روایت معصومه آباد از نظر سردار سلیمانی درباره کتاب من زنده ام
سایر خبرها
نفسش تنگ می شد اما خسته نمی شد!
خودم می گفتم چرا این طور حرف می زند. خودش یک وقت هایی به شوخی می گفت: خانم امروز که من بروم تا 7 روز اجازه داری بمانی. تا هفتم همه کارها را انجام بده و فکر نکن شب که بشود می مانی. بعد می خندید. می گفتم خودت می روی حال بچه ها چی؟ اما خدا او را بیشتر از ما دوست داشت و واقعاً حیف شد که رفت. تحمل سختی مسافرت به خاطر خانواده مسافرت خیلی برایش سخت بود؛ ولی سالی یک بار به خاطر بچه ها می ...
پای حرف های نخستین رئیس حوزه هنری اصفهان
حوزه هنری در اصفهان به دنبال فرد مناسبی بودند و من شما را پیشنهاد دادم. من آن موقع خدمت ایشان عرض کردم که جوان هستم و ممکن است هنرمندان به من اعتماد نکنند؛ اما ایشان گفتند با توجه به عملکرد و دغدغۀ شما جهت اعتلای فرهنگ و هنر قطعاً با تلاش و پشتکار خواهی توانست. من هم یک یا علی گفتم و عشق آغاز شد. یعنی هم دبیر جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان بودید و هم رئیس حوزه هنری؟ بله هم زمان ...
چه کسی برای اولین بار طرح تاکسی بانوان را ارائه داد؟/ روایت سختی هایی که مانع خدمت رسانی به مناطق محروم ...
همسرم در تخصص ارتوپد و من با داشتن 2 فرزند در تخصص روانپزشکی، در دانشگاه اصفهان قبول شدیم، و این مسیر بازگشت ما از مناطق جنوب به اصفهان بود؛ آن زمان من بین 3 تخصص پوست، چشم و روانپزشکی حق انتخاب داشتم که به دلیل علاقه با وجود مخالفت خانواده، وارد حوزه روانپزشکی شدم. خیلی عالی است، یعنی رشته ای است که به داد خانم هایی که بعد از زایمان افسرده شده اند یا افرادی که می خواهند خودکشی کنند، می ...
پدر شهید: فرزندانم شناسنامه ندارند! + عکس
شما مزدوران ایران هستید. مادر شهید: بعد از یکسال که ما اینجا آمدیم، آنها هم آمدند. پدر شهید: من گفتم: دخترم ولش کن اصلا بیا ایران. من خودم رفتم برایش پاسپورتش را گرفتم و از راه قانونی هم آوردمش. ولی الان مشکل عمده ی ما اینها هستند. جوان های ما بلاتکلیف ماندند. یک روز می شنویم که می گویند اینها که ازدواج کرده اند برایشان شناسنامه تعلق نمی گیرد؛ مثلا پسر من که زن گرفته، بهش ...
خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم
هایشان هم آمدند؛ آمدند و تسلیت گفتند؛ البته بدون سر و صدا. بعد یکی از آنها کنار من نشست و گفت آقای حیدری پسرت کجا شهید شده؟ چون برادر من الان یکیش آنجا هست، این اعلامیه چاپ کرده بود نوشته بود مرحوم عباس حیدری ننوشته بود شهید عباس حیدری . به خاطر همین وضعیت، این کار را کرده بود. گفت پسرت در اردوی ملی بود؟ کجا مرحوم شده؟ گفتم چند وقتی است رفته ایران و در اردو نبوده. گفت پس کجا و چطوری به رحمت خدا رفت ...
فارس من| 6 ماهه شدن دردی که قرار بود 3 روزه درمان شود/ مدیران آبفا سنبل ناکارآمدی دولت روحانی
حضوری چندین بار تماس گرفتم ولی متاسفانه هیچ گاه نتوانستم آن مسئول حراست را ببینیم یا با او تلفنی چند کلام صحبت کنم! بعد از دو سه ماهی که خیلی پاپیچ شده بودم و حس کردند ول کن نیستم، روابط عمومی آبفا تماس گرفت و گفت "حاجی گفته موضوع آبداران ارتباطی به حیطه کاری حراست ندارد"! گفتم منظورتون از حاجی مسئول حراست است؛ گفت بله! از آن روز به بعد من رفتم در لیست سیاه آبفا؛ نه مدیر، نه ...
پیاده راه فرهنگی یا فرنگی؟!
