ماجرای نوجوان معلولی که با گریه و اصرار به جبهه رفت و تخریبچی شد
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تلخ تنها بازمانده خانواده 9 نفره خرمشهری
دگرگون شده بود. تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم. وقتی رسیدم کنار بیمارستان منظره دلخراشی دیدم. آدم های زنده و نیمه جان را کنار هم خوابانده شده بودند و از هر گوشه صدای آه و ناله می آمد. بلافاصله به داخل بیمارستان رفتم و مشغول کمک شدم. چند روز بعد، بچه 10 - 12 ساله ای را عمل کرده بودند. با این که دل و روده اش متلاشی شده بود و جراحت سختی داشت، اما حرف می زد. تشنه بود و از ما آب می خواست. با ...
ذبیح کردستان از دفاع در جزیره مجنون تا شهادت در قندیل
خیر بگردان. از جزیره مجنون تا شهادت در قندیل اصغر ضیائی همرزم شهید می گوید: اسماعیل را از همان کودکی می شناختم همیشه در مکتب خانه پدرش به بهترین و زیباترین شیوه ممکن در خدمت قرآن بود، از بچگی زرنگ بود. سال 64 بود سپاهیان محمد وقتی عازم جبهه می شدند من فرمانده گردان نیروهای بسیجی بودم، عازم اهواز و از اهواز قرار بود به سمت جزیره مجنون حرکت کنیم، اسماعیل هم در بین ...
آبادان ایستاد تا ایران زنده بماند
رسمی وعلنی با انتشار بیانیه ای علیه جمهوری اسلامی و انقلاب اعلام جنگ مسلحانه کردند. در آبادان هم تعداد منافقان چشمگیر بود. آنها از همان روزهای اول جنگ، اقدام به جمع آوری سلاح و مهمات کرده بودند، اما از تیرماه سال 1360، شروع به تشکیل خانه های تیمی، شناسایی و ترور پاسدارها و بچه های حزب اللهی و حتی مردم عادی بی گناه کردند. تا آن روز منافقان در پوشش حضور در مقاومت شهری علیه عراق، کوشیده ...
خاطرات گفته نشده از سردار شهید "مهدی باکری"
هرکه می خواهی بسپاریم و می رویم. سر به زیر انداختم و از گفته ام شرمنده شدم. مقداری از وضعیت جنگ و جبهه را برایم تشریح کرد. از مشکلات پشت جبهه برایم گفت. حرفهایش دلم را نرم کرد. برگشتم گردان و دیگر هیچوقت به تسویه حساب فکر نکردم. خاطره 12: باران تازه قطع شده بود. مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می کرد. جوی ها لبریز شده و آب در خیابان ها و کوچه ها سرازیر شده بود. مهدی پشت میز ...
روایت پیرمرد شهیدی که مغلوب وسوسه شیطان نشد
زودتر از همه حضور پیدا می کرد و همیشه در صف اول مقدم بود، بنده خیلی کنجکاو بودم که علت آمدن وی به جبهه را بدانم و چرا اینقدر مشتاق درس های اخلاق هستند؟ یک روز بعد از اتمام درس اخلاق از ایشان خواستم در سنگر بماند تا سوالاتم را بپرسم، بعد از کمی گپ و صحبت انگیزه این پیرمرد از امدن به جبهه را جویا شدم که جواب ایشان برایم خیلی جالب بود. وی گفت چند باری پسرم به جبهه رفت و آمد و هر ...
برادرهای دوقلویی که 38 سال است از هم جدا شده اند
طرفی هم به دلیل بیماری مادرم، پدرم اوایلش راضی به رفتن فرید نبود. سال بعد؛ یعنی سال 62، 17 ساله شده بودیم. فرید بالاخره به آرزویش رسید و بعد از شرکت در دوره آموزشی پادگان امام حسین، از تهران به قصرشیرین اعزام شد. من هم چند ماه بعد وقتی درسم تمام شد، رفتم آموزشی و بعد اعزام شدم. هم زمان با اعزام من و فرید به جبهه، برادران دیگرم (حسن و کاظم) هم در جبهه بودند. اواسط ...
