همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید/ شب 13 دی بی قرار بودم
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای خواندنی پایان 32 سال انتظار برای وصال / گفت وگو با مرد عاشقی که پای عشقش ماند
...، 78، 85، 87، 93، 95 و... بارها با ریش سفیدها و بزرگان روستا به خواستگاری دختر عمه ام رفتم تا آن ها واسطه شوند و این مشکل و دلخوری برطرف شود اما نمی شد. دست و پای عمه ام را هم بوسیدم اما مشکل حل نشد. تا این که اسفند سال 99، امام جماعت پر تلاش روستای مان حجت الاسلام مصطفی محمدی یک روز آمد پیش من و گفت که من می خواهم با توکل بر خدا، یک بار دیگر پیگیر حل مشکل تو شوم. گفتم که حاج آقا من شما را خیلی ...
آخرین ماموریت
. من هم دیگر زنگ نزدم. هیچ کس به من نگفت، حتی نیروها هم به من خبر ندادند، چون می دانستند استرس زیادی دارم و می ترسیدند اتفاقی برای من بیفتد. در همین حین خواهرم از آبدانان به من زنگ زد وگفت از آقا سید خبر داری؟ گفتم: بله به خانه آمد، با بچه ها شام خورد و بعد ازبازی با بچه ها دوباره به محل کارش برگشت. خواهرم گفت: شنیده ام آقا سید تیر خورده و زخمی شده است. باور نکردم و گفتم: همین الان با بچه ها بود و به ...
درد زایمان وسط معرکه جنگ!
وارد بودم. عبدالله مردد بود برود یا نرود. وقتی او را مضطرب دیدم، گفتم عبدالله تو برو، من مواظب خودم و بچه هستم. جلو آمد و گفت مراقب خودتان باشید، بعد در دل سیاهی شب ناپدید شد. شب از نیمه گذشته بود که صدای پای چندین نفر از افراد دشمن را شنیدم. همگی سوار بر اسب بودند. آن ها در سیاهی شب، نزدیک جایی که من بودم، ایستادند. سکوت، سیاهی شب و سوز سرما، حکمفرما بود؛ حقیقتاً از ترس و ...
سیروس قایقران: یک مرد می خواهم تا از دیوار بالا برویم
کشید بعد با صدایی نچندان بلند چند بار گفت، حاج آقا! حاج خانم! از آن سوی دیوار پیرزنی گفت، جانم! قایقران بی معطلی به داخل حیاط رفت و چند دقیقه بعد برگشت. لباسهایش خاکی شده بود. به او گفتم چرا از در خانه اشان داخل نمی روی؟ گفت: در ورودی خانه این دو عزیز سمت کوچه ای شلوغ و پر رفت و آمد است. اگر مردم مرا بینند می شناسند و خوبیت ندارد. این پیرزن و پیرمرد کسی را ندارند و وضع مالی آنان هم اصلا خوب نیست ...
شهادت من بدست اسرائیل رقم میخورد!
هم شکسته بود. بچه های سپاه گفتند؛ حاج آقا، این را نبرید. شیشه که ندارد، یک مرتبه می بینید خدای ناکرده، سر یک چراغ قرمز توی ماشین نارنجک انداختند و... . حاجی به حرف آنها اعتنایی نکرد. سوار بر همان ماشین شدیم و به راه افتادیم. داشتیم از پل روی سعدی به سمت جنوب شهر سرازیر میشدیم و بحث ما درباره ی هشدار بچه های منطقه ی ده بود. همگی لباس فرم سپاه به تن داشتیم و جهت حفاظت از خودمان هم اسلحه ای ...
خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
مثل الان که واکسن های کرونا را روی آدم ها تست می کنند. به دکتر گفتم ما دو بار دخترم را آورده ایم اما تب ش نمی آید پایین. دارویی بدهید که تبش بیاید پایین. دکتر هم ناراحت شد و فحشی به رییس جمهور آمریکا داد. گفتم: چه کار به آمریکا داری؟ یک آمپول آوردند و زدند و بچه ام فلج شد. دخترم را آوردیم خانه و دیدیم و بعد از دو سه روز راه نمی رود. الان هم با ویلچر تردد می کند. مادر شهید: تازگی ها ب ...
