سایر منابع:
سایر خبرها
فقط خونسرد باشید؛ کرونا فرار می کند!
ترانه بنی یعقوب | در پیک پنجم کرونا گاه همه اعضای خانواده درگیر کرونا شده اند؛ پدر و مادر در بیمارستان بستری اند و بچه ها در خانه تنها مانده اند. کسی نیست از دیگری مراقبت کند و همه این ها فشار و استرس زیادی را به اعضای خانواده تحمیل می کند. این روز ها خیلی های مان با وضعیتی روبه رو شده ایم که بیش از هر وقت دیگری این سؤال را به ذهن مان می آورد که چطور می توانیم چنین بحرانی را مدیریت ...
چند روایت از دادستان کل که یک ریال حقوق نگرفت/ نوجوان عشق فوتبالی که شاگرد خاص علامه طباطبایی و دامادش شد
صلاح بدانید. اینطور بود که ازدواج ما سر گرفت. خطبه عقدمان را پدر آیت الله شبیری زنجانی خواندند؛ در یک مراسم ساده با حضور 2، 3 نفر از خانواده آقای قدوسی که از نهاوند آمده بودند. به دلیل کهولت سن و بیماری پدرشان، حتی پدر و مادرشان هم در مراسم حضور نداشتند. چند ماه بعد هم متاسفانه پدر آقای قدوسی به رحمت خدا رفتند و همین اتفاق باعث شد مراسم ازدواج مان با تأخیر برگزار شود. وقتی درِ ...
گزارشی برای مادرم که رفت و تنهایی را به جانمان نشاند
هر کاری از دستت برمی آمد انجام می دادی تا گرمای آن جمع کوچک و ساده بیشتر و شیرین تر شود. حالا رفته ای و دیگر هیچ معجزه ای نمی تواند آن همه صفا و صمیمت و مهر و وفا را برای ما به ارمغان بیاورد. مادر، بعد از رفتنت بچه هایت تا عمق جان خود معنی تنهایی و غم را فهمیدند و دانستند که جای خالی مادر را هیچ چیز پر نمی کند. حالا پدر بیش از همه ما رنج تنهایی را می کشد و غمی بر غم هایمان افزوده می شو ...
پدر شهید: می گویند خواهران شهید، دختر تو نیستند! + عکس
یک دختر خانمی به ما زنگ زد و گفت شماره تو را به یک نفر دادیم، با او درباره بچه هایت همکاری کن. بعد از آن دختر، این پسر زنگ زد و ما پول را به او دادیم. بعد شک کردیم به آن دخترخانم؛ گفتیم شماره ما را تو به آن نفر دادی، پس تو او را می شناختی. گفت نه، به من زنگ زده بود که کسی مشکل دارد؟ من مشکل تو را خبر داشتم و شماره تو را دادم. پیگیری های ما جواب نداد و آن پول هم رفت. بعد از 5 ، 6 ماه هم ...
از حشمت الدوله تا نقطه صفر مرزی
نیازمندان در مناطق محروم بود. بهترین خاطره ای که از این کار دارم، ساماندهی خانواده ای بود در شهریار. وقتی خبر وضع 4 بچه تنها در حاشیه این منطقه به گوشمان رسید، با تیم همکاران به محل رفتیم و دیدیم 4 بچه بدون سرپرست زیر یک پلاستیک که از آن سقفی برای خود ساخته بودند، زندگی می کنند، آن هم در سرمای زمستان. پیگیری کردیم و متوجه شدیم پدرشان زندان است و مادرشان آنها را ترک کرده. با تلاش انجام شده ...
