سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی زلزله زدگان کرمانشاه در قبرستان؟!
روز با صدای لااله الا الله، شروع می شود، با صدای ضجه زنان، ناله پیرزنان و گریه مردان، وقتی مهدی چشم هایش را به روی سقف سفید فلزی خانه باز می کند. اولین تصویر صبح، جنازه کفن پیچ است که از میان دست های آفتاب سوخته قوم و خویش ها، داخل گودال حفر شده ای قرار می گیرد، وقتی بتول مقنعه اش را روی سر مرتب می کند و دست دخترش را می گیرد تا به مدرسه ببرد و دخترک سرک می کشد تا جنازه جدید را ببیند، تا قبر جدید، نیمکت جدید حیاط خانه شان را ببیند. ...
پسری که دختر است
هر چند قبل از آن نیز برای فرار از کلاس فوتبال، بی علاقگی برای بازی با پسرهای قد و نیم قد همسایه، زل زدن به ویترین عروسک های اسباب بازی فروشی سرکوچه، خاله بازی با دخترهای محل و اصرار به پوشیدن کفش های تق-تقی، از مادرم چند باری گوش پیچ شده بودم. هنوز 10 سالم تمام نشده بود که فهمیدم با بقیه فرق دارم و جسمم متعلق به من نیست؛ آن روزها درکی از واژه ترنس سکشوال نداشتم ولی پچ پچ ها و نگاه عجیب ...
روایت دردناک بازیگر خردسال عرب زبان از نجات پیکر ابومحمد از دست نیروهای داعش
دست رفته خود را صدا می زد و با دستان کوچک خود، او را کشان کشان از صحنه کارزار داعشیان متوحش نجات می داد. 11 سال بیشتر ندارد و در کلاس پنجم مدرسه خردورز ناحیه 2 شهرری درس می خواند. با چهره نمکین و هیجانات خاص کودکانه، کنارم می نشیند و انگار! بی صبرانه منتظر است تا سؤالاتم را مطرح کنم. لهجه شیرین با بُن مایه زبان عربی او، گرچه آدم را در درک برخی واژگان دچار مشکل می ...
ملاقاتی که مسیر زندگی را تغییر داد
پدرم نداشتم و او اصلاً در زندگی من حضور نداشت. من فقط یک بار او را دیده بودم. برایم مثل غریبه ها بود و هیچ حسی بهش نداشتم. آنها از این خانه به آن خانه می رفتند. یک روز، مادرش از آنتونی می خواهد از آن خانه برود. مادرم گفت از اینجا برو. دیگر بزرگ شده ای و من نمی توانم مراقبت باشم. او می خواست با مرد دیگری ازدواج کند. یکی از سخت ترین لحظات زندگی ام بود. اینکه مادرم به خاطر مردی دیگر پسرش را از ...
قرار بود کانون بحران پایتخت طالبان باشد
دارد که به کل کار رنگ آمیزی می دهد. وقتی خانواده ای را در کنار هم قرار می دهید در حال برنامه ریزی هستید و قرار نیست به طور مثال اکت ها و دیالوگ های باباپنجعلی به اندازه بهتاش باشد چون باباپنجعلی یک پیرمردی است که دچار آلزایمر شده است و حتی امورات اولیه خود را هم نمی داند که چطور باید حل کند. ما نمی توانستیم فقط چهار جوان را به منطقه جنگی ببریم. اینها یک خانواده هستند و همین برای درام داستان است ...
کتاب قصه های آقاجان چاپ شد
که پدرم مرد، بهش می گفتن کریم مومن، خیلی مومن بود، واسه خاطر همینم این لقبو روش گذاشته بودن. مرد می گفت:کریم مومن فرش فروش بود/ وقتی هم که مُرد سروکله یه عده پیدا شد که طلبکار بودن/ نازی خانم مادرم بود که بهش می گفتیم آبا / آبا از حساب کتاب سر درنمی آورد/ آخه زن خونه بود/ اون وقتا مث الان نبود/ بعد مشروطه بود و اوایل حکومت رضاخان/ خلاصه هرکی هرچی گیرش اومد جای طلبش برد و من و آبا و رحیم، داداش ...