توصیه شهید رجبی برای جلب امداد غیبی خداوند
اگر برای من اتفاقی افتاد، هوای خانواده ام را داشته باش! پس از خدا آن ها را به شما می سپارم. به محمدعرفان نیز سپرد، حالا شما مرد خانه هستی! خیلی مواظب مادر و برادرت باش! انگار می دانست این سفر بازگشتی ندارد، انگار به او الهام شده بود که می خواست سفارش هایش را کامل کند تا با خیال آسوده برود. روز قبل از اعزام هرکار مانده ای که در منزل داشتیم را انجام داد. حتی مایحتاج مورد ضروری را به صورت ...
چرا اجازه دادم تنها پسرم به سوریه برود؟/ گفتگو با مادر جوان ترن شهید مدافع حرم
آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد. مادر شهید مصطفی موسوی می گوید: مصطفی هیچ وقت دوست نداشت در کوچه بازی کند و پدرش اصرار داشت که در کوچه با هم سن و سال هایش بازی کند تا اخلاق مردانه پیدا کند، اما او خیلی زود به خانه بر می گشت. من همیشه همبازی بچه ها بودم. وقتی3 یا 4 ساله بود، گِل بازی را خیلی دوست داشت ...
سرطان حریف عشق نمی شود
، یک روز در اوج ناامیدی بودم که مادرم باکمی صحبت کردن من را به خود آورد، مادرم با ناراحتی گفت اکرم تا کی می خواهی به این روال ادامه بدهی؟ خودت و بچه ها را فراموش کردی! اما مگر می شد شرایط مهسا را فراموش کنم به مادرم گفتم نمی توانم باور کنم مهسا را قرار است از دست بدهم، اگر مهسا را از دست بدم خودم هم می میرم و نمی توانم به زندگی ادامه دهم. مادرم درحالی که من را در آغوش گرفت و اشک هایم را ...
از برنو به کمانچه
شما شده است. شمایی که دکترای آمار دارید و قاعدتاً باید با عدد و رقم حرف بزنید، اما لرستان من را بر اساس خروجی رسانه داوری می کنید. و بعد استدلال کردم که بین "امنیت" و "احساس امنیت" تفاوت هست و گفتم چه بسا کرج و اصفهان و تهران ناامن باشند اما شما چنین تصوری در مورد این مناطق ندارید. نگاه دو نفر از مصاحبه کنندگان برق می زد. انگار مرا تشویق می کردند که؛ ادامه بده! قوت قلب گرفته ...
روایتی از تنها سفر حج امام خمینی (س)
محله تکیه ملامحمود رفته بودیم که آقا به فکر حج افتاد و استدلالش این بود که وقتی مکلف نبوده است از ارث پدر مستطیع شده است. از آنجا که در آن سالها بچه بوده است و حج اش رافع تکلیف نبوده است و از طرفی با اسب و قاطر نمی توانسته سفر کند، اولیایش ممانعت به عمل آورده اند و نگذاشته اند راهی چنین سفر پر مخاطره ای شود، زیرا مسافرت شش ماه طول می کشید. چند سال بعد هم که برای تحصیل به قم آمد و فرصت سفر حج را ...
می دانست در فراقش خواهم سوخت
راه دور بود، بیشتر مادر همسرم پیش ما بودند. دو سه روزی بود که حال عجیبی داشت. این با روحیه شادی که قبلاً داشت همخوانی نداشت. به ایشان گفتم رضا چرا تو اینجور شده ای؟ اصلاً، چون پزشک یار بود، می توانست به مأموریت نرود. آن روز مأموریت داشت و معمولاً با فرمانده شان می رفت، گفت یکی از سرباز ها شهید شده و اشرار جنازه شان را پس نداده اند. ما می خواهیم برویم پیکر شهید را پس بگیریم. بعد رفت. بچه اش را بغل ...
پیکرش را پلی برای عبور رزمندگان کرد
عاشورای3 را تعداد زیادی از رزمندگان لشکر 10 به خصوص رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) و فرمانده لشکر 10 سردار علی فضلی در روز های دفاع مقدس روایت کرده اند. ایثار حاج قاسم در جریان این عملیات، حاج قاسم و دوستش داوطلبانه خود را روی سیم های خاردار افکندند و بدن های شان پلی برای عبور رزمندگان شد. دوستش به شهادت نائل گشت و حاج قاسم با جراحت های بسیار شهادت را به انتظار نشست. همه فکر کرده ...
سپاه سپر و بلای مستحکم ملت ،انقلاب و ولایت است /در بعد مسائل سیاسی سپاه هزینه هیچ کس نخواهد شد
با شد عمل زیبا می شود، همه کسانی که دغدغه انقلاب و نظام وانقلاب را دارند پاسدار انقلاب اسلامی هستند، و امامین انقلاب سفارش کردند؛ نگذارید این انقلاب به دست نااهلان ونامحرمان بیفتد وا ین مفهومش این است که شما سهامدار این انقلاب هستید و در زمان تنهایی دین خدا واهل بیت (علیهم السلام) ایستادید و این انقلاب و نظام را نگه داشتید و جان خود را فدا کردید. سردار معروفی گفت::شما فرمان امامین ان ...