قصه مادر ژاپنی شهید بابایی و ادای احترام به او
فرزندمان به نام سلمان در ژاپن به دنیا آمد. 10 ماه بعد به ایران آمدیم و در تهران ساکن شدیم؛ دخترم بلقیس و فرزند دیگرم محمد در سال42 در ایران، به دنیا آمدند. او زندگی در سال های جنگ را همچنان به خوبی به یاد دارد: یادم می آید که چگونه پیر و جوان و زن و مرد دوشادوش هم متحد شدند و 8سال حماسه دفاع مقدس را رقم زدند. زنان در پشت جبهه کار پشتیبانی انجام می دادند که من هم یکی از آنها بودم، در دانشگاه علم و ...
یخ در بهشت با طرح جلد نو متتشر شد
...، نه! اما نمی توانستم. نه اینکه بَدم بیاید از آنها. اصلاً کاری نداشتم به کارشان. می دانستم ایران کشوری است همین نزدیکی ها. نه این قدر نزدیک که همسایه باشد و نه آن قدر دور که نشناسمش. ایران برای من سؤال معلممان بود توی مدرسه. وقتی که پرسید ایران در کجای کُره زمین است و من گفتم جایی همین نزدیکی ها، معلم و بچه ها خندیدند. اسم ایران همیشه مرا یاد آن روز می انداخت. حتی وقت هایی که کمال ...
با همه توان نیزه را پرتاب کردم و گلویم خشک شده بود
... شوکه شدی، فکر نمی کردی رکورد بزنی؟ دقیقا شوکه شدم. رکورددار جهان، پرتابگر آلمانی بود. قبل از مسابقات به مربی ام می گفتم، خیلی دوست دارم هم رکورد بزنم و هم مدال طلا بگیرم، ولی می دانستم سخت است. پرتابگر لتونی یک سال پیش در تمریناتش 27 متر رکورد زده بود. به خودم می گفتم او هست و نمی توانی طلا بگیری، ولی می دانستم مدال نقره یا برنز مال من است. سر مسابقه خیلی استرس داشتم. بعد از این که ...
زنانی در امتداد آفتاب؛ روشنی بخش شب های تار
اولین فرزندم متولد شد و برخلاف این که تصور می کردم روزگارم هر روز بهتر و بهتر خواهد شد، بدتر شد و هر روز مشکلات زندگی ام بیشتر می شد، با اینکه قالی بافی می کردم تا کمک خرج شوهرم باشم اما او با بی مسئولیتی و بی برنامگی، همه زحمات من و خودش را بر باد می داد. وی می گوید: چند سال اول زندگی خیلی به سختی می گذشت و هر روز نقش شوهرم به عنوان سرپرست خانواده کمرنگ تر می شد تا این بنای ناسازگاری ...
بازی کن، ماشین بران آموزش ببین
تاکسی هم رفت وآمد خواهند کرد. با تقاطع هایی که مثل تقاطع های شهر چراغ راهنمایی زمان دار دارند و البته جذاب ترین بخش برای آنها سوار شدن بر ماشین های بازی کوچک می بود که می توانستند با آنها در خیابان های یک طرفه و دوطرفه پارک ترافیک همراه مربی رانندگی کنند و قوانین راهنمایی را بیاموزند. روزی که کرونا نباشد آنها می توانند در این پارک بازی کنند و ضمن آن آموزش ببینند. می توانند در ساختمان ...
شهید مدنی همه عمر خود را صرف خدمت به اسلام و مردم کرد
.... پرسیدیم: چرا حاج آقا؟ گفت: آخر نمی توانم ببینم این ها می روند جبهه، آنجا می جنگند و من نروم. خوب من پیر شده ام ، اگر گذشت این بچه ها را نداشته باشم، ایثار این بچه ها را نداشته باشم، وای بر من! اما خوب معلوم بودکه حضرت امام هیچ وقت اجازه نمی دادند ایشان سنگر تبریز را رها کن و به جبهه برود. البته این حرکت ایشان هم نشانه عشق به شهادت و بریدن از دنیا ود. همه عمر ...
