سایر منابع:
سایر خبرها
زن جوان: شوهرم گفت گوش سگ برایم می فرستد
جوان کرد و گفت: همسرت قول می دهد خوش اخلاق باشد، شما هم بهتر است قهر کردن را تمام کنی و به خانه ات برگردی. اما ندا بلند شد و از کیفش چند برگه پرینت رنگی بیرون آورد و جلوی قاضی گذاشت. بعد هم گفت: این آدم تعادل روانی ندارد. چراکه چند باری کتکم زده است. حالا هم که به خانه پدرم رفته ام و مهریه ام را به اجرا گذاشته ام، تهدیدم کرده وگفته اگر برنگردم گوش سگش را می برد و برایم می فرستد . ...
شکایت دسته جمعی خانواده های شهدا و جانبازان فتنه 88 از سران فتنه
خانه و همسرم گفت نذر باب الحوائج می کنیم تا شفا بگیرد. صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم بهتر است. روز به روز بهتر و زیباتر شد و حالش خوب شد. دبیرستان در مدرسه امیرکبیر درس می خواند. سال آخرش بود که رفته بود کنکور داده بود و میان 300 شاگرد در دانشگاه قبول شده بود. مهندسی معماری قبول شده بود. خواهرش به مدیرش زنگ زده بود و گفته بود حسین ما در دانشگاه شاهد قبول شده است. حسین وقتی خبر را شنید بعد از ...
هجرت به قصد شکوفایی
هم به ورزش و هنر علاقه داشت؟ پدرم به موسیقی و ورزش علاقه داشت، ویولن می زد، بوکس هم کار می کرد. بعد از دیپلم چه کردید؟ بعد از دیپلم 6 ماه در دانشگاه هایدل برگ فرانسه درس خواندم، اما از آن دانشگاه راضی نبودم. تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به پاریس بروم. به پدرم گفتم و او گفت از این به بعد هر کاری می خواهی انجام دهی باید تنهایی از عهده اش بربیایی. از همان آلمان یک اتاق در پاریس ...
گفت وگوی تکان دهنده با قاتل ستایش؛ فقط عرق خالی خوردم، نمی دانم چرا این اتفاق افتاد!
... فقط عرق خالی بود. قبل از این اتفاق وضعیت چطور بود؟ دوستان صمیمی داشتی؟ بچه بودم بازی می کردم، بعد از ظهرها توپ پلاستیکی می آوردم بازی می کردم. بعضی وقت ها می رفتیم قهوه خانه... با گ وشی موبایل بازی می کردم، به خدا اصلا توی محل سرم را بالا نمی کردم... به خدا این طوری که می گویند نبود... دوست صمیمی داشتی؟ اسمشان یادت می آید؟ یکی محمد بود و آن یکی ...
رهایی از مرگ با فروش خانه مادر
بیمارستان او به خانه ما آمد که برای پس گرفتن موتور با هم درگیر شدیم. در آن درگیری او را هل دادم که ناگهان سرش به دیوار خورد و روی زمین افتاد. برادرم هم با لگد به او ضربه زد، اما ضربه ها کاری نبود. او به خاطر تصادف سرش دچار آسیب شده بود به همین دلیل وقتی با دیوار برخورد کرد از سرش خون جاری شد. وقتی فربد را در آن حالت دیدیم من و برادرم از ترس فرار کردیم تا اینکه ساعتی بعد مادرم تماس گرفت و گفت حال ...
20 دقیقه گفت وگو با قاتل ستایش قریشی
... قبل از این اتفاق وضعیت چطور بود؟ دوستان صمیمی داشتی؟ بچه بودم بازی می کردم. بعد از ظهرها توپ پلاستیکی می آوردم بازی می کردم. بعضی وقت ها می رفتیم قهوه خانه، با گوشی موبایل بازی می کردم، به خدا اصلا توی محل سرم را بالا نمی کردم. به خدا این طوری که می گویند نبود. دوست صمیمی داشتی؟ اسمشان یادت می آید؟ یکی محمد بود و آن یکی امین که فامیلی اش یادم رفته. هم کلاسی ...