شهادت یاسین تعبیر خواب مادرش بود
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: هشتمین روز از فروردین سال 63 برای عروس خانه محمود پور روز سخت و پر التهابی بود. یاسین برای دیدار با مادر و همسرش به مرخصی آمد و به فاصله کمی بعد از آخرین دیدارشان، در جبهه کردستان به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت یاسین را به مادر و همسرش دادند، آن ها به خوابی فکر می کردند که چند روز پیش از شهادت یاسین دیده بودند؛ خوابی که در آن دسته گل زیبایی به دستان مادر شهید داده ...
کاهنان معبد آمون و نذورات و وجوهات شرعی!
نشسته و مردم اطراف او اجتماع کرده اند، می بینی؟ او محمد بن علی بن حسین (امام باقر علیه السلام) است؛ برو و جریان نذرت را به ایشان بگو و از او کسب تکلیف کن. مرد گوید به خدمت حضرت رسیدم و گفتم که در موضوعی نذر کرده و قسم خورده ام اگر حاجتم برآورده شد، کنیزم نذر خانه خدا باشد. حالا کنیز را آورده ام به کعبه هدیه دهم ولی هریک از کلیدداران ضمن اعلام قبولی نذرم، مترصد است خودش کنیز را از من تحویل بگیرد و ...
من مادر واقعی جبهه ها هستم!
. بعدازاین دعا، همیشه دعا می کردم: خدایا تو این دو هدیه را به من ببخش. ابراهیم گفت: این بار هم بگو خدایا من این بچه ها را به تو هدیه می دهم، ولی تو آن ها را به من ببخش. آن روز، اما نتوانستم این را بگویم. به ابراهیم گفتم: نه من تسلیم امر خدا هستم. بعدازاین که این را گفتم، ابراهیم بغلم کرد و مرا بوسید و گفت: آخرش رضایت دادی شهید شوم. همان طور که پیش بینی کرده بودم، به شهادت رسید. پیکر شهید ابراهیم ...
روحانی خیلی کشور را عقب نگه داشت
گفتند دیدید؟ ما می گفتیم نمی توانید فیلم بسازید. بعد اسم این پولی که به آن جوان می دادند را پول خون می گذاشتند! یعنی ما این پول را دادیم و نابودش کردیم و حواسش نیست که این پول، پول خونش است و دیگر نابود می شود. دیگر آن جوان هرجا حرف بزند می گویند تو همانی هستی که آن پول را گرفتی و خراب کردی، برو اصلاً پیدایت نشود. *مدیر نباید پول خون به جوانان بدهد. اتفاقاً آن مدیر اگر خدا و پیغمبر را ناظر ...
کرامات حضرت رقیه باب الحوائج
بنا شد مرا عمل کنند. قبل از عمل به من گفتند ممکن است عمل خوب باشد و ممکن است بد. عمل کردند و نتیجه ای مثبت بعد از عمل حاصل نشد معاینه می کردنند تا اینکه روزی به من گفتند؛ مرگ تو حتمی است وصیت کن و با زن و بچه ات دیدار و خداحافظی نما. من هم دست و پایم بسته و روی تخت افتاده بودم، فرستادم همه آمدند. وصیت کرده جریان را گفتم و با بچه ها دیدار و وداع کردم. از جمله طفل کوچکی بغلی بود که او را خم کردند و ...
گاهنامه یک جرعه تسنیم منتشر شد
گفت خیلی خوب فردا می خوانم. این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مأمومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدر رفت، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند. دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود؛ آیا اصلاً مسلمان است؟! آیا جاسوس است؟! و آیا ...
قحطی نداریم سوء تغذیه داریم
امیر حسین ذاکری - شب خسته و کوفته از سر کار برگشتم خانه، هنوز ماسک خود از چهره خسته ام برنداشته بودم که خانمم گفت: معاون رئیس جمهور گفته: عده ای به گونه ای به دولت اتهام ناکار آمدی میزنند . بعد غش غش خندید. گفتم همسر من این حرف کجاش خنده داره؟ گفت: ناراحت نشی ها اما منم به خونواده ام گفتم: آدم ناکارآمدی هستی. البته این اتهام نیست یک حقیقته. روزی شانزده ساعت کارمی کنی اما برای من چکار می کنی ...