بنیتا همیشه با ماست
.... به خانه جدید رفتیم. دختر دومم مهرآسا به دنیا آمد و زندگی را برایمان راحت تر کرد؛ ولی با این حال هیچ وقت نتوانستیم بنیتا را فراموش کنیم. هنوز هم صدایش را می شنوم. بنیتا تا آخر عمر همه جا با ماست. کاش از اول ماجرا را می دانستم از طرف دیگر پدر محمد وفایی نیز در دلش حسرت دارد؛ حسرتی که جرأت فریادزدنش را ندارد. نمی داند برای بنیتا غصه بخورد یا پسرش؛ به خانواده این بچه حق می دهد ولی ...
طرحی متفاوت برای حمایت از کودکان کار و خیابان | آرزوهایت را به ما بسپار!
شغل های کاذب یا حتی آسیب های اجتماعی گرایش پیدا نکنند. بخش دیگر تأمین نیازها در حد بضاعت مجموعه بود. برای بسیاری از این بچه ها برخورداری از امکانات اولیه زندگی، مثل داشتن فرش زیر پا، لباس یا اسباب بازی ساده، شبیه یک رؤیا بود. در واقع بسیاری از آرزوهای بچه ها گره خورده با نیازهای خانواده بود. دختری بود که آرزوی آزادی پدرش را از زندان داشت؛ با تحقیقاتی که انجام دادیم متوجه شدیم پدر این دختر در کمپ ...
ازدواج من و حاج حسن وصلت 2 رزمنده بود
کنید بعداً برای خواستگاری بیایند. حالا خودم همیشه دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم، ولی قبول کردم که ایشان برای خواستگاری بیایند و وقتی که آمدند من قبول کردم. من برای ازدواج با ایشان صددرصد به خدا توکل کردم. ما یک جلسه درباره خانواده ها، مبانی اعتقادی، جبهه و جنگ صحبت کردیم. بعد از آن ایشان برای تحقیقات به کرمان رفت و این پروسه کمی طول کشید. من برای تحصیل از کرمان به قم آمده بودم و در این ...
انتساب این جمله به علامه طباطبایی دروغ است
شقی هستم که آن همه خطرات را پشت سر بگذارم و امروز این طور در رخت خواب و در بستر بمیرم؟! گفتم: این چه حرفیست که می زنید؟ مگر هر کس تب کرد می میرد؟ خلاصه آن شب انگار ایشان در عالم دیگری بود. دو سه روز بعد که ایشان حالشان بهتر شد، به من گفتند بهتر است با بچه ها چند روزی به مشهد بروید. چون چند وقت قبل از آن پسرم محمدحسن شهید شده بود و آن روزها برادر کوچک ترش محمدرضا که علاقه زیادی به ...
چرا فاطمیون پدر شهید مدافع حرم را کمک نکردند؟! + عکس
به گزارش دیار آفتاب ؛ به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق - وقتی در حاشیه شهر پیشوا به خانه ای رسیدیم که خانواده شهید علیخان رضایی در آن زندگی می کردند، تیغ تیز آفتاب تابستانی، قصد داشت فرق سرمان را بشکافد. آقای رمضان رضایی (پدر شهید) در خانه نبود و گفتگو را با مادر و خواهر شهید شروع کردیم. چند دقیقه بعد، پدر شهید هم به جمع ما پیوست. او که نگهبان یکی از ساختمان های در حال ساخت محله شان بود، کارش را ...
روز تولد محمد با روز شهادتش یکی شد
شهید محمد غفاری در رشته دندانپزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شد، اما به سپاه پیوست و در سال 1390 به شهادت رسید. صبح 13 شهریور سال 1390 فرزند پسری در همدان به دنیا آمد که نامش را محمد گذاشتند. او بچه اول خانواده ای با سه فرزند بود که پدرش در جبهه های جنگ به عنوان نیرو های جهادگر خدمت می کرد. خیلی زود بزرگ شد و قد کشید، به مدرسه رفت و همیشه جزو شاگرد های برتر کلاس بود. در سال های نوجوانی ...