، موسیقی، حرکات موزون و... تعجب کرده بود گفت این ها که گفتی در کجای حج است پرسیدم شما حج رفته اید؟ گفت بله حج عمره رفته ام، گفتم همه یک میزان سن داریم، اول دور خانه خدا طواف می کنیم بعد بین صفا و مروه راه میرویم دوباره هفت بار طواف دور کعبه انجام می دهیم، در حج تمتع اعمالی مثل سنگ زدن به شیطان روز عرفه و قربانی کردن نیز اضافه می شود، همه در یک متن نوشته شده از 1400 سال پیش تاکنون داریم عمل می ...
آن صدای بغض آلود دوست داشتنی
نکردم ولی چند روز پیش بخشی از آن ها را گوش دادم، همه شان سالم بودند. من کیفیت عالی ضبط کرده ام و در جای خوبی هم نگهداری می کنم. سعی خود من این است که اصل این نسخه ها هم پاک نشود؛ چرا که من قائلم که این ها یک نوع سند است. یادم هست که حاج آقای حق شناس می فرمودند یادت باشد در روایات بروید و اصل نسخه را ببینید چون ممکن است شما از اصل روایت چیزی را بفهمید که مترجم نفهمیده است. ...
زنان ناآگاه غرق در سراب اعتیاد/ دود سفیدی که ارمغان آن روسیاهی است
که لب به سخن باز کنند. شاید از مرور دوباره خاطرات گذشته واهمه داشتند، خاطرات تلخی که حتی گذر زمان چیزی از زهر گزنده اش کم نکرده بود. پس از اندکی سکوت خانم میانسالی که ناهید صدایش می کردند با صدایی آرام و لرزشی که در صدایش کاملا مشهود بود شروع به سخن گفتن کرده و اینگونه در شرح زندگیش می گوید: شوهرم خرجی نمی داد و دست بزن هم داشت تا اینکه یک روز ساعت سه نیمه شب مرا با بچه ده روزه ام از ...
پاسدار ارزش های انقلاب اسلامی باشید/ اجازه ندهید تا کسی انقلاب را تضعیف کند
. بعد از اعزام به منطقه میرجاوه زاهدان، یک روز نامه ای از غلامرضا به دست ما رسید و در آن نوشته بود: پدر و مادر عزیزم، شاید این آخرین نامه ای باشد که برایتان می نویسم، حلالم کنید و از من راضی باشید؛ اگر به شهادت رسیدم با گریه و زاری دل دشمنان را شاد نکنید و از انقلاب و ولایت حمایت کنید . بعد از چند روز از رسیدن نامه غلامرضا، یک روز هنگام انتقال مسافر از رشت به مشهد مقدس بودم ...
سفارش لحظه آخری شهید به پسرش + عکس
شهادتش مسئولی که وسایل را از مهدی تحویل گرفت بهم گفت: آن روز مهدی گفت دارم میرم سوریه. به بچه ها بگو برام دعا کنند شهید شم. چند روز بعد از رفتنش خانمش زنگ زد و گفت مهدی رفته. از دستش ناراحت شدیم که چرا زودتر نگفت تا جلویش را بگیریم. گفت: چند روز پیش مهدی بهم گفت: یه خبر خوب دارم. دو روز دیگه حرکته. دو بار می خواستم برم شما نذاشتین. هر دو بار هم کنسل شد. حتماً حکمتی داره. شاید دلیلش منم که ...
ماشین فوق لاکچری پژمان جمشیدی جنجال به پا کرد ! +فیلم لو رفته
گویم این جهان با همه امکاناتش برای همه است؛ به همین دلیل هر کاری که فکر می کنید در آن توانایی دارید، انجام بدهید، چون حرف همیشه هست. از حفظ قضیه هندسه تا حفظ دیالوگ نمایش برای حفظ دیالوگ مشکلی نداشتم. تنها خصوصیت خوبم در زندگی، حفظیاتم است. من ریاضی خوانده ام. تمام قضایای هندسه را حفظ می کردم. اگر در امتحان یک عدد عوض می کردند بدبخت می شدم ولی بازی در تئاتر، بخصوص نمایش آرسنیک ...
کسی که بیش از همه کار بزرگ فروغی را درک می کند
الهه احمدی گفت: شاید بهتر از هرکس دیگری حال فروغی و کار بزرگی که کرد را من درک کنم، چون در دو المپیک گذشته تا نزدیکی های گرفتن مدال رفتم، اما در هر دو المپیک ششم شدم، اما فروغی کار بسیار بزرگی کرد.
این زن با شورت بدن نما در المپیک جنجال کرد + عکس
احساس سنگینی نکنیم و با آن راحت باشیم." خانم برین در اینستاگرامش از حمایت کنندگانش تشکر کرده و گفته نمی دانسته این موضوع چقدر فراگیر است. او برای رادیو توضیح داده که این اتفاق بعد از مسابقه پرش طول در شهر بدفورد برای او افتاده: "تازه مسابقه را تمام کرده بودند و داشتم از مسئولان برای کمک و حمایتشان تشکر می کردم که یکی از مسئولان که زن بود جلو آمد و پرسید 'می توانم با تو حرف بزنم ...