عاشقی که به آرزویش رسید + عکس
همسران شهدا که در آن جلسه بودیم فرمودند: صبور باشید، و صبرتان همانند حضرت زینب(س) زیاد باشد و ما نیز باید صبوری کنیم. یک شب با یسنا تنها بودم. چراغ ها را خاموش کردم و برای یسنا کوچولو داشتم لالایی می خواندم تا خوابش ببرد. گفتم دخترم بابا کجاست؟ با دست کنار پنجره اتاق را نشان داد گفت اونجاست، من نگاه کردم ولی ندیدمش، دوباره دیدم به جای دیگری اشاره کرد و باباش رو صدا می زد، یک بار دیگر آقا ...
شرط مادر مقتول را پذیرفتم و اعدام نشدم
.... درست که در کانون بودم، اما خب آن جا زندان است. ضمن این که جرم Crime من قتل بود. در همه این مدت فقط یک بار به مناسبت هفته بسیج از آن جا بیرون آمدم. هیچ مرخصی ای هم نداشتم. من 17 سالم بودم که زندانی Prisoner شدم و الان 22ساله هستم؛ همه این مدت در اتاق های کوچک و راهروهای تنگ و باریک بدون هیچ سرگرمی Hobby بودم. آن روز وقتی اسمم را اعلام کردند، پاهایم می لرزید. فکر می کردم همه اینها خواب و خیال ...
فراریان از کره شمالی، خاطرات و یادگاری هایشان
. فکر کنم مادرم پول زیادی برای خریدش داده. پدرم مأمور حزب بود. ما یک ماشین داشتیم و در آپارتمان خاصی زندگی می کردیم." تصویری از کت خز کانگا "افراد عادی توانایی خرید چنین کتی را نداشتند، حتی سربازها. تنها نظامی های رده بالا توانایی خرید چنین چیزی را داشتند. نگهبانان مرزی نیز چنین لباس هایی به تن می کردند. خرید چنین لباس هایی آسان نبود، اما باگذشت زمان مدل های تقلبی وارد بازار ...
برخی افراد دل مادران شهدا را آتش می زنند/ به فرزندم و اعتقادش افتخار می کنم
، بعضی وقت ها دلتنگ حامد می شوم، من هم مادرم، ولی به راه و اعتقادی که فرزندم انتخاب کرده است افتخار می کنم، الهی هیچ مادری داغ نبیند، خدا گلچین می کند و خوب ها را می برد، واقعا حامد یک تحفه ای بود که همه دوست و فامیل دوستش داشتند. حتی چند روز پیش خانم همسایه مرا به آشپزخانه خود برد و گفت: حامد فقط پسر و عزیز مادرش نبود، دیدم عکس حامد را به دیوار زده است، وقتی عکس را نشانم داد، اشک هایش سرازیر ...
محمد حسین میثاقی: به طرز مسخره ای هیجان زده ام
اشاره شده است. البته یکی دو بار قرار مصاحبه به خاطر بیماری میثاقی جابجا شد: موقع اجرای 120 داشتم می مردم. رفتم بیمارستان و دوتا سرم زدم. فقط نشسته بودم و نتوانستم ایستاده اجرا کنم. من کلا خیلی کم مریض می شوم ولی این روزها به دنیا آمدن بچه و شب ناخوابی و اجرای دو برنامه خیلی انرژی ام را می گیرد. مردم پیام دادند که چرا نشستی؟ گفتم هشت سال ایستاده اجرا کردم گفتید چرا وایستادی؟ محمد ...
گزارش برنامه نود/پیراهن تیم ملی؛ دفاع از لباس ساده 2018
: بازی ای بود که حریف اصلا نتوانست به دروازه ما نزدیک شود و گلی که خودمان به حریف دادیم؛ موقعیت هایی که خلق می کنیم، توپ هایی که از دست می دهیم این نتایج را رقم می زند و باز هم یک مسابقه ای شد که چنین روندی داشت. علیرضا امامی فر: منتظر چنین بازی درگیرانه، فیزیکی و با تعداد پاس بالا بودیم؛ ما با توجه به پتانسیل تیمی، بستن و کم کردن اشتباهات و مثمر ثمر شدن تعویض ها بودیم و بچه ها عملکرد خوبی داشتند ...