پیرمرد های آشپزخانه هفت تپه پای دیگ غذا شهید شدند
سمنان هستم. اولین بار بهار 1359 عازم کردستان شدم. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد به عنوان پاسدار در جبهه های غرب کشور بودم. بعد از اتمام مأموریت در کردستان به جبهه های جنوب اعزام شدم. من از تک تیراندازی شروع کردم و در یگان های مختلف از جمله لشکر علی بن ابی طالب (ع) و 21 امام رضا (ع) با مسئولیت های مختلف خدمت کردم. سال 1365 بود که با تدبیر فرماندهی کل سپاه در پی گسترش سازمان رزم، تیپ 12 حضرت قائم تشکیل ...
اسرار مکتوم جنگ 8 ساله| ماجرای آزادسازی کردستان از اسارت اشرار دموکرات به فرماندهی شهید خرازی / روایتی ...
های جنوب گفت: بعد از آن قرار شد که با رزمندگان گروه ضربت و با شهید خرازی به مناطق جنوب اعزام شویم اما به دلیل کمبود نیرو در کردستان باقی ماندیم و نخستین حضورم در جبهه جنوب چند روز بعد از عملیات شکست حصر آبادان در سال 1360 بود که وارد تیپ امام حسین(ع) شدم. از آنجا که جزو نیروهای رسمی پاسدار بودم یک سری افراد را با تخصص مختلف از جمله توپخانه، ادوات، زرهی و مهندسی نیاز داشتند که باتوجه به رشته و ...
راه جهادگران سلامت تداوم راه بسیجیان خط مقدم است/ ضرورت انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل نوجوان و جوان
بودیم و این شهید بزرگوار از دوستان نزدیکم بود و از همان اوائل جنگ در کنار او بودم و همین شهید بزرگوار باعث تشویق من به ثبت نام در بسیج شد. اولین اعزام به جبهه در کنار شهید برونسی بودم/ گردان هایی که به نام اباعبدالله نامگذاری می شد وی با اشاره به خاطرات خود از اولین باری که به جبهه اعزام شد، اظهارکرد: سال 61 که 19 سال داشتم به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شرکت داشتم و در ...
گام هایی که جا ماند؛ خاطراتی که جای دلتنگی را می گیرد
اینکه یکی از دوستانم که هرسال در پیاده روی اربعین حسینی شرکت می کرد را دیدم و خواهش کردم سال بعد مرا هم همراه خود به این سفر معنوی ببرد. سال بعد یک روز که برای رفتن به دانشگاه سوار تاکسی شده بودم، راننده تاکسی گفت راه کربلا باز شده و حتی با کارت ملی هم می توان برای زیارت راهی کربلا شد. همان لحظه با دوستم رضا تماس گرفتم، رضا یادش رفته بود که به من هم بگوید و گفت که الان در مهران است و از ...
خوش آمدید فرمانده
...، آن هم بعد از پذیرش قطعنامه در سال 67 و تهاجم مجدد رژیم بعث عراق به خاک پاک میهن بود. چند روزی بود که از جبهه برگشته بودم که حمله مجدد عراق به رغم پذیرش قطعنامه آغاز شد و عراقی ها پیشروی برق آسایی داشتند، به گونه ای که بار دیگر با عبور از مرز شلمچه خود را به جاده اهواز خرمشهر رساندند. و خرمشهر در نیم حلقه ای از محاصره قرار گرفت. در این زمان رزمندگان با پخش فراخوان فرمانده کل قوا خمینی روح خدا ...
مسن ترین رزمنده کوهبنانی در دفاع مقدس: خدمت در رکاب حاج قاسم توفیقی بود که در جبهه نصیبم شد
با یک دستگاه تریلی به شدت برخورد کرد؛ هر چهار رزمنده که داخل ماشین بودیم مجروح شدیم، که بنده در اثر پرت شدن از ماشین دچار شکستگی پا شدم وضعیت من از دیگران وخیم تر بود که بعد از یک هفته بستری در بیمارستان اهواز به بیمارستانی در کرمان انتقال داده شدم و بعد از آن به آسایشگاه رزمندگان انتقال پیدا کردم که به مدت یک ماه در آن جا بودم و سرانجام پس از بهبودی، دوباره به جبهه ها اعزام شدم. احمدی ...