آتیلا: ایرادی ندارد، رکورد سریع ترین استعفا برای من! / عشق سرمربیگری ندارم
که مسایل مالی نقشی در این ماجرا ندارد اما 80 درصد ماجرا به کیفیت بازیکنان و مسایل فنی برمی گردد. خیلی ها از تو به عنوان پسر ناصر حجازی توقع داشتند تا مقابل اتفاق های باشگاه نفت چنین رفتاری داشته باشی. به قول مادرت هرچه باشد خون ناصرخان در رگ های توست. (نیشخند) شما درست می گویید اما بعضی ها هم می گفتند دست من با جهانیان توی یک کاسه است. می گفتند آتیلا آمده تا روی کارهای بقیه ماله بکشد ...
همسر شهید بودنم را پنهان می کنم
روز دیگر از سوریه بیایی بگویی بفرمایید خانه پدرت. گفت: باشد دوست نداری نبخش فوقش شهید شدم خانه مان که هست به برادرم می گویم سهم من را بعنوان مهریه ات بدهد. تو برایم جز خوبی نبودی توی راه برگشت به دلم افتاد، روی موتور صدایش زدم گفتم: علی؟ تو مرا می بخشی؟ پاسخ داد: چه چیزی را باید ببخشم؟ گفتم: به هر حال زندگی مشترک است دیگر حرفی زدم کاری کردم که ناراحت شدی. بدون مکث گفت: لیلا جان تو ...
آیت الله مجتهد شبستری: علمای بزرگ کم شده اند/ ولنگاری بیشتر رواج یافته است به خصوص با دایر شدن فضای مجازی
ازدواج کردم. چطور آشنا شدید؟ با یکی از خانواده های متدین شبستر که معروف به تقوا و صداقت و امانت بودند، وصلت کردیم. مهریه چقدر بود؟ به یاد ندارم؛ آن زمان فکر کنم 5 هزار تومان بود. حاج آقا به حاج خانم در کار خانه کمک می کردید؟ بله. هنوز ادامه دارد؟ تا جایی که بتوانم. گرفتاری من و مطالعه من زیاد است ولی اگر بتوانم کمک ...
مهریه همسرم 5 هزار تومان بود/ بلدم نیمرو و کته درست کنم/ بعد از فوت پدرم تحت تکفل آیت الله شریعتمداری ...
: مردم، حاج آقا مجتهد شبستری را به نام آذربایجان و تبریز می شناسند، چطور شد از تبریز جدا شدید؟ بنده ساکن تهران بودم. سال 33 از قم به تهران منتقل شدم، در اینجا حوزه درس و دانشگاه و برنامه حوزه داشتیم. سال 74 موفق شدم که مشرف به زیارت بیت الله الحرام شدم. بعد از مناسک حج مشرف به مدینه شدیم 4-3 روز در مدینه بودیم که از دفتر حضرت آقا تماس گرفتند و آقای حجازی گفتند آقا با شما کار ...
اعظم زنده است...
قانون _ اعظم زنده است، اعظم بعد از 21 روز شکنجه توسط شوهرش، هنوز زنده است؛ او و دخترانش 21 روز آب و غذا نخوردند، اما هنوز زنده اند؛ هدیه و هانیه دختران پنج و هفت ساله او هنوز نفس می کشند، اما دیگر هیچوقت از صدای زنگ در خانه خوشحال نمی شوند. اعظم هر شب که می خواهد بخوابد تمام 21 روز شکنجه را در خاطراتش مرور می کند، مرور می کند که چگونه شوهرش توانسته او را با چاقو آزار دهد، مرور می کند که وقتی آب ...
علاقمندان فلسفه حتما بخوانند+عکس
که در سال 2007، اندکی پیش از مرگ خود نوشت، می گوید: من و هیلاری پاتنم در بیست سال اخیر در این باره که از آثار ویلیام جیمز و جان دیویی چه درس هایی باید گرفت، اختلاف نظر داشتیم. البته، اختلاف نظر کمترین چیزی است که می شود گفت. در یک مصاحبه پاتنم رورتی را خواننده ای بسیار بی دقت خواند و او را به خاطر تفاسیر متن گریز سرزنش نمود. هیلاری رورتی را دوست عزیز خطاب کرده است ...