پایتخت در پایتخت تکرار می شد اگر مدافعان حرم نبودند
را نشان بدهند خیلی سخت بود. آن قسمتی که داعش زن و بچه ها را به اسارت گرفت، فقط گریه می کردم. احساس می کردم آن لحظات را همسرم درک کرده است. این سریال به همه نشان داده و فهمانده شده که رزمندگان مدافع حرم چرا باید برای دفاع از اسلام راهی سوریه و عراق شوند. دخترم فاطمه با دیدن بخش های پایانی پایتخت به یک سری از واقعیت ها پی برد. فاطمه پدرش را خیلی دوست داشت آن قدر که می دانست راه و تصمیمی که پدرش ...
از عصبانیت مدیر سابق حوزه های علمیه تا دعوت از طرفداران "یمانی" به مباهله
...؛ مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج) اقدام به انتشار سلسله مباحث حجت الاسلام والمسلمین سید محمد حسینی قزوینی با موضوع پاسخگویی به شبهات مهدویت نموده که متن کامل یکی از سخنرانی های این کارشناس حوزوی تقدیم حضور علاقمندان می گردد. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و م ...
هم پدر خوبی باشیم و هم از پدر بودن لذت ببریم
سوال شان کمک می کنند ای بابا، چقدر سوال می پرسی. حوصله من سر رفت. و این حرفی است که هیچ وقت از زبان پدران نمونه شنیده نمی شود. اگر به عنوان مثال پدری فرزندش را به محل تعمیر ماشین ها ببرد و از مکانیک مهربان و با حصوله ای خواهش کند که به تمامی سوالات بچه پاسخ دهد با این کار، یک پدر نمی تواند به تمام سوالات فرزندش پاسخ دهد، اما به او یاد می دهد که وقتی در مورد سوالات و ذهنیاتش مطمئن نبود ...
پری صابری: تئاتر ایران لیاقت جهانی شدن دارد
...> یکی از تأثیرگذارترین خاطره ها یا آموزه های تعزیه خوان ها را برایمان تعریف کنید؟ یادم هست که یک روز یکی از تعزیه خوان های برجسته که فکر نمی کنم دیگر درقید حیات باشد آمده بود و من از او خواستم تا برایم تعزیه بخواند و او گفت: صدا کوچیکه رو می خواهی یا صدا بزرگه؟ من تعجب کردم و گفتم صدا بزرگه و او چنان عربده ای زد که سقف داشت فرو می ریخت. به قدری با شور و هیجان بود که من مانده بودم تعزیه خوان ...
ربیع خواه و رباط مطهر!
را تشویق می کنند، می دانند که وضع این بازیکن از نظر اخلاقی خیلی استاندارد نیست؛ اما آنها آمده اند که فوتبال ببینند و فوتبال را هم فوتبالیست ها بازی می کنند، نه رفقای خاکی و بی ادعا یا بچه های سینه سوخته و بی ریا! سه- شما بیشتر می فهمید یا برانکو؟ ؛ این تیر خلاص به همه بحث های منطقی و تحلیلی دنیاست. فقط کافی ست اسم برانکو را از این جمله بردارید و به جایش هر کلمه دیگری مثل پدر، اصغر آقا، حسن ...
باربد از تمام لحظاتی که در کنارش بودم با پست فطرتی فیلم گرفته بود!
تخت ولو شده بودم، جمع و جور کرده و به سمت مادر که دست به کمر، در آستانه اتاقم ایستاده بود، رفته و با صدایی بغض آلود گفتم: "تو رو خدا به بابا حرفی نزن! بابا رو نمره های من خیلی حساسه و اگه بفهمه سه تا تجدید آورده ام، بی تردید بیچاره ام خواهد کرد. خب، مادر جان اندکی هم باید به من حق بدهی! به دلیل آن که هنگامی که داداش به دنیا اومد، حسابی توجّه شما و بابا رو معطوف خودش کرد، به گونه ای که دیگر ...
