سایر منابع:
سایر خبرها
ابعاد جدید از قتل های پسر 15ساله
؟ چون هر بار که رهایش می کردم باز خرخر می کرد و نفس می کشید. مادرت نمی دانست تو مواد مخدر صنعتی مصرف می کنی؟ از سرخی چشم هایم می فهمید ولی به خاطر این که پدر نداشتم چیزی نمی گفت که من ناراحت شوم. ناپدری ات چطور؟ او خودش تا 10 سال قبل شیشه می کشید به همین خاطر به مادرم می گفت فکر کنم احسان معتاد است، چهره اش نشان می دهد! ولی مادرم هیچ عکس العملی نداشت. از کجا می فهمید ...
گرفتار در دام شیطان
.... از اینجا به بعد من قربانی دست او شده بودم و هر وقت اراده می کرد باید نزد او می رفتم. این اواخر هم با تهدید از من پول می گرفت. یک روز تصمیم گرفتم برای رهایی از این وضع خودکشی کنم. قرص خوردم و بیهوش شدم اما مادرم زود فهمید و مرا به بیمارستان برد. دکترها گفته بودند تعداد کمی قرص خورده ام و خطری تهدیدم نمی کند. پدر و مادرم،گوشی ام را چک کرده و با دیدن پیام های تهدیدآمیز سینا از او ...
خاطرات بانوی طلایی توکیو ؛ از زندگی سخت و استفاده از فرغون به جای ویلچر تا رکوردزنی در پارالمپیک
اول ابتدایی فهمیدم که دو پایم معلول است. سخت بود ولی خانواده ام نگذاشتند در خانه منزوی شوم. تا چهارم ابتدایی پدرم و برادرانم با فرغون مرا به مدرسه می بردند و نمی توانستند به خاطر شرایط مالی برایم ویلچر بخرند چون در خانواده پر جمعیت بودیم و پدرم کارگر ساده بود. همه خانواده در موفقیت من تاثیر گذار بودند به خصوص برادرانم و پدر و مادرم چون به ادامه تحصیل و ورزش تشویقم می کردند و می گفتند همیشه متکی ...
همسرم پنهانی وارد خانه می شود و دست و پایم را می بندد/ترس زن جوان از همسرش
اما فقط یک هفته بعد از ازدواج بود که فهمیدم رحیم اصلا اهل کار نیست و همه اوقاتش را در خانه سپری می کند. با اصرارها و نصیحت های من یک روز سر کار می رفت و چند روز دستمزدش را خرج می کرد. بدتر این بود که همسرم به خاطر هر موضوع کم اهمیتی قهر می کرد و روزهای زیادی را به منزل نمی آمد. هر بار اعتراض می کردم آن قدر کتکم می زد که نفسم بند می آمد. حتی یک بار دستم را شکست و من برای حفظ زندگی ام به خانواد ...
جمعه صبح های رؤیایی من
ایتالیایی و سینما باقی ماند؛ اما بزرگ ترین خوشبختی من روزهای جمعه ام بود که به عشق تماشای فیلم های برجسته از خواب بیدار می شدم و زود خودم را آماده می کردم که به سینمایی در بلوار الیزابت (کشاورز) آن زمان بروم که یک سئانس مخصوص این فیلم ها را داشت. پدر و مادرم از اینکه می دیدند من تنها یک روز در هفته خودم از خواب بیدار می شوم و در بقیه روزها که باید به مدرسه می رفتم، به دلیل نفرتم از درس و ...
بازداشت شوهر فراری بعداز سوءقصد
شوهر او را عامل این حمله خونین می دانستند و آن مرد را در زمان درگیری دیده بودند، جست وجو ها برای یافتن متهم فراری همچنان ادامه داشت تا این که دو روز پیش با گذشت بیش از دو ماه از فرار این مرد جوان او سرانجام بازداشت شد. وی در جریان تحقیقات قضایی پلیسی گفت: من و همسرم که مهماندار هواپیما بود با عشق و علاقه با هم ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم اما از چندی پیش بر سر مسائل مختلف با هم ...