درستکار: انتخابی کشتی را پویا می کند/هدف باید المپیک پاریس باشد
سه ماهه است که بحث قرارداد مطرح هست اما وقتی بحث ملی به میان می آید، بار مسئولیت دوچندان می شود. در همین چند روز که کار را شروع کردیم روزی 3-4 ساعت هم نخوابیدم. به بحث طراحی تمرین، آنالیز، آسیب دیدگی های قبلی ورود پیدا کردیم. ما 40 روز زمان داشتیم که این کار ما را خیلی سخت می کرد. درستکار با اشاره به اینکه طراحی تمرینات بعد از المپیک برای سه گروه مدال داران المپیک، اعضای تیم ملی جوانان ...
مهمانی لاکچری رضا عطاران و مهران مدیری / اوجی هم بود! + عکس
کارگردانی درخشید و حالا قدرتمندترین چهره سیاسی فرهنگی ایران است.مهران مدیری در خانواده ای هنردوست به دنیا آمده بود فعالیت های هنری خود را از نخستین سال های نوجوانی شروع کرد و تا قبل از ورود به رشته تئاتر در دانشگاه، چندین اثر نمایشی به عنوان بازیگر حضور داشت تحصیلات آکادمیک او در رشته تئاتر به دلیل حضورش در جبهه های جنگ ناتمام ماند اما عشق او به هنرهای نمایشی بار دیگر او را به عرصه ...
در شرکت برق مواد مخدر می کشدم و با زن کارمند هم ازدواج کردم
ادامه دادم. زمانی به خودم آمدم که دیگر مواد مخدر روح و روانم را تسخیر کرده بود در این شرایط مادرم پیشنهاد کرد با یکی از دختران فامیل ازدواج کنم من هم که وضعیت خودم را می دانستم بدون هیچ حرف و حدیثی قبول کردم و با انجام مراسم خواستگاری و شیرینی خوران به طور غیررسمی با الینا نامزد شدم، اما حدود 2هفته بعد از این ماجرا خانواده نامزدم پس از آن درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی من تحقیق کردند دیگر ...
اتحاد مادرانه علیه کرونا؛ از سبزوار تا تهران/ وقتی برای مادران مبتلا به کرونا، یار کمکی می رسد
تصمیم گرفتیم پویش مواسات و احسان مادرانه را برای رسیدگی به خانواده هایی که مادر یا همه اهل خانه مبتلا به کرونا شده بودند، راه اندازی کنیم. دوستان گروه مادرانه مشهد قبلاً فعالیت مشابهی را با همکاری یک مسجد شروع کرده بودند و از آنها ایده های خوبی گرفتیم. ما فکر کردیم می توانیم این کار را ابتدا از دل گروه خودمان شروع کنیم و بعد هرکس در محله و فامیل خودش این حرکت را ادامه دهد. با خودمان ...
زن 25 ساله: پیشنهاد سعیده وسوسه انگیز بود
. از طرف دیگر برادرانم معتاد بودند و دو خواهرم نیز بعد از طلاق نزد پدرم زندگی می کردند به همین دلیل من روی بازگشت به منزل پدرم را نداشتم و مجبور بودم همه سختی ها و تلخکامی های زندگی مشترک با حسن را تحمل کنم. مدتی با جمع آوری ضایعات روزگار می گذراندیم اما با شیوع کرونا اوضاع سخت تر شد و دیگر کسی به دنبال کارگر برای نظافت منزل یا پرستاری نبود. در این شرایط از طریق یکی از آشنایان برای کار در منزل زنی ...
داستان زندگی این زن و یکی از عاشقان دشتستان/ گفت و گو با مهرانگیز احمدی ، همسر مرحوم حسن انصاری + تصاویر ...
... فکرشهر: مدرسه نمی رفتید؟ چرا؛ من دیپلم گرفتم. آن موقع برازجان ادامه دادم و دیپلم گرفتم. بعدش هم ازدواج کردیم؛ یعنی سال 1363 ازدواج کردیم. فکرشهر: چندتا خواهر برادر بودید؟ و شما بچه چندم خانواده بودید؟ مرحوم انصاری چطور؟ ما سه برادر و دو تا خواهریم. من بچه اول بودم. ایشان 4 برادر و سه خواهر بودند و خودش بچه چهارم بود. فکرشهر: قبل از اینکه جنگ شود و شما به ...
اشرف غنی: افغانستان را به صاحبان حقیقی اش دادم!
.... دومین اقدام، قطعات را کوچک ساخته به نقاط دسترس طالب سوق دادم واکمالات شان را صعیف ساختم تا به طالب تسلیم شوند که طالبان هم جرئت پیدا کند وهم سلاح. سومین اقدام، ولسوال ها وقو مندان ولسوال ها را شخصا تعین کردم ودستور دادم بنام عقب نشینی تاکتیکی جا خالی کنند که خیلی خوب پیش رفت. چهارمین اقدام، اول تمام ولسوالی های شمال را پلان کردم وتوسط ستانکزی به رهبری طالبان، نقشه داده شده بود که ...
روایت اندوهناک فرزند یک جانباز اعصاب و روان
دوباره این جوری شدم تو نیای جلوها! بغلم می کرد، امن بود ... ولی از چند سال بعد منم می رفتم جلو ... باید می رفتم که مامان ضربه های کمتری بخوره، آخه ماشاءالله بابا درشت بود ... وقتی تلویزیون فیلمی از بمبارون، انفجار یا صحنه ای از جنگ نشون می داد، وقتی تو خیابون کسی دستش رو می ذاشت رو بوق و ول نمی کرد، وقتی یه بچه ای تو دوست و آشنا یه دفعه جیغ بلندی می کشید... بابا شروع می کرد به لرزیدن و ...
آرمات سکوی سوم جهان را به مردم ایران تقدیم کرد قهرمانی نوجوانان جهان - تهران
...> مسعود آرمات سرمربی ایران در تشریح شرایط تیمش در این رالی سنگین و جذاب و گفت: بعد از باختی مقابل لهستان بچه ها از لحاظ روحی و روانی بهم ریخته بودند. برای برگرداند بچه ها فرصت کمی داشتیم اما این کار را انجام دادیم. می دانستیم برای کسب سکو با یکی از قدرت های والیبال دنیا بازی داریم. وی با بیان اینکه بر خلاف بازی های گذشته تیم روسیه بسیار قدرتمند مقابل ایران ظاهر شد، افزود: ما بچه ها را برای ...
همیشه مربی در بازار نشر
...: فَأینَ تَذهَبون؟ می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم. بااینکه خطش تعریفی نداشت، اما وقتی با ماژیک نوشت، کارش در نهایت بد نشد. خوشمان آمد. هرجا گیر می کردیم با حوصله راهنمایی می کرد. نمایشگاه که عَلَم شد، رفت یک گوشه ایستاد به نماز و یک سجده حسابی کرد. من همان وقت با خودم گفتم: حتماً آقا عبدی برا این نماز می خونه که خدا این کار رو ازش قبول کنه. مناجاتش که کمی طولانی شد ...
شهید کاوه؛ فرزند کردستان، از جنس اخلاص و شجاعت
.... پاسدار جوان انقلابی محمود کاوه با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیرو های خراسان به جبهه های جنوب اعزام شد، اما مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آماده سازی و آموزش نیرو ها به مشهد فراخواندند. با این حال روح بلند محمود تاب ماندن در مشهد و صرف پرداختن به تربیت نیرو را نداشت و بعد از مدتی با رضایت فرماندهان وقت راهی کردستان شد که در آن زمان ...