نود و پیراهن تیم ملی؛ دفاع از لباس آسان 2018
.... او در مورد دیر شدن زمان پرده برداری از پیراهن تیم ملی اظهار کرد: شاید 10 سال پیش مربی به نوع لباس گیر نمی داد ولی کادر فنی ما نظیر تیم های روز دنیا خواستند پیراهن های با کیفیت داشته باشیم؛ واقعا کار دشواری بود؛ قوانین در کشور ما دست و پا را می بندد؛ پس از بخشنامه وزارت صنعت، معدن و تجارت برای پشتیبانی از تولیدات ملی کارمان سخت تر هم گردید؛ تحریم و قوانین کشور اذن نمی دهد خیلی راحت از ...
وقتی شادی های کودکانه اسیر بیماری ناشناخته می شود
برای مهنا حکم یک یار همیشه همراه را دارد چراکه نبودن آن باعث می شود تا او از هرگونه فعالیتی بازبماند و دنیای شیرین آن را به اشک و آه تبدیل کند. وجود زخم ها در قسمت دست وپاها گاهی ذوق و شوق دنیای کودکانه را کم رنگ و بی فروغ جلوه می کند. مهنا از بدو تولد تاکنون با بیماری ناشناخته ای در حال دست وپنجه نرم کردن است، یک بیماری که هنوز برخی از پزشکان تشخیص دقیق برای درمان آن ندارند ...
از هر دری سخنی
فقط 5 دقیقه در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند. زن رو به مرد کرد و گفت: پسری که لباس ورزشی قرمز دارد پسر من است. مرد در جواب گفت: او هم پسر من است. و به پسری که تاب بازی می کرد اشاره کرد. مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد اما پسرک با خواهش گفت: بابا جان فقط 5 دقیقه، باشه؟ مرد سرش را تکان داد و قبول کرد. دقایقی گذشت و پدر ...
آن شب که خانه خراب شد
مهتاب جودکی- شهروند| صدای لودر در آن نیمه شب، نعره یک دیو سیاه بود. دیو نعره می زد و خانه صدساله در آبادان می لرزید. دو مرد بساز و بفروش تا صبح نشده کلک خانه را کنده بودند و فردا سایت ها پر می شد از عکس خانه ای در خیابان دبستان که آجر به آجر شده. آنها یک روز پیش از تخریب، پیرمرد ساکن طبقه بالا را بیرون کردند و پیرزن طبقه پایین را چند ماه پیش با 10 میلیون تومان خام کردند تا رفت. آن شب فقط لیلا ...
مرد هسته ای: سال اول ابتدایی مردود شدم!
تجربه شخصی من این بوده که در فرهنگ شرقی بیان نواقص شخصی مطلوب نیست. می گویند چرا می نویسی؟ اما غربی ها برعکس می نشینند و روی نواقص خود تاکید دارند. صالحی تاکید کرد: در این کتاب مواردی بود که در مورد آنها توصیه هایی مطرح شد. من سال اول ابتدایی مردود شدم. چون مدرسه را دوست نداشتم. پدر بزرگ من وقتی من را برای ثبت نام می برد من را می کشید. من فراری بودم. خانه ما در نزدیکی یک بازاری در کاظمین ...
کیف قاپ ناشی کار دست خودش داد
کانون اسمش را خلاصه کرده اند و به او مملی می گویند. سال پیش به دلیل کیف قاپی همراه با یکی از بچه محل هایش دستگیر شده است. تا کلاس چندم درس خواندی؟ پنجم ابتدایی. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ کمی مکث می کند و می گوید: ما حاشیه تهران زندگی می کردیم. دوخواهر بزرگ تر از خودم داشتم. پدرم بنایی می کرد و زندگی مان بد نبود.کلاس سوم ابتدایی بودم که پدر و مادرم برای شرکت ...
