سایر منابع:
سایر خبرها
چرا حاج قاسم نام این مدافع حرم را تغییر داد؟!
واقعا برای اسلام زحمت می کشید. چه اینجا و چه آنجا. اگر شهید نمی شد، کارهایش بدون پاداش می ماند. این اتفاق هایی که در زندگی شما افتاد و بعد هم اخیرا شهادت حاج محمد پورهنگ، شما را آماده اتفاق شهادت حاج اصغر کرده بود؟ پدر شهید: من سال ها در جنگ بودم و همه این اتفاقات را دیده ام. پسرم پرویز از بین رفت، خانه نبودم، دخترم و اصغر به دنیا آمدند، خانه نبودم. همه زحمت های من به دوش حاج ...
ماجرای به هم رسیدن دو عاشق پس از 32 سال از زبان مرد عاشق پیشه
این مشکل و دلخوری برطرف شود اما نمی شد. دست و پای عمه ام را هم بوسیدم اما مشکل حل نشد. تا این که اسفند سال 99، امام جماعت پر تلاش روستای مان حجت الاسلام مصطفی محمدی یک روز آمد پیش من و گفت که من می خواهم با توکل بر خدا، یک بار دیگر پیگیر حل مشکل تو شوم. گفتم که حاج آقا من شما را خیلی دوست دارم و نمی خواهم به شما بی احترامی کنم ولی شما فقط حرف می زنید و شما هم نمی توانید این مشکل را برطرف کنید ...
روایت 72 ساعت آخر زندگی حاج قاسم؛ تبی که موجب تاخیر در سفر به عراق شد
آمریکایی شدیدا روی شما تمرکز کرده اند. بعد یکی از مهم ترین مجله های آمریکایی را نشانش دادم که تصویر روی جلد، عکس حاج قاسم بود با تیتر: سردار بی جایگزین . به حاجی گفتم: برخی دوستان ما که ایالات متحده را خوب می شناسند، می گویند این مقدار تمرکز رسانه ای، مقدمات ترور است. باید محتاط باشید. خندید و گفت: چه خوب! این آرزوی من است. و از این حرف ها زد. در آن جلسه اتفاق ویژه دیگری نیفتاد. صحبت هایی شد و ...
درد زایمان وسط معرکه جنگ!
رزمنده ها حضور دارند. بعد از آنکه کندن سنگر ها تمام شد، من مشغول دادن آب و توزیع نان خشک بین رزمندگان شدم. از این کار بسیار راضی بودم، چون فکر می کردم با این وسیله می توانم خدمتی به رزمنده ها کنم. در همان حین درد شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت، عبدالله وقتی من را در آن حالت دید، گفت رابعه چیزی شده؟ گفتم عبدالله زایمان نزدیک است! اما عبدالله باور نمی کرد، بعد پیش فرمانده گردان رفت و ...
روش همدردی شهید موسی رجبی با مستضعفین
! گفتم، خدا نکند! مثل اینکه روزه حسابی ضعیفت کرده، رنگت پریده است! اما رنگ موسی نپریده بود، بلکه چهره اش نورانی شده بود و من به این حقیقت، دقایقی بعد پی بردم. زمانی که انفجار یک تله انفجاری او را به آرزویش رساند... ای بوی آشنایی دانستم از کجایی/ پیغام وصل جانان پیوند روح دارد دفاع پرس: شما چطور از شهادت شان مطلع شدید؟ ظهر روز دوشنبه خبر شهادت را شنیدم. حال مساعدی ...
سرگذشت دختر فراری که مهمان خانه مجردی شد/ در بُن بستی گیر کرده ام که هیچ راه فراری ندارد
... در مسیر جدید زندگی ام، به تدریج قبح و ترس از هر چیزی را از دست دادم، در آن خانه با پسری بودم که به مرور در خیلی از اعمال ناشایست او شریک شدم، یکی از کارهایی که آن پسر از من خواست یک فقره سرقت بود که من در حال حاضر متوجه شدم به نوعی سرقت مسلحانه بوده است. در حالی که من به خیال خود و با توجه به صحبت های آن پسر، فکر می کردم یک تسویه حساب شخصی است، البته خودم هم به این وضعیت عادت کرده ...
