روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت
سایر خبرها
روایتی از وضعیت حاج احمد متوسلیان/ آخرین عکس یادگاری حاج احمد
داوود آبادی نویسنده و پژوهشگر جنگ در 2 بهمن سال 98 یعنی چند روز پس از شهادت حاج قاسم خاطره ای را از او روایت می کند و اینگونه خبر از شهادت قطعی چهار اسیر ایرانی می دهد: چند وقتی بود که شدیداً دنبال این بودم تا چند نفر که مطمئن بودم و هستم کامل ترین اطلاعات را از حاج احمد متوسلیان فقط آنها دارند، حضوری ببینم و در این رابطه سوال کنم تا اطمینانم از اطلاعاتی که تا امروز داشتم، کامل شود. حاج قاسم ...
خاطره رهبر معظم انقلاب از خدمت به پدرشان
...، اما با نزدیک شدن اذان ظهر و آماده شدن ایشان برای تجدید وضو و نماز از خدمت ایشان مرخص شدم، اما با خاطره ای دلنشین و شاید نورانیت سفر ما در آن سال، همین فیض ملاقات ایشان بود. * خاطره ای ماندگار از رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای اینجا مناسب می دانم به انگیزه فرا رسیدن پانزدهم تیرماه سالروز درگذشت حضرت آیت الله حاج سیدجواد خامنه ای(رض) و گرامیداشت این عالم ...
تسلیت به روزنامه نگار حوزوی و دین پژوه/ خاطرۀ تکان دهندۀ دوران اشغال ایران
بررسی آن شی ء می پردازند تا بدانند چیست و به چه کار می آید که ناگهان منفجر می شود و خانه و اهل خانه را یک جا به هوا پرتاب می کند و درست هنگام افطار مظلومانه می سوزند و جان می بازند. کودک 12 ساله از دور شاهد گرد و خاک و شعله های آتش می شود و وقتی می رسد که دیگر خبری از پدر، برادر، خواهر، داماد، برادر داماد و میهمان منزل نبود و باقی عمر را با این خاطرۀ تلخ و غم سنگین سپری کرد . ...
تسلیت به روزنامه نگار حوزوی و دین پژوه/ خاطرۀ تکان دهندۀ دوران اشغال ایران
بررسی آن شی ء می پردازند تا بدانند چیست و به چه کار می آید که ناگهان منفجر می شود و خانه و اهل خانه را یک جا به هوا پرتاب می کند و درست هنگام افطار مظلومانه می سوزند و جان می بازند. کودک 12 ساله از دور شاهد گرد و خاک و شعله های آتش می شود و وقتی می رسد که دیگر خبری از پدر، برادر، خواهر، داماد، برادر داماد و میهمان منزل نبود و باقی عمر را با این خاطرۀ تلخ و غم سنگین سپری کرد . ...
نگاهی به زندگی نامه شهید منصور اسدپور
...: بخوان! دنیا محل گذر است. باید روزی هجرت کنیم. در اوصاف اخلاقی منصور نیز، همین بس که فردی معاشرتی و صبور بود و در رفتار با والدین و دیگر اعضای خانواده، مؤدب. مادرش می گوید: یک روز سراسیمه به منزل آمد. گفتم: چرا این قدر نگرانی؟ چیز ی نگفت و رفت وضو گرفت. دوباره پرسیدم. گفت: مادر با دوستانم بحثم شد. دلیل را پرسیدم. در جوابم گفت: مادر! زمان اذان به آن ها می گویم دست از بازی ...
چرا حاج قاسم خواست کنار شهید یوسف الهی باشد؟
...> حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم ...
5 برادری که مدافع حرم شدند
برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند. ناهار مخصوص با حاج قاسم سید مجتبی برادر شهید سیداحمد حسینی رزمنده مدافع حرم سیدمجتبی حسینی برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می گوید: سال 97 در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با ...
