناب با تمام قلبم رفتم. در این برنامه قرار بود مدیر برنامه های من چند کودک سرطانی را به سالن بیاورد و من قول اخلاقی داده بودم که برای شادی دل آن ها این برنامه را اجرا کنم. اعضای گروه با قطار رفتند و به من هم گفتند با قطار بروم. اما من گفتم در دل شب می خواهم تنهای تنها با خدای خودم خلوت کنم و تا بناب رانندگی کردم و اشک ریختم. من به خاطر این بچه های سرطانی معصوم به این برنامه رفتم و اگر ...
درگیری را قبول دارم ؛ قتل را نه!
عتیقه فروشی داشت اما درآمدش زیاد نبود. مدتی که همراه مادرم در آلمان بود چندبار شنیدم که مادرم را کتک زده و حتی روی مادرم چاقو کشیده. اما با وجود این اختلافی با او نداشتم. رابطه ام با هوشنگ بد نبود. گاهی او را به باشگاه می بردم و هرچه احتیاج داشت برایش تهیه می کردم. روز حادثه هم به خانه مادرم رفتم تا فقط به هوشنگ تذکر بدهم که دست بردارد و دیگر مادرم را اذیت نکند. درواقع می خواستم از او ...
امام خمینی به کدام دخترشان کودتاچی می گفتند؟ + عکس
سیده زهرا مصطفوی خمینی در پاسخ به این سوال رادیو گفتگو که حضرت امام به شما کودتاچی می گفتند چرا؟ گفت: همیشه نمی گفتند ولی علتش این بود که در منزل ما امام آبگوشت دوست داشتند و بیشتر ناهارها غذا آبگوشت بود و من آبگوشت دوست نداشتم و چند وقتی که گذشت یک روزی گوشت کوبیده در دست من بود و امام هم وضو گرفته بودند و می آمدند بالا در منزل قم. من ناراحت بودم از اینکه باید آبگوشت بخورم و گوشت ...
مردم پول گوشت را می دهند آشغال گوشت میخورند/ چنگ لذت گرایی فرهنگ غربی بر صورت جامعه ایرانی/سقفی برای ...
چون متقاضی دارد سرمایه گذار هم روی این نوع غذا ها سرمایه گذاری میکند. *نوروزی: نظارت بر فست فودی ها ماهانه یک بار است علاوه بر بالا بودن تعداد فست فودی ها در همدان یکی از مشکلات دیگری که وجود دارد و در برخی از این فست فودی ها قابل مشاهده است خدمات دهی ضعیف این مراکز و عدم رعایت نظافت در این مغازه ها است خصوصا برخی از آنها به علت بالا بودن تعداد مشتری ها از کیفیت غذایی بسیار ...
سکاندار دریاهای ایران
تو آب! خانم ها واقعاً می ترسند با تعجب می گویند یک دختر سکان گرفته دستش! یا مثلاً می پرسند: بلدی؟ من هم شوخی می کنم و می گویم نه! تازه دارم یاد می گیرم! برای نخستین بار که درجه افسری گرفتم با دبدبه و کبکبه روی عرشه ایستادم و برای خودم فیگور گرفته بودم. یک مسافری صدایم کرد گفت خانم برای من یک لیوان آب می آوری؟ آب را بردم اما بهم برخورده بود. گفتم نگاه درجه هام کن، من افسرم، گارسون نیستم. گفت چه فرقی ...
کاوش 40 ساله در شهر سوخته
همیشه یک قفسه کتاب، علاوه بر قرآن و نهج البلاغه و چند کتاب مذهبی دیگر بوده است. وقتی من 10 ساله بودم مادر من اشتراک 3 مجله هفتگی را داشت که فکر می کنم یکی تهران مصور بود و شاید دیگری هم امید ایران. می خواهم بگویم که بحث خواندن و به روز بودن همیشه در خانواده ما بوده است. من از کلاس دوم و سوم دبستان مجله دانش آموز را که قبل از مجله های کیهان بچه ها و اطلاعات کودکان آمده بود می خواندم. بنابراین آشنایی ...
فکر می کردیم تا ابد دفن شده ایم
دوم را پشت سر گذاشتیم. حوالی 10 صبح بود که دیدیم جنگ دارد به حالت تن به تن کشیده می شود. خیلی از بچه ها شهید شدند و عراقی ها در روشنایی هوا بچه های را با دوشکا می زدند. چهارمحالی ادامه داد: از فرمانده گردان که تکلیف را جویا شدیم گفت که تا دستور ندهند عقب نشینی نمی کنم. موقعی به عقب برگشتیم که متأسفانه خیلی دیر شده بود. در حال عقب نشینی بودم که موج انفجار مرا پرتاب کرد و تیر خوردم. کمی ...
