حکایت نیروهایی که به اسارت منافقین درآمدند
سایر منابع:
سایر خبرها
سلوک عرفانی شهید دفاع مقدس با سوره ای از قرآن کریم
.... مهدی خلفی تعریف می کرد: روز اول آذر 1359 بابک معتمد و سعید درفشان برای اطلاع از بچه های مقر کوت شیخ و هماهنگی لازم با ما از مقر نیروی دریایی به سمت آنجا حرکت کردند. بین راه بلواری عمود بر رودخانه بود که به دلیل تسلط و دید نیرو های عراقی از روی ساختمان های بلند آن سوی رودخانه، معمولاً بچه ها برای عبور از آن مشکل داشتند. آن ها مجبور بودند تا با ایجاد خط آتش از تمرکز تیراندازی دشمن ...
دیواری که نام تیپ ثارالله بر آن نقش بست/قول حاج قاسم به شهیدباقری
...> حاجی همیشه در صحنه بود، حتی وقتی لشکر می خواست از کانال ماهی به سمت نهر جاسم و دوییجی حرکت کند، آقای ایرانمنش هست و می تواند شهادت بدهد، شهید سلیمانی ایشان را صدا می زند، حاجی در آن بحبوحه گفت، بروید یک موتور بیاورید، پاسخ دادند، شما اجازه بده بچه ها جلوتر بروند، عملیات را شروع کنند و سپس شما به آنها بپیوندید، حاجی گفت فرمانده لشکر باید قبل از بسیجی هایش برود. این خیلی حرف مهمی است. در ...
حال و هوای روز وصال امام (ره)، پس از 15 سال چشم انتظاری
.... مجلسی که منجر به درگیری او با ساواک شد و خودرویمان نیز توسط ساواکی ها آسیب اساسی دید... در آن زمان هرچند عمده وقت مان در استرس، تعقیب و گریز، کارهای پلیسی و امنیتی سپری می شد و صبح که از خانه خارج می شدیم، نمی دانستیم شب سالم بازمی گردیم یا خیر؛ اما از عمر و جوانی که می گذراندیم، راضی بودیم و لذت می بردیم. خانواده هم علی رغم تشویش و نگرانی، تشویق مان می کردند. دفاع پرس: از حال و ...
مصائب شیرین برگزاری هیأت در پادگان، بوستان و کف خیابان! +عکس
، برای آنان نیز موکت، صوت و نور فراهم کردیم. هزینه ها به خاطر تورم بالا حداقل سه یا چهار برابر شده است و به لحاظ وسعت و شکل کار 6 برابر شده است. با تمام اقدامات و برنامه های دیگر انجام شده می توان گفت هزینه برپایی این اجتماع نسبت به برگزاری مجلس در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر در سال 98 بالغ بر 10 برابر شده است. مراسم عزاداری هیأت رزمندگان اسلام در میدان امام حسین بعد هر مراسم ...
از اسارت در رمضان تا عزاداری در محرم
که افراد را به سطوح ابتدایی، متوسط و عالی تقسیم کرده بودم، هر فرد متوسط موظف بود به 5 ابتدایی درس دهد و هر عالی به 5 متوسط تا اینکه همه یاد گرفتند. بعد از آمدن مان هم 1600 نفر در کنکور پزشکی قبول شدند. علیئی ادامه داد: دلیل اینکه افراد در دوران اسارت از لحاظ علمی پیشرفت کردند این بود که آنجا در یک مکانی بودند که استاد و دانشجو باهم بودند و هر زمانی می خواستند از اساتیدشان سوال می کردند ...
عزاداری در اسارت/هرچه دارم از برکت خدمت به حضرت معصومه(س) است
السلام تنبیه هم شدید؟ بله جنگ که تمام شده بود ما در حین عزاداری شعار می دادیم که سربازان بعثی آمدند و ما را گرفتند و حسابی با کابل و لگد و کتک زدند و چند تا از بچه ها را که مسئول نماز جماعت و عزاداری ها بودند را انفرادی بردند و وقتی کسی انفرادی می رفت تا یک هفته علاوه بر تنهایی آب و غذای مناسبی هم نداشت. ماجرای آزادی شما چگونه بود و وقتی آزاد شدید چه احساسی داشتید؟ ...