مشاوره قبل از ازدواج، سرعت کاه مسیر پر شیب طلاق
اموالم را به نامش کرده بودم، بی خبر رفت و دیروز از طریق اعلام کلانتری با خبر شدم که او عضو یک شبکه کلاهبرداری است. شاید اگر به حرفهای مادرم گوش می کردم و قبل از ازدواج پیش مشاور می رفتم، به اینجا نمی رسیدم. آمده ام تا تقاضای طلاقم را بررسی کنم. و اما گذری بر آمارهای ثبت احوال نشان می دهد از آغاز امسال تا پایان آذر 4 هزار و 844 زوج در گیلان تصمیم مریم و محمد را عملی کرده اند و این آسیب ...
مادر ستایش : شب و روز را گم کرده ام، حال پدرش از من بدتر است
طوری که دادستان جرم های قاتل دخترم را درجلسه دادگاه برشمرد، برای هر کدام حکم مخصوص به خودش نیز صادر و قانون اجرا شود. باورکنید تا الان چند نفر گفته اند که می توانیم پناهندگی بگیریم و به یک کشور غربی برویم، اما دنبال این نیستیم که بگوییم، چون غریبه هستیم و ایرانی نیستیم، این اتفاق افتاد. ما دنبال این نیستیم که بین ایرانی و افغانستانی یا شیعه و سنی اختلاف بیندازیم. از همه هموطنان ...
دوست داشت گلویش بریده باشد
خانه ما آمدند. یکی از آن ها می گفت چقدر از وجود بابایت را برای حضرت زینب می دهی؟ می گفتم همه چیزش را می دهم اما جانش را نه، می پرسید دستانش را، می گفتم می دهم، می گفت پاهایش را، می گفتم می دهم، می گفت چشمانش را، می گفتم می دهم می گفت جانش را؟ می گفتم اصلا نمی دهم. می خواست ببیند چقدر بابا را دوست دارم. می گفت خب اگر پدرت شهید بشود سهمیه دانشگاه می گیری؟ گفتم مگر خودم نمی توانم درس بخوانم که دنبال ...
در خلق حماسه 9 دی نقش مردم کلیدی بود/ غرق شدن در خاک از عاشورای 88 می گوید!
با تاکسی تلفنی فرستادم خانه. گفتم خودم کنار بابا می مانم. آخرهای شب پرستار ها آمدند و با سرنگ آب ریه را تخلیه کردند. به بابا سرم زدند و گفتند باید استراحت کند. نیمه های شب پدر چشم باز کرد. نمی دانست کجاست. پرسید: تویی پروانه؟ چرا بیداری بابا؟ چرا چراغ راهرو روشنه؟ - چیزی نیس بابا. اینجا بیمارستانه. سر تکان داد و چیزی نگفت اما بعد از چند دقیقه دوباره پرسید: مادرت کجاس؟ ...
به نام صبر منصور!
خواب و از بچه ها جا ماندم به ترمینال رفته و با اتوبوس به کرمانشاه و از آن جا به سومار رفتم و مقابل دژبانی که رسیدم، یکی از افسران تیپ را دیدم و با خوشحالی به آن ها ملحق شدم. وی بیان کرد: روز بعد ما را برای شناسایی و شلیک خمپاره جدا کردند، یک سال در همان منطقه با دشمن درگیر بودیم که گلوله ای به نخاعم خورد و من را زمین گیر کرد. پشت تیربار بودم و با شلیک مداوم جلو پیشروی و حرکت عراقی ها ...
داستان فرار هادی هزاوه ای/کوهی از یادداشت که در نیوجرسی نگهداری می شود
خودم را می شناسم از این شهر به آن شهر و از این خانه به آن خانه می روم. - پس فرارتان را قبول دارید؟ مسئله این است که خود هنر، یک جور فرار است. تنها حقیقتی که در جهان برای هنرمند وجود دارد، دنیای هنر است. بقیه همه فرار کردن است. نویسندگی هم برای شما همین طور است. شما وقتی دربارهٔ من می نویسی داری از خودت فرار می کنی. با این کار، می خواهی مشکلات زندگی ات را فراموش کنی؛ از مسائل ...