بهره گیری از پیشنهادات مردمی برای گسترش معروف + مسابقه
، هر کتاب نویسی بگوید اگر این را نمی نوشتم چه می شد؟ این علامت این است که به درد می خوریم یا نمی خوریم. یکی از علمایی که واقعاً مورد غبطه ی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگان است، حاج شیخ عباس قمی است، صاحب کتاب مفاتیح. یک کتاب نوشته، این کتاب مفاتیح همه ی کتاب ها را کنار زد، تمام کتاب ها را کنار زد، بغل قرآن رفت. در هر خانه ای یک قرآن هست، بغلش هم یک مفاتیح است. تازه حاج شیخ عباس قمی فقیه ...
کتاب گلعلی بابایی رونمایی شد/ خاطره سردار کوثری از شهید نوری
.... همین طور هم بود. دوستان مطالب را گفتند و من تکرار نمی کنم اما عراق در سال 65 جنگ روانی علیه ما راه انداخته بود تا پیروزی فاو را خنثی کند و مهران را گرفتند و گفتند مهران در مقابل فاو! من در این سال بودم که به خاطر وضعیت دست ایشان و حجم زیاد کارها به ایشان گفتم شما برو خانه! بچه های ایشان در خانه های شهید کلانتری که حداکثر 15 کیلومتر با ما فاصله داشت مستقر بودند، اما ایشان باز هم قبول نکرد و توی ...
یار و یاور انقلابی من در زمان مجروحیت
جراحی کردم، مادرم چند ماه بالای سرم بود و عصر هر روز با یکی از خواهران، این فامیل ما، شب ها به خانه آنها می رفت، تا صبح فردایش و ما از این حیث، هیچ نگرانی نداشتیم و در بخش اعصاب مختص جانبازان بستری بودم. با این حال حاج حسن از هر فرصتی استفاده می کرد و به بیمارستان نزد من می آمد و به تمام مجروحین و جانبازان اتاق سرکشی می کرد و هر مجروحی مشکلی داشت، تا جائی که در توانش بود شخصا" به مرتفع کردن آن می ...
گلگشتی بر راسته بازارهای 400 ساله همدان/ از زغالی ها تا نخودبریزها
هر کلامی به زبان می آوردیم حجت بود و به جای صد چک و سفته امروز با اعتبار معامله می کردیم حتی خاطره ای به یاد دارم از سال 50 در عنفوان جوانی، علاوه در بقالی مشغول به قالی بافی هم بودم که برای خرید خانه به سراغ حاج اسدالله رضوانجو ( تولیدکننده قدیمی فرش دستبافت در همدان) رفتم و از او خواستم 60 هزار تومان پول به من دستی بدهد تا بتوانم خانه بخرم. پول دستی در ازای بافت قالی حاج ...
فاصله زیادی تا ترکیب تیم اعزامی به مسابقات جهانی ندارم
از چند اردوی معدود، توانستم در مابقی اردوها حضور یابم و تمرینات خوبی را پشت سر بگذارم. وی افزود: البته نخستین مصاف من در وزن 70 کیلوگرم مربوط به رقابتهای جام تختی بود و بعد در جام علی اف توانستم در مصاف با رقبای خارجی حضور یابم. در مجموع از شرایط بدنی خودم راضی هستم و همانطور که گفتم در روسیه توانستم چند کشتی پشت سر هم با حریفان روس بگیرم. هر چند در این تورنمنت در مرحله نیمه نهایی باختم ...
تمام مردهای این خانه به جنگ رفته اند! + عکس
می رفت. برادرم محمدرضا 12 سالش بود که برای اولین بار به جبهه رفت. آخرهای سال 63 و بعد از شهادت برادرمان محمدعلی بود. اصلا نمی شد نگه ش داشت. سنی هم نداشت. ما سه مرد در خانه داشتیم که هر سه نفر به جبهه می رفتند. محمدرضا را آقاجان نمی گذاشتند برود. مثلا بیست روز می رفت و دوباره با واسطه حاج آقا مجبور به برگشت می شد. آقاجان می گفت سنش کم است. دوم آذر 66 در عملیات نصر 8 در ماووت عراق شهید ...
من تظاهرات مذهبی را به هم نمی ریزم!