فعالیت های علی هاشمی برای عملیات والفجر 10
از ساعت پنج عصر فردا به قرارگاه می رسیدیم. بعد از آن ساعت، جاده دیگر تأمین نداشت، برای اینکه منافقین تردد داشتند. قول داده بودم ساعت پنج صبح حرکت کنیم. اما ساعت نزدیک شش و سی دقیقه شد که رسیدم! در مقابل عصبانیت حاج علی با آرامش گفتم: شما کاری نداشته باش، می رسونمت. فقط در راه نگو جایی وایسیم، مگه برای نماز. در راه آنقدر تند رانندگی کردم که انگار پرواز می کردیم! به ...
شهیدی که دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد
که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. به درد دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد.او ادامه می دهد: مشغول حرف زدن با پیکر همسرم بودیم که آمدند و گفتند ماندن شما این جا ممنوع است و باید مجوز بگیریم. به ناچار از آن جا بیرون آمدیم. احساسم این بود که بچه ها باید بیشتر انرژی بگیرند. گفتم بچه ها به یاد پیاده روی ...
ماجرای واکسن ضد عاشورا در اردوگاه بعثی چه بود؟
عزاداری می کنند. گاهی از پنجره، مداح یا سخنران ها و تعزیه گردان ها را می دیدند، گاهی هم جاسوس ها خبر می بردند. محرم ها خیلی اذیت مان می کردند. هرطور بود زهرشان را می ریختند ولی بچه ها هیچ طوری کوتاه نمی آمدند. شب تاسوعای سال 65، برنامه ها با سخنرانی و زیارت عاشورا و مداحی و سینه زنی شروع شد. من سخنران بودم و عباس علی گلی از بچه های صالح آباد نجف آباد مداح بود. سخنرانی تمام شده بود و نوبت مداح ...
تجربه اسارت نعمتی بود که این تجربه ی شیرین نصیبش کسی نخواهد شد
های اول زندگیش تنهایش گذاشته بودم و او و خانواده اش آواره کوه و دشت شده بودند. حالا او کنارم بود با اطمینان و امیدی چندین برابر بیشتر از آغاز زندگی مان. ما هنوز بچه ای نداشتیم که او به امید فرزندمان صبر کرده باشد او فقط به پای من ایستاده بود و صبر و انتظارش قابل تحسین بود. مادرم دستش را انداخت دور گردنم و بوسه بارانم کرد. آن لحظه گویی زمان حذف شده بود. صبح آن روز وقتی چشم هایم را باز کردم ...
تسهیل پیروزی های بعدی ایران پس از عملیات عاشورای 3
از نماز در حال سجده و یا خواندن دعا و مناجات بعد از نماز بودند در این میان شهید ابوالقاسم کشمیری که مربی تخریب بود وقتی سر از سجده بر می داشت سجده گاه او از اشک چشمانش خیس شده بود. در شب عملیات عاشورای 3 هنگامی که گردان در معبر میدان مین پشت سیم خاردار قرار گرفت شهید قاسم اصغری معاون گردان تخریب تیپ وقتی متوجه شد که انبر سیم چین جا مانده و درگیری در جناحین شروع شد، قبل از اینکه دشمن رو ...
در دوران اسارت آبروی نظام و کشور را حفظ کردیم
سپاه شهرستان را به دست آورم و بدون رضایت آنها سوار مینی بوس شدم و از جاده خاکی جیرفت به سمت کرمان حرکت کردیم تا به پادگان قدس ررسیدیم. پنج ماه پس از حضور در جبهه به اسارت در آمدم وی بیان کرد: پادگان قدس در آن زمان تازه فعالیت خود را آغاز کرده بود و اولین دوره ای بود که بچه های سپاه در آن آموزش می دیدند؛ ما نیز در این پادگان چهل روز آموزش دیدم و سپس گردان قدس در تیپ ثارالله به ...