استاد پرورش به روایت دختر
را بسیار تحمل کرد، از زمانی که با پدرم ازدواج کرد پدرم به خاطر مبارزاتش زیاد سفر می کرد، دور بودند، مشکلاتی که برایمان پیش می آمد، گاهی که ساواکی ها حمله می کردند و خیلی مسائل دیگر پیش می آمد، اما مادرم با متانت و صبوری همه را تحمل می کرد و این کمک بسیار بزرگی به پدرم بود. حتی وقتی پدرم بیمار شدند مادرم مثل پروانه دور ایشان می چرخیدند و مراقب می کردند. برای پدرم کم نگذاشتند. حالا هم بعد از فوت ایشان همان صبوری را دارند. منبع: تسنیم ...
بازماندگان در آشیانه
خواهر و برادرند و هر دو عبوس و کم حرف؛ یاد گذشته آنها را بسیار می آزارد. آنها حالا هر دو دانشجوی رشته معماری در دانشگاه بعثت کرمانند و خانم دهقان برایشان کار پیدا کرده؛ برای ابوالفضل در مکانیکی و برای پرستو در یک کتابخانه. مادر پرستو و ابوالفضل در زلزله فوت کرد؛ پدرشان اما زنده است و در جیرفت ازدواج کرده. او بچه های جدید دارد و پرستو و ابوالفضل را به زندگی اش راه نمی دهد. از پدرم خوشم نمی آید ...
حرف تلخ با چاشنی کمدی به دل می نشیند
شنیده ام که خوش به حالت که ازدواج نکردی. درحالی که منِ مجرد می فهمم که مجردبودن و تنهابودن و یک نفره گلیم خودت را از آب بیرون کشیدن، خیلی سخت است و سوال این جاست که در ازدواج چه شرایطی پیش می آید که آنهایی که تجربه اش کرده اند، به من می گویند خوش به حالت که ازدواج نکردی. درحالی که به نظر من آنها همین که طبق روال جامعه و روتین زندگی می کنند، خودش یک برگ برنده است. یعنی وقتی می خواهند خانه اجاره کنند ...
چگونه یک پزشک با مرگ اطرافیانش کنار می آید
زوال عقل مبتلا شد مردی نبود که پیش از آن بود. مرگ او تسکین بود. اما مادرم در 82سالگی از متاستاز پیشرفته ناگهانی سرطان درگذشت که مرگ فوق العاده ای بود. منظورم این است که مرگ همیشه ناراحت کننده است، اما او در صحت کامل عقلی مرد. مرگ او کمی طول کشید، ولی در خانه بود. احساس می کنم دراین باره ما خیلی خوش شانس بودیم. سیذارتا: وقتی پدرم از دنیا رفت، برخی تصمیمات سخت باید گرفته می شد و زمان آن رسید که ...
زنده به گور کردن دختری در مشهد بخاطر فساد اخلاقی اش
خانواده ما را برده بود. او دو ماه قبل از خانه فرار Escape کرد و من هم تصمیم گرفتم او را بکشم. روز حادثه متوجه شدم او به خانه پدری مان برگشته است. عصر بود که به خانه پدرم رفتم و دیدم که خواهرم درون اتاق است و کسی در خانه نیست. صدای او را می شنیدم که می گفت: حالم خوب نیست. به من کمک کنید. بعد داخل اتاق رفتم و شالش را دور گردنش پیچیدم و آنقدر فشار دادم تا کشته شد. بعد جنازه را به سمت حمام کشیدم که مادرم ...
درخواست طلاق از همسر گیاهخوار!
. چند وقت اخیر دیگر دلم نمی خواست به خانه بیایم. گرسنه بودم و دلم نمی خواست از غذایی که پونه درست کرده بخورم. تا این که یک شب وقتی خسته از سرکار برگشتم، تصمیم گرفتم به این وضعیت پایان دهم. از پونه خواستم برایم یک غذای دیگر درست کند، ولی او مثل همیشه مخالفت کرد. من هم عصبی شدم و داد و فریاد به راه انداختم. دعوای ما بالا گرفت تاجایی که پونه به من توهین کرد و من هم او را کتک زدم. حالا هم دیگر ...
