سایر منابع:
سایر خبرها
آنقدر جنگیده ام که جنگجو شده ام
...، تنها بخشی از روایت فراز و فرودهای بسیار فاطمه است. از ابتدا شروع کنیم، چه شد که دچار ضایعه نخاعی شدی؟ 6 فروردین سال 89، درست زمانی که 30سالگی ام تمام شده بود، در طاق بستانِ کرمانشاه در سانحه سنگ نوردی دچار ضایعه نخاعی شدم. آن روز قرار نبود سنگ نوردی بلند داشته باشم. یکی از بچه ها انصراف داد و من اعلام آمادگی کردم و با یکی از دوستانم برای صعود دیواره رفتم. طول اول مسیرهای کوه ...
راز بی آبروی عروس خانم او را به کلانتری مشهد کشاند / با کیوان به خانه مجردی اش رفتم !
ام باشم. بالاخره در سال آخر دبیرستان به عنوان منشی یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم. خیلی زود اعتماد مدیر شرکت را جلب کردم، به طوری که بسیاری از امور بازرگانی شرکت را به من واگذار کرد. حقوق خوبی هم می گرفتم و می توانستم هدایای زیبایی برای اعضای خانواده ام تهیه کنم و از طرفی به تحصیلم نیز ادامه بدهم اما یک روز سرنوشت و آینده ام در حالی به نابودی کشید که پسری به نام کیوان وارد شرکت شد. او مدعی بود ...
پسر غیرتی، دوست پسر مادرش را در تهران کشت / پدرم زندان بود
ها و عکس های شخصی مادرم رو به رو شدم. من که شوکه و غیرتی شده بودم به سراغ جواد رفتم. اما او گفت این ماجرا به من ارتباطی ندارد. به همین خاطر با او درگیر شدم و او را کشتم و جسدش را به بیابان های حاشیه تهران بردم. امین درباره فروش خودرو قربانی به ماموران گفت: چند روز بعد از قتل و برای اینکه بتوانم ماشینی را که قولنامه ای از جواد خریده بودم، بفروشم از رجب کمک گرفتم. من به جای جواد، رجب را ...
زندگی را از کودکان یاد می گیریم/از سرطان زشت تر روند اداری ماست
.... رشیدی ادامه داد: من پدرم را در اثر این بیماری از دست دادم. او نویسنده بود. یک بار که می خواست به من کار با کتاب را یاد دهد، لغت نامه ای به من داد که من متوجه شدم معنی اسم من یعنی هدایت کننده. دوست داشتم کار ماندگاری انجام دهم. هدی رشیدی که خود تجربه بیماری را داشت عنوان کرد: در 18 سالگی متوجه شدم که توده خوش خیمی در سینه ام دارم. کتابی گرفتم که تمرکز کردن را یاد می داد ...
روایت هایی از غم جمعی ناشی از کرونا
مسافرت است، این یعنی غصه عالم. تمام خستگی یک سال به تنم مانده. من در یک شرکت دارویی کار می کنم و زمانی که همه دورکار شده بودند، سر کار می رفتم. تا شب عید سر کار بودم در حالی که هر سال همان موقع آماده سفری می شدم که از قبل برنامه ریزی کرده بودم. بلیت سفر عید امسالم را هم رزرو کرده بودم و قرار بود بروم کیش که به خاطر کرونا به هم خورد. بعدش هم که رفتم سر کار و تا حالا یک روز هم دورکار نبوده ام ...
مهدی رحمتی رسما از دنیای فوتبال خداحافظی کرد+ بیوگرافی
پیشکسوتان دوست داشتنی نیاز داریم. بیوگرافی سید مهدی رحمتی سال 1361، محله نازی آباد؛ من در یک خانواده چهار نفره به دنیا آمدم. چهار سالم بود که برای اولین بار پایم به استادیوم باز شد؛ با پدرم رفتم آزادی بازی استقلال و پرسپولیس. روز فوق العاده ای بود. صد هزار نفر آدم کنار هم با سر و صدا و هیجان باور نکردنی. 10 سالم بود که فوتبال را از مدرسه فوتبال شهید قیانوری نازی آباد شروع ...
پیکر قهرمان در معراج بود و ما برایش خواستگاری رفته بودیم!
شهرداری بود و مادرم هم یک زن خانه دار که سعی می کردند با رزق حلال و عشق اهل بیت (ع) ما را بزرگ کنند. ماحصل تربیت آن ها شش پسر انقلابی بود که همگی در جریان انقلاب و بعد دفاع مقدس فعالیت می کردیم. البته یکی از برادرانم به نام سلیمان که الان مرحوم شده است به دلیل بیماری و مشکلات کلیوی نتوانست در جبهه حضور داشته باشد ولی در پشت جبهه فعال بود و در پشتیبانی جنگ فعالیت می کرد. علی برادر بزرگ ترم که متولد سال ...