26 مرداد نماد و سنبل آزادگی مردانی از جنس غیرت و حماسه است
: فرمانده ی سپاه دوم نیز آمده بود. من مرتضی قربانی هم رفتیم. یک مترجم عرب همراه ما بود و یک مترجم فارس هم با آن ها آمده بود. در منظریه بودیم که عراقی ها غذا آوردند. ناهار را در آن جا خوردیم. آقا مرتضی به من گفت: به بالگردها بگو بیایند در خاک عراق بشینند. بالگرد ها مستقیم داخل منظریه و خاک عراق فرود آمدند. البته دو فروند بالگرد کبری پشت سر آن ها بود. عراقی ها به ما گفتند: فردا اولین گروه از اسرا را ...
خاطرات آزادگان از لحظه آزادی/ از کارشکنی بعثی ها در تبادل تا شنیدن خبر آزادی در میدان فوتبال
کردند و با صدای بلند شروع کردند به فریاد یا زهرا سردادن. یک دفعه یکی از بچه ها گفت پاسدارها دارند می آیند. بچه های سپاه، که کنار مرز بودند و صدای ما را شنیده بودند، همه با هم حرکت کردند سمت مرز خسروی. گفتند. جریان چیست؟ بچه ها توضیح دادند آنها گفتند تا اینجا شما زحمت کشیدید از اینجا به بعد را به ما بسپارید. آنها ما را از مرز تحویل گرفتند. دو اتوبوس جا مانده دوماه بعد از ما آزاد شدند. راوی: عسگر قاسمی اردوگاه 18 انتهای پیام/ ...
سلفی عاشقانه فریدون آسرایی و همسر جوانش + عکس
. مثل این است که مهندس عمران بشود وزیر کشاورزی! من خودم جزو بچه های درسخوان دانشگاه بودم، اما رفتم و در فیلیپین درس خواندم. چون حس می کردم کسی که از روی دست من تقلب می کرد، فردا شاید بشود رئیس من ! چه سالی از ایران رفتید؟ سال 58 رفتم فیلیپین و درس خواندم .چه شد به سمت موسیقی رفتید؟ آخرین ارز تحصیلی ام که آمد، فرصتی پیش آمد که بروم کانادا. موسیقی، در کانادا برایم جدی ...
سفرنامه ی ناصرالدین شاه به خراسان، جمعه 25 مرداد 1246؛ کلپوش صحرایی است بسیار وسیع... علف و گل ها دسته ...
صافی بود. احتمال مرال و خوک در آن جا می دادند. راندیم، به رحمت الله خان و سواره گفتم جنگل را بمالند. از آب نهر بزرگی بود گذشته، رفتیم بالای تپه. در سر جنگل ایستادیم، ما و میرشکار و غیره، سواره ها آمدند. از جنگل جلویی چیزی درنیامد. یک دسته خوک از جنگل پشت تپه که ایستاده بودم آمد. شلوغ شد. یک بچه خوک بزرگ امساله را زدم، سر تیر خوابید. یکی دیگر را هم دوانده رسیدم. زخمی شد رفت توی جنگل پیدا نشد. بعد ...
اوضاع خانه و زندگی یک فرمانده بزرگ جنگ
: بلند شو بریم سید. هر چه بچه ها اصرار کردند که حاج علی نمی خواد بری دیروقته، همینجا بخواب، قبول نکرد و گفت: نه، مادرم منتظره. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خانه حاج علی. سر کوچه که رسیدیم، در خانه باز شد و مادر حاجی آمد بیرون. حاجی گفت: دیدی مادرم نگرانه. نمی خوابه تا من بیام. به حاج خانم گفتم: اجازه می دادید پیش ما بخوابه. حاج خانم گفت: نه می خوام یه کم علی رو ببینم. علی دست مادرش را ...
ماجرای 6 ماه فلج شدن جعفر دهقان سر صحنه فیلمبرداری!
انتخاب کردند. سر سریال حضرت یوسف بودم که از دفتر زنده یاد اکبر فلاح که تهیه کننده این کار بودند با من تماس گرفتند و برای سریال مختارنامه دعوت شدم. خیلی دوست داشتم با آقای میرباقری کار کنم. همیشه می گفتم یعنی می شود با او کار کنم؟ او جزو فیلم ساز هایی است که خیلی از بازیگران آرزوی کار با او را دارند. چون وقتی با او کار می کنی می آموزی و یاد می گیری. علاوه بر کار آموزش هم می بینی. همیشه گفته ام کار ...