روایتی جالب از پنج سال زندگی متاهلی شهید حججی
شهید حاج احمد کاظمی است. حتی شهادت همسرش را هم از توسل به حاجی گرفته و البته وعده ای که قرآن در آیه 68 سوره طه به محسن داده بود: گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت. می گوید: این آیه، تفأل محسن به قرآن شب قبل از خواستگاری مان است. من معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم ولی الان خوب فهمیده ام برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود. آنچه در ادامه می ...
نشنیده شدن؛ درد بزرگ ناشنوایان
اصدقی مربی سرود و تئاتر ناشنوایان از گذشته می گوید: سال ها پیش که در سازمان بهزیستی تهران بودم، به مناسبت هایی به همراه نوجوانان و جوانان، برنامه هایی برگزار می کردیم. من به بچه های کم شنوا در سازمان، سرود آموزش می دادم؛ ولی همیشه دلم پیش بچه های ناشنوا بود و این اندیشه که چه کارهایی می توانم برای آنان انجام دهم، زیرا بسیار گوشه گیر و ناامید بودند و در سازمان کنشگری نداشتند. آن زمان ها ...
مصدق چگونه مخفی و تسلیم شد؟
...> خبری از شوهرم نداشتم و مضطرب بودم تا اینکه یکی از خویشاوندان معظمی به شمیران آمد و به من و خانم بزرگ (مادرشوهرم) گفت: اینجا جای شما نیست؛ عده ای اوباش به خیابان ها ریخته و بی رحمانه خانه ها را آتش می زنند. او به همراه جاری هایم مرا به خانه شریف امامی برد. آنجا امن بود و کسی به خانه او حمله نمی کرد چون آن زمان شریف امامی رئیس راه آهن بود. مهدی برادر شریف امامی هم آنجا بود. مهدی به طرز عجیبی شاه ...
پاسخ آزاده بی نام به یک پرسش: باز هم داوطلب دفاع می شوید؟!
هوش شدم و هنگامی که به هوش آمدم، عراقی ها با برنکارد مرا به داخل خاک عراق می بردند و به علت جابه جایی نامناسب که موجب فشار به پایم می شد، فریاد می کشیدم، اما آنان با بیرحمی می خندیدند! بعد از مدتی بی حس شدم و دردی احساس نکردم؛ چندین بار بی هوش شدم و به هوش آمدم! اولین مقصدی که برده شدم شهر عماره بود، من را در کامیون و روی دیگ های داغ غذا! در حالی که تمام بدنم می سوخت به بیمارستان این شهر ...
روایتی از زندگی مشترک محسن حججی
دوفایل صوتی فکر خودشان بود و کی به دست شما رسید؟ دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم. من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم از او خواستم که هرحرف ناگفته ای مانده به من بزند. که نتیجه اش شد این دوفایل صوتی. چقدر وقت قبل از رفتن شان بود؟ چیزی به پروازشان نمانده بود ...
در خلوت مصدق
آمریکا به سلطنت رضاشاه پایان داد، اما این بار او پیر و دل شکسته تر بود. روز عید سال 1341 آرزویش همین بود: روزی نیست که از خدا مرگ نخواهم، آن هم چون مقدر نیست به سراغم نمی آید و مرا در این زندان ثانوی واله و حیران گذاشته است . مرگ همسرش در 1344 ضربه ای دیگر بر روح آزرده او بود، اما این غم یک سال بیشتر طول نکشید. سرطانِ کام دهان و بی احتیاطی پزشک درمانگر در استفاده از اشعه، سوختگی مخاط و خون ...
رحلت امام، تلخ ترین خاطره من از دوران اسارت است/ شکنجه، شوخی عراقی ها با ما بود
پشت سیم خاردارها قرار دادند و مستقیم به سمت آسایشگاه ها تیراندازی می کردند و اسرا مجبور شدند کف آسایشگاه دراز بکشند. سه روز به خاطر همین قضیه اعتصاب غذا کردیم و روز چهارم پنجم، نماینده صلیب سرخ وارد اردوگاه شد و پرسیدند خواسته شما چیست؟ گفتیم خواسته ما همین بود که ما مراسم دهه محرم را برگزار کنیم که شما نگذاشتید. آن ها بعدازاین قضیه به قول خودشان به دنبال شناسایی شورشیان افتادند گرچه ...
