زخم ترکش صورت داداش مهدی را زیباتر کرده بود!
سایر منابع:
سایر خبرها
یونیفرم سپاه لباس دامادی پدرم در مراسم عقدش بود
پاسداری نمی کرد. لباس پاسداری نمی پوشید. می گفت این لباس تعهد و قداست خاصی دارد. اکثر اوقات جبهه بود. به مادرم می گفت اگر لباس پاسداری بپوشم همین قدر که مرا می بینی دیگر نمی بینی! یعنی با پوشیدن لباس پاسداری بیشتر به جبهه می رود. پدرم تنها جایی که لباس پاسداری پوشید برای عقدش بود. جلسه خواستگاری با مادرم صحبت کرد و گفت دوسال بیشتر زنده نیستم و دقیقاً دو سال بعد به شهادت رسید. برادرم 9 ماهه بود و من ...
دانلود گلچین مداحی بنی فاطمه شب چهارم محرم 96
دلشوره دارم ببین بی تاب و بی طاقتم نزار از دست بره این اخرین فرصتم این حال منو فقط یه خواهر میدونه منو ردم نکن نگاه زینب بارونه بزار برن میدون عزیز برادرم بشن مث اکبر مدافع حرم منم دل دارم منم یه مادرم دل و دل دارم عزیز برادرم قربانی دارم حسین ابراهیم کربلام فدای غربت چشای تو بچه هام سهمم ...
روایت یک مادر پرماجرا که استارتاپی شد
بردند و مادر من مسافر بود. همچنین مادرم باید سزارین می شدند ولی بچه طبیعی بدنیا آمده بود. به همین دلایل خواهر من سی پی می شود. بیماری که با عنوان عقب ماندگی ذهنی می شناسیم. من پنج سال و خرده ای منتظر یک خواهر بودم تا جمع مان را بزرگتر کند و حالا خواهری داشتم که حتی مادرم را هم از من گرفته بود. وقتی مادرم به ایران برگشت من وسط چادرها گم شده بودم. آمبولانس نزدیک هواپیما رفت تا مادرم را به ...
دختر 14 ساله مادر تهرانی اش را کشت ! / با سیم سارژ خفه اش کردم !
خواست خانه را ترک کند به او گفتم که همراهش می روم اما چند روز بعد دلم برای مادرم تنگ شد و از پدرم خواستم مرا به خانه برگرداند. وقتی به خانه رفتم فقط چند ساعت با مادرم خوب بودیم اما دوباره مادرم شروع به اعتراض کرد و سر همین موضوع با هم درگیر شدیم. حتی کتک کاری کردیم و هر دو با ناراحتی خوابیدیم. وی ادامه داد: حدود ساعت 5 صبح بود که برایم پیام آمد و بیدار شدم. خوابم نمی برد و با گوشی سرگرم ...
پارتی بازی یک فرمانده برای برادرش!
فرمانده محور سرپل ذهاب بود، رفت تا ایشان به فرمانده لشکر ارتش نامه بنویسد و وساطت کند این سه نفر هم همراه تیپ اعزامی به خوزستان بروند. فرمانده لشکر 58 ارتش که از جبهه های غرب کشور با برادرم سردار علی شادمانی آشنایی داشت، این وساطت را پذیرفت و این سه نفر به منطقه جنوب اعزام شدند. جلیل در مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس در منطقه جفیر زخمی شد و به اسارت بعثی ها درآمد؛ با توجه به جراحتی که داشت، وی را به ...
مادر ، قربانی توهم پسر نوجوان شد
انداختم و آنقدر کشیدم تا مادرم خفه شد اما وقتی روی زمین افتاد یک دفعه به خودم آمدم. اما دیگر مادرم نفس نمی کشید. وی درباره انگیزه خود از این جنایت هولناک گفت: چند سال قبل پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم معتاد و بیکار بود با این حال حضانت ما به پدرم رسید اما وقتی پدرم دوباره ازدواج کرد من خیلی سرخورده شدم و در 12 سالگی شروع به مصرف مواد مخدر کردم. بعد از مدتی وقتی بزرگتر شدم چون می دانستم ...
