سایر منابع:
سایر خبرها
با همه بازیکنان تیم خندق زابل دسته جمع تصمیم گرفتیم به جبهه برویم
. به ما گفتند باید رضایتنامه بیاورید و از آنجایی که پدر و مادرم خواندن و نوشتن را نمی دانستند، به آنها گفتم رضایتنامه را برای رفتن به اصفهان برای فوتبال می خواهم و آنها هم امضاء کردند. مومنی ادامه داد: با آن رضایتنامه همراه همه بازیکنان با مینی بوس به سمت جبهه رفتیم و من که جثه کوچکی داشتم در آخرین ردیف از صندلی های مینی بوس نشسته بودم. تا بَم آمدیم و من آنجا ناچار شدم از مینی بوس پیاده ...
واکنش خنده دار اسرای ایرانی به سخنرانی پر تهدید افسر بعثی
کشته اند! می گفت خودش در تلویزیون صحنه هایش را دیده است. ما آنجا، در آن غربت تکریت عراق، در آن بی خبری از خانواده هایمان که تا سال ها اصلا نمی دانستند زنده هستیم یا نه، چه کاره بودیم؟! اصلا چه می توانستیم بگوییم؟ او انتظار داشت مثلا یکی از ما بلند شود و بگوید چرا چند روز پیش چنین اتفاقی در ایران افتاده است! بعد از 20 دقیقه سخنرانی، افسر بالاخره جملاتش را جمع کرد: به خدای احد ...
رجعت؛ داستان یک شهید از والفجر تا بال فرشتگان
خنکای دز را روی پوستم حس می کردم. عجیب دلم هوای علی کله را کرده بود. رو به خاله گفتم: - دزفول هم عجب سرد شده، تهران که تهرانه با یک لباسِ نخیِ آبی رنگِ بیمارستانی خیلی راحت خوابیده بودم. این هم شد شهر؟ چند روزه که اومدم همش تو بغل بخاریم. حواست هست که حسابی رنگ و روم وا شده! -عاشق این شوخیاتم، طوری حرف میزنی انگار تفریح رفته بودی، بنده خدا بیمارستان هم مزاح داره؟ ...
روایتی از 26 روز زندگی عاشقانه یک مدافع حرم
مان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادی ام . اما چقدر دنیا بی رحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزو هامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان می خواهد ...
بیوگرافی المیرا شریفی مقدم
دانشگاه آزاد نیز هست. ایشان همسر داوود عابدی گزارشگر ورزشی شبکه خبر نیز هستند. او میگوید:در سال 1360 به دنیا آمدم. دانشجوی ترم آخر رشته میکروبیولوژی دانشگاه آزاد تهران شمال هستم و از سال 79 از طریق آزمون های شبکه خبر وارد این شبکه شدم. اولین خبری هم که در این شبکه خواندم، فروردین سال 1380 بود که اخبار جوان بود. دو ماه بعد بلافاصله به من اخبار پزشکی – تخصصی شبکه خبر را پیشنهاد دادند و ...
در عملیات از ترس دندان هایم به هم می خورد / چرا شهید نشدم؟
دغدغه هایی دیگر دارد. بعد از گفتن مقدمات، به فکر فرو می رود و می گوید: چند سالی هست که این شبهه ایجاد شده: “بچه های دوران شاه بودند که تربیت شدند و شدند جوان های دوره جنگ! ” اما من می گویم هر نوجوانی، جوانی و حتی کهنسالی در هر جای دنیا که باشد، وقتی به خاک وطنش تعارض شود، برای دفاع از کشورش به جبهه ها می رود. این شور، یک حس درونی و ملی است و هر آدمی این حس را دارد؛ چرا که خاک و خانه و مادر و همسرش ...
طلسم |"داستانی کوتاه و خواندنی براساس روایت های جنگ 8 ساله ایران و عراق"
پایگاه خبری آوای رودکوف- نرگس ممبینی : پیرزن در حیاط خانه ی قدیمی اش داشت لباس ها را می شست. در حال فکر بود، یاد حرف مادرش افتاد که می گفت: "بختت از اول هم طلسم بود ننه از بس خوشگل بودی ایطور شد، بچه هات برات نموندن!" تمام بچه های پیرزن سر زا می مردند، فقط یک پسر برایش باقی ماند که او و عروسش را هم پانزده سال قبل در تصادف از دست داد. فقط مانده بود احمد، تنها یادگار پسرش که سرباز بود ...
اینجا زندگی به سبک شهدا است
حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر، گفت هرجور باشه حتماً بهت زنگ می زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم ؛ به حمید گفتم پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می فهمم، از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت یادت ...
