سایر خبرها
عامل موفقیت عملیات بیت المقدس چه بود؟
...، 32 و 33 نیروی مخصوص. تیپ های 9، 10 و 20 گارد مرزی. تعداد 30 گروهان کماندو. تعداد 10 قاطع جیش الشعبی (هر قاطع 450 نفر). گردان تانک مستقل سیف سعد. گردان های شناسایی حطین، صلاح الدین، حنین. توپخانه دشمن نیز از 530 قبضه توپ در انواع مختلف تشکیل شده بود که به طور تقریبی عبارت بود از 30 گردان. طرح عملیات در طراحی ...
محسن رضایی گفت: این مردِ جنگ است
شبیخون زده اند. به سرعت از خواب بیدار شدم و لباس هایم را پوشیدم، کلاهم را بر سر گذاشتم، خیلی زود پوتین ها را به پا کردم و با اسلحه به سمت تیربار عراقی به راه افتادم. با خودم گفتم تا تیربارچی عراقی را از پا در نیاورم بر نمی گردم، اما نزدیک تیربارچی که شدم یکی از رزمنده ها روی شانه ام زد و گفت: تیربارچی را نزنی سید، خودی است، می خواهیم آمادگی بچه ها را محک بزنیم ... چند دقیقه بعد همه را در ...
اعترافات بدل صدام از کمک های آل سعود
همراه همیشگی ام، محمد الجنابی، نیز حضور داشت. ما از جاده های کوت و بصره گذشتیم و، سپس، به طرف شرق به سمت العماره رفتیم. از آنجا با یک دستگاه لندکروز به خط مقدم، که در فاصلة پنجاه کیلومتری قرار داشت، منتقل شدیم. من لباس نظامی با درجة مارشالی پوشیده بودم. هنگامی که به سمت شهرستان مرزی دشت آزادگان، نزدیک روخانة کرخه، به راه افتادیم، ترس و وحشت مرا فراگرفت. نیروهای عراقی، پس از شکست در بستان، تا این ...
از برپایی انتخابات تعیین رهبری در اردوگاه عراق تا اخذ بیشترین رأی به امام خامنه ای
، مجروح شده بودم و توان برای بازگشت به پشت جبهه ها را هم نداشتیم، عراقی ها هر لحظه نزدیک تر می شدند و با توجه به خونریزی شدیدی که داشتم به چیزی جز شهادت فکر نمی کردم، فکر این که شاید زنده به دست عراقی ها بیفتم آزارم می داد، بیش از آن که به فکر اسیر شدنم باشم، در فکر مدارکی بودم که به همراه داشتم، مدارکی که نشان می داد از سپاه پاسداران ایران و به عنوان فرمانده در یکی از گردان ها مشغول به فعالیت هستم ...
نوجوانی که 6 ماه با شهیدهمت زندگی کرد
هایم سرازیر بود و به علت سرمای هوا آب بینی ام هم جاری شده بود. نزدیک غروب آفتاب دوکوهه در یک سربالایی نشسته بودم و با خودم فکر می کردم که بروم دزفول خانه پدربزرگم یا بروم تهران و در همین حال و هوا گریه هم می کردم! یک مرتبه یک خودروی تویوتا استیشن بعد از گذشتن از من توقف کرد و دنده عقب گرفت. 3 نفر داخل خودرو بودند. یکی از آنها در خودرو را باز کرد و گفت: بیا اینجا ببینم پسر جان چی شده؟ در حالی که ...
وساطت سربازعراقی، جان اسرای ایرانی را نجات داد!
همراهان ما مهندس خالدی، مشاور وقت وزیر کشاورزی بود. او به ما گفت که بچه ها فاتحه تان را بخوانید. قرار است کارمان را تمام کنند و این طور هم بود، چرا که ما را برای اسارت به مکانی بردند اما ما را نپذیرفتند و دوباره ما را به همان محل قبلی که اسیرمان کرده بودند بازگرداندند. ما را ردیفی کنار هم قرار دادند و نفر به نفر چشم هایمان را بستند. در حال بستن چشم سومین نفر بودند که ناگهان گلوله خمپاره ای در ...