در انتظارِ نفس
نیم در صف، گفتند دارو تمام شده برو اسمت را در نوبت می گذاریم هر وقت دارو بود اطلاع می دهیم، اما بیمارمان بدحال بود، مجبور شدم از بازار آزاد بخرم . برادر بیمار هم می گوید: سه روز منتظر بودیم تخت خالی شود، بعد از سه روز، 24 ساعت هم در اورژانس بود و تا آمدیم دارو تهیه کنیم به کما رفت. بیمارمان جوان است، 34 سال بیشتر ندارد و ورزشکار است اما حالا 11 روز است در بیمارستان بستری شده. 24 میلیون ...
مستند داستانی به وقتِ مردن و شیخ باران
، ارزش اون رو بدون ، مطمئنم حتما — دکتر می شی . معلوم است جدی و آینده دار است . عزت نفس روستایی اش ، اجازه درخواست کمک نمی دهد ، می خواهد کار کند . چند روز بعد، با درویش به ایذه آمد . رضا را به کمیته فرهنگی رفت . مشغول کار شد . در کنار فعالیت فرهنگی ، درس را هم با جدیت دنبال کرد . حالا به جبهه آمده است . با صفا ، پر جنب و جوش و پر خنده ، مهربان و مودب است . همه بچه ها دوستش دارند ...
هشدار درباره شیوع یک ماده مخدر کشنده
به گزارش روی خط رسانه های خبرگزاری برنا ، روزنامه شرق در ادامه نوشت: شاید در نگاه اول این جمله شبیه جملات طنزی به نظر برسد که برای ساخت ویدئو در اینستاگرام از آن استفاده می شود، اما گوینده این جمله مدیر کل دفتر مشاوره و سلامت وزارت علوم است. او در دسترس بودن و ارزان بودن مواد را از عوامل سوق به سوی اعتیاد دانست و گفت: درحال حاضر تهیه و سفارش پیتزا بیشتر از سفارش مواد زمان می برد . او همچنین آموزش ها در مدارس و دانشگاه ها برای ...
خاطره ای از عملیات عاشورای سه معبر مین و حکایت برگشت رزمندگان به عقب
بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل می شد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات، سر زبون همه بچه ها حماسه خوابیدن شهید "حاج قاسم اصغری" روی سیم خاردار بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون می بالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که عملیات عاشوری 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان ...
دانلود گلچین مداحی مخصوص شب جمعه
...> مداحی مهدی رعنایی مخصوص شب جمعه پناه بده خیلی گرفتارم تو شاه و من نوکر دربارم صد دفعه گفتم و بازم میگم هر چی که دارم از شما دارم روضه پناه خستگی هامه تربت تو همیشه همرامه بین من و تو فاصله افتاد اینا همش کار گناهامه از فضل پدر همینه حاصل من پای ثابت مجلس روضه هاتم مثل مادرم ...
درخواست مادربزرگ برای اعدام نوه اش
این بار گفت: شب حادثه با مادرم درگیری لفظی و بعد هم فیزیکی پیدا کردم اما بعد از آن آشتی کردیم و مادرم یک قرص خورد و خوابید. صبح که بیدار شدم مادرم هنوز خواب بود. نزدیک ظهر بیدار شد و به آشپزخانه رفت تا آب بخورد که روی زمین افتاد و بیهوش شد. در حالی که صحبت های دختر 14 ساله با تناقض هایی همراه بود پدر وی گفت: من و همسرم حدود 20 سال قبل ازدواج کردیم. اما سال هاست که با هم اختلاف داریم و فقط به ...
مجازات حبس برای دختر نوجوان به اتهام قتل مادر
ام و با من دعوا می کرد. حرف هایش آزارم می داد و از دستش خسته شده بودم. وقتی پدرم قهر کرد و می خواست خانه را ترک کند، به او گفتم که همراهش می روم اما چند روز بعد دلم برای مادرم تنگ شد و از پدرم خواستم مرا به خانه برگرداند. وقتی به خانه رفتم، فقط چند ساعت با مادرم خوب بودیم اما دوباره مادرم شروع به اعتراض کرد و سر همین موضوع باهم درگیر شدیم. حتی کتک کاری کردیم و هر دو با ...
من مونا هستم؛ 3 سال و 4 ماه و 19 روزه!