آمد ز مدینه تا که در قُم باشد ... در مملکت امام هشتم باشد
تو رهسپار باید شد برای مثل سلیمان شدن فقط بی بی به روی فرش حریمت سوار باید شد برای اینکه امام رضا مرا بخرد ز داغ روضه ات ابر بهار باید شد ندیدی آخر کار، برادر خود را از این مصیبت تو غصه دار باید شد نوشته اند کریمه، به مُصحف نام ات به شوق دانه رسیدم دوباره بر بام ات. انتهای پیام/2258/ ...
زنم با فروشنده های محل ارتباط شوم داشت! / زن اولم را سم خوراندم و زن سومم را ..! + عکس
کرد و گفت:زنم با مردان غریبه رفت و آمد داشت. من به او مشکوک بودم اما او با رفتارهایش باعث می شد شکم بیشتر برانگیخته شود. آخرین بار وقتی در یک فیلم دیدم که مردی با پاشیدن اسید به صورت زن مورد علاقه اش او را برای همیشه خانه نشین کرد به فکر اسیدپاشی افتادم. دختر این مرد در بازجویی ها گفت: پدرم سه زن دارد و مادرم زن سوم اوست. من هفت خواهر و برادر دارم. پدرم مرد شکاکی است .او همیشه رفت و ...
اظهارات دردناک زن جوان از اعتیاد پسر7 ساله اش!
استفاده می کند. می خواستم مانع این کار بشوم. با برخورد تند او مواجه شدم. البته بچه ام نیز نمی تواند کنار من باشد و باید خودش را با بلعیدن تریاک شارژ کند. هر روز دعوا و مرافه می کردیم و داشتم دیوانه می شدم. او من و دخترم را از خانه بیرون کرد. چاره ای نداشتم جز آنکه به پدر و مادرم پناه ببرم. با کمک آن ها به کلانتری 43 آمده ام تا شکایت کنم. می خواهم تکلیفم روشن شود. این بدبختی و سیه روزی حاصل ازدواج ...
این مرد امام جماعت مساجد را اغفال می کرد و ..!
13میلیون تومان مهریه به او پرداخت کنم. برای همین در آن مدت که در تهران بودم هر چه در می آوردم به او می دادم. سابقه هم داری؟ بله! به خاطر مهریه. سال 89 بعد از اینکه همسر اولم را طلاق دادم در مشهد با خانمی جوان آشنا شدم و ازدواج کردیم. بعد از چند سال تنش، تازه داشتم مزه آرامش را در زندگی دوباره ام می چشیدم که سال 91 به دلیل پرداخت نکردن مبلغ مهریه همسر اولم توسط پلیس جلب شدم و ...
اغفال دختر دانشجو در نیمه شب
او گذاشتم ولی ساعتی بعد در حالی که به دلیل از دست دادن پاکدامنی ام اشک می ریختم ناگهان فردی زنگ اتاق را به صدا درآورد. وقتی در اتاق را گشودم مدیر مسافرخانه را مقابلم دیدم و در این هنگام ناگهان فردین مرا هل داد و پا به فرار گذاشت. این گونه بود که من ماندم و دستبند ماموران! حالا هم از شدت شرمساری جرات تماس با پدر و مادرم را ندارم. ...
دیه، 10 سال حبس و اخراج از ایران برای مردی که به صورت همسر سومش اسید پاشید
پایین رساندیم. مادرم درحالی که فریاد می زد سوختم ، سوختم، از ما درخواست کمک می کرد. متوجه شدم پدرم روی او اسید پاشیده و فرار کرده است. پس از آن بود که با امدادگران تماس گرفتیم. آنها هم بعد از حضور در محل، مادرم را به بیمارستان مطهری منتقل کردند . پسر خانواده ادامه داد: پدرم مردی شکاک است. وقتی مادرم خانه را ترک می کرد، همیشه او را دنبال می کرد. شب ها هم هنگام خواب پدرم مقابل در اتاق می ...