پلیس خوش قول شهر سلاااااااااااااام
امنی می زنند تا گلستان زندگی ما عاری از بوته های هرز فساد و نا آرامی باشد. آنقدر از حضور این نازنینان غافل شده بودم که حتی لحظه ای هم در تصورم نمی گنجید تا این حد کاربلد و خبره باشند. وقتی دخترک با ترس و گریه آمد و گفت :خانه ام را دزد زده و اندک جواهراتم را بردند از آنجا که مقصر اولی را خودش می دانستم چون بی احتیاطی کرده بود با لبخندی گزنده گفتم: به پلیس زنگ بزن بچه!! از ...
در راه عشق و حقیقت با اشتیاق کشته می شوم
به تو می گفتم که تنها آرزوی هر مسلمان واقعی شهادت است و این آرزو نیز در دل من پرورش یافته و دیگر تاب ماندن در این زندان را ندارم. زیرا عزیزی عزیزتر از شما را یافتم که به همین زودی به مهمانی آن عزیز خواهم رفت. مادر جان! نه فکر نکن که فرزندت احساس کمبود محبت و یا مادیات می کند. مادر جان! {} خدا قسم می خورم که اگر رضایت خود را برای جبهه رفتن من زیاد نکنی و خویشتن را به خدا واگذار {} تو در ...
خاطره ای از هم بند امام زمان قلابی!
باش به این کارها. امشب غذا ماهی و خرما و نون محلیه. گفتم: خدا کنه. من که خسته شدم از سیب زمینی آب پز و تخم مرغ آشغال نفس عمیقی کشید و گوشه زندان افتاد به خاک. سر به سجده گذاشت و شروع کرد به مناجات. اشک می ریخت و ضجه می زد. می شنیدم چه می گوید: خدایا تو رو به حرمت اجداد طاهرینم، تو رو به قداست نبی مکرم اجازه نده این نامردها که من رو مظلومانه زندانی کردن جلوی بیدار شدن این جوون رو بگیرن. خدایا نور ...
فال حافظ امروز / 16 فروردین ماه با تفسیر دقیق + فیلم
انتظار رسیدن به مرادی هستی بدان که تا آخر این سال به مرادت می رسی. در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه می بینی و من خانه خدا می بینم تعبیر فال حافظ: فال حافظ امروز شما نشان می دهد از ریا و تزویر دوری کن که خداوند را تنها با سادگی و یکرنگی می توان درک کرد. پس ساده ...
ضرغامی: تیم خاتمی به حزب اللهی ها پول خون می داد
می رفت با عنوان بچه حزب اللهی این فیلم را می ساخت و خراب می کرد. بعد آن مدیرانی که به او پول داده بودند می گفتند دیدید؟ ما می گفتیم نمی توانید فیلم بسازید. بعد اسم این پولی که به آن جوان می دادند را پول خون می گذاشتند! یعنی ما این پول را دادیم و نابودش کردیم و حواسش نیست که این پول، پول خونش است و دیگر نابود می شود. دیگر آن جوان هرجا حرف بزند می گویند تو همانی هستی که آن پول را گرفتی و ...
قصه دزدی که دندان می کشید!
قدر می کشیدم تا کنده شود! آیا خدمت سربازی را گذرانده ای؟ خیر ازدواج کردی؟ بله 21 سال است که ازدواج کردم و دو فرزند دختر 14 و 16 ساله به اسم نادیا و فاطمه دارم . چگونه با همسرت آشنا شدی؟ او خواهر یکی از صمیمی ترین دوستانم بود. یک روز برای نقاشی دیوارها به خانه شان رفتم و این گونه با همسرم آشنا شدم. اکنون ارتباطت با همسرت چگونه است؟ اصلا خوب نیست. او هم به ...
واکنش سید جلال حسینی به پیشنهاد بازگشت به تیم ملی و خبر جدایی کنعانی زادگان از پرسپولیس
.... او به همراه حسین ( کنعانی زادگان)، سید مجید (حسینی)، مرتضی ( پورعلی گنجی) و ... می توانند خط دفاع تیم ملی را بیمه کنند. آیا شجاع خلیل زاده برای پوشیدن پیراهن شماره 4 تیم ملی به تو زنگ زد و رخصت گرفت؟ من و شجاع که مرتب با هم درارتباط هستیم. او هم تماس گرفت و گفتم که خیلی خوشحالم شجاع شماره 4 تیم ملی را می پوشد. بازی بعدی شما قرار است روز پنج شنبه با نساجی ...