وقتی چشم و هم چشمی نابودمان می کند
برترین ها: یادمه وقتی توی دبیرستان بودم، همیشه به این فکر میکردم که ای خدا، کی میشه این مدرسه لعنتی تموم شه و من وارد دانشگاه بشم. اون وقته که حالم خیلی بهتر میشه و میتونم کارایی که دوست دارم رو انجام بدم! این جا خوشحالی من شرطی شده بود و شرطش یه چیز بود: دانشگاه چند سال گذشت، وارد دانشگاه شدم، ولی بعد فهمیدم که دانشگاه اصلاً چیزی نبود که فکر میکردم و برای همین، نه تنها ...
نرخ دلار مهم تر است یا تبریک تولد فرزند یک نماینده؟
که چند گام از همه دنیا جلوترند. حتی به این فکر می کنند که اگه مردیم قبر برامون آماده باشه و بعد از مرگ نخوایم تو اون شرایط سخت نداشتن جون در بدن، بدویم دنبال دو متر قبر. نسترن از اصفهان: ضمن آرزوی موفقیت برای مجلس جدید خواستم از همین جا به دنیا اومدن سومین فرزند یکی از نمایندگان مجلس رو خدمت تمام مردم ایران، مردم کشور های همسایه خصوصا خاورمیانه، مردم دنیا، رئیس مجلس، رئیس سازمان برنامه و ...
عاشقانه های حسین منزوی: نترس از اینکه عشق من با تو یه روز تموم بشه
...> روسری های عزا از داغ دیده مادرانش عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی درنمی گیرد مرا افسون شهر و دلبرانش جنگ جوی خسته ام بعد از نبردی نابرابر پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت راست چون پیغمبری رو در روی ناباورانش *************************************** از زمزمه دلتنگیم ...
بیا یه خورده در مورد بازی های رایانه ای با هم حرف بزنیم
. شاید بعضی وقتا که روی دور نیستن و می بازن اعصابشونم خورد می شه. دسته ی دیگه اونایی هستن که حرفه ای بازی می کنن. سناریو بازی ها براشون مهمه، اگه بازی ای نسخه ی جدیدی داشته باشه در انتظارن و می خوان از نفرات اولی باشن که اون بازی رو بازی کردن. شخصیت های بازی رو کامل می شناسن، وقتی در مورد بازی ای باهاشون حرف می زنی می فهمی که کاملاً توی دنیای اون بازی قرار دارن. بازی رو نقد می کنن، برای ...
ملاقات با صدام در شلنگ آباد اهواز
را توضیح داد با خودم گفتم: من که از این چیزها سر رشته ای ندارم حتما من رو برای نیروی رزمی به جاهای دیگه می برن صدام مرا به مسئول قرارگاه معرفی کرد. بعد خداحافظی کرد و رفت. با آنکه برگه معرفی نداشتم به واسطه ی صدام من را پذیرفتند. مسئول قرارگاه برگه ای به من داد که آن را به کارگزینی ببرم. دفتر کارگزینی قسمت جنوبی پایگاه بود پشت دفتر کارگزینی صف بود، سی، چهل نفربودند. انتهای صف ایستادم، قد ...
مشق!(گفت و شنود)
نمانده که تحریم کنند، به سراغ ونزوئلا رفته اند! گفت: با این حساب بعید نیست خاله و خواهر زاده و ننه خودشان را هم تحریم کنند که کم نیاورده باشند! گفتم: دزدی وارد خونه ای شد، دید صاحبخونه بیدار ه و دستش به چیزی نمی رسه، از لجش مشق پسر بچه صاحبخونه رو خط زد!
سربازان امام بودیم
بودم و پس از آن در رشته ارتوپدی تحصیل کردم و الان هم به کار پزشکی مشغولم. شما نوجوان 16ساله ای بودید که به جبهه رفتید و23 ساله بودید که به جمع خانواده تان برگشتید. واکنش خانواده و اقوام به تغییر ظاهر شما چگونه بود؟ وقتی به کشور برگشتم در باند فرودگاه یکی از دوستانم به استقبالم آمد و نخستین نفری بود که مرا بعد از اسارت دید. او مرا سوار پیکانش کرد و به سمت محوطه خارج از فرودگاه –جایی که ...
توفیق اجباری
گذاشتم جلوی در کافه. شهروزخان گفت: تو غلط کردی! هرکی زودتر برداره مال اونه. زدم به بازوی شهروزخان و گفتم: شهروزخان دودقیقه است پیداش کردی. با بچه رفت پشت کانتر و گفت: اگه بچه رو می خوای واسه چی گذاشتیش دم در کافه؟! زن گفت: آقا هنوزم می خوام بذارمش سر راه ولی کافه رو اشتباه گرفتم. می خوام بذارم سر راه کافه روبه رویی؟ اینجا بود که دوباره کسی دست گذاشت روی نقطه ضعف ما. گفتم: کافه روبه رویی چرا؟ زن از ...
عملیات کربلای 5 عملیاتی با رمز پرواز!
