سایر منابع:
سایر خبرها
روایت زندگی شهیدی که 14 سال مفقودالاثر بود؛ حسینعلی عاشق مادرش بود
نمی توانم ناراحتی مادرم را ببینم. او می گوید: البته همان اول که اعزام شده بود در روز سوم هم برگشت آن وقت یادم است که می گفت به خاطر کمک به رزمندگان خون بسیاری اهدا کرده بود که چند روزی برای استراحت آمده بود از همه خون گرفته بودند؛ ولی حسینعلی خیلی اصرار کرده بود و خون زیادی از او گرفته بودند. این مادر شهید که در تمام وقت مصاحبه در حال گریه کرده بود ناگهان لبخندی بر روی چهره ...
زن 31 ساله: با قاتل بردارم زندگی می کنم
بود که علاوه بر مخارج روزانه در این شش سال، دوبار نیز پسر 4 ساله ام را در بیمارستان بستری کرده ام و قلب او عمل شد. اکنون نیز نه تنها هیچ گونه مخارجی برای زندگی نمی پردازد بلکه همان کارت بانکی واریز یارانه را نیز از من گرفته است تا جایی که در نوروز امسال مجبور شدم گوشی تلفنم را برای تهیه لباس های نو فرزندانم بفروشم. با آن که دوست داشتم زندگی ام را به خاطر فرزندانم حفظ کنم ولی باز هم برادرشوهرم با ...
سفر به گرای نویسندگی جنگ
داستانش ناصر و خواننده را با خود از فضای گرم و راحت خانه برمی دارد و می برد درست وسط کارزار جنگ. حالا خواننده با چشم خود می بیند چگونه ناصر و دیگر رزمندگان، حماسه ای بزرگ را خلق می کنند؛ بی آنکه حرف های بزرگ بزنند یا ادعاهای عجیب و غریب داشته باشند. ناصر که به مرخصی تحصیلی آمده و پس از امتحاناتش دوباره با بچه محلش علی به جبهه برمی گردد، راوی قصه احمد دهقان است؛ راوی شوخ طبعی که هم خودش ...
همه چیز درباره سریال زیرخاکی 2
، حدود 10 سالم بود. همچنین، چون برادران خود من به جبهه رفتند، خانواده ما کاملا درگیر این جریان بود و حواشی پشت صحنه جنگ را خیلی درک می کردیم. مثلا آن روز ها صف نفت شاید نزدیک یک کیلومتر ادامه داشت، آنقدر که انتهای صف به ابتدای آن می رسید و ما در زیرخاکی سکانسی با همین فضا داریم که وقتی آن را بازی می کردیم همه صحنه های کودکی برایم زنده شد، چون صف نفت همیشه از جلو خانه ما رد می شد. در مورد عروسی های آن ...
کشور به نیرو های مخلص و دلسوز نیاز دارد
در جا های مختلف روستا نصب کردند. همه جا قشنگ شد و حال و هوای محل، خیلی تغییر کرد. مردم هم که موقعِ رفت وآمد توی محل، آن تزیینات را می دیدند خوششان می آمد. غروبِ همان روز، بادِ شدیدی وزید و شب باران هم آمد. صبح دوازدهم بهمن، همچنان باران می بارید. وقتی از خانه بیرون آمدیم، دیدیم باد آن پارچه ی بزرگِ را پاره کرده و کنده است. بچّه ها ناراحت شدند که زحمتِشان به هدر رفته است. آقا منصور ...
یکی بود، هنوز هم هست...
خاکسپاری تحویل گرفتیم و در قطعه 305، قطعه فرشتگان ماندگار به خاک سپردیم و 33 ماه است که یاسمن آسمانی شده است”. اما این تمام قصه یاسمن و پدرش نبود. حالا پدر یاسمن از همان روز که عزیز دردانه اش را به دست خاک سپرده است، 33 ماه است که هر روز شنبه تا چهارشنبه بعد از کار، به دیدار یاسمن می رود. او می گوید: 33 ماه است که با یاسمن زندگی می کنم و حالا خانه 50 متری من پر از قاب عکس های یاسمن است ...
جوانانی که تهدید و آسیب های محله شان را به دور از هیاهو به فرصت تبدیل کردند
تهیه کرد، با رضا و سید احسان به قسمتی از محله رفتیم، چند خانه را می بینم که روی دیوار و درشان با اسپری قرمز رنگ نوشته شده است: پلمب شد . خانه هایی که ورودی آنها از سوی ستاد مبارزه با مواد مخدر مسدود شده بود، رضا می گوید: حالا که با شما از مسیر این کوچه می گذریم همه ما را می بینند! می گویم چطور؟ می گوید: دوربین هایی در این کوچه وجود دارد که رفت و آمدها را چک می کنند! سیم دزدی ...
چشمان روشن او
یزد چاپ شد. در بخشی از کتاب می خوانیم: مرداد 55 بود. آن روز توی خانۀ پدری مشغول کاری بودم که صدای در آمد. بازکردن در، کار پسرها بود. این بار مادرم صدا زد: صدیقه، دَرا باز کن. با خودم گفتم لابد آشناست. با بلوزشلوار و بدون چادر پشت در رفتم و گوشۀ در را باز کردم. خانمی که آن طرف بود، سلام و علیکی کرد و گفت: زحمتی یَه تا لیوان آب بِدِد. با تعجب رفتم توی آشپزخانه و ...
برای مردمی که اهل رواداری بودیم
روسی بود. الان فقط باید هانیبال بگوید که هر تابلویش خداتومن می ارزد یا کجای دنیا گم شده است. مردی به این بزرگی و با این همه معصومیت، وقتی در خانه شماره 65 سلیمان خاطر مرد، آمبولانس فکسنی اش را فقط حسین سیاه و ناسیا و چند کلاغ بی خانمان بدرقه کردند. پهلوان لنینگراد، شرم روترین مرد عالم بود. آن قدر فروتن و نجیب که خجالت می کشید در کلوب نیرو و راستی به تختی فن یاد بدهد. خجالت می کشید تابلوهایش را ...
آنا ماریا ماتوته، چشم و چراغ ادبیات جهان
...، چه گونه باید به سرمی بردیم این عمر پر گزندمان را؟ جهان بزرگسالی من و دیگرانی پرشمار، پر از این پرسش هاست، به گمانم و من، آن بزرگسالانی را می گویم که کودکی و نوجوانی شان را، چون یک مشت تمشک سرخ تازه مانده، همچنان در جیب پیراهن سفید قلبشان اندوخته اند: همان بزرگانی که پیراهن سفیدشان، درست همان جایی که جیبشان روی قلبشان دوخته شده و پر از خون تازه تمشک هاست، هرگز به پلشتی بزرگسالی ...
یک روز عجیب و شگفت انگیز در غسالخانه جنازه های کرونا
به تعبیری همان ایمان و عنایت خداوندی بود ما را به سمتی برد که وقتی اموات کرونایی را می شستیم احساس می کردیم این ها با اینکه عزیزان دیگران بودند، اما برای ما هم عزیز شدند. ما غسال نبودیم و کار ما غسالی نبود، اما کارمان با عشق شروع شد و با عشق ان شاءالله تمام می شود. اگر تا دیروز به مردم می گفتیم باید این کار ها را انجام بدهید امروز باید خودمان هم در میدان عمل تن به این کار ها بدهیم تا مردم بدانند ما ...
ماجرای جالب زنی که کارمندی را رها کرد و ملکه تمساح ها شد!+تصاویر
اولین پرورش دهنده کروکودیل در منطقه غرب آسیا یک بانوی شجاع ایرانی است.
فیلم های سینمایی پایان هفته تلویزیون
...، اما ... فیلم تلویزیونی اینجا خانه من است به کارگردانی خیرالله تقیانی پور ، جمعه 31 اردیبهشت ماه ساعت 16 از شبکه سه سیما پخش می شود. این فیلم درباره حمله بعث عراق به عشایر مختلف عرب از جمله عشیره سید باقر در بصره و خرمشهر در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی است. بعد از حمله به این عشیره و کشتن تمام افراد تنها یک پسر بچه به نام طاهر جان سالم به در می برد و با کمک پدرش که او را به رودخانه ...
چگونه وهابی ها موفق به شکستن مرقد امام حسین(ع) نشدند؟
یک گروه از وهابی ها با عنوان طالبان در افغانستان شروع به کشتن مسلمانان کرد. طالبان که از طرف عربستان و امریکا حمایت می شد، در شهریور سال 1375 شمسی کابل را تصرف کردند و شیعیان آن شهر را کشتند. سال 1377 هم به مزار شریف حمله کردند و زنان و کودکان را از پشت بام ها به رگبار بستند و قتل عام کردند. بعد از آن به بیمارستان ها حمله کردند و بیماران شیعه را از روی تخت ها به شهادت رساندند. جنایت ...
رنگ خدا بر زندگی کوتاه فاطمه
(ع) مشرف شده بود، 3 بار کربلا و یک بار هم مکه مکرمه رفت. وقتی درباره امام حسین(ع) و یا امام رضا(ع) و به تعبیر خودش حضرت بهار صحبت می کرد، آن قدر آن ها را به خود نزدیک می دید که آن ها را حضرت پدر و بابا جان صدا می کرد. فاطمه بچه ای نبود که در نعمت فراوان بزرگ شده باشد. اتفاقاً در تربیت او سعی کردیم طعم سختی را بچشد و بداند هر چیزی را بخواهد به راحتی نمی تواند به دست بیاورد. ولی ...
حقایق جالب فیلم Heat
لکه به رنگ قرمز روشن که دقیقا همان رنگی به شمار می رود که اگر خون مصنوعی یک جا باقی بماند، به آن رنگ تبدیل خواهد شد. باور کنید باورم نمی شد، در پوست خود نمی گنجیدم. تکه ای از تاریخ سینما و یک یادگاری از فیلم Heat با بازی رابرت دنیرو و یک یادگاری از یکی از قتل های او در این فیلم دقیقا زیر فرش خانه من قرار داشت. اصلا نمی توانم حس آن لحظه خودم را توصیف کنم . جیم مازوچی تمام این صحبت ها را با افتخاری ...
فساد بالای فرزندان و داماد دلیل قتل توسط زوج خرمدین!/ چرا اکبر و ایران بدون عذاب وجدان سه نفر را مثله ...
.... کابوسی به سراغم نمی آمد چون احساس گناهی نمی کردم و کسانی را که کُشتم فساد اخلاقی بالایی داشتند. و مادر هم پشت سر هم سرش را رو به بالا تکان می دهد که نه عذاب وجدان نداریم. مادر فرزندان هم احساس پشیمانی ندارد و می گوید: اصلا ناراحت نیستم چون خیلی من زجر کشیدم و از دستشان اذیت شدم. اگرنه کدام مادری راضی می شود بچه اش را بکشد. او درپاسخ به اینکه سوال همه این است که چطور یک ...
رئیس سازمان زندان های کشور:"قانون تسری" مسئولیت ما را سنگین تر کرد
.... وی افزود: استان اصفهان جریانی را به راه انداخته و شهید محمدابراهیم همت در بخشی از وصیت نامه شان ذکر کردند که ما در مقابل تمام کسانی که راه کج می روند مسئول هستیم و این می تواند تکلیف ما و بسیاری از افراد را در قبال زندانیان روشن کند. رئیس سازمان زندان های کشور با بیان اینکه استان اصفهان، استان همت های بلند و خرازی های سربلند است، گفت: امیدواریم مدیون خون شهدا نباشیم و ...
سردار قاآنی به فرماندهان ارشد مقاومت فلسطین نامه نوشت
...، جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی در حق مردم بی سلاح و بی گناه، همانگونه که دل ملت مسلمان فلسطین را به درد می آورد، برای ما نیز دردناک است؛ ولیکن آنچه ما را دلداری و تسلّی می دهد این است که ما و شما در یک مکتب و یک خط هستیم؛ همان مکتب و خطی که ایمان دارد به اینکه قتل -یعنی بزرگ ترین چیزی که دشمن ما را به آن تهدید می کند و در حق ما مرتکب می شود-، بالاترین مدال افتخاریست که چشم به آن داریم و با ...
روایت صادق آهنگران از خواندن نوحه های حماسی در جریان آزادی خرمشهر
: کجایی؟ به چه فکر می کنی؟! تحت تأثیر آن فضا، همه احساسم را به مرحوم معلمی منتقل کردم و او هم درددل عاشقانه من با خرمشهر را این طور به نظم آورد: تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود معطر گشته از خون عزیزان و شهیدانی به عزمت آفرین به ایثارت درود... سرباز سرافرازم من چند روز بعد از آزادی خرمشهر هم در جمع ...
رسالت توجه به رسالت ، محله ای در مشهد با هزاران استعداد
بچه های محله می دود و شاد است، من عشق می کنم. انگار دنیا را به من داده اند. پیرمرد اضافه می کند:، ولی متأسفانه نبود امکانات باعث شده است این بچه ها به جایی نرسند. آرزو و رؤیا دارند، اما فقر امکانات ورزشی باعث شده است سقف رؤیاهایشان روی سرشان آوار شود. میثم مطهری هم از جوانان فوتبالی محله است. او می گوید یک تیم فوتسال با بچه های محله تشکیل دادیم، اما متأسفانه می رویم داخل زمین خاکی بازی می کنیم ...
یادداشتی به قلم بنیامین هفت لنگ؛ برای سبالو
هنر و تجربه اکران شده. محسن را نه امروز و دیروز که از یکی دو دهه قبل می شناسم. زمانی که هر دو دانشجو و بسیار جوان بودیم و شاید تنها شباهت مان به امروز عشق مان به سینما بود. از همان دهه هشتاد و زمانی که اکثر بچه های دانشکده سینما پی ساختن آثار کوتاه داستانی بودند، محسن دغدغه سینمای مستند داشت. در این نوشته بر خلاف بررسی مرسوم آثار فیلمسازان می خواهم دغدغه و حال و هوای آثار ...
برگزاری وبینار گفتگوی میان ادیان بین اندیشمندان بین اندیشمندان ایرانی و اسپانیایی
به آن ها می پردازم. استاد دانشگاه عرفان آویلا در توضیح و تبیین این سه ارزش بنیادین در تفکر عرفانی سانتا ترزا گفت: اولین قسمت اثر او به نام راه کمال به تبیین عشق، آزادی و حقیقت که به اعتقاد ترزا سه واقعیت اساسی و بنیادی برای زندگی در نیایش و به ویژه برای زندگی مراقبه ای هستند، اختصاص یافته است. این سه واقعیت عشق به دیگران، رها کردن که همان آزادی است و فروتنی هستند که به تعبیر سانتا ترزا ...
آگراندیسمان مهربانی ، در کلام تقی کوچک زاده
و او را در جوار امام زاده قاسم کاشان در آرامگاه ابدی دفن کردیم. زمان های قدیم مثل الان نبود که پدر و مادرها هنوز بچه ها به سن 6 سالگی نرسیده برایشان به فکر مشاوره باشند، پدرم اصلا سن و سال بچه هایش را نمی دانست. فقط خودش جلوی همه راه می رفت و بچه های قد و نیم قدش پشت سرش می دویدند. والدین در قدیم اصلا متوجه نمی شدند که فرزندانشان چگونه بزرگ می شوند. شروع به کار ...
گفت وگو با مادرشهیدان مجید و جمشید علی بخشی وقتی مادر شهادت فرزندش را در تلویزیون می بیند!
.... تا می رود آن خانه ای که این مجله ها را می رسانند. مجله ها را که می رسانند، فردایش فراش مدرسه آمد دنبالم، گفت بیا مجید را گرفتند. وقتی رفتم، دیدم همان دبیر مدرسه مجید را بسته به دیوار، می گوید تا نگوی آن مجله ها را برای چه کسی بردی، من ولت نمی کنم. من هم رفتم گفتم: شما مگر ساواکی هستی که این کار را می کنی؟ گفت: از ساواک بدترم. گفت: چرا پشت به شاهنشاه کردید؟ گفتم: ما پشت به هیچ کس ...
زن صالح ؛ داستانی کوتاه از جایزه ادبی یوسف
. ودر حالیکه به طرف وانت می رفت، گفت: عراقی ها را که می شناسی؟! در حالیکه چادر راضیه زمین را جارو می کرد به دنبالت مرد رفت و گفت: بلدی خانه صالح خرما فروش را می گُم؟. مرد که سخت مشغول جابجایی وسایل روی بار وانت بود. گفت: تایک ساعت دیگه مو حرکت می کُنم، اگر با مو بیای می برُمِت، پیش زن و بچه ام، راضیه که از حرف های بی ربط مرد به خشم آمده بود، پایی به زمین کوبید و گفت: بِلدی یا نِه ...
هدیه لبخند به برکت طرح برکت خانواده / گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود...
شدم و بدو بدو رفتم خانه به شوهرم گفتم. علی آقا هم رضایت داد و با هم رفتیم دفتر نمایندگی بیمه برکت فرم پر کردیم، مدارک جمع و جور کردیم خدا را شکر همه شرایط مثل سن و سال و داشتن بیمه روستایی را داشتیم. خدا خیرشان دهد، پرونده ما آماده شد و معرفی شدیم به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران فقط منتظر تمام شدن کرونا هستیم، حالا که دوباره همه چیز رو به راه شده دست نگه داشتیم کرونا برود. ...
محبوبیت بچه مهندس به خاطر توان بچه ها است، نه پیج های تقلبی
...> وارسته : متاسفانه سازمان صداوسیما همچنان با شیوه قدیمی تماس با شماره تلفن های ثابت به نظرسنجی می پردازد که به نظرم برگرفته از نگاهی پوپولیستی است در همان دهه سیستم اندازه گیری تعداد مخاطبِ (Nielsen TV ratings) نیلسون ریتینگ، ابزاری درست کرد که به مخاطبین می داد تا به صورت اختیاری به گیرنده خود متصل کنند و براساس آن مشخص می شد که به عنوان مثال هر بیننده چند ساعت در حال دیدن شبکه HBO بوده ...
حبیب یغمایی و شعر روباه و زاغی که ماندگار شد
بلکه شاعری بود که حرف ها و درد ها برای گفتن داشت، و اشعارش سرشار از شور و عشق است. با این همه، او تنها به فکر خود نبود و به مسایل روز و اطرافیان نظر می افکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران نمایان می کند. شیراز، قمصر و بابل را ستایش می کند، از خور و مزرعه سلام آباد می گوید، درختان حاشیه کویر را عاشقانه وصف می کند. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسی ها و همکاران اداری اش یاد می کند ...