شیطنتی که باعث سوختن ریش فرمانده شد/ سرباز عراقی موقع دستگیری من گفت: طفل/ با جعل شناسنامه به جبهه رفتم/ ...
گفتند اگر اسیر شدید و از شما پرسیدند اسم فرمانده تان چیست نگویید و به جای آن اسم فرماندهان شهید شده را بگویید. من هم این ترفند را بکار برده ام و در کتاب آن 23 نفر آورده ام. ما توجیه شده بودیم که نگوییم چقدر ادوات نظامی داریم و چه نداریم. البته ما اطلاعات چندانی هم نداشتیم. *در چه عملیاتی و در چه روزی و چگونه به اسارت گرفته شدید؟ بین شهادت و اسارت گیر کرده بودم ...
ناگفته های شهادت چندفرمانده
برای شکستن حصر آبادان انجام شده بود. شب آمدم گردان. روحش شاد، شهید همتیان افسر عملیات بود که برنامه ها را ابلاغ می کرد. خواستم بروم منزل که گفت فردا به تو نیاز داریم. گفتم من 6 روز پرواز داشتم، فردا می خواهم استراحت کنم. اصرار کرد و گفت که نفر کم داریم. گفتم راستش را بخواهید فردا سالگرد ازدواج من است. من هیچ وقت به شما نه نگفتم و حتی پروازهایم را هم جابجا نکردم ولی ...
مردی که 20 بار عمل کرد و امام جواب نامه اش را داد/ امانت دار خوبی برای انقلاب باشیم
؟ آقایان محمد محبوب، مهدی خسروی (شهردار سابق گالیکش)، مرحوم سید خلیل حسینی نیا (بخشدار سابق گالیکش)، یحیی قره محمودلو، رمضانعلی شیخی، آدینه محمد وزیری و چند نفر دیگر. چقدر سابقه حضور در جبهه دارید؟ یک ماه در جبهه بودم که زخمی شدم و به علت جراحات سنگین موفق به ادامه ی خدمت در جبهه نشدم. البته بعد از مجروحیت در دیوان دره هم یک ماه حضور داشتم. کجا مجروح ...
در میزگرد ایرنا مطرح شد؛ ضرورت زنده نگه داشتن نمادهای جنگ در کربلای غرب ایران
او سوال کردم که این طناب چیست؟ گفت این را برای بستن دست و پای عراقی ها آورده ام. در واقع آن بسیجی در آن شرایط حساس و خطرناک از چنان قدرت ایمانی برخوردار بود که گویی اصلا دشمن را نمی دید و ترس برای او معنی نداشت؛ آن لحظه اشک در چشمان من جمع شد و به خود گفتم من کی ام که بخواهم فرمانده این بچه ها باشم. (موحد وقتی به اینجای سخنانش رسید اشک از چشمانش سرازیر شد و برای لحظاتی سکوت کرد) بعد از چهل روز که ...
حماسه هایی از جنس ایثار و پایداری
دربندیخان عراق و تکمیل عملیات والفجر 10 در ششم فروردین 1367 هجری خورشیدی در منطقه ی عمومی دربندیخان آغاز کرد. نیروهای عمل کننده توانست ارتفاع های مهم منطقه، مانند شاخ شمیران ، شاخ سومر ، قسمتی از دشت تولبی و ارتفاعات برددکان را تصرف کنند. در این عملیات بیش از 20 دستگاه تانک و نفربر،50 دستگاه خودروی سبک ، سنگین و تعدادی تجهیزات جنگی دشمن منهدم و 2 تیپ، 2 گردان تانک و یک گردان توپخانه ی دشمن از میان ...
روایتی از خاطرات شنیدنی جانبازی گمنام؛
او را بیدار نکردم. این رزمنده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: روزهای بعد متوجه شدیم مصطفی بیات آن شب خواب امام زمان(عج) را دیده و انگشتر ایشان را هدیه گرفته و حضرت ولی عصر(عج) چندین بار صورت مستمر خطاب به مصطفی گفته است برای فرج بنده دعا کنید . وی اضافه کرد: هر چند آموزش های لازم را در نقاط مختلف سپاه گذرانده اما با گذشت زمان، بسیاری از این آموزه ها را فراموش کرده بودم اما با این ...