های من هم دل شان می خواست، اما صدایم درنمی آمد. خودم هم اصلا شبیه دختر های جوان و تازه عروس ها نبودم. حتی اجازه نداشتم بروم آرایشگاه. موقع عروسی برادرم، به اصرار اطرافیان، ابروهایم را اصلاح کردم. تا یک ماه توی خانه ام خون راه افتاد. هر شب کتک می خوردم. تحمل کردم، تحمل کردم، تحمل کردم و یک روز از خانه زدم بیرون. بچه هایم، جگرگوشه هایم را گذاشتم و آمدم تهران. دخترم آن موقع سه ساله بود و پسرم دو ساله ...
تردید در رشد عقلی متهم
واقعیت همخوانی نداشت و آثار خراش و درگیری روی دستان دختر نوجوان وجود داشت. بعد از 240 دقیقه تحقیق، تینا لب به اعتراف گشود و گفت: مادر و پدرم به دلیل اختلاف هایی که داشتند مدام با هم دعوا می کردند و من از این وضع قهر و آشتی ها خسته شده بودم. 20 روز قبل همراه پدرم به خانه مادربزرگ پدری ام رفتیم تا شاید شرایط زندگی مان بهتر شود. دو روز قبل از جنایت به خانه بازگشتم من و مادرم با هم درگیر ...
ناگفته هایی از ناجی کردستان
تمام جبهه جنوب نام بلند آوازه ای بود؛ وصف رشادت ها و پیروزی های او دهان به دهان می چرخید و می دانستیم که کاوه ناجی و قهرمان جبهه کردستان است. البته ایشان خود را فرزند کردستان می دانست و خادم مردم مناطق کردنشین بود اما آنچه واقع شد و آنچه می دانیم این حقیقت است که او با همت والا و عزمی راسخ و ایمانی سرشار و شجاعتی بی پایان ناجی کردستان شد. از سال 63 به بعد بنده رسما و با امضاء شهید کاوه ...
از لابلای کتاب ال دیگو؛ کش رفتن کرایه اتوبوس از جیب اقوام
اوقات واقعا پول کرایه را هم نداشتم و خواهرانم آن مبلغ را جیب شوهران شان کش می رفتند. این داستان تا زمانی که آرژانتینیوس شروع به پرداخت هزینه ایاب ذهابم در سطح چهارم، کرد، ادامه داشت. وقتی پسرعمویم، بتو، که بیشتر از همه دوستش داشتم، فهمید قرار است برای تیم اول بازی کنم، طوری زیر گریه زد که نمی توانستیم جلویش را بگیریم. آنجا بود که فهمیدم روز بعد قرار است برایم خیلی بزرگ باشد. علاوه بر این ...
قتل دایی به خاطر کابوس خیانت
خیلی آزارم می داد. وقتی این موضوع را به همسرم گفتم او به من گفت دچار توهم شده ای. با این حال وقتی چندبار آن خواب کابوس وار تکرار شد حس کردم اشتباه نمی کنم. آن روز در غیاب پدر و مادرم به طبقه سوم رفتم و دیدم که دایی ام در حال مصرف شیشه است. به او اعتراض کردم اما به من گفت خانه تو در این طبقه نیست و بنابراین به تو ربطی ندارد. پس از آن با هم درگیر شدیم. من چند ضربه چاقو به او زدم و برای اینکه از مرگ ...
خستگی ناپذیریِ مادری کارآفرین/ از نانوایی تا کارخانه داری
به گزارش جهانی پرس؛ ذاکری درباره زندگی متاهلی اش، توضیح داد: در 18 سالگی، کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم، کارگر بود و نوع زندگی شان با ما فرق داشت. تحمل آن زندگی سخت بود چون معتقدم، آدم ها حق شان است که خوب زندگی کنند. بعد از مدتی متوجه شدم که از همه چیز دور افتاده ام. بعد از چند سال همسرم معتاد شد. همیشه به پدر و مادرم گله می کردم که چرا من را به او شوهر دادند؛ البته آن ها همیشه از من حمایت کردند. من تلاش کردم شوهرم را برگردانم اما نشد و وقتی بچه هایم بزرگ شدند از او جد ...
قتل برادر بر سر آشپزی
...، اما ما داخل حیاط اتاقکی داشتیم که داخل آن آشپزی می کردیم. وی ادامه داد: برادرم آرش گاهی برای آشپزی به اتاق داخل حیاط می آمد که کیومرث همیشه اعتراض می کرد و می گفت شما باید در همان طبقه خودتان آشپزی کنید. آن ها همیشه سر این موضوع با هم مشاجره لفظی داشتند و گاهی هم با هم درگیر می شدند، اما ما هرگز فکر نمی کردیم که برادرم روزی دست به چاقو ببرد و برادر بزرگتر خودش را به خاطر آشپزی به قتل برساند ...