بزرگ ترین قرآن دست نویس در مصر کتابت شد + فیلم
خانواده وارد بازار کار شدم سپس در جوانی به ارتش ملحق شدم و امیدوار بودم بتوانم حالا دیگر خودم سوادم را بالاتر ببرم؛ از همین رو اقدام به خرید کتب و مجلات گرفتم و سال ها تنها فکر و ذکرم این بود که به آرزویم برای انجام یک کار بزرگ دست یابم و وقتی از خودم پرسیدم آن کار بزرگ چیست که می توانم انجام بدهم، چیزی بزرگ تر از اینکه کلام خدا را با دست خود کتابت کنم، پیدا نکردم مثل چیزی که دوران قدیم رایج بود که ...
صف مرغ
تبعیض و ناعدالتی مخالفم. بعد خندید و گفت شوخی کردم. *از یک نفر پرسیدم شما نمی ترسی با توجه به وضعیت کرونایی تو این صف ها آمدی؟ گفت: چاره ای ندارم زدم به سیم آخر. جونم فدای شکم! *متوجه شدم متاسفانه ازدحام حد در صف بیش از حد ایجاد شد و وضعیت صف بهم ریخت. با وجود قرمز شدن وضعیت کرونایی مردم در هم می لولیدند و بین چند نفر هم درگیری و بزن بزن شد. یک بنده خدایی که یه مشت الکی هم به وی ...
پیش بینی سرنوشت جاویدالاثر متوسلیان توسط خودش
بودیم یک استیشن سفید رنگ بود که شیشه های پنجره ی بغل آن هم شکسته بود. بچه های سپاه گفتند؛ حاج آقا، این را نبرید. شیشه که ندارد، یک مرتبه می بینید خدای ناکرده، سر یک چراغ قرمز توی ماشین نارنجک انداختند و.... حاجی به حرف آن ها اعتنایی نکرد. سوار بر همان ماشین شدیم و به راه افتادیم. داشتیم از پل روی سعدی به سمت جنوب شهر سرازیر میشدیم و بحث ما درباره ی هشدار بچه های منطقه ی ده بود. همگی لباس ...
در امتداد تاریکی؛ پیامک آلوده به خباثت!
مخالف ازدواج دوباره من با رحمت بودند اما من هم از تنهایی رنج می بردم و به همین دلیل برای ازدواج با او اصرار کردم. هنوز چند ماه از آغاز دوباره این زندگی مشترک نمی گذشت که باز هم من به مرغی اسیر در قفس تبدیل شدم و سوءظن ها و بدبینی های همسرم دوباره شدت گرفت. در حالی که من به این زندگی بی سر و سامان عادت کرده بودم و از ترس سرزنش، به خانواده ام چیزی نمی گفتم، روزی یک زن جوان به بهانه خرید دام به در منزلم ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل
ولی زمانی که 17-18 ساله بودم و به دنبال هیجانات دوران جوانی می رفتم، از خانه مجردی یکی از دوستانم سردرمی آوردم و از آن جا بود که خلافکاری هایم شدت گرفت. *با همسرت چگونه آشنا شدی؟ حدود 15 سال قبل برای فعالیت های گازکشی به همراه برادرانم به زاهدان و بیرجند می رفتیم که از طریق یکی از بستگانم با همسرم آشنا شدم. چند بار به نزدیکی مدرسه اش رفتم و او را دیدم که بعد هم آرام آرام این ...
پزشکیان: باید ضدانقلاب را هم بازگردانیم
دوستم می گفتم چند به تو بدهم که سرت را بندازی پائین عمل کنی و دیگر حرف نزنی؟ آن موقع به من گفت 300 میلیون بده. بنده ی خدا بیشتر مردم 1 میلیون یا 500 هزار تومان هم نمی گیرند و زندگی می کنند. تو به من می گویی 300 میلیون بده و بعد ادعای انقلابی بودن و ادعای فلان اصل و فلان اصلاح برای من می کنی؟ در این لحظه فردی گفت 25 میلیون درآمد داریم و فقط 5 میلیون آن سهم ماست که دکتر پزشکیان گفت: اشکال ...