خلبانی که گرگ آسمان لقب گرفت +تصاویر
های تکه تکه آنان را جمع کردیم که این واقعه من را واقعا منقلب کرد و من اعلام کردم که دیگر با هواپیمای اف-4 پرواز نمی کنم و می خواهم با اف-5 که تک کابین است پرواز کنم؛ من نمی خواهم اگر دچار سانحه شدم، جان یک نفر دیگر را هم به خطر بیندازم. اما آن ها قبول نکردند و گفتند که درجه شما را می گیریم و من هم دوباره گفتم فقط در صورتی می مانم که با اف-5 پرواز کنم. بعد از 6 ماه سرانجام آن ها قبول کردند و من را ...
دو چشم صدام را در کربلای3 کور کردیم
شهادت کنارشان بودید؟ کربلای 5 عملیات بسیار خوب و عالی بود. مشکل اصلیمان موانع آبی دشمن در جلویمان بود که کارمان را کند کرده بود. شب به شب خاکریز دو جداره می زدیم و جلو می رفتیم. سه سمت مان عراقی ها بودند. یکی از این شب ها به سمت شهرک دویرجه به سمت رودخانه اروند می رفتیم. صبح آقای عزیز جعفری و شهید احمد کاظمی آمدند. در حال صحبت بودیم که چهار خمپاره 60 وسطمان خورد. آنجا من مجروح شدم. من و ...
عملیات والفجر 3 در مناطق عملیاتی مهران بازسازی شد
ایلام عنوان کرد: گردان های بیت المقدس، امام حسین (ع) و تیپ مردم پایه سپاه امیرالمومنین (ع) در بازسازی این عملیات حضور دارند. وی گفت: عملیات والفجر 3 ساعت 11 شب 7 مرداد ماه 62 با رمز مقدس (یاالله، یاالله، یاالله) و در حالتی نیمه گسترده در جبهه غرب واقع در منطقه عمومی مهران با هدف کلی تامین امنیت شهر مهران توسط 32 گردان پیاده، زرهی و مکانیزه و چهار گردان توپخانه رزمندگان اسلام آغاز و به مدت دو هفته انجام شد. طهماسبی خاطرنشان کرد: بازسازی این عملیات امشب ساعت 22 برگزار می شود. انتهای پیام/ ...
نگاهی به زندگی معلم جانباز مازندرانی و گله هایی از نبود دادرسی
...، با دست خالی که جز کلاش چیزی نداشتیم چگونه می توانستیم در مقابل دشمن تا دندان مسلح بایستیم. وقتی در شط علی روی آکاسیو بودیم، بعد از یک ماه می خواستیم به حمام برویم و دو رزمنده دیگر به جای من و یکی دیگر از هم رزمانم ایستادند، همان شب نیروهای عراقی خمپاره زدند و آن دو نفر به شهادت رسیدند. نشسته- نفر اول از سمت راست علی ابراهیمی بر روی آکاسیوی که دو هم رزم ابراهیمی به شهادت ...
لقب بلبل خمینی (ره) را رادیو عراق به من داد / در هزار گروه تلگرامی عضو هستم
درمجالس رسمی به تن میکنم اما حالا بخشنامه ای آمده که بازنشسته ها هم میتوانند در مراسم های رسمی مثل زمانی که رفتیم خدمت مقام معظم رهبری لباس رسمی بپوشند. در آن دیدار اکثر فرمانده ها حضور داشتند و تاکید بر این بود که همه با لباس سپاه حاضر شوند. درجه من هم سرتیپ دومی بود. در واقع کسی به آن شکل نمی داند که من پاسدار بودم. جز زمان جنگ که لباس پاسداری بر تن داشتم، اما در آن دوران درجه ای نداشتم. همه ...
خالِصی، شهیدی خالص و بی ریا/ صبحانه ای که خورده نشد
، از ادارات مختلف بودند؛ ادارات، فرمانداری، راه آهن یزد(از کارکنان و لکوموتیوران و رییس قطار و...)، سنگ آهن مرکزی بافق و...، از دانشسرای عالی تربیت معلم یزد هم که بعدها دانشگاه تربیت معلم یزد، و بعد هم با دانشگاه یزد یکی شد، چهار نفر از کارکنان بودند و از دانشجویان هم من بودم، البته، اعزامهای دانشجویی جدا بود. ما به اهواز رفتیم و تیپ الغدیر، فرماندۀ گردان، آقای رشیدی بود، که از آن به بعد ...
دخالت نظامی تل آویو به نفع تکفیری ها در سوریه
عملیات نیروهای ارتش سوریه در این منطقه چندین خمپاره انداز تروریست ها منهدم شد. منابع سوری همچنین از عملیات نیروهای ارتش علیه گروه های تکفیری در تپه الزبده در نزدیکی شهرک الحمیدیه خبر دادند که به کشته و زخمی شدن شماری از اعضای این گروه ها منجر شد.رژیم اسرائیل از طریق این منطقه، سلاح و مهمات برای تروریست های جبهه النصره ارسال می کند. روز گذشته یک گروه تروریستی در جنایتی هولناک ...
روایتی از دوران اسارت؛ روزهای الرشید
مقابل دشمن بایستم همین مسئله بود ولی من قطعا بی دلیل به آنجا آورده نشده بودم حتما خداوند نقش خاصی را برای من رقم زده بود. وظیفه و تکلیف من دیگر کمک به مجروحان نبود، باید آن را می شناختم و در این راه هیچ چیز نباید باعث تضعیف روحیه من و حرکت می شد ولی مسئله تعرض برای یک دختر چیز کمی نبود. دو رکعت نماز صاحب الزمان(ع) خواندم و خودم را به دست خدا سپردم. با خدا که راز و نیاز می کردم گفتم هرچه در راه حفظ دین ...
کربلایی در سینه دارد مهران
. این فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: در نهم تیرماه از چند جبهه همچون محور تپه غلامی، باغ کشاورزی، جاده دهلران مهران به دشمن هجوم بردیم و عملیات در 4 مرحله انجام شد و به خاطر برتری انسانی، هوایی و زرهی دشمن ما هیچ گاه عملیات در روز علیه دشمن نداشتیم و برای کاهش تلفات عملیات مجبور بودیم در شب عملیات انجام دهیم، ولی برای اولین بار مرحله چهارم عملیات کربلای 1 در روز انجام شد و ارتفاعات آب ...
از قابلمه ی غنیمتی تا عکس حجله ای پیش از شهادت
مرصاد به عکاسی پرداخت. پس از جنگ توجه او بیشتر به کاریکاتور معطوف شد اما به عکاسی به عنوان دل مشغولی هایش هم چنان ادامه می دهد. در ادامه شرح چند عکس به زبان سید مسعود شجاعی طباطبایی از دوران دفاع مقدس را می خوانید. *** از روحیه دادن به رزمندگان تا شهادت نوجوان لب تشنه نفر سوم: مسیح (اصغر) محمدی حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان ...
حرف های شنیدنی یک رزمنده دفاع مقدس
حضور داشتید؟ والفجر 3 و 5، کربلای 1و4و10، نصر 4و8 و همراه رزمندگان علیه منافقین در عملیات چهل چراغ آن ها حضور داشتم. همچنین در 3 تک نفوذی هم جهت انهدام ادوات دشمن شرکت کردم. نسیم دهلران: چه مسئولیت هایی را در جبه به عهده داشتید؟ فرمانده دسته دوم گروهان دوم گردان 507 امام رضا(ع) را برعهده داشتم. نسیم دهلران: آیا کسی جلوی چشم شما شهید شد؟ بله ...
بنیاد در آینه مطبوعات
امام را در موضع فرمانده کل قوا خوب نمی شناختیم که با چه قاطعیتی فرماندهی را اعمال می کنند. این گفته مخصوصا برای بچه های سپاه تکلیف شده بود. در ستاد مرکزی سپاه جلسه ای تشکیل شد و بعد یک تیم مأموریت پیدا کردیم به آبادان برویم و طرح عملیاتی برای نابودی دشمن در شرق کارون به دست بیاوریم. آن روزها من از نیروی زمینی ارتش اخراج شده بودم. بچه های سپاه دعوتم کرده بودند که با آن ها کار کنم. جای خوبی گیر آورده ...
جوان ترین جانباز دفاع مقدس +تصاویر
بسیج هم مرا نشناسند، شنیده بودم پاسدار جدیدی به قسمت جذب نیرو آمده، وارد ستاد ناحیه که شدم، نگهبانی را به سلامت گذشتم. به اتاق ثبت نام که رسیدم برخلاف همیشه این بار خلوت بود و این چیزی بود که من می خواستم، مدارکم را دادم، برادر ثبت نام کننده به من زل زده بود، حالا دیگر مطمئن شدم که باز هم لو رفتم، چند دقیقه ای از اتاق بیرون رفت و با علی رضایی فرمانده وقت ستاد ناحیه دو شهید مزدستان سپاه ...
مداحی حاج سعید حدادیان در شب اعزام نیروها از پادگان دوکوهه +دو خاطره
...> اما بخوانید خاطره ای از شهید شدن حاج سعید حدادیان: وی مدتی قبل در گفت و گویی درباره حسرت شهادت به ذکر خاطره ای از ایام دفاع مقدس پرداخت: یک بار در جبهه، تیر به پیشانی ام خورد، سریع زیر لب گفتم: یا مولاتی یا فاطمة الزهرا(س) انا لله و انا الیه راجعون و منتظر بودم که هر آن، حور و پری به سراغم بیایند. بعد دیدم لحظاتی گذشته و هنوز زنده هستم. پیش خودم گفتم چه قدر طول کشیده و چرا ...
تا ابد به آن مردان بی ادعا بدهکاریم
خوداز پیشتازان رزمندگان بودند. تا ابد به آن برادر بسیجی بدهکارم که دریک درگیری سخت از ناحیه پا بشدت مجروح شده بود ودر میان برف او را به پشت خود گرفتم به او گفتم تحمل کن که بتوانم از زیر باران گلوله خارجت کنم وقتی از دید و تیردشمن دور شدیم از شدت خونریزی وتحمل درد وشرمندگی از اینکه خود را بردوش من میدید بیهوش بر زمین افتاد وجسد بیجان اورا به بیمارستان اعزام گردید وپس از بهبودی درسال بعد ...
قطع نخاعی که با صدای دسته عزاداری شفا گرفت
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرش همیشه پایین است. هر قدم که بر می دارد با وقارتر به نظر می رسد. هر شب جمعه به گلزار شهدا رفته و عهد و پیمانش را با دوستانش تجدید می کند. او یار و همرزم جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، محمد ابراهیم همت، کاظم رستگار، احمد ساربان نژاد، مرتضی زارع، حسن بهمنی، بهمن نجفی و دیگر ...
اینجا معراج است؛ آغازی برای عزیمت
...... . مادر، پسرت کی شهید شد؟ بچه ام سرباز وظیفه بود مادر... بچه بزرگم بود. 22 ماه جبهه بود. راننده ماشین نفربر بود. بین سردشت و سنندج مهمات پخش می کرد. نیرو پخش می کرد. فقط با خدا عهد کرده بودم که جنازه اش نسوزد. رفته بود گیلانغرب دکترها را بیاورد. ماشینش را به رگبار بستند. خودش و تمام دکترها شهید شدند... ... خیابان خیام پر است از هیاهوی زندگی. روبه روی ساختمان ...
سینما گرانی که جبهه بودند
دیده می شد. جلوتر که آمدیم حسابی در معرض گلوله های خمپاره و تانک قرار گرفتیم. ترس برم داشته بود. شدت انفجار ها مجالی برای فکر کردن نمی داد. پشت یک خاکریز نگه داشت. از وانت پایین آمدم. هول کرده بودم. جنازه بچه ها را پشت خاکریز دیدم. همه چیز به هم ریخته بود. ظاهراً عراقی ها سعی داشتند این خاکریز را بگیرند، ولی بچه ها با تمام توان مقاومت می کردند. ترس و هیجان به جانم افتاده بود و رهایم نمی کرد. مثل ...