خاطرات روزهای انقلاب از روستای سرطاق بندرگز تا مهرآباد تهران
ببینند می زنند. من داخل رفتم . آن خانواده مهربان با چای و صبحانه مرا پذیرایی کردند. صاحبخانه مرا نمی گذاشت بیرون بروم، می گفتند مامورین هر کس را ببینند شلیک می کنند. لذا ظهر ناهار هم میهمان منزل همان خانواده گرگانی بودم ، و عصر به بندرگز برگشتم. وقتی وارد حیاط خانه ما- که خیلی بزرگ بود- شدم دیدیم منزل ما پر است از بستگان و آشنایان که داشتند گریه و شیون و زاری می کردند. آنها فکر ...
اینجا احمدآباد است؛ تبعیدگاه محمد مصدق
می کند. کوچک بودم که پدر و مادرم را از دست دادم. آن وقت دکتر مصدق پیام داده بود که من را ببرند خانه شان در تهران. در واقع من پیش ضیاء السلطنه همسر آقا بزرگ شدم. چند سال پیشِ خانم زندگی کردم. هیچ کس را نداشتم و خانم من را بزرگ کرد. تا موقعی که برایم خواستگار آمد. آقا برایم جهیزیه کرد. همه چیز هم برایم خریده بود. هنوز هم سرویس های قاشق و چنگال و چینی هایم را دارم. حتی سیسمونی اولین بچه ام را هم ...
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
و روز درونش معلوم نبود! چند بار این کار را کردند که من حرف باب میل آن ها را بزنم. اما نزدم و دوباره بی آب و غذا تنبیه شدم! آخرین بار می خواستند ما را به خرمشهر ببرند. ما را بردند در یک منطقه رمل بیابانی! دیدم آن جا یک کاتیوشا مستقر است. مرا بردند کنار کاتیوشا نشاندند و دستم را از پشت بستند. پاهایم را هم بستند. درست کنار محل شلیک گلوله. خودشان رفتند و یک یهم نشست پشت کاتیوشا و گوشی را ...
روحانی مخالف شیوه فعلی یارانه ها بود اما طرح جدیدی هم نداشت/ برجام فرصتی بود که مردم بدانند آمریکا و ...
کردند؟ خوش چهره: بله. *چه رشته ای خواندند؟ خوش چهره: ... بحمدالله بچه ها خوب تربیت شدند. ازدواج کردند طرف مقابل همواره لطف دارند به نیکی یاد می کنند. از حاج خانم تشکر می کنند. * کمربند مشکی جودو داریم. خوش چهره: در دوران جوانی بود. در دوره ای که دانشگاه بودم مربی ژاپنی خوبی داشتیم و من علاقه مند شدم. قبلا کاراته کار می کردم. کمربند قهوه ای ...
پزشکی که نوه مصدق است
تدبیر24 خبرآنلاین در ادامه نوشت: اما هستند چیزهایی که محمود مصدق تا کنون درباره اش چیزی نگفته، هرچند درباره بسیاری از آنها ابا دارد که حرفی بزند من یک چهره سیاسی نیستم، در دوران کودتا هم در ایران نبودم که روایتی از آن روزها داشته باشم، آنچه از آن ایام می دانم همان چیزهایی است که تا کنون چاپ شده و لابد شما هم خوانده اید . اما اسناد تازه منتشر شده از سوی CIA، چطور؟ این را هنوز نخوانده، شنیده که چنین چیزی منتشر شده اما تا کنون آن را نه دیده و نه خوانده! به این بهانه به مطبش رفتم. ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
، با یک عالم ماشین پلیس و مامور. مادر سیاوش سینی چای را داد دست پسرش تا برای مامورها ببرد که یکهو با یکی از آنها که چشم درچشم شد، دستش لرزید و ماجرا لو رفت: پلیس من را صدا کرد و نزدیک به 5ساعت داخل ماشین از من بازجویی کرد. تا قبلش فکر می کردند ماجرا آدم ربایی است، حتی یک بار مادر مهرداد با گریه به من گفت، پسرم مواظب خودت باش، تو را مثل بچه ام ندزدند. اما آن روز ماجرا جدی شد، مامورهای کلانتری شک ...
احساس آزادگان هنگام بازگشت به میهن
سال 63 در مقطع سوم دبیرستان بودم که اواخر بهمن به منطقه مریوان اعزام شدم. در منطقه ای مستقر بودیم که روی شهر سید صادق عراق احاطه و در سنگرهای دیده بانی تحرکات دشمن را در شمالغرب کشور زیر نظر داشتیم. این اقدام مخفیانه بود و کسانی که آنجا می ماندند به دست دشمن به شهادت می رسیدند. تیپ انصارالحسین همدان و شهید همدانی مسئولیت یک گردان مستقلی به نام گردان 311 قدس را بر عهده گرفته بود. این گردان از بچه ...