خرمافروشی که به فکر آذوقه رزمنده ها بود
در هفته دفاع مقدس با فاطمه شریفی نسب رزمنده اهل دزفول آشنا شدم. او از خانواده اش که تمام زندگی شان را وقف خدمت به جبهه کرده بودند برایم گفت. گویا همه اهل خانه شریفی نسب ها با یک دست اسلحه بر می داشتند و با دستی دیگر در تدارک و تهیه اقلام خوراکی و ارسال آن ها به جبهه بودند. دلمان نیامد در چنین روزی که به نقش اصناف و پشتیبانی مردمی از جبهه ها می پردازیم از این خانواده یاد نکنیم. آنچه در پی می آید ماحصل همکلامی ما با فاطمه شریفی نسب بانوی دزفولی از روز های پشتیبانی رزمندگان در جبهه است. ...
روایتی از سال های دفاع مقدس از زبان غلامرضا محمدزاده | دید بان شدن آژیر خطر محله
ابتدایی این نبرد در جبهه حضور داشته است. به گفته خودش به دلیل شیطنت ها و بازیگوشی های او و دوستانش، یک محله روز اعزامشان نفس راحت کشید. محمدزاده از خرداد سال 1360 تا 70 روز بعد از امضای قطع نامه در جبهه های جنوب بود و امروز روایتگر و سند زنده روز های آتش و خون است. از شب نامه ها شروع شد متولد سال 47 است و اولین فرزند خانواده هشت نفره شان است. پدرش حاج صفر از مبارزان انقلاب بود ...
خاطرات آیت الله سیفی مازندرانی از جبهه
ما بفرمایید. شهید ابوالقاسم سیفی، علت رفتن به جبهه های غرب من در ابتدای سال 1360 که تقریباً اوایل جنگ تحمیلی بود به جبهه های غرب اعزام شدم؛ علت اینکه در ابتدا به غرب رفتم حضور برادرم ابوالقاسم سیفی از طلاب حوزه علمیه قم بود؛ ایشان در زمانی که کفایه می خواند یکبار به جبهه های غرب رفته بود و زخمی شده بود؛ وی بعد از درمان در بیمارستانی در قم دوباره به جبهه های غرب رفت و در ...
نماز شهیدان به روایت یاران شهید (قسمت ششم)
صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود. *************** 24- عروج شبانه (شهید ابوالحسن حسنی) بارها متوجه می شدم که همسرم (شهید ابوالحسن حسنی) نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز می گردد. ابتدا خود را به خواب زده، فکر می کردم به دنبال مأموریت های سپاه شب ها از خانه بیرون می رود. یک شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. “دلم می خواهد بدانم شب ها کجا ...
گفتگوی جذاب با امام جماعتی که شهید ردانی پور به او اقتدا می کرد
مدتی آزاد گردید. با پیروزی انقلاب و تاسیس سپاه در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شده و در دفاع از انقلاب به مناطق سیستان و بلوچستان در برخورد با ضدانقلاب حضور پیدا کرد، همچنین در برخورد با ضدانقلاب در کردستان مدتی حضور داشت و با شروع جنگ تحمیلی در تاریخ 27 آذر سال 59 یعنی ماه های اول جنگ وارد جبهه های نبرد شد و در طول هشت سال دفاع مقدس در کنار رزمندگان اسلام بود. حجت الاسلام علی ...
با این عکس به زندگی برگشتم | مربی سابق تیم ملی کاراته بانوان از عکسی که جهانی شد می گوید
دنیا آمده و من تا 2 روز قبل از به دنیاآمدن او به سالن تمرین می رفتم و کارهای روزمره ام را انجام می دادم. بعد از زایمان هم 2 ماه استراحت کردیم و به اتفاق هم به سالن کاراته برگشتیم. البته گاهی به خاطر شرایط خاص مثل روزهایی که پسرم به خاطر تزریق واکسن تب می کرد یا می خواست دندان دربیاورد در خانه می ماندیم اما پسرم از دوروزگی همه جا کنارم بوده. حتی سال قبل که اردوی تیم ملی برای حضور در مسابقات جهانی ...