اشاره به لیست پزشکان مخالف ورود واکسن خارجی برایتان گران می آمد!
از خود گذشتگی هاشان بودم، همانگونه که از ادبیات مان آموخته ایم آب ریخته جمع شدنی و صحبت زده شده قابل پس گیری نیست . سخنان شما در جمع باصطلاح خودمانی خبرنگاران که به گفته خودتان ارزش خبری نداشت، از هر خبری، خبرسازتر شد و تکذیبیه و اصلاحیه، به نشر بیشتر آن کمک نمود. البته در این کوران سونامی کرونا و وضعیت بدتر از دوران جنگ، که کشورمان درگیر شده، بررسی علل این فاجعه ملی از ...
تجلیل وزیر جهادکشاورزی از روابط عمومی دامپزشکی به عنوان روابط عمومی پیشگام
هاشون بودم به نوعی با تمام مشکلاتشون همیشه سر و کله میزدم .من همیشه توی پورتال های ایرانی که حالا خیلی هاشون بومی شدن و فقط به نوعی کانورت شده و اینجا استفاده میشه همیشه من یکسری ضعف هارو میدیدم. واقعا نمیخوام حالا کسی که داره این مطلب رو میخونه جنبه تلقین داشته باشه مهندس با پورتال نیافام همه چیز کاملا متفاوت شده، وقتی من توی یک صفحه لاگین میکنم همون جا عکس و فیلم و صوت و هر آنچه که بخواهم توی یه ...
گریز متفاوت از روضه شش ماهه
را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها؛ عاشق او بودند. علی اصغر، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود. فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرده بود! بعد جایی رفت وبرگشت. وقتی آمد لباس هایش شسته شده، روی بند بود! خیلی پرس وجو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او؛ علی اصغر ارسنجانی انجام شده! محمدرضا فاضلی دوست که مسئول مخابرات ...
ماجرای واکسن ضد عاشورا در اردوگاه بعثی چه بود؟
خیلی اذیت مان می کردند. هرطور بود زهرشان را می ریختند ولی بچه ها هیچ طوری کوتاه نمی آمدند. صبح روز تاسوعا که شور و حال اسرا برای عزاداری به اوج رسیده بود و برای شب عاشورا آماده می شدند عراقی ها آمدند و نوبت به نوبت بچه ها را فرستادند بهداری اردوگاه. گفتند همه باید واکسن ضد عفونت بزنند. بچه ها چندتا چندتا می رفتند و به بازوهای شان آمپول می زدند و برمی گشتند و زود تب می کردند و می ...
شهید رهبر ؛ خبرنگاری که شغلش را امانت الهی می دانست
آن نفربر جا دهیم. راننده نفربر را روشن و به سمت خط حرکت کرد، چند باری با بیسیم چی آن نفربر تماس داشتم تا اینکه متأسفانه سر سه راه مرگ روی کانال پرورش ماهی شلمچه نفربر پر از مهمات ما توسط هلی کوپتر عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت، بچه های گردان درون خط سریع این موضوع را اطلاع دادند. غروب آن روز سردار احمد نوریان مسئول ستاد لشکر به بنده گفت: دواتگر! با بچه های اطلاعات عملیات برو جلو و ...
انهدام منافقین در مرصاد هدیه 8 سال دفاع مقدس بود/ اثبات برخی وقایع جنگ نیازمند بیانی دقیق است
همه جا خوب بود؛ به نحوی که درباره شهید صیاد شیرازی می گفتند وی از برادران ارتشی است که سپاهی محسوب می شود. ترس منافقین از بمباران هوایی وی سپس با بیان اینکه دو گردان از تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه، تعدادی از نیرو های تیپ امیرالمومنین (ع) ایلام و یک گردان از تیپ مسلم بن عقیل گیلانغرب بالای ارتفاعات قلاجه در پشت اسلام آباد و مشرف بر منافقین حضور داشتند، گفت: منافقین پادگان الله اکبر ...
ناگفته های گنده لاتی که با سفر به کربلا متحول شد/ شاهراه توبه کمک گرفتن از امام حسین است
برگشت از آن جا در خودم حس می کردم و تصمیم گرفتم که همان 10 درصد را هم حذف کنم. ابهت آن دورانم دلچسب نبود – ابهت و غروری که به خاطر شرارت و دعوایی بودن به انسان دست می دهد، دلچسب نیست. بعد از توبه، بالاخره وسوسه شدم، بعضی ها توهین هم به من کردند، اما گفتم که خدایا، من با تو عهد کردم تا خالص شوم و بعدش خدا خیلی کمکم کرد. – بچه بودم، کار هایی کردم که طرف می گفت برو آقا ...
سفرنامه ی ناصرالدین شاه به خراسان، پنج شنبه 24 مرداد 1246؛ رسیدیم به جلگه ی نردین... جلگه ی صاف قشنگ پُر ...
انبار خرابه بود. کوهِ دیگر از میان جلگه متکوّن [پیدا] شده، کوه اولی پشت این کوه می افتد. آن وقت این کوه در دست چپ به فاصله ی بسیار کمی واقع می شود. یک فرسنگی که می رود باز کوه دیگری از صحرا متکوّن شده، این کوه به عقب آن کوه می افتد. آن وقت کوه سِیّمی دست چپ افتاده، همه جا الی دهنه ی گردنه همراهی می کند. در این جلگه ردّ گورخر امروز خیلی خیلی بود. در بین راه باد از پشت می آمد. گرد و خاک ...
آشنایی با زندگی مداح شهید ، محمدرضا باصر؛ از ازدواج با لباس پاسداری تا ماجرای یک سخنرانی ویژه+عکس و فیلم
غرب موضعی مشخص و قاطع داشته باشد. محمدرضا که از هر فرصتی برای شناخت بهتر اسلام استفاده می کرد در جلسات اخلاق آیت الله امامی کاشانی در کاشان شرکتی فعال داشت و معتقد بود که اگر پشت سر علما حرکت نکنیم، گمراه می شویم . چنانچه در وصیت نامه پربار خود نیز با اعتقاد قلبی به این موضوع اشاره کرده و نوشته: همیشه و در همه حال پیروان صدیق ولی فقیه زمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی، مرجع بزرگ تقلید و ...
اسارت ما را استاد تبدیل تهدید ها به فرصت کرد
دوباره به غذای ما نگاه کرد و گفت: بیایید با من صحبت کنید تا بیشتر از این اذیت تان نکنند. یکی از بچه ها به اسم ابراهیم میرزایی که از بچه های شیراز بود، بلند شد و جواب داد: اینها اگر همین را هم به ما ندهند ما نمی گوییم چرا ندادند. شما می دانید ما چطور روزه می گیریم؟ خبرنگار گفت: بله، شما مسلمان ها در سال یک ماه هر روز از قبل از طلوع آفتاب تا بعد از غروب آفتاب چیزی نمی خورید. ابراهیم دوباره پرسید: می دانی ...
روایتی از اقتدار و دلاوری های حاج مسعود غمیان؛ شهید شاخصی که نامش لرزه بر تن ضد انقلاب می انداخت
شان ترورش کردند. همرزم شهید غمیان بیان کرد: حاج مسعود در عین حال که آدم مهربانی بود، در بعد نظامی، سیاسی و اعتقادی بسیار قوی بود؛ وی همیشه آیه اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم را می خواند. وی اظهار کرد: قبل از انقلاب در شهر سنندج 30 نفر دارای کپن بودند که مواد مخدر تریاک را مصرف و 200 نفر را معتاد کرده بودند و سعی داشتند که از طریق مشروبات الکلی، کسانی را که با ...
پایان شب سیاه در اردوگاه عراق و رهایی از اسارت
که در اردوگاه مسئول آسایشگاه بودند تا توانستند به بچه ها ظلم کردند. این افراد فکر می کردند با اینکه آن همه در عراق جولان دادند، حالا با کمال احترام پا به خاک میهن می گذارند و مورد استقبال مسئولان قرار می گیرند به و ریش ما می خندند، ولی این افراد از همه جا و همه بی چیز خبر چنان مورد پذیرایی قرار گرفتند که هیچکس فکرش را نمی کرد. درنقطه صفر مرزی پیش چشم عراقی ها و صد ها اسیر با اجازه ی بچه های سپاه ...