تا آخرین لحظه اسارت معرفت معنوی خود را حفظ کردیم/ با جمله ای ناب از امام راحل(ره) امیدوار می شدیم
را می دواندند و با کابل های کُلفت ما را می زدند. کم کم جیره غذایی مان کم بود و کمتر هم شد و سخت گیری ها و آزار و اذیت ها دوچندان شد و کار به جایی رسید که بچه ها گفتند دیگر شرایط برایشان قابل تحمل نیست و باید عکس العملی نسبت به رفتارشان داشته باشیم. واکنش نوجوانان ایرانی اسیر شده به شکنجه های نیروهای عراقی چه بود؟ -برای اینکه تغییر شرایط داشته باشیم با مشورت و ...
عوامل بدعاقبتی
می دهم. لقمه حرام این است. امام حسین روز عاشورا به لشگر یزید فرمود: علت اینکه جمع شدید مرا بکشید بخاطر این است که شکم شما از حرام پر شده است. در کتاب های درسی دانشگاه و آموزش و پرورش چند صفحه در مورد حلال خوری و حرام خوری هست؟ کوه هیمالیا چند متر است؟ به من چه چند متر است؟ من می خواهم بالا بروم؟ الآن مشکل جامعه ما کوه هیمالیا است؟ یک سری از اطلاعاتی که بدانیم جایی آباد نمی شود، ندانیم جایی خراب ...
گزارشی از تعداد آزادگان ، شهدای آزاده و عناوین برخی کتاب ها و فیلم ها
شهید نظری عبور کرد من بودم نگاه کردم و متوجه شدم تیزی نبشی از پشت این شهید بزرگوار بیرون زده اما لای سیم خاردارها گیر کرده بود. موج انفجاری که در آب ایجاد می شد این شهید را روی سیم خاردار تکان می داد و عراقی ها تصور می کردند که او زنده است و در حال دست و پا زدن است که خودش را جدا کند. رگبار تیر بار را روی سر این شهید گرفته بودند تا اینکه آب آهسته آهسته بالا آمد و پیکرش را از روی سیم ...
تابلویی که با عنوان شهید برایم در کوچه نصب شده بود با ورود خودم پایین آورده شد
آسایشگاه دیدم همه بچه ها زخمی هستند موسائی بیان کرد: قرار شد ما را به حمام ببرند لختمان کردند و تا زیر دوش می رفتیم با کابل ما را زدند حتی نمی گذاشتند کامل دوش بگیریم بعد از آن به ما یک دست لباس و دمپایی دادند که دمپایی از دستم افتاد و آنقدر مرا زدند که نتوانستم آن را بردارم و مدت طولانی بدون دمپایی در اردوگاه بودم. این آزاده گفت: با استفاده از بن هایی که به ما می دادند می توانستیم ...
قریبانه هایی که غریب ماند
هر شیاری رسیدیم تعداد مجروحان زیادی دیدم و همه شهید می شدند. ** خواهر ما بخاطر چادر شما به اینجا آمده ایم وی در ادامه به یک خاطره تلخ در این دوران اشاره می کند و می گوید: تعداد زخمی ها زیاد بود و نمی توانستیم زخم آنها را ببندیم؛ هر روز خانمی که نان به دست رزمندگان می داد به این تپه ها می آمد و چون نمی توانستند به همه زخمی ها رسیدگی کنند یکی از بهیاران گفت خانم شما هم کمک کنید ...
پایبندی به مقدسات ما را در اسارت حفظ کرد
بودند می گفتند ما به وجود ایرانی بودن مان افتخار می کنیم که این نوجوان تفکرات محکمی در مقابل دشمن دارند. نظز شما درباره عکس سلفی نمایندگان مجلس با موگرینی چیست؟ جای خیلی خیلی تاسف است مگر خانم موگرینی چکار برای ما کردند، تمام داعشی ها را هر روز ساپرت می کنند، کسانی بودند در جنگ شیمیایی آلمان، تمام گازهای شیمیایی را به عراق می داد ندو عراق علیه مااستفاده می کرد هم اکنون هم همین ...
ماجرای رجبعلی خیاط و عاشق دلباخته
بودم چه خصوصیّتی داشتند و این که آقا قبولشان داشتند، به چه دلیل بود. ایشان مراعات می کرد که دیگران به حرام نیافتند. یعنی اولیاء خدا این طور هستند که نه تنها از خودشان در مقابل حرام و ... مراقبت می کنند، بلکه برای دیگران هم مراعات می کنند که به حرام نیافتند. لذا یک سینی کباب، بغل دست ایشان بود. وقتی کارگرهای بازاری ها با قابلمه ای می آمدند که برای صاحب کارهای خود غذا ببرند، ایشان یک تکه از این کباب ...