شور عجیب نوجوان گچسارانی با نوای "آهنگران"/ رزمنده ای که با دستکاری شناسنامه عازم جبهه شد+تصاویر
مدت حضور داشتید؟. پرویز مددی هستم، متولد 1350 اهل روستای شهید پرور خربل گچساران. در مهرماه سال 1365و نیز فروردین سال1367در دو نوبت و جمعا به مدت 7 ماه و22 روز به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم. ولین اعزام شما از کدام منطقه بود و از چه طریقی اعزام شدید؟. اولین اعزام بنده به منطقه شلمچه بود که از طریق ناحیه مقاومت بسیج شهرستان نیز اعزام شدم. قدری از حال و ...
چرا می گوئیم دفاع مقدس
به گزارش تهران پرس، محمد هادیفر، طی یادداشتی نوشت: نامش حسین و بچه جنوب شهر تهران بود در ابتدای جنگ دانشجوی رشته ریاضی در یکی از دانشگاههای تهران بود در عملیات شناسائی جبهه جنوب روی مین رفته بود و پایش آسیب جدی دیده بود بهمین خاطر با باندپیچی زیاد وپوتین طبی راه میرفت. بچه بسیجیان تهرانی روحیات خاصی داشتند زمستان ها برای عملیات های جنوب می رفتند و تابستان ها درمناطق بحرانی و پاکسازی ...
نیمه پنهان جنگ| وصیت نامه ای که دوازده سال مکتوم ماند/ گفته بودم 6 فرزندم را فدای امام کنم
...، جواب داد که به خدمت و دوره آموزشی رفته است که بعد متوجه شدم به جبهه رفته بوده است، بعد از آن نورالله 2 ماه به کردستان رفت، البته هیچ گاه ناشکری نکرده و نالان نبودم چون گفته بودم که 6 پسرم غلام حلقه به گوش راه امام هستند. وقتی غلامرضا برای مادر آرد خمیر می کند او درباره اخلاق غلامرضا و کمک او در منزل این گونه سخن به میان آورد: غلامرضا همه چیزش از جمله حوصله و اخلاقش خوب ...
لاله صبوری در خیابان ستارگان کالیفرنیا! + عکس
دو بچه به خانه پدرم برگشتم و حدود 6 سال طول کشید که توانستیم از هم جدا شویم. همسر سابقم حتی زمانی که من دانشجو شده بودم به دانشگاه می آمد و من را با خشونت از دانشگاه بیرون میکشید و من مشکلات زیادی داشتم و تا زمانی که بچه ها 18 سالشان شود بر سر حضانت آن ها همیشه درگیر بودم. (فرارو) لاله صبوری در دومین تجربه زناشویی خود با پویا قاسمی ازدواج کرد و از وی صاحب یک دختر بنام نورا شد ...
هنوز هم مرد جنگیم
گفت وگو کردیم. عطاء الله پهلوانی ، 68 ساله، این روزها مشغول کشاورزی است و یک میوه فروشی هم برای فروش محصولات تولیدی اش در خیابان کمیل دارد. او سال 1361، زمانی که جوانی 23 ساله بود، برای حضور در جبهه عزم میدان جنگ می کند: اصالتا اهل کرج هستم و در سال های جنگ هم همانجا زندگی می کردم. یادم است که برای ثبت نام و رفتن به جبهه همراه 4 نفر از بچه محل ها به مسجد محلمان رفتیم. دل نگران بودم ...
جهادگری که لحظات ناب دفاع مقدس را در اذهان ثبت کرد
عملیات شرکت کردم عملیات بیت المقدس بود و بعد در عملیات های خیبر، بدر، والفجر مقدماتی حضور پیدا کردم تا سال 67 در جبهه های جنوب بودم و سال 67 راهیی جبهه های غرب کشور شدم. این پیشکسوت دوران دفاع مقدس تصریح کرد: تصاویری که از جبهه های تهیه کرده ام و ماندگار شده اند و برای خودم نیز جذاب هستند تصاویری است که موقع عملیات ها ضبط کرده ام یا تصاویری است که قبل و حین عملیات از رزمندگانی گرفته ام که به ...