9 سال بلاتکلیفی مرد اعدامی در زندان
...، وی را با ضربه چاقو به قتل رسانده است. وقتی متهم به قتل دستگیر شد، به درگیری با مقتول اعتراف کرد و در تشریح ماجرا گفت: در خانه خواب بودم که پیامکی از دوستم دریافت کردم نوشته بود اکبر مرا در خانه اش گروگان گرفته است. پس از آن به همراه دوست دیگرم به مقابل خانه اکبر رفتیم و قصد داشتیم تا دوستم را فراری دهیم که در این میان یک ضربه با چاقو به پهلوی اکبر زدم. وی درباره علت این ...
سانسور جنجالی موهای همسر رامبد جوان در سریال خاتون | بیوگرافی نگار جواهیران
...> خانواده و علاقه به تئاتر خیلی تئاتر دوست داشتم ، با پدر و مادرم زیاد برای تماشای تئاتر می رفتیم.پدرم با این که مهندس راه و ساختمان است، قبلا به خاطر علاقه اش در مالکیت سینما تئاتر کوچک شریک بود ، بابابزرگم هم از آن عشق سینماهای قدیمی بود کلاس از 12 سالگی در تابستان سال 1371 وقتی دوازده سالم بود رفتم مدرسه هنر و ادبیات کودکان و نوجوانان که در واقع مدرسه نبود ، یک دوره ...
دوستی پنهانی زن جوان با دوست شوهرش با جنایت به پایان رسید
مرد زندانی که از 9 سال قبل به جرم قتل به قصاص محکوم شده و همچنان بلاتکلیف در حبس است، از قضات درخواست کمک کرد.
می خواهم خونم رهرو مسیر شهدای اسلام باشد
فرزندش حسین (ع) گواهی دهد که رهرو راهشان بوده ام؛ پس ای بهترین دوست و یار و ای والاترین عشق ها! مرا دریاب. من جوانی گناه کار و غافل بودم و اینک از دیار عاشقان می آیم که شاید مرا بپذیری. ای معشوقم! مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم؛ چه سخت است که میان دو دوست جدایی باشد و عاشق از معشوقش دور افتد. خدایا! چه سخت است، که رهرویی به مقصد نرسد؛ این سختیها را از من دور کن. مادر عزیزم! افتخار ...
درباره جلال معیریان
با اشاره به چگونگی آشنا شدن خود با دنیای گریم و چهره پردازی چنین می گوید: فکر می کنم هفت ساله بودم که با این رشته به گونه ای آشنا شدم. مرحوم مادرم بسیار به خط و نقاشی علاقمند بودند، به همین دلیل شروع کردند به تعلیم دادن من. وقتی به مدرسه می رفتم؛ خیلی از معلمانم از دستخط من تعجب می کردند و همیشه به من نمره 20 می دادند تا اینکه آرام آرام با نقاشی هم آشنا شدم. یادم است در گذشته، چون اسباب بازی به ...
می خواهم قوی ترین زن جهان شوم
من بگویند به مادرم می زنند. مثلا می گویند این دختر دیگر نمی تواند ازدواج کند یا بچه دار شود. ولی من به این حرف ها اهمیت نمی دهم و هدفم را دنبال می کنم. واکنش خانواده تان به این حرف ها چیست؟ پدر و مادرم حامی اصلی من هستند و با این که مادرم به رشته ورزشی ام علاقه ندارد ولی چون علاقه مرا می بیند، حمایتم می کند. پدرم هم در سال های گذشته وزنه برداری کار می کرد و ژن قدرت و علاقه به ...