ماجرای عاشقانه مدافع حرم با دختر افغانستانی! + عکس
.... داداشم خبر را می دانست. از سپاه هم زنگ زده بودند که ما امروز بعد از ظهر می آییم خانه تان. داداشم و زن داداش و فامیل هایمان هم اینجا جمع شده بودند. **: آمدن آنها یک مقداری شما را نگران کرد؟ مادر شهید: هر روز می آمدند، چون من نگران بودم و همه اش گریه می کردم. خواهر شهید: بعد از ظهر همه با هم آمدند. خاله ها و دایی هایم هم، همه آمده بودند. حتی دایی مادرم هم آمده ...
در انتظار تو چشمم سپید گشت
اکثر رزمندگان شهید شدند. محمدرضا با دوستان نزدیکش در فکه بود. مجروحان آن عملیات بعدها روایت کردند که وقتی به سنگر خمپاره اصابت کرد، همه ازجمله محمدرضا شهید شدند. دوست داشت برنگردد، همین طور هم شد منطقه بعد از عملیات تا سال ها بعد دست عراقی ها می افتد و هیچ پیکری از شهدای آن پیدا نمی شود. برادرم به آرزویش رسید؛ راهش را پیدا کرد و در مسیری که خواست به بالاترین درجه هم رسید. قبل از اعزام ...
اعتراض اولیای دم به حکم قاتل مادر
خورد و خوابید. فردای آن روز که از خواب بیدار شدم مادرم هنوز خواب بود. او را صدا نکردم تا استراحت کند. نزدیک ظهر بیدار شد و به آشپزخانه رفت تا آب بخورد، اما یکباره روی زمین افتاد و از هوش رفت. با ثبت این اظهارات در روند تحقیقات مشخص شد مقتول با شوهرش اختلاف داشته و از هم جدا زندگی می کرده اند. بنابراین شوهر او نیز مورد تحقیق قرار گرفت و آن مرد در توضیح گفت: من و همسرم 20 سال قبل ازدواج کرده ...
روزهای نفس گیر بی خبری از عباس چگونه گذشت؟ + عکس
برویم راحت تر می توانیم ببینیم چه خبر است. خواهر شهید: ب اقر می خواسته برود، عباس گفته نه؛ تو نرو، تو زن و بچه داری و بعد، خودش رفته. آن منطقه خطرناک تر است. پدر شهید: جک موتور را که می خواست راست کند، جک می افتد روی مین. **: یعنی سوار موتور بودند که مین می ترکد؟ پدر شهید: بله، جک را که می زند روی زمین، می افتد... **: فرمودید از آن تماس چند روز ...
اعترافات تکان دهنده نوجوان 15ساله ای که مادر بزرگ و پدرش را به آتش کشید
بود که تصمیم گرفتم پدرم را بکشم! ابتدا تردید داشتم ولی بعد به یکی از دوستانم زنگ زدم و از او درباره بهترین قرص های خواب پرسیدم. بعد هم به داروخانه ای در منطقه گلشهر مشهد رفتم و تعدادی قرص خواب آور خریدم! آن ها را پودر کردم و داخل دوغ ریختم. آن روز صبح به بهانه رفتن به سرکار، از خانه خارج شدم وقتی بعد از مدتی به خانه بازگشتم پدرم بیرون از اتاق به خواب رفته بود به طوری که اصلا تکان نمی خورد. در ...
ناگفته های بازماندگان شهدای مرزبانی جلفا در جنگ جهانی دوم + تصاویر
این شهید محمدی پدربزرگم باشد. به هرحال بعد از گذشت دو روز از برگزاری همایش منطقه آزاد ارس و بررسی جزوه ای چاپ و توزیع کرده بودند، من و پدرم بلند شدیم رفتیم جلفا. در آن جزوه عکس و مشخصات شهیدان مصیب محمدی، سیدمحمد رائی هاشمی و عبدالله شهریاری و مزارشان چاپ شده بود. سرانجام تا نام ملک محمدی را ملاحظه کردیم به یکدیگر گفتیم که گمشده مان پیدا شده است. چون پدربزرگم با سواد و در پرونده اش نام ...