سلحشور؛ با دستکاری شناسنامه خواهرم به جبهه رفتم
خوانی تشویق شدم. بعد از سال 67 که این عزیزان به شهادت رسیده بودند و جنگ هم تمام شده بود، بلافاصله به قم رفتم و طلبگی را شروع کردم و در کنار آن به صورت جدی به مداحی پرداختم. شناسنامه خواهرم را تغییر دادم و به جبهه رفتم در سنین خیلی نوجوانی به جبهه رفتید، برای اینکه پذیرش شوید چه کردید؟ در جبهه چه برنامه ها و اقداماتی داشتید؟ من در 15 سالگی به جبهه رفتم. شناسنامه ام ...
رنج فراق و تازیانه های عزت آفرین از زبان آزادگان سمنانی
اسیر بودم؛ این جرئیات را یکی از دوستانم محاسبه کرد و من را 555 نامید. 2 مرتبه جبهه رفتم و در مجموع چهار ماه در منطقه حضور داشتم. مرتبه اول در سال 1362 که مشغول تحصیل در مقطع اول هنرستان در رشته راه و ساختمان بودم و برای پشتیبانی به نیروگاه انرژی اتمی رفتم و در زمینه ساختمان سازی کمک می کردم. دومین بار نیز سال 1363 برای شرکت در عملیات بدر رفتم که در نهایت زخمی و اسیر شدم. ...
نویسنده کتاب اهالی اینجا : امید در اربعین موج می زند
با تمام سختی ها عازم شوید؟ که در پاسخ می شنیدم، تمام سال را به عشق این چند روز خدمت سر می کنند تا به زوار خدمت کنند. به نوعی یک خستگی شیرین برایشان تلقی می شد. چون اینجا آسایشی نبود و زندگی راحت و سهلی نداشتند، ولی به شدت آرامش وجود داشت. این نویسنده تاکید کرد: مساله دیگر، حضور بچه ها بود. به واسطه حضور بانوان بچه ها هم در موکب مشغول فعالیت و بازی بودند. حضور بچه ها با مادران تفکیک ...
یک ناشناس برایش کتاب می فرستاد
هما روستا سال 1323در تهران متولد شد؛ اما 6 سال داشت که به مسکو رفت تا به پدرش که به دلیل فعالیت های سیاسی به شوروی پناهنده شده بود، ملحق شود. او پس از گرفتن دیپلم همراه خانواده اش در برلین اقامت کرد؛ اما خیلی زود به ایران بازگشت. خود دراین باره گفته است: بعد از فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانواده ام بعد از فوت پدر در برلین زندگی می کردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم؛ ولی چون لهجه داشتم، می خواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجه ام بهتر شود؛ اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمی دانم چرا؟ واقعا هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش ...
دفاع مقدس و تعهد مردان و زنان آذربایجانی
...> شیرزادی با اشاره به نحوه مجروحیت خود در جنگ، می گوید: نهم فروردین ماه سال 1361 بود که در سن 22 سالگی بر اثر اصابت ترکش های خمپاره 60 از ناحیه چشم چپ مجروح و به اهواز منتقل و در بیمارستان این شهر بستری شدم. وی به خاطره ای از بیمارستان اهواز اشاره می کند و می گوید: روی تخت بیمارستان بودم که پیرمردی آمد و دستم را بوسید که بنده اعتراض کردم چرا با این سن و سال دستم را می بوسد و مرا شرمنده می ...
نفت در کوره جنگ و تحریم آبدیده تر شد
و فراهم شدن شرایطم توانستم به جبهه بروم. آن زمان کسی نمی پرسید که چرا می خواهی به جبهه بروی. تنها پیام امام (ره) و نماینده ایشان در امور جنگ برای دعوت جوانان کافی بود. من قبل از رفتن به جبهه بسیجی بودم، بنابراین مهارت کار کردن با اسلحه را داشتم و به همین دلیل بدون آموزش عمومی یکسره به تیپ 61 محرم رفتم. یادم هست همان زمانی که وارد اهواز شدم و به دفتر رئیس ستاد تیپ رفتم، خبر ...