جانی که به لب رسید/ بازخوانی چند پرونده که از همسرآزاری آغاز و به جنایت ختم شد
در شهریار در تماس با پلیس از سقوط مرگبار زن جوانی از بالکن خانه اش خبر دادند. وقتی مأموران پلیس برای بررسی حادثه به محل رفتند یکی از همسایه ها گفت: من در خانه نشسته بودم که ناگهان صدای فریادهای زن همسایه را شنیدم. وقتی به حیاط رفتم متوجه شدم زن جوان که ساکن طبقه سوم بود با شوهرش روی بالکن در حال دعوا هستند. زن فریاد می کشید و کمک می خواست و مرد جوان سعی داشت همسرش را به پایین پرت کند. زن از ترس ...
دکتر حسین قناعتی کیست؟
نیست چرا که یکی از معضلات بخش دولتی نحوه استخدام است. بعد از استخدام، دیگر مدیر روی فرد کنترلی ندارد و فرد در برابر اعمال خود پاسخگو نیست. چه سالی ازدواج کردید و از نحوه آشنایی با همسرتان برایمان بگوئید؟ من 8 تیر سال 68 در دوره انترنی ازدواج کردم مادر یکی از دوستانم به من گفت دختر خوب و مؤمنی را برایم در نظر گرفته. همین جا لازم است بگویم که یکی از بزرگ ترین شانس های زندگی من ...
از مدافع سلامتی که بر اثر کرونا شهید شد تا ناگفته های دختر محافظ حاج قاسم+ فیلم
نگرانی از دست دادن ایشان را داشتم، اما سعی می کردم به شهادت فکر نکنم. هیچ وقت فکر نمی کردم آخرین بار، آخرین دیدار و آخرین صحبت باشد. آقا هادی ماموریت های زیادی را می رفتند و بچه ها این نبودن را خیلی درک کردند. پدرشان خیلی جا ها کنارشان نبوده و بچه ها دلتنگ این نبودن ها هستند. در ادامه، دختر شهید طارمی هم درباره خاطرات پدر شهیدش گفت: زمانی که بچه بودم بابام نقش بچه من را بازی می کرد و من دوست ...
اعتقاد قلبیم باعث پیروزیم شد
سال بعد از تولدم تب شدید داشتم مادرم مرا به مرکز بهداشت برد به خاطر اینکه به من واکسن فلج اطفال زدند دو پایم معلول شد. از سال های اول ابتدایی فهمیدم که دو پایم معلول است. سخت بود ولی خانواده ام نگذاشتند در خانه منزوی شوم. تا چهارم ابتدایی پدرم و برادرانم با فرغون مرا به مدرسه می بردند و نمی توانستند به خاطر شرایط مالی برایم ویلچر بخرند چون در خانواده پر جمعیت بودیم و پدرم کارگر ساده بود. همه ...
عقدۀ مریم- فاحشه و مشکلات ما
فکر می کنند که او به درد زندگی نمی خورد. روزی سوار تاکسی بودم. راننده؛ زنی را که آرایش امروزی داشت و دست کودک حدوداً پنج ساله اش را گرفته بود نشان داد و گفت: آخه این با این قر و فر واقعاً یه مادره؟ گویی بیشتر مردان؛ کلیشه ای درباره زنان ساخته اند. زنان یا ازنظر جنسی شروشور دارند و یا منفعل اند. گروه اول به درد زندگی نمی خورند! تحقیق بیشتر در این خصوص مرا با مفهومی آشنا کرد که به عقدۀ ...
من با حسن روحانی فامیل نیستم!
در دوران ما تصور از هنر با دوره کنونی متفاوت بود این طور رشد می کردیم که هنر یک سرگرمی است که می توان آن را در کنار کار دیگر در پیش گرفت. پدرم دکتر داروساز بود و مادرم مدیر مدرسه! به خاطر همین فرهنگ در خانواده ما رخنه کرده بود. از کودکی کتاب می خواندم و از دوران کودکی مجله خریدن را یاد گرفتم. درس خوان بودم و به همین خاطر، به طباطت رفتم خیلی بچه بودم که کتاب های بزرگ ادبی را می خواندم ...