از ارسال نامه عاشقانه تا رجزخوانی برای داعش / بی تابی فرزند شهید با دیدن قسمت آخر پایتخت5
داشتم در میان گذاشته بودم و همیشه دیدن افراد در لباس نظامی و پاسداری برایم خوشایند بود. همسرم در سال 1372 مرا از دایی ام خواستگاری کرد و من تا قبل از خواستگاری اصلاً برخوردی با ایشان نداشتم و موضوع خواستگاری ایشان از من توسط مادرم به من اطلاع داده شد. زمانی که فهمیدم شهید سلیمانی نظامی و پاسدار است، لبخندی بر روی لبان من نقش بست و مادرم که از علاقه من نسبت به این موضوع اطلاع ...
از الهامات "شیطانی" تا "فروپاشی خانواده"
ارتقای امور معنوی را در مسائل جنسی می داند و می گوید: "مدیتیشن" باید در مسائل جنسی حل شود و آن خوشی و لذتی که به فرد دست می دهد، اوج رسیدن به خداست. نمونه ی دیگر کتاب های "کریشینا مورتی" شخصیتی است که به "عارف هندو" از وی می شود. یا افرادی دیگر از مکتب "هندویسم" و دیگر مکاتب شرقی که کتاب هایشان چاپ شده است. رسا شما می خواهید بگویید روند رسوخ فرقه ها و معنویت های کاذب در سال های اخیر رو به ...
گلریز: در سال 97 برای شهید حججی می خوانم
...: در دوران کودکی، نزدیک تحویل سال که بود، یکی از بچه ها در خانه را زد و وقتی بیرون آمدم داخل یک چاله گل افتادم و تمام لباس های عیدم کثیف شد. همه مرا مسخره کردند و پدرم مرا تنبیه کرد. علاوه بر این یک سال ما می خواستیم کت بدوزیم. از صبح در خیاطی بودیم تا کت آماده شود. خیلی منتظر ماندیم. آن موقع زمان تحویل سال ظهر بود. به یاد دارم که سال تحویل شد، اما کت من آماده نشد و ما با ناراحتی به خانه ...
پای صحبتهای پژوهشگر ادبیات عامه/تاثیر متل ها در زندگی کودک
قصه غوزه را می گفتند که آن هم یک ترانه متل است. خب قصه غوزه دیگر چیست؟ همه قصه ها را که نمی شود الان بگویم. این همه قصه گفتم. ما باز یکدیگر را خواهیم دید و من این قصه را برایتان اجرا می کنم. از آشناییتان خوشحال شدم خانم. درست مثل شهرزاد، جایی که شنونده مشتاق شده بود، قصه گفتن را رها کرد. به آسمان نگاه کردم. آفتاب ظهر با تندی چشمانم را زد. شاید زیادی حرف زده بودیم. چون شهرزاد همیشه با طلوع خورشید دست از قصه گفتن می کشید. بلند شدم و وسایلم را جمع کردم. ...
امیرعلی نبویان: بمب ساعتی هستم
...، آن بچه ها جایی برای بازی کردن ندارند. پس ستاره هایی که در این جا تولید می شوند را از دست می دهند. حالا دوران گذاری وجود دارد که برای این بچه ها مدرسه فوتبال ساخته شود. در این برزخ است که فوتبال برزیل خالی می شود از ستاره و فقط یک نیمار دارد و دیگر هیچ و وقتی در بازی با آلمان در زمین نیست، برزیل به هم می ریزد. ولی قطعا دوباره برزیل به روزهای اوجش باز خواهد گشت، چون این دوران، دوران گذار است ...
گفت وگو با هوتن شکیبا ی برخاسته از تئاتر
و سینما انجام داده اید. کاری در پرونده کاری تان وجود دارد که از آن پشیمان شده باشید؟ فقط برای بازی کردن در بعضی از کارهای حوزه تصویر پشیمان شدم اما از کارهایم در تئاتر کاملاً راضی هستم. من خیلی سعی کردم وسواس به خرج بدهم ولی در کارهای تصویر یک چیزهایی دست آدم نیست. ممکن است یک کاری که همه فکر می کنند خوب می شود، در آخر آن قدر خوب تمام نشود و یا ممکن است برای یک فیلم معمولی اتفاق عجیبی بیفتد ...