معشوق بی نشان روایتی از زندگی فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا (ع)
...: همت خطاب به حسن زمانی گفت: حسن جان من می فهمم که تو چه می گویی، اما از طرف رده های بالا به ما فشار می آورند و می گویند هر طور که شده باید این خط شکسته بشود. من به آن ها گفتم: با وضعیت موجود این کار شدنی نیست. گفتند: اگر شما نمی توانید خط طلائیه را بشکنید این را به ما نگویید بروید به خدا بگوئید که این خط شکسته نمی شود. با شنیدن این حرف ها از دهان حاج همت ...
ماجرای دیدار مرحوم کرمی راد با امام خمینی(ره)
که گرفته بودیم، یک عکاسی در خیابان ارم برایمان چاپ کرد. امام روح لطیف و زیبایی داشتند. من دست بسیاری از بزرگان و علما را بوسیده بودم امّا گرمی دست ایشان چیز دیگری بود که گویا هنوز هم آن را حس می کنم. باید بگویم که بعد ها در زمان جنگ تحمیلی هم خدمت حضرت امام مشرف شدم. دیدار ما با حضرت امام خمینی(ره)، از شبکه سراسری سیما پخش شد و بازتاب خوبی هم داشت. چند روز بعد، شهرها و شهرستان های دیگر هم اقدامی مانند اقدام ما انجام دادند و راه پیمایی های متعددی در حمایت از اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی انجام گرفت. انتهای ``پیام/ ...
زن جوان: آشنایی در فضای مجازی زندگی و آینده ام را به تباهی کشید
ام را به تباهی کشید، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پنج سال قبل با خرید یک دستگاه تلفن همراه وارد شبکه های اجتماعی شدم و دوستان زیادی پیدا کردم. از این که در بستر فضای مجازی گوش های شنوایی را برای درددل و بیان مشکلاتم پیدا کرده بودم، در پوست خودم نمی گنجیدم تا این که وارد یک گروه تلگرامی شدم که دختران و پسران مجرد زیادی در آن عضو بودند. با آن که شنیده بودم فریبکاری و چرب زبانی در ...
دختر و پسری لرستانی بعد از 32 سال با هم ازدواج کردند! +تصویر
یکی از عاشقانه ترین ازدواج های کشور چند روز پیش و در نیمه شعبان سال 1400 در یکی از روستاهای استان لرستان اتفاق افتاد.
هوای این روز های من ؛ خاطرات فرمانده تیپ هجومی سید الشهداء در سوریه
. گفتم: تا چند دقیقه قبل قیامت بود. الان دیگه خبری نیست. آروم شده. حاج ایوب گفت: پس دارن میان سراغتون. هر جوری شده بچهها رو راه بنداز. حتی به زور. دارن میان سرتون رو گوش تا گوش ببرند. وقت زیادی نبود. چشم بچهها توی چشمهای من بود و مچاله شده بودند پشت سنگ. حالا درد عربی حرف زدن هم اضافه شده بود. چطور باید حرکتشان میدادم؟ قفل کرده بودند بچهها. دشمن هم داشت میکشید بالا از ارتفاعات و وقتی نمانده بود ...
مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس
آمده بودند. بعد از مراسم، اتاق کوچکی بود که حاج قاسم نشسته بود و با خانواده های شهدا دیدار می کرد. نوبت به من که رسید، رفتم و گفتم حاجی جان! می شود پسر من را از سوریه برگردانی؟... چهار سال بود اصغر به سوریه می رفت و همسر و بچه هایش را تازه برده بود آنجا. حاج قاسم گفت اسمش چیست؟ گفتم اصغر. گفت: نمی شناسم؛ اسم دیگری ندارد؟ گفتم: ذاکر... شناخت. گفت: شما ناراضی بوده اید بیاید سوریه؟ گفتم نه ...
فرمانده ایرانی که برای دشمن گریه کرد!
....گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری می خواهم بفهمم برای چه گریه می کنی؟ آن موقع بچه بودم، نمی دانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتما باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم! با من شوخی می کرد. گفتم: به من بگو چرا گریه کردی؟ گفت: آقا سید، برای عراقی هایی که توی دوربین دیدی گریه ام گرفت. امشب همه اینها صد در صد کشته می شوند؛ خط ...