پای صحبت چند نفر که واکسن زدند و کرونا گرفتند
برایم پیامک آمد که برای دریافت دُز دوم واکسن مراجعه کنم. برخلاف دفعه قبلی این بار اصلا عوارضی نداشتم، اما همکارانم که همراه با من دُز دوم را زدند دوباره درگیر عوارض شدند. ماجرا گذشت و یک ماه بعد، یک روز صبح با گلودرد از خواب بیدار شدم. این را هم بگویم که از زمان شروع پاندمی نه مترو سوار شده ام و نه اتوبوس؛ واقعا نمی دانم چطور مبتلا شدم. آن موقع گونه دلتا تازه وارد ایران شده بود و می ...
آرزو دارم ورزشکاران اصفهانی پیشرفت کنند/ برخی در ایران می خواستند مرا را حذف کنند!
کسی پرداخت می کند که حدود یک میلیون و هفتصد خودم پول هتل را پرداخت کردم. از ریو تا توکیو سختی زیادی کشیدی؟ سال 92 یک بالابر برای من ساختند که پدر و مادر سوار آن شدند و از سه طبقه سقوط کردند، پدرم 87 روز در کما بود و مادرم دست و پایش خورد شد و سکته قلبی کرد و شرایط سختی بود، در ریو مادرم فوت کرد و هشت ماه بعد از آن پدرم هم فوت کرد، با این شرایط سخت جلو آمدم و سال 2017 در ...
چریک پنجشیر شیفته شعر ایران/ افغانستانی بدون جنگ آرزوی شاه مسعود
کوچک است: مثل همه دختر بچه های کوچولویی که پدر و مادرشان مهمان دارند، من هم برای او آب گرم، چای و چراغ می بردم او حالا در دره مشهور بود و همه مردم آرزو داشتند، او را ببینند یا حداقل به او نظری بیندازند. اما من با این که در کنار او بودم، آن قدر خجالت می کشیدم که هنگام ورود به اتاق با صدایی نامهفوم زمزمه می کردم: سلام امیرصاحب اگر غرق مطالعه مدارکش بود، با مهربانی مرا دست می انداخت و می گفت: با من حرف ...
خانم بازیگر جوان از مرد عینکی خواستگاری کرد / ویدا جوان کیست ؟ + عکس
آقای تهرانی هم کار صحنه همان پروژه را پذیرفته بود. البته بازیگری را دوست نداشتم ولی همسرم می گفت همین پروژه فرصت خوبی است که تو محیط سینما را ببینی، شاید دوست داشتی و علاقه مند شدی. کار لباس را که انجام می دادم می رفتم پشت صحنه و بازی ها را نگاه می کردم و گاه به همسرم می گفتم: کاشکی فلانی این طور بازی می کرد. همسرم هم که این اظهارنظرهای مرا می شنید، دائم اصرار داشت به کلاس های آقای ...
اعتماد به سایت های کاذب همسریابی چه نتیجه ای دارد؟ بخت سیاه و جیب خالی
تواند از هر شخصی به صورت الکترونیک پول دریافت کند. مدت کوتاهی گذشت و یکی از روزهای تعطیل ما مهمان های زیادی داشتیم، در این مهمانی به شوخی و جدی صحبت های پراکنده ای از وضعیت مجردی و سن من مطرح شد که احساس خوبی در این رابطه نداشتم و حسابی دلخور شدم. فردای آن روز به همان وب سایت همسریابی مراجعه کردم و پروفایل های مختلف را خواندم، خصوصیات رفتاری و زندگی رمانتیک یک شخص مذکر به همراه عکس چهره اش ...