خواهری که خواهان قصاص برادرش شد
متوجه شدم مادرم خانه اش را به نام خواهرم کرده تا بعد از مرگش به من ارثی نرسد. آنقدر از این موضوع ناراحت شدم که همه زندگی ام بهم ریخت. به خاطر پول و ارثیه ناراحت نبودم از اینکه مادرم من را لایق ارثیه نمی دانست، ناراحت شدم. روز حادثه وقتی در خانه تنها بودیم، سر این موضوع با مادرم درگیر شدم و به او گفتم حق نداشت بدون اجازه من چنین کاری را انجام دهد مادرم گفت، چون معتادی، دوست ندارم پولی به دستت ...
می گفت خاک جبهه مثل کربلا مرا به سمت خود می کشاند
بدان مادر، یک بار رفتم دیگر نمی توانم بمانم! خاک جبهه انگار خاک کربلاست، من را به سمت خودش می کشد. شما بگویید چه کار کنم؟ دیدم تصمیمش را گرفته. گفتم: هر کاری که صلاح می دانی انجام بده. خدا به همراهت! در آخرین اعزامش هم همراه دو تا از بچه های محل کرم الدین و محمد رجبی در منزل ما شام خوردند و مادرم هر سه را از زیر قرآن رد کرد و پدرم آن ها را تا راه آهن رساند و هر سه رفیق یکی بعد از دیگری به شهادت ...
حسن آمریکایی دوران دفاع مقدس که بود؟/غواصی که رفت و دیگر نیامد+عکس
خبری از حسن بگیرم؛ بچه های لشکر 14 او را می شناختند، اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی می زدند. مادر حسن همچنین می گوید که بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم می گرفت سر مزارش می رفتم؛ پدر شهید هم بعد از 12 سال بی خبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوان های پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوان هایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباس هایش بود. ### ...
ایل دا؛ سریالی خالی از گویش و پوشش ایلامیان
... حالا که قرار است در سریالی بعد از سالیان سال رنج آنها در دوران هشت سال دفاع مقدس از قاب تلویزیون به تصویر کشده شده و مرهمی بر نامهربانی های از بتصویر کشیدن چهره نامناسب مردم ایلام در برخی فیلم های سینمایی باشد اما این بار نیز ایل دا نه تنها مرهم نبود بلکه زخم عمیق تر شد. ایلام نام یک شهر نیست، نامی سرزمینی است که تمام 580 هزار جمعیتش این نام را در پسوند اسمشان دارند، دیار سرداران ...
وقتی همسر شهید شدم خودم را برای شهادت بابا هم آماده کردم + عکس
می کرد و از خواب بیدار می شد. هر زمان امیرعلی بی تابی می کرد، پدر او را در آغوش می گرفت و او را آرام می کرد. وابستگی زیادی به پدربزرگش داشت. بعد از شهادت همسرم تمام دلخوشی خودم و فرزندم پدرم بود. فرزندم از سر دلتنگی هر روز چندین مرتبه با ایشان تماس می گرفت و بی قراری می کرد و وقتی صدای ایشان را می شنید آرام می گرفت. امروز که حدود 25 روز از شهادت پدرم می گذرد بسیار بی تابی می کند و چشم به راه است ...
پدرم به من می گفت: تو می توانی به همه دستور بدهی !
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ با نوشتن مقدمه بالا دومرتبه باز می گردیم به ماجرای آلیوشا، مردی که اعترافی مبنی بر گناه کاری خود ابراز نداشت و در برابر همه شکنجه و آزارها همچنان محکم و استوار مقاومت کرد. آلیوشا از قدرت روحی تحسین آمیزی برخوردار بود و حتی در نامه ای که به استالین نوشت درخواست عفو و بخشش نکرد و اظهار عجزی از او دیده نشد. در ماه فوریه 1942 او را در سن 60 سالگی تیرباران کردند. سال مزبور مصادف بود با یک رشته ت ...
آغوش باز ورزشگاه شهید وطنی، برای شهید دور از وطن/ روایت فرمانده از چهره ای که نور خدا را داشت + فیلم و ...
این مسیر را انتخاب کردند، من از برخی از غم های دل محمد بلباسی خبر دارم شب ها را تا ساعت ها بعد از نیمه شب گریه می کرد صحبت می کرد ولی در هیچ جمعی به روی خودش نمی آورد. فرمانده اسبق سپاه کربلا گفت: محمد خودش را آماده کرده بود، نبرد را در دفاع مقدس تجربه نکرده بود تلاش می کرد پا جای رزمندگان به خصوص شهید بلباسی بگذارد، شنیدم مزارش را در کنار مزار شهید بلباسی آماده کردند! خلاصه اینکه شرایط ...