.... وقتی در آمبولانس باز شد و حاج اسماعیل چشمش به خبرنگاران افتاد، گفت: از ما عکس بگیرید، این عکس ها روز قیامت نزد ما می آید، دار فانی را وداع می گوییم، دنیا بقایی ندارد، هرچه بیشتر بمانیم، معصیتش بیشتر است! آنگاه صورت یکدیگر را بوسیدند و از هم طلب رضایت کردند. طیب و حاج اسماعیل را از آمبولانس پایین آوردند. طیب حرفی نمی زد، ولی حاج اسماعیل مرتب حرف می زد! طیب درحالی که دستبند به دست داشت و هر ...
آیا این سکانس پایان زندگی تالاب است!
، استغفرالله؛ زن است و بی پناه، تنهاست و کم تحمل، خدا کمکمان کند. به حق حسین پشت نیزارهای از نفس افتاده، علی بی طاقت و با لگدهای بی زاویه به جان زمین افتاده بود، تنها پسر حاج کریم که بعد از هشت دختر به دنیا آمده بود تا زیر شانه پدر را بگیرد و بعد از او مرد خانه باشد. رگه های نمکی عرق روی لباسش بیقراری میکرد، میگفت حالا که بقیه حرفشان را زدند من ساکت بنشینم؟ حاج کریم با ...
عرضه کتاب های مجمع جهانی اهل بیت(ع) در نمایشگاه بین المللی کتاب بغداد + عکس
. نشست های ادبی و فرهنگی مختلفی در طول برگزاری نمایشگاه کتاب بغداد برگزار شد که از جمله این نشست ها، نشست رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خصوص شهادت سردار قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی المهندس بود و حجت الاسلام و المسلمین فلاح القریشی در آن به ایراد سخنرانی پرداخت. بیست و دومین نمایشگاه کتاب بغداد مورد استقبال گسترده مردم عراق قرار گرفت و حجم فروش ناشران شرکت کننده در آن ...
داستان دوچرخه ای که محمدمهدی را جاودانه کرد
خانه را انجام بدهم. گفت خواهش می کنم بیا بنشین! با بی میلی کنارش نشستم تمام، اما حواسم به لباس های بچه ها، ظرف ها، کار های خانه و سایر کارها بود. گفت خواهش می کنم سرت را روی سینه ام بگذار... گفتم حاج آقا، چرا مثل مجنون ها حرف می زنی؟ چی شده؟ گفت: کاری که می گویم انجام بده! گفتم من حوصله ندارم و الآن کار های زیادی دارم ... واقعیت این است که وقتی کار ناتمامی داشته باشم تا اتمام آن تمرکز ...
دشداشه عجیب فرمانده
...> اوایل بامداد بود که بچه ها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچه های قرارگاه خواستند چند لاستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه بامداد بود که به مقر شهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعت ها اضطراب و دلهره، نفس راحتی کشید. خاطره هور از زبان برادر محسن برادر محسن خاطره آن بازدید را اینگونه تعریف می کند: با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم. علی با ...
یک نکته درباره سریال جدید سیما
عجیبی دارد و من همه شرایط را پذیرفتم. او می خواهد از همان اول صبح شما را ببیند و مثلاً می گفت نویسنده باید هفت صبح در دفتر کار باشد. نگارش این سریال با زمان ازدواج من همزمان بود و من یک بازه زمانی فشرده در حال کار بودم و حتی در آن زمان فقط یک روز مرخصی گرفتم تا خانه پیدا کرده و اجاره کنم و یک روز هم برای عروسی اجازه و مرخصی گرفتم. شب عروسی از کار برکنار شدم این نویسنده با ...
ستایش دوباره محمود دولت آبادی از سردار سلیمانی
که دیگری آن حس را بگیرد یا نه، خیلی به من مربوط نیست. این نویسنده در پاسخ به یکی از حاضران درباره معیشت نویسنده به بیان بخشی از تجربیات خود پرداخت و گفت: سال 65 یا 66 بود که در دانشگاه کارهایی به من محول می شد که از عهده من خارج بود، بنابراین عذر خواستم، از کار بیرون آمدم، به عبارتی خودم را اخراج کردم و در خانه نشستم. دست بر قضا در همان ایام جلو چاپ همه آثار من برای بار دوم یا سوم ...
این زن ناجی نوزاد فروشی است
، نپرسیدی روی چه حسابی؟ اگر بعد تولد بچه را از تو بگیرند به قصد فروش چه؟ اگر فرض بگیریم در راه رضای خدا کمک ات می کنند، خرج پوشک و خورد و خوراک بچه را می خواهی چطور تامین کنی با این حجم از مصرف مواد؟ گفتم آن قابله که می گویی؛ ننه هاجر من می شناسمش، خودش می گوید قابله است، اما سابقه دار است و مجرم و بار ها این طعمه را برای زنان باردار پهن کرده و بعد از به دنیا آوردن بچه ها آن ها را به ...
خاطره درس منطق آیت الله وحید
نجف داشت، اما بعد از آنها دست شست. درباره این تجربه ها مباحث و مطالب مثبت و منفی زیادی نوشته شده که پرداختن به آنها از حوصله این مختصر خارج است. این میان اما مهم این است که پس دست کشیدن از تجربه های عرفانی، میرزا مهدی اصفهانی به مخالفت با فلسفه و عرفان در راه کسب معرفت دینی روی آورد و به نقد این علوم و جریان های رایج ذیل این علوم پرداخت. میرزا مهدی اصفهانی به سال 1338 ه. ق نجف را به ...
به آن دلسوختگی که برای سردار سلیمانی انجام دادم باور داشتم
که از عهده من خارج بود، بنابراین عذر خواستم، از کار بیرون آمدم، به عبارتی خودم را اخراج کردم و در خانه نشستم. دست بر قضا در همان ایام جلوی چاپ همه آثار من برای بار دوم یا سوم گرفته شد. او با بیان اینکه نمی دانم آن روز ها با وجود خانواده و بجه های کوچک چگونه زندگی را به سر بردم؟ تعریف کرد: مسئولین آنقدر شریف بودند که فکر نکردند آدمی که به هر ترتیب کارش را از دست داده و از طریق آثارش ...
ناگفته هایی از گعده های آیت الله سید جواد خامنه ای با علمای مشهد
، دوستی های عمیق و مستمری داشت که چندان گسترده نبود. پدرش تاجر و دارا بود؛ هرچند که خودش بهره ای از دارایی پدری نداشت. فرزندانش که بزرگ تر شدند، راه پدربزرگشان را گرفتند و پدرشان را اداره می کردند. میرزا حبیب الله از دوستان جلسه انس روزهای پنجشنبه منزل ما بود. قبل از ظهر روز پنجشنبه اول کسی که به جلسه می آمد و ما پذیرایی می کردیم، هم او بود. در این گعده دوستانه، مرحوم پدر و دوستانش قلیان می کشیدند ...
چه کسی می تواند دلتنگی فرزند شهید را روایت کند؟
: عراق در سال 65 جنگ روانی علیه ما راه انداخته بود تا پیروزی فاو را خنثی کند و مهران را گرفتند و گفتند مهران در مقابل فاو! من در این سال بودم که بخاطر وضعیت دست ایشان و حجم زیاد کارها به ایشان گفتم شما برو خونه، بچه های ایشان در خانه های شهید کلانتری که حداکثر 15 کیلومتر با ما فاصله داشت مستقر بودند، اما ایشان باز هم قبول نکرد و توی قرارگاه ماند. ایشان این طور با صلابت و مصمم بود. شبی هم که عزم رفتن ...
زوایایی کمتردیده شده از زندگی پدر رهبر انقلاب
همیشگی داشت. با این حال، محتوای این دیدارها، فقط احوالپرسی و گپ و گفت دوستانه نبود؛ آنها دست کم هفته ای یک بار دور هم جمع می شدند. حاج شیخ غلامحسین تبریزی، آیات سیدعلی اکبر خویی، سیدمحمدهادی میلانی و آقایان سیدعلی علم الهدی، سیدجلیل حسینی و غلامحسین بادکوبه ای از کسانی بودند که در نشست های هفتگی حضور داشتند. غلبه بحث های طلبگی آنقدر در این جلسات بالا بود که به این نشست ها، عنوان کمپانی که مختص جلسات ...