دام اینستاگرامی پسرجوان برای سرقت های سریالی
این مدتی که تنها زندگی می کردم سرم به کار خودم گرم بود و با کسی هم رفت و آمد نداشتم تا اینکه یک ماه قبل در اینستاگرام با پسر جوانی به نام کامران آشنا شدم که خودش را مهندس معرفی کرد و مدعی بود در یک شرکت تجاری مشغول به کار و مجرد است. ما مدتی با هم ارتباط تلفنی و پیامکی داشتیم که او به من ابراز علاقه کرد و گفت دوست دارد با من ازدواج کند. او با حرف هایش مرا فریب داد و من هم به او اعتماد کردم ...
خرید و فروش عتیقه و زیرخاکی در اینستاگرام
سرگیجه شدم و از هوش رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم در بیمارستان بودم. آنجا بود که فهمیدم نسکافه مسموم بوده و من 2روز بیهوش بوده ام. در این مدت خانواده ام که نگرانم شده بودند به خانه ام آمده و متوجه ماجرا شده و مرا به بیمارستان برده بودند. پزشکان می گفتند که مسمومیت من آنقدر شدید بوده که اگر دیرتر به بیمارستان می رسیدم، حتما جانم را از دست داده بودم. از طرفی خانواده ام می گفتند وقتی وارد خانه ام شده ...
هنرنمایی بانوی نقاش میبدی با گچ و زغال روی درهای آهنی یک باغ
داد تا نقاشی امام حسین (ع) ، حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) را که از روی درها پاک کرده بودم، دوباره بکشم اما برخی اصرار دارند که من فقط در خانه نقاشی کنم و از نقاشی روی درهای باغ دست بردارم. این بانوی هنرمند از علاقه اش به نقاشی گفت و ادامه داد: پس از دوران راهنمایی می خواستم رشته تحصیلی خود را مرتبط با نقاشی انتخاب کنم و با اصرار مادرم که معتقد بود دختر باید دوخت و دوز بلد باشد، بدون ...
همه دنیا را دیده ام، اما هیچ کاری مانند مدرسه سازی مرا شاداب نکرده است
خود "نفیسه" نام گذاری کرده است. خودش می گوید: من دو فرزند دختر و پسر دارم که پسرم مهندس مکانیک است و دخترم مهندس نقشه کشی. برای اینکه دختران سرزمین به دلیل نبود مدرسه، ترک تحصیل نکنند، مدرسه را به نام دخترم نامگذاری کردم و امروز هزاران دختر پزشک و مهندس و وکیل از مدرسه من، در شغل های بالای دولتی قرار دارند. چند وقت پیش، یکی از دانش آموزان دیروز که البته امروز به درجه پزشکی رسیده بود، مانند پدر وقتی ...
وای حضرت زکریا! شما هستید؟
دانید آن زمان من در یک محیط بسته در کارگاه چاپ و صحافی کار می کردم که به نوعی برای من اسارت بود. به عنوان یک پسر نوجوان به جای آنکه با هم سن و سال هایم فوتبال بازی کنم از صبح وارد کارگاه می شدم و هیچ گونه تفریحی نداشتم. فقط کارگری می کردم. ولی همیشه می اندیشیدم که عاقبت من چه می شود؟ دلم می خواست به عنوان یک انسان که پا به این دنیا گذاشته است، در زمانه خودم تاثیر داشته باشم. دلم نمی خواست آدم بی ...
کشف حجاب زهره فکور صبور با موهای صورتی+ عکس
به رستوران بروم سعی می کنم غذاهای خیلی سبک مانند سوپ و سالاد بخورم به جای فست فودها. اهل مسافرت هستید؟ من خیلی سفر را دوست دارم ولی الان کمتر می روم اما 4،5 سال پیش اگر دو روز هم کار نداشتم به مسافرت می رفتم به طوری که می توانم بگویم سفر مرا بسیار خوشحال می کند می توانم بگویم مکانش خیلی برایم اهمیت ندارد، اما در بین شهرها مشهد، شمال و شیراز را خیلی دوست دارم و همیشه ...