آغوش باز ورزشگاه شهید وطنی، برای شهید دور از وطن/ روایت فرمانده از چهره ای که نور خدا را داشت + فیلم و ...
این مسیر را انتخاب کردند، من از برخی از غم های دل محمد بلباسی خبر دارم شب ها را تا ساعت ها بعد از نیمه شب گریه می کرد صحبت می کرد ولی در هیچ جمعی به روی خودش نمی آورد. فرمانده اسبق سپاه کربلا گفت: محمد خودش را آماده کرده بود، نبرد را در دفاع مقدس تجربه نکرده بود تلاش می کرد پا جای رزمندگان به خصوص شهید بلباسی بگذارد، شنیدم مزارش را در کنار مزار شهید بلباسی آماده کردند! خلاصه اینکه شرایط ...
تا پلاک 140؛ روایت سال های دفاع مقدس از دیدگاه اهل قلم
فرزندانم می گفت و تعدادی از عکس های آن دوره را نشان می داد، در اینجا بود که جرق اولیه این کتاب به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم در دو بخش جبهه و شهر، عکس و خاطره جمع آوری کنم. ابتدا به سراغ عکس های دفاع مقدس رفتم که جریان زندگی را در آن نشان دهد. نزدیک به دویست عکس جمع آوری کردم و بعد با عکاس های آن عکس ها تماس گرفتم. آنها اجازه استفاده از آن عکس ها را دادند ولی گفتند نمی توانند مطلبی درباره ...
فرخی یزدی روی من تأثیر گذاشت
دبستان و دبیرستان نرفتم و طبعا این آموزش دوره متوسطه را بعدها به فکرم افتاد که بروم و داوطلب امتحان بدهم و دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه. طبعا کتاب های درسی دبستانی و دبیرستانی هم در اختیار من نبود. درس من در مدرسه طلبگی بود و بیشتر هم در مراحل اولیه در خانه مان پیش پدرم. رفتم که فرخی را کشف کنم یادم است هم بازی ای داشتم که به دبیرستان می رفت، کلاس اول دبیرستان بود، یک بار کتابش، گمان ...
درخواست خواهر برای قصاص پسری که مادرش را کشت
مادرم را نکشتم، او را هل دادم، چون با من گلاویز شده بود. قصد کشتنش را نداشتم. من مادرم را دوست داشتم؛ با اینکه او مرا دوست نداشت ولی من خیلی دوستش داشتم. بعد از گفته های متهم به دستور بازپرس او بازداشت شد و صحنه قتل را هم بازسازی کرد. وقتی اولیای دم برای بیان درخواست خود به دادسرا احضارشدند، برادران متهم اعلام گذشت کردند و گفتند شکایتی ندارند؛ اما خواهر متهم گفت درخواست قصاص دارد. او گفت: مادر من زن ...
هدفمان این بود که نابینایان گوشه گیر نشوند
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سیما؛ حمید احمدی مهمان بخش اول جاذبه که نابینا است، درباره زندگی خود گفت: دوست نداشتم کسی به من کمک کند و دلم می خواست همه کارها را خودم انجام دهم. مدرسه نمی رفتم و تا 15 سالگی در خانه بودم. از آن به بعد دست فروشی کردم. با هیئت و مسجد رفتن به مداحی علاقمند شدم. امثال من دنیا را سیاه می بینیم اما هر وقت غمم زیادتر شد، خنده هایم هم بیشتر شد. این خنده دار نیست ...
وطن پرستی از ویژگی های بارز علیرضا بود/ من و همسرم با جان و دل برای ایران کار می کردیم
لحاظ مالی مشکل چندانی نداشتیم و زندگی را به آسانی آغاز کردیم. علیرضا بسیار انسان خانواده دوست، فعال، از خودگذشته و به معنای واقعی کلمه، انسانی زنده بود. من عاشق علیرضا بودم و هستم و اگر بار دیگر به گذشته باز گردم، او را به عنوان همسرم انتخاب خواهم کرد. با وجود این که پدرم در ابتدا با ازدواج ما مخالفت کرد، اما بعد از مدتی عاشق علیرضا شد. درواقع علیرضا بعد از مدتی گرداننده خانواده ما شد ...
مردی که دوست پدرش را کشت بخشیده شد
حبس محکوم کرد. مادر وی نیز به اتهام اخفای ادله جرم به هفت سال حبس محکوم شد. این حکم به دیوان عالی کشور فرستاده شد و با تأیید آن متهم در آستانه مرگ قرار داشت تا اینکه با پرداخت دیه توانست رضایت اولیای دم را جلب کند. به این ترتیب متهم این بار از جنبه عمومی جرم محاکمه شد. او در آخرین دفاعش گفت: در این هشت سال به اندازه کافی اذیت شده ام. قبول دارم اشتباه کردم و باید از راه قانون مشکلم را حل می کردم، اما به خاطر تعصبی که به مادرم داشتم مرتکب قتل شدم. تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوید تا هرچه زودتر آزاد شوم. در پایان هیئت قضایی وارد شور شد. ...
سیدناصر کهربایی: بدون عنایت امام رضا (ع) خادم بارگاهش نمی شدم/اهمیت استفاده از اشعار مستند و معتبر در ...
اثبات می رسانند. سیدناصر کهربایی، متولد 1348 در مشهد مقدس، یکی از مداحان پیشکسوت حرم مطهر رضوی است که در راه خدمت به اهل بیت (ع) مسیری را رفت که پدرش طی کرده بود. پدرش مشوق اصلی او در این راه، و از مداحان و ذاکران قدیم مشهد و خادم حرم امام رضا (ع) بود. به مناسبت نزدیک شدن به سالروز شهادت امام رضا (ع) و عرض ارادت ذاکران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و مرثیه خوانی آنان در این روز ها ...
یادنامه رسول منتشر شد/ بررسی سینمای رسول ملاقلی پور در روزگار پس از او
یادنامه رسول به مناسبت برگزاری شانزدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت منتشر شد. به گزارش سینماسینما به نقل از ستاد اطلاع رسانی شانزدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت، این یادنامه در 64 صفحه به کوشش انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس و به مناسبت برگزاری نخستین دوره اهدای جایزه نشان رسول با هدف بررسی جایگاه رسول ملاقلی پور در سینمای انقلاب و دفاع مقدس و تبیین دستاوردهای خلاقانه او تهیه شده ...
اعزامی از شهر ری ؛ خاطرات امدادگر نوجوان جنگ/ از خدا خواستم زنده بمانم تا کتاب بنویسم
ز شهر ری اثر خودنوشت محمود روشن ماسوله از دوران دفاع مقدس، بی تردید یک کتاب مهم است. راوی شش سال برای نگارش جمله به جمله کتاب زحمت کشیده است و بارها آن را بازخوانی کرده و حالا بعد از شش سال در دوران کرونا کسی از خاطراتش رونمایی می کند که تمام آرزوی او بعد از جنگ زنده نگه داشتن یاد و خاطره دوستان شهیدش بوده است. متن زیر حاصل گفت وگوی صمیمی دفاع پرس با محمود روشن ماسوله راوی و ن ...
خلبان مسیحی: خلبانان دفاع مقدس در هر پرواز راهی سفر عشق می شدند
هم سفره و هم پرواز من بودند و این عشق را که باعث همه پروازها و خطر پذیری هایم بود را برای همیشه در دلم نگاه خواهم داشت. این خلبانان هوانیروز ارتش در دوران دفاع مقدس با اشاره به فرازهایی از خاطرات خود، اظهار کرد: در روز اول حمله دشمن به اهواز اعزام شدم و در ادامه به جنوب خوزستان رفتم تا از کشور و آب و خاکم دفاع کنم. ملکیان از حضورش در عملیات آزاد سازی فاو و عملیات خیبر گفت: همراهی با ...
چرخش چرخ هنر - صنعت های بومی محلی با دستان هنرمند بانوان روستایی
وگو با خبرنگار ما می گوید: سال 1360 ازدواج کردم در آن دوران کمی با خیاطی آشنایی داشتم اما با شرکت در دوره های تکمیلی توانستم خیاطی را طوری یاد بگیرم که بتوانم از آن کسب درآمد کنم. 6- 5 سال بعد با کسب تجربه ای که به دست آورده بودم اقدام به آموزش خیاطی به سایر بانوان کردم در این سال ها بود که توسط یکی از دوستانم که شاغل در صنایع دفاع بود به عنوان مربی خیاطی وارد بخش فرهنگی صنایع دفاع شدم و به مدت ...
قتل در زندان بزرگ تهران
دخالت مأموران درگیری تمام شد. بعد از ساعت هواخوری من به سلولم رفتم و این بار حمید به سراغم آمد و به من حمله کرد این بار زندانی ها مانع او شدند تا اینکه زمان حمام رفتن شد من به محض اینکه وارد حمام زندان شدم، او شروع به فحاشی کرد که من سکوت کردم، اما او دست بردار نبود. بعد به من حمله کرد و من با تیزی او را زدم. قصدی برای قتل نداشتم، اما او با حمله به من مجبورم کرد تا برای دفاع از خودم به او چاقو ...