آخرین ماموریت
. من هم دیگر زنگ نزدم. هیچ کس به من نگفت، حتی نیروها هم به من خبر ندادند، چون می دانستند استرس زیادی دارم و می ترسیدند اتفاقی برای من بیفتد. در همین حین خواهرم از آبدانان به من زنگ زد وگفت از آقا سید خبر داری؟ گفتم: بله به خانه آمد، با بچه ها شام خورد و بعد ازبازی با بچه ها دوباره به محل کارش برگشت. خواهرم گفت: شنیده ام آقا سید تیر خورده و زخمی شده است. باور نکردم و گفتم: همین الان با بچه ها بود و به ...
سیروس قایقران: یک مرد می خواهم تا از دیوار بالا برویم
کشید بعد با صدایی نچندان بلند چند بار گفت، حاج آقا! حاج خانم! از آن سوی دیوار پیرزنی گفت، جانم! قایقران بی معطلی به داخل حیاط رفت و چند دقیقه بعد برگشت. لباسهایش خاکی شده بود. به او گفتم چرا از در خانه اشان داخل نمی روی؟ گفت: در ورودی خانه این دو عزیز سمت کوچه ای شلوغ و پر رفت و آمد است. اگر مردم مرا بینند می شناسند و خوبیت ندارد. این پیرزن و پیرمرد کسی را ندارند و وضع مالی آنان هم اصلا خوب نیست ...
چرا اجازه دادم تنها پسرم به سوریه برود؟/ گفتگو با مادر جوان ترن شهید مدافع حرم
آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد. مادر شهید مصطفی موسوی می گوید: مصطفی هیچ وقت دوست نداشت در کوچه بازی کند و پدرش اصرار داشت که در کوچه با هم سن و سال هایش بازی کند تا اخلاق مردانه پیدا کند، اما او خیلی زود به خانه بر می گشت. من همیشه همبازی بچه ها بودم. وقتی3 یا 4 ساله بود، گِل بازی را خیلی دوست داشت ...
شهیدی که پیکرش را پل عبور سایر رزمندگان کرد
زیادی از رزمندگان لشکر 10 به خصوص رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) و فرمانده لشکر 10 سردار علی فضلی در روز های دفاع مقدس روایت کرده اند. ایثار حاج قاسم در جریان این عملیات، حاج قاسم و دوستش داوطلبانه خود را روی سیم های خاردار افکندند و بدن های شان پلی برای عبور رزمندگان شد. دوستش به شهادت نائل گشت و حاج قاسم با جراحت های بسیار شهادت را به انتظار نشست. همه فکر کرده بودند که حاج قاسم ...
روح الامین چهره سال هنر انقلاب 98 شد
در آیین افتتاحیه هفته هنر انقلاب، حسن روح الامین به عنوان برگزیده چهره سال هنر انقلاب 98 معرفی شد.
2042/ شهید مراد لراوند: انقلاب اسلامی را به جهان صادر کنید
. از آن موقعی که خودم را شناختم و مولایم حسین(ع) را عاشق زیارت کربلا شدم و به مولای خود می گفتم حسین جان اگر در آن موقع که تو در صحرای کربلا تنها بودی، ای کاش آنجا بودم و در رکاب تو جهاد می کردم و جان خود را در راه خدا می دادم و در همین هنگام خداوند حاجت مرا اجابت کرد و به آرزوی خود رسیدم. اکنون من برای آزادی راه کربلای تو عازم جبهه شدم تا کربلایت را آزاد کنم و در این راه از خدا خواسته ام ...
سرقت برای لمینت دندان
. گیره گوشواره در گوش دخترم گیرکرده بود که به آن هم رحم نکردند. مدام تهدید می کردند و طلاهای ما را سرقت کردند. با رفتن آنها حال مادرم بد شد و او را به بیمارستان رساندیم که به خاطر شوک روانی این ماجرا بستری شد و چند روز بعد فوت کرد. باید این سارقان خشن را به اشد مجازات محکوم کنند تا دیگر شاهد این اتفاقات تلخ نباشیم. ضمیمه تپش روزنامه جام جم ...