فیلم نجات سگ تشنه توسط آقای بازیگر در تبریز / در آستانه مرگ بود !
اندازه یک دست پایین آوردم. یک آب خنک گرفتم و از لای شیشه برای سگ ریختم. سگ کمی جان گرفت. اما نمی توانستم او را به حال خود رها کنم. یک ساعت و نیم ایستادم تا دو خانم جوان که صاحبان خودرویی بودند که سگ را در آن رها کرده و رفته بودند از راه رسیدند. جمشید پورحسن می گوید: دو خانم جوان گفتند برای خرید نمی توانستیم سگ را بیرون از خودرو بیاورم و وارد مرکز خرید شویم ،داخل خودرو گذاشتیم. فکر نمی کردیم که گرما باعث مرگش شود. البته سگ برای یکی از دوستانمان است و برای اینکه بچه هایمان چندساعتی با او بازی کنند او را امانت گرفته بودیم . حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید: ...
شهیدی که صحنه شهادتش را نقاشی کرد
به مدرسه دعوت کن تا مشکلات این بچه ها و روستا را از نزدیک ببیند و از کمک هایشان بهره بگیر. من هم همین کار را کردم و نتایج خیلی خوبی گرفتم. حدود 12 سالش بود که من گفتم می خواهم برای 22 بهمن مراسم بگیرم، می آیی برای بچه ها بخوانی؟ گفت بله می آیم و سر ساعت هم آمد. خیلی هم برایم پرده می نوشت، نقاشی می کرد. بعضی از آن پلاکاردها را دولت نگه داشته بود؛ من بعد از 25 سال رفتم و گفتم هزینه آنها را پرداخت می ...
گفت وگو با رضا علامه زاده، جانباز دفاع مقدس و جهادگر بدون مرز امروز رزمنده و جانباز دیروز و جهادگر خیر ...
یکی و دو ماه هم برایمان مرخصی نوشت. دکتر اجازه داد که برویم. یکی دو تا از همشهری ها هم اتفاقی مرا در بیمارستان دیده و به خانواده اطلاع داده بودند. من صبح نماز خواندم و به بچه ها گفتم فایده ای ندارد. لباس ها را بپوشیم و بعد از نماز راهی جبهه شویم. سپس به ترمینال غرب آمدیم و دوباره به پادگان جلدیان برگشتیم. آن روز قرار بود یک عملیات هلی بورد بروند. ما هر کاری کردیم ما را نبردند و گفتند دست شما باند ...
توصیه شهید برای رفع دلتنگی خانواده اش
از سر کار خندان آمد. علت را که جویا شدم، گفت خوابی دیدم که خدا به ما فرزند سوم داده است. در بیمارستان گفته اند فرزند شما پسر است. به آن ها گفتم فرزند ما که دختر است و گفتند نه پسر است به همین خاطر گفت نام او را عباس می گذاریم. دفاع پرس: رفتار شهید با فرزندانش چگونه بود؟ پسر بزرگم را چند روز در هفته به ورزش می برد. ورزش برای او خیلی اهمیت داشت، هیئت و همچنین پسرمان را در کلاس ...
بررسی آثار لقمه حلال و حرام در زندگی انسان
رزق ما تضمین شده برای چه حرص می زنیم؟ بعضی می گویند که نظام اقتصادی که فاسد است دزد پیدا می شود، این حرف درست است اما همه دزدها مشکل ندارند. شاه رئیس دزدها بود. شاه اگر رئیس دزدها بود، مشکل اقتصادی داشت؟ بعضی به خاطر فقر دست به حرام می زنند که مسئولش هم دولت و مردم هستند. گاهی انسان می بیند که همه باید استغفار کنیم، تعارف ندارد. بعد از چهل سال تلویزیون جمهوری اسلامی نشان می دهد که فلان منطقه بچه ...
گفت وگو با عضو قدیمی حجتیه: ما بهایی ستیز نبودیم
دعوت شویم روزنامه کیهان را دیدم – نمی دانم الان کیهان چگونه است، اما آن موقع صفحه آخرش خبرهای خارجی بود؛ من صفحه آخر را نگاه کرده و دیدم نوشته اولین گروه زنان چریک فلسطینی وارد میدان شدند –همین جبهه ی آزادی بخش- عکس یک دختر زیبای فلسطینی را انداخته بود و اینها هم حجاب نداشتند، یاسر عرفات هم داشت او را می بوسید؛ ما هم مذهبی خیلی شدید بودیم. بعد به خود گفتم مردک خجالت نمی کشد و برای چه دارد دختر م ...
سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد
، در را که باز کردم دیدم چند نفر با لباس سپاه ایستاده اند. یک آلبوم بزرگ در دستشان بود، گفتند: شما از این تصاویر کسی را می شناسید؟ من ورق می زدم، دیدم چشم ها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لب هایش از هم باز شده بود. گفتم: مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده ...
شرط ازدواج(حدیث دشت عشق)
مرا صدا زد. به من گفت علیرضا می خواهم مثل یک مرد به من قولی بدهی. گفتم بابا چه قولی؟ بابا تلویزیون را روشن کرد. جنگ در سوریه را نشان می داد. به من گفت علیرضا می دانی اینها چه کسانی هستند؟ گفتم بله اینها داعشی ها هستند. گفته بود می دانی اینها ظلم می کنند و مردم بی گناه را می کشند؟ گفتم بله. گفت من لیاقت نداشتم در زمان جنگ باشم و سربازی هم نرفتم که به کشور و مردمم خدمت کنم. (چون فرزند شهید بود معاف شده بود.)می خواهم بروم در سوریه از مردم دفاع کنم تا افتخاری برای آقا امام زمان(عج) و امام خامنه ای باشم. بعد از شهادتم به مادرت بگو. ...
معصومه آباد: رئیسی کار بسیار سختی در پیش دارد امیدواریم امید مردم را شکوفا کند
اراده ای برای انجام آن نیست. *به نقطه طلایی زندگی شما برسیم. چطور اسیر شدید؟ در همان ماموریتی که بچه ها را از شهر خارج می کردیم، در این ماموریت با آقای صالحی و چند تن از خانم ها که مربی بودند، وقتی تحویل شیرخوارگاه شیراز دادیم من به آقای صالحی گفتم خب دیگه کاری اینجا نداریم و بچه ها را تحویل دادیم و باید برگردیم. به زیارت شاهچراغ (ع) رفتم، بعد به دانشکده ادبیات رفتم و آنجا ...
محمد فِیلی در محاکات / روزی روزگاری یک زمانی قابل پخش نبود/ ماجرای سربازی رفتن شمر!
خانواده ای هستند. گفتند آقا شما امروز یا فردا باید ناهار به منزل ما بیایی. گفتم من چطوری بیایم. گفتند می آییم دنبالت. فردا به منزلشان رفتم. در این خانه قدیمی یک اتاق بزرگ بود و 50الی 60 نفرآدم نشسته بودند. وقتی وارد شدم همه به من زل زدند. وا رفتم و گفتم من اینجا چه کاره هستم. وی اضافه کرد: پیرمردی نشسته بود گفت بیا بغل دست من. گفت همه اینها نوه و نتیجه و ندیده من هستند. گفت کسی که دم در ...
بدون تعارف با بانوی جانباز قطع نخاعی
متن گفتگوی دکتر نسیم چنگایی با برنامه بدون تعارف به شرح زیر است: مجری: اصولا می گویند از خانم ها نپرسید که چند سال شون هست، اجازه دارم از شما بپرسم چند سال تان است؟ میهمان: بله حتما متولد شهریور 58 هستم. مجری: 42 سال و اهل کجا هستید؟ میهمان: شناسنامه ام صادره از بروجرد هست، اصالتا دل زبان هستیم، دو سال اول خرمشهر بودیم، چون پدرم نظامی هست، وقتی که صدام ...
سیاه بازی هنوز در شیراز نفس می کشد
حافظیه هم شنا می رفتم. یک روزی آمدیم استخر حافظیه و دیدیم در را بسته اند. از نرده ها پریدیم و دیدیم مشغول فیلمبرداری هستند. خانم علو جلوی دوربین بود و بازی می کرد. کارگردان ما را سرکار گذاشت و گفت این کتاب را بگیر دستت و برو از تو می گیریم. برگشتم و به خانم علو گفتم خانم اجازه می دهید یک عکس با شما بگیرم. گفت بله بگیریم عزیزم. جلوی آرامگاه حافظ یک عکس دو نفری گرفتیم. بعدها که با خانم علو همکار شدم او ...
افغانستان همیشه با من است اما ... | علی عبدی
.... درسی داشت برایم اما آن لحظه ها. این را بعد از آزادی فهمیدم روزهایی چند که گذشت. برای دوستانی در کابل گفتم و این جا هم بنویسم برای تان. درس این بود که هر وقت – جایی – در زندگی – به شک افتادید – که چیزی را ببخشید یا نه – حتماً ببخشید؛ که هستی همه چیز به شما بخشیده است. افغانستان همیشه با من است. در تار و پود وجودم خانه دارد و حضورش همیشگی ست. نوشتن درباره ی آن جا اما دیگر ممکن ...