واجباتشون را به جا میارن، حوصله تیر و ترکش عراقی ها رو نداریما. چند وقتی بود وارد این گروهان شده بودم احساس می کردم حال و هوای جبهه به معنویات است و نماز شب جزو عبادات معمولی رزمنده ها است. یعقوبعلی که از سنگر بیرون رفت با دلخوری به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود گفتم: دیدی چی میگه منظورش چی بود خندید و گفت حرفش رو جدی نگیر نماز شب خودش ترک نمیشه این حرف ها را برای رد گم کنی میگه. بعد از ...
نقش بیت منتظری و منافقین در اختلافات درون سپاه/ با پیغام امام خیلی از مسائل حل شد
من گفت: محمد! از خدا شهادت خواسته ام. از بچه های بسیج و سپاه خجالت می کشم. اینها می آیند مزدشان را می گیرند (منظورش تیر و ترکش بود) اما من 4 سال است در جنگ و کردستان هستم، دریغ از یک تیر و ترکش. از خدا شهادت می خواهم. به او گفتم: این حرف ها چیه می زنی؟ تو که همیشه تو خط مقدم در کنار نیروهایت هستی. آن شب حالش خیلی بد شد و حتی به او سرم وصل کردند. لشکر امام حسین(ع) به منطقه آمد اما موفق نشد. تیپ ...
شکست اعتیاد افسانه نیست
آوار شد. پس از آن یکی از اقوام برادر ناتنی ام به خواستگاری ام آمد. آنقدر بی تفاوت و افسرده شده بودم که بله گفتم و چشم باز کردم در خانه همسرم بودم. هیچ عشق و علاقه ای در میان نبود و ازدواج به شدت ناموفقی را تجربه کردم. از این ازدواج صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم. در آن زندگی همه امیدم همین دو بچه بودند . به گفته افسانه همسرش معتاد و 12 سال از او بزرگتر بود. بعدها وقتی فهمید ب ...
جنگ دکمه ای یه داستان درباره قهر و آشتی
.... الی همیشه مرکز توجه دیگرانه و گریس با این قضیه هیچ مشکلی نداره. از دوستی با الی هم خیلی کیف می کنه. اما یه دفعه همه چیز تغییر می کنه. گریس علاقه زیادی به جمع کردن وسایل داره چیزایی که از نظر خیلی ها به درد نخورند ولی اون دوستشون داره. کم کم گریس مرکز توجه همه می شه. چون خیلی اتفاقی یه مد راه می اندازه که کل مدرسه رو می گیره. مُد چی؟ دکمه! این مُد ممکنه پایان دوستی الی و گریس باشه. چرا؟ چون الی ...
حجم خون پریود، چرا یهو کم شده؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام خسته نباشید ی سوال داشتم ..اقدام کرده بودم برای بارداری ده روز مونده ب تاریخم پریود شدم ولی الان روز دومه خونریزی انچنان ندارم مث روزای اخرپریودی.. روز اولم فقط در حد این ک دوتا لکه باشه ..اخه من خونریزیم زیاد بود گفتم سوال بپرسم چرا یهو کم شده امکانش هس باردارباشم اخه قبلش علائم بارداری داشتم پاسخ دکتر مرجان قاجار، جراح و متخصص زنان زایمان و نازایی: دوست عزیز هر زمان الگوی قاعدگی تغییر کرد یعنی خونریزی کم یا زیاد می شود و یا تعداد روزهای قاعدگی تغییر می کند باید حتما تست خونی بتا انجام شود. ...
دفاع مقدس و شکست راهبردهای استعماری و استکباری دشمنان
اسلام خدمت می کند. و ابراهیم نماند. نصرت خانم می گوید این نماندن را قبلا خبر داده بود: وقتی حاج همت با خانم و بچه هاش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودن، بعد از یه کم استراحت، سر حرف باز شد و بهش گفتم: ننه، ابراهیم! بیا اینجا، یه خونه بگیر و زن و بچه ت رو از آوارگی نجات بده. تا کی این طرف و اون طرف؟ یه روز اندیمشک، یه روز اهواز، یه روز دزفول، یه روز کرمانشاه، حالا هم اسلام آباد! یه لبخندی زد و ...
پست اینستاگرامی محمدرضا کلائی، شهردار مشهد، به مناسبت هفته دفاع مقدس
به گزارش شهرآرانیوز، محمدرضا کلائی، شهردار مشهد، در پست اینستاگرامی نوشت: باورم اینه که جنگ تموم نشده، دقیقا الان وسط جنگیم. این 21 ماهی که در مشهد در خدمت شما مردم نازنین بودم در حقیقت همه ش جنگ بود و ظاهرا این نبرد تمومی نداره. کارکردن برای مردم تو این دوره و زمونه یک جنگ تمام عیاره. روبه روی آدم توی این جنگ لشگر عراقی نیست، لشگر خودخواهی ها، لشگر نفهمی ها، لشگر تنبلی ها، ...
پیغام فتح 1/ فرمانده ای که دلیل بود...
تولد علی(ع) به دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب 1343.به خاطر این اسمش را گذاشتند علی.از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد. باباش نذز کرده بود سقا بشه... نذر کرده بودم منصوره الطافی، مادر شهید: توی مجلس روضه خوانی آقا امام علی(ع) نذر کرده بودم که اگه این تو راهیم پسر باشه، اسمشو بذارم علی. هفت ماه بعد از اینکه به دنیا اومد تقویم 13 رجب- روز تولد آقا- رو نشون می داد! چشام پر از اشک شد. دستام ...
طنز/ مفسده روی جلد کتاب
، فساد، سیستم رو قبضه کنه خوبه؟ مختلط بودن دختر و پسر رو جلد کتاب آسیب زاست واقعاً ، کار باید از ریشه درست باشه. من میگم باید دخترا رو از تحصیل محروم کرد کلاً، باید در اندرونی محدودشون کرد،اصلا این حذف شون از رو کتاب درسی خیلی خیلی دیر انجام شد،اگه درایت و مدیریت بود باید سال ها قبل این کار رو می کردن نه حالا که عِطِوه ی ورود به ورزشگاه و دوچرخه سواری و غیره رو می گیرن. ...
از فرماندهی سپاه تا ماموریت ویژه ارسال نامه امام به گورباچف
که مرا پیرزن صدا کرد. بعد مرا اتاق بازجویی بردند که چرا اینجا هستم. من خودم را به بی سوادی زدم که حتی سواد خواندن نوشتن ندارم و فقط می خواستم بچه هایم را زیر پروبالم بگیرم. برای اینکه مطمئن شود راست می گویم گفتم تو رو خدا اگر می خواهید مرا آزاد کنید از شوهرم تعهد بگیرید سرم را نبرد. می ترسم سرم را ببرد یا طلاقم دهد چون اصلا دوست ندارم پایم به اینجور جاها باز شود. حالا که اینطوری شده می ترسم. ...
داستان کوتاه اولین اعتراف از فرانک اوکانر
...: وای، بابا می دونی جکی موقع شام چه کار کرد؟ بعد، که همه چیز رو می شد، پدر مرا دعوا می کرد، مادر دخالت می کرد و تا چند روز بعد، پدر با من حرف نمی زد، و مادر هم خیلی کم با نورا حرف می زد، و همهٔ این ها زیر سر آن پیرزن بود! به خدا، دلم شکسته بود. بعد برای این که بدبیاری هایم دوچندان شود، باید برای اولین بار اعتراف می کردم و در مراسم عشای ربانی شرکت می کردم. زن پیری به نام رایان ما را ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی؛ ه کسره رعایت شه لطفا!
خودش رو؟ حله! من می ترسم چیزی بنویسم اینجا، خانم امیرجلالی بلاکم کنه! خانم امیرجلالی دو دقیقه بلاک نکن کسی رو، ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم! آرش مجیدی، بازیگر سریال سرباز. میلاد کیمرام، حال خوب هم داشته هیچوقت آیا؟! فکر کنم زیادی توی نقش هاش فرو رفته! با عینک برند، تلاش هم نکنی، جور دیگه دیده میشه همه چیز! تبریک تولد گلاره عباسی به ...
از قطع ید که حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟
مالک شخصی ندارد، نباشد و ارزش آن هم از یک چهارم گرم طلا بیشتر باشد. از رفیقام کسی رو ندیدم قطع دست شده باشه ... شایدم اگه باشه برای پنج شش سال پیش می شه ... شایدم خیلی بیشتر. یکی رو شنیده بودم که میدون قزوین دستش رو قطع کردن. نمی شناسمش. کیف قاپ صورت استخوانی اش را برمی گرداند سمت مأمور: شما دیدی کسی رو قطع دست کنند، معمولاً حکم رو می شکنن. کیف قاپ پایش را تکان تکان می دهد. مأمور حوصله ی ...
در زمان جنگ توانستیم با رادارهای استاتیک حداکثر بهره گیری را داشته باشیم
توانستیم حداکثر بهره گیری را داشته باشیم. فرمانده اسبق گروه های پدافند هوایی بندرعباس و سمنان که خاطرات مشترکی با شهید ستاری دارد در این باره گفت: بعد از عملیات فتح بستان یا طریق القدس در خدمت شهید ستاری بودم و اما در ادامه با این شهید بزرگوار در عملیات بیت المقدس در بندر امام که ایشان فرمانده جنگ در عملیات و نماینده پدافند هوایی بودند همراه شدم. شهید ستاری من را در سال 